روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

خدای من خدای بزرگیست!ورای چیزی که میگویند!

سلام خوبید؟

اولین روزه ماه رمضونه!تبریک میگم به همه تون.امیدوارم ماهی پر از برکت،سلامتی،شادی و مهربونی در پیش داشته باشیم.

خب از پنجشنبه بگم براتون.

پنجشنبه صبح با ساشا صبحونه خوردیم و جمع و جور کردم و رفتیم فرهنگسرا که با معلم نقاشیش صحبت کنم.یه کم منتظر موندیم تا اومدن و صحبت کردم و گفتم احتمالا از بعده تعطیلات خرداد میارمش.گفت،اوکی مشکلی نداره.لیست وسایلی که باید بخریم رو هم بهمون داد و خداحافظی کردیم و اومدیم.ساشا گفت بریم واسه من خمیر بازی بخریم.گفتم باشه!رفتیم خریدیم و برگشتیم خونه!

شکمم یه کم درد میکرد.ظهر باشگاه باید میرفتم.راستش دو دل بودم که برم یا نه!ترسیدم خطر داشته باشه!با یکی از دوستام تو استرالیا که مربی فیتنس هستش هم شب قبل کلی صحبت کرده بودیم و گفته بود در درجه اول که نظر متخصصت شرطه!اگه اون میگه باشگاه نرو،به انرژی خودت توجه نکن و حرفشو گوش کن.بعدم اینکه پیلاتس درسته دویدن و پرش و جهش نداره و فقط کششیه،ولی عمده تمرکزش رو انقباض شکمه!نهایتش برو پیاده روی!گفتم آخه پیاده روی هم مکافاته اینجا!

اینو واسه اونایی میگم که میگن کل مشکل شما حجاب و آزادی و لباسهای راحت پوشیدن و بیرون رفتنه!میگم اره!داداش من،خواهر من،تو رو نمیدونم،ولی این مساله واقعا مشکل بزرگیه!

مثلا منی که الان درجه حرارت بدنم خیلی بیشتر از آدم معمولیه،تو این هوای گرم و داغ،چه جوری میتونم برم بیرون؟یعنی به خدا هروقت حالم بده یا خسته ام و دوس دارم برم یه کم قدم بزنم،وقتی یاد اونهمه لباسی که باید بپوشم و تو این گرما توشون راه برم میفتم،پشیمون میشم!ترجیح میدم با لباس آزاد بشینم تو خونه ام زیر کولر!واسه همینه که اکثر زنهای ایرانی افسرده ان!واسه اینکه از حداقلها هم محرومن!این آزادی و احساس آرامش فرق داره با هرزگی!اگه شما با دوتا تار موی زن،قلقلک میاد و به گناه فکر میکنی،مشکل از فکر و ذات خرابته!اونوقت این قانون مردسالارانه و مزخرف،واسه تامین خواسته های مردان و به گناه نیفتادن یه مشت آدم هوسباز که تمام فکر و ذکرشون اندام و س. ک . س و کوفت و زهرماره،زنها رو بقچه پیچ میکنه!!!!بعد میان میگن شما به فلانی رای دادین که روسریتونو بدین عقب و ساپورت پاتون کنید!!!!برید بابا با این مغزهای نخودی و بی خاصیتتون!والله اگه خوبه،همین شما مردها تو این گرما و حرارت،همین روسری نصفه نیمه و مانتو رو تنتون کنید،ببینم دو روزم طاقت میارید!حالا حامله شدن و زایمان کردن پیشکشتون!!!!میدونید چی بیشتر درد داره؟اینکه یه سری از زنها هم همین حرفها رو میزنن!!!آی آدم حرصش میگیره!!!بگذریم....

ببین از کجا به کجا رسیدم!بس که دلم پره!چون تو این مملکت سرشار از آزادی و تساوی حقوق زن و مرد،آرزوی یه پیاده روی و قدم زدن هم تو دل آدم میمونه!حالا ما رو حواله میکنن به اون دنیا که اگه هرچه بیشتر خودتونو بپیچید،اون دنیا براتون ال میکنن و بل میکنن!!!چطور شماها این دنیا که دست به نقده رو داشته باشید،اونوقت به ماها وعده اون دنیا رو میدید!!!

وقتی میگیم آزادی یعنی همه حق دارن!همونجوری که کسی که محجبه است حق داره تو کشورهای دیگه با حجاب بره بیرون،اینجام اگه کسی نمیخواد حجاب بکنه باید آزاد باشه!خوده خدا هم به پیامبرش گفته،وظیفه تو آگاه کردن مردم و نشون دادن راه درسته!اینکه اونا چه راهی رو انتخاب میکنن،به خودشون مربوطه و همینقدر که تو راه راست رو بهشون نشون بده،رسالتت رو انجام دادی!حالا الان ماشالله هر آدم عادی ای،خودش رو از خدا و پیامبر بالاتر میدونه و میخواد زورکی مردمو بفرسته به بهشت!!!داداش من،خواهر من،همه مون اندازه هم عقل داریم.الانم که دیگه دنیا از دهکده هم کوچکتر شده!پس هرکی میتونه در عرض چند ثانیه هر اطلاعاتی که میخواد رو در اختیار داشته باشه!قرآن و کتابهای مقدس دیگه هم که در دسترس همه هست،پس چرا فکر میکنید شماها بیشتر از بقیه میفهمید و صلاحشون رو میدونید؟شما خداپرستی و بندگی رو یه جور میدونی،یکی دیگه یه جور دیگه!همه چی زوری که نمیشه!گرچه فعلا که شده!همه چیمون زوری شده!بازم بگذریم....

خلاصه که چون ت  این بارداریم دردم بیشتره،ترسیدم و ظهر پتجشنبه رفتم باشگاه و با مربیم صحبت کردم و ایشونم گفت حق داری!ایشالله بعده زایمانت بیا.خداحافظی کردم و اومدم خونه.

دختردایی شوهری بهم پیام داد که اومدم تهران و اگه میتونید فردا بیاید اینجا ببینیم همو!گفتم نمیدونم،بهت خبر میدم.

راستش بیشتر دلم میخواست برم پیش خواهرم!زنگ زدم ببینم هستن که گفت اره هستیم و بیاید حتما.به شوهری زنگ زدم و گفتش حالا چرا فردا بریم؟امروز غروب اومدم بریم دیگه!!منم به خواهرم گفتم!

غروب شوهری اومد.ساشا رفت حموم و بعدشم شوهری اصلاح کرد و اونم رفت دوش گرفت.شیرطالبی درس کردم و خوردیم و رفتیم خونه خواهرم اینا.

کلی حرف زدیم و با نی نی بازی کردیم و قسمت هفت عاشقانه رو هم دیدیم و شام خوردیم و ساعت یک و نیم دو خوابیدیم!

البته اسمش خوابیدن بود،من که تا صبح نخوابیدم!اصلا نمیتونستم بخوابم.صبح خواهرم آزمایش داشت،با شوهرش رفت داد و اومد.صبحونه خوردیم و بعدشم با خواهرم حرف زدیم.حرفهای خواهرانه،هرچقدرم دیر به دیر و گاهی به گاهی باشه،بازم خوبه!بعد رفتیم شهروند خریدای هفتگیمونو کردیم و یه سری هم قاقالی لی خریدیم و اومدیم.ناهار خوردیم(یادمه پارسال ماه رمضون چندتا از دوستان گله داشتن که اینقدر از غذاهات تو روزمره هایی که میگی،حرف نزن!گشنمون میشه!!!)سعی میکنم رعایت کنم!ناهارو خوردیم و با خواهرم و ساشا و نی نی رو تخت دراز کشیدیم و ساشا داشت واسه مون کتاب داستان میخوند.از صبح شکمم درد میکرد.دیدم دردم خیلی بیشتر شده!شوهری رو صدا کردم و رفتیم بیمارستان.خواهرم اینا رو نذاشتم بیان.گفتم ساشا هم بمونه،برمیگردیم!

متخصص زنان منو دید و برام سونو و آزمایش اورژانسی نوشت!قسمت ترسناکش این بود که هرچی با اون ماس ماسکش رو شکمم دنبال صدای قلب بچه ام میگشت،پیداش نمیکرد!!!!آخرشم یه صدای محوی اومد که گفت همینه!گفتم ولی من نشنیدم!گفت،من شنیدم!!!

حالم افتضاح بود!همینطوری گریه میکردم و به شوهری میگفتم،صدای قلب بچه نمیومد!آزمایش دادم و گفت دو ساعت دیگه جوابش حاضر میشه!فکر میکردم جمعه بیمارستان خلوته!ولی کلی آدم تو نوبت سونوگرافی اورژانسی بودن!

خلاصه نوبتم شد و دکترشم اینقدر بداخلاق بود که هرچی میپرسیدم میگفت،جوابشو مینویسم،میتونید بخونید!!!!تا جواب بیاد،مردیم و زنده شدیم!جوابش که اومد،همین که اولش خوندم،یک عدد جنین زنده مشاهده شد،تازه تونستم نفس بکشم!!بقیه اش مهم نبود برام!

خداروشکر.....

جواب آزمایشم گرفتم و جفتشو بردم پیش دکتر.گفت جفتت پایینه و عفونت ادراریتم زیاده.آنتی بیوتیک  داد و یه سری توصیه هم کرد!برگشتیم خونه خواهرم.خسته بودم خیلی!عصرونه خوردیم و اومدیم خونه خودمون.اینجور موقع فقط دلم خونه خودمونو میخواد!دراز کشیدم رو کاناپه!شوهری خریدا رو جابه جا کرد و اونم دراز کشید.میخواستم واسه شام تو ساندوچ میکر،ازین ساندویچهای همه چی قاطی درس کنم!ازینا که تست میذاریم و لاش هرچی میخوایم میریزیم و روشم یه ورقه پنیر و میداریم تو دستگاه!ولی دیدم اصلا حسشو ندارم.شوهری گفت ولش کن!من میخوام نیمرو بخورم!ساشا هم همینو خواست.منم که اصلا گشنم نبود!

شامو خوردن و بعدش دورهمی رو دیدیم.ساشا خیلی سرفه میکنه!فکر کنم مریضی منو گرفته!طفلک بچه ام!خدا کنه زود خوب بشه!فعلا ازم قول گرفته تا دو روز نبرمش دکتر،ببینه با شیر و شربت لیمو و عسل خوب میشه یا نه!!خخخخ

صبح ساعت هشت بیدار شدم.صبحونه خوردیم و جمع و جور کردم.اومدم تو اتاقمون و گفتم بذار یه سامونی به لباسها بدم.کل لباسهای اضافه رو از تو کمد جمع کردم و تو چمدونا جا دادم!هرچی هم آدم کمد و رخت آویز و ازین چیزا میخره،بازم کم میاره!خسته شدم،ولی حسابی جمع و جور شد.بعدش دراز کشیدم و یادم افتاد که امروز باید برم کارنامه ساشا رو بگیرم!بهش گفتم بیا بریم بیرون ولی نیومد.خودم لباس پوشیدم و رفتم.دیدم ماشین بد حرکت میکنه و میکشه سمت راست.تا سر کوچه رفته بودم.زدم کنار و دیدم،بعله،لاستیک جلو سمت راست،پنچره!!!

آروم برش گردوندم جلوی خونه و اومدم بالا.یکی از همسایه ها رو دیدم و راجع به قضیه خونه صحبت کرد.ظاهرا اونجوری که وکیل گفته،خونه رو میگیرن!!!عجب مملکت قانون مندی داریم به خدا!پول بده،خونه بخر،اونوقت بیان با هزار جور بهانه و کلک و سند سازی خونه تو ازت بگیرن!گفتم والله من حوصله فکر کردن به این چیزا رو ندارم.بیان بگیرن بدنش به همون مردک کلاهبردار!

اومدم خونه و از گرما هلاک بودم.سریع رفتم حموم و دوش گرفتم و اومدم بیرون.ناهار درس کردم و خوردیم و بعدشم با ساشا نشستیم آلبومها رو نگاه کردیم و حرف زدیم.

الانم که اینجا در خدمت شمام.

لطفا در مورد مساله خونه کامنتی نذارید چون نمیخوام اصلا بهش فکر کنم و راجع بهش حرف بزنم.ممنون.

در مورد حرفهام از حجاب و پوشش،دوستام میدونن که من به شدت به حق آدما احترام میذارم.یعنی هیچ برتری نسبت به کسی که حجاب نداره به اونی که داره یا بالعکس،نمیبینم!آزادی یعنی هرکی حق  داشته باشه هرجور راحته و دوس داره،زندگی کنه و کسی واسه کسی تصمیم نگیره!پس نه به کسی بر بخوره،نه کسی ناراحت بشه!البته اگه اینجا کسایی هستن که میخوام مردمو به زور بهشتی کنن،لطفا تو رفتارشون تجدید نظر کنن!

دست به بلاک کردنمم که خوبه،میدونید دیگه!اینو واسه اونایی که هوس فحش دادن کرده بودن،گفتم!

ماه رمضونو از بچگی دوس داشتم!عاشق دعای سحرم و ربنای افطار.تو خونه پدریم،سحر و افطار خیلی مفصل برگزار میشد!جوری که واقعا دوس داشتیم سحر بلند شیم و سر سفره بشینیم!پدرم آدم مومنیه و علیرغم اینکه تو خیلی از موارد سخت میگرفت و حرف حرف خودش بود،ولی در مورد مسائل مذهبی اصلا اینطور نبود.واسه همینم هست که ما بچه ها همچنان ماه رمضون و دعاهاشو دوس داریم!

فکر نمیکنم واسه خدا فرقی کنه که اینی که داره دعا میکنه،چقدر مومنه یا نیست،پس به حرف بقیه توجه نکنید و هرچقدر دوس دارید با خدا حرف بزنید و  دعا کنید!نگید که دعای ماها مستجاب نمیشه!خدا بخواد دعایی رو مستجاب کنه،به خیلی چیزا توجه میکنه که مسلما ظاهر شما اونجا هیچ نقشی نداره!ولی هرچقدر ظاهرتون نقش نداده،دلتون نقشش پر رنگه!دلتونو صاف کنید.کسی رو آزار ندید.تا میتونید و از دستتون بر میاد بقیه رو شاد کنید و کمکشون کنید.

شما رو نمیدونم،ولی من به خدایی باور دارم،که خیلی خیلی بزرگتر از اون خدای سختگیر و مستبدیه که اینروزا برامون ترسیم میکنن.

من به خدای مهربونیها باور دارم!به خدایی که از شادی بنده اش شاد میشه!خدایی که تاب ناراحتی گناهکارترین بنده هاشم نداره.

به کوچیکی خودمون نگاه نکنیم.به بزرگی اونی نگاه کنیم که داره بهمون نگاه میکنه!

اینجا،خیلی وقتها از خیلیا ناراحت شدم.ولی حالا دیگه نیستم.همه رو بخشیدم.از ته قلبم بخشیدم.دوس ندارم کینه تو دلم جا بگیره!(البته که دنیای حقیقی و حساب کسایی که آزارمون دادن و میدن،جداست!پس اینقدر سنگ خانواده شوهر منو به سینه نزنید دلواپسان!)

ولی اینجا اگه کسی دروغ گفت یا بدی کرد یا ناراحتم کرد،یا هرچیز دیگه ای،بخشیدم.

خیلیاتونو که به اسم میشناسم،حتما دعا میکنم.شماهام اگه یادتون بود،ما رو لطفا دعا کنید.

واسه بقیه خوب بخوایم تا خدا هم خوبیها رو نصیبمون کنه.

دوستتون دارم

مواظب خودتون باشید

بای

نظرات 19 + ارسال نظر
ویولا 13 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام عزیزم
خدارو شکر که خوبی و نی نی ناز هم خوبه. کار خوبز کردی به حرف دکترت گوش کردی و بیشتر استراحت میکنی. راستی اون توصیه دکتر رو هم من دقیقا میدونم چی بووووود و اون علامت تعجبت کلی منو خندوند! متاسفانه به من از ماه دوم بارداری این توصیه ها شده بود و تا اخر بارداری هم ادامه داشت. ایشالا نی نی گولو صحیح و سلامت بیاد بغلت و حالشو ببری. بوس

سلام عزیزم
قربونت برم
خخخخخخخ
آخ آخ واسه منم دقیقا از همون ماه دوم این توصیه ها بود و همچنانم ادامه داره،ولی کیه که گوش کنه!ها ها ها
فدای محبتت عزیزم.ایشالله همیشه در کنار پارتنر عزیزت و بی بی کولای خوشگل،از ته دل احساس خوشبختی بکنی!
میبوسمت

ملیکا 12 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام مهناز جان
من گهگدارى برات کامنت میذارم، اما اکثرا خاموش مى خونم، چون اگه حوصله ى نوشتن داشتم حتمأ وبلاگ میزدم چون انقدر حرف و داستان دارم که خدا میدونه، اما دیدم از شش خرداد پست نذاشتى، گفتم حالى بپرسم از تو و مسافر کوچولوى عزیز، من و همسرى عادت داریم قبل از افطار نمازمونو مى خونیم، اگه خدا از من حقیر قبول کنه یاد و دعا کردم تو و دوستان رو، امیدوارم در پناه حق باشى و خداى مهربون نگهدارت و خیر و برکت و آرامش در زندگیت جارى باشه ان شاالله

سلام عزیزم
مرسی عزیزم.خوبم خداروشکر.
چه عادت خوبی!قبول باشه.
ایشالله که خدا به حق دل مهربونت که برای بقیه خیر میخوای،بهت سلامتی،شادی و خوشبختی بده.
آمین به دعاهای قشنگت.

سمیه 11 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 03:25 ب.ظ

مهناز خیلی حرفات به دلم نشست.من قبولشون دارم و از خوندن همه پست هات لذت میبرم.ممنون که برای ما وقت میگذاری.اگه میشه منم دعا کن چون دعای زن باردار گیراست

قربونت برم عزیزم.لطف داری.
چشم حتما.ایشالله که خدا به خواسته قلبی ات برسوندتون!

شهره 11 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 01:38 ب.ظ

وااای کاش همه مثل تو فکر میکردن مهناز جونم. راستی چرا اومدی لباس جابجا کردی .کلا خودتو خسته نکن. مگه نگفته جفت پایینه.بیشتر استراحت کن .یموقع خدایی نکرده مجبور به استراحت مطلق نشی. نمیخوام یاد خونه بیفتی ولی مگه اینجا مستاجر نیستی پس چرا ناراحتی ؟چون گفته بودی جای دیگست خونه خودتون. البته قصدم فضولی نیست فقط اینجاش سوال بود برام.خخخخ. کارنامه ساشا جون رو گرفتی ؟در اخر التماس دعا چون دلت خیلی پاکه من اینو از اول احساس کردم در مورد تو.

قربونت
آره درسته.بعضی وقتها یادم میره باردارم!باید بیشتر رعایت کنم.
نه!کی گفتم مستاجریم؟من که چندبار تو پستهای گذشته ام راجع به خرید این خونه و مشکل سندش و درگیریهامون نوشته بودم!شاید چون گفته بودم،غیر از اینجا،شمالم یه خونه داریم،اینطوری فکر کردی!
کارنامه اش رو نرسیدم بگیرم.گفتم یکی از مادرا برام گرفت.خداروشکر خیلی خوب بود.
لطف داری عزیزم.دعای همه اندازه هم اثر داره.حالا شاید خدا به خاطر این فرشته کوچولو که تو شکممه،یه کم بیشتر توجه کنه و منم ازین فرصت استفاده میکنم و همه دوستا و عزیزامو یاد میکنم و از خدا براشون بهترینها رو میخوام.
امیدوارم مشکلات و ناراحتیها از زندگیت برن بیرون و همیشه شاد و خوشبخت باشی گلم.

nisa 10 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 01:24 ب.ظ http://nisa.blogsky.com/

سلام مهناز جون خیلی نگران نی نی ات شدم خدا راشکر مشکلی نبود. خیلی خیلی مراقب خودت باش.

سلام عزیزم
آره خداروشکر خوبه و مشکلی نیست!
فدای تو...

مینا وفندق توراهش 8 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام گلم من همچنان دردى میادمیره وخبرى هم نیس دخترم گمونم قربونش برم کلى ناز داره
اینقدردوس دارم پنج شنبه دنیابیاداخه تولدمه
مهنازى جونم اگه چندروزى نبودم یازایمان کردم یا رفتم خونه مامانم استراحت ونت ندارم, دراولین فرصت خبرمو میگم برات, برات دعامیکنم وقته زایمانم بوووس

سلام عزیزم
من فکر کردم حتما زایمان کردی!
آره باحال میشه اگه پنجشنبه دنیا بیاد!
ایشالله که صحیح و سالم به دنیا میاد و خیالت راحت میشه و دلت روشن!
حتما حتما برام دعا کن اون لحظه عزیزم!
اشکال نداره،هروقت فرصت داشتی،یه خبری از خودت بده و خوشحالمون کن.
مواظب خودت باش.
ایشالله که زایمان راحتی داشته باشی!
میبوسمت

مرمر 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام میخواستم بابت رنگ زمینه تشکر کنم

سلام
خواهش میکنم

سپیده مامان درسا 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 01:35 ب.ظ

حرفات خیلی به دلم میشینه مهناز جانم
ان شالله هر چه زودتر حال گل پسر ناز خوب بشه و همیشه کنار هم سالم و سلامت باشین

قربونت برم عزیزدلم.
همچنین شما و همسر عزیزت و درسای خوشگلمون.
میبوسمت

مهسا 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام مهناز جون انشالا هرچه زودتر خوب بشی و این چند ماه اخر رو بدون ناراحتی فکری و جسمی بگذرونی.منم چند وقته رفتم تو فکر بچه دوم فعلا تو بررسی های اولیه امتصمیم گرفتنش خیلی سخته
ایشالا هرچی صلاحه برای همه پیش بیاد

سلام عزیزم
بهترم خداروشکر
دوتا بچه خیلی خوبه.البته باید با فکر و بررسی همه شرایط باشه.ایشالله که هرچی خیره براتون پیش بیاد و تصمیم درستی بگیرید.

شهرزاد 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 10:45 ق.ظ

همه حرفاتو قبول دارم مهناز ... یه دیالوگ از فیلم مارمولک تو ذهنمه دقیق یادم نیست ولی میگفت انقدر طرف رو به زور هول میدیم که بره تو بهشت ازون طرف جهنم میزنه بیرون حالا شده حکایت ماها ... همه چی رو میخوان تحمیل کنن به ادم یکمم بخوای بر خلاف نظرشون حرف بزنی هزار تا برچسب میچسبونن بهت ...
امیدوارم به حق این ماه عزیز همیشه سالم باشین و در کنار هم خوب و خوش و در ارامش ... مثل همیشه برات از خدا بهترینا رو میخوام دوست گلم ... اگه منو هم یادت موند لطفا برام دعا کن خیلی به دعاهاتون احتیاج دارم ...
پرحرفیمو ببخش عزیزم ...

دقیقا همینه!با این فشارها و اذیتهایی که به اسم دین میکنن،مردمو از هرچی دین و دینداریه،بیزار کردن!
قربونت برم عزیزم.همیشه تو دعاهام هستی.امیدوارم به بهترین مراحل تو شغل و زندگیت برسی!
فدای تو....

محبوبه 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام مهناز جان،،من شخصیتتو خیل دوست دارم ولی بعضی کارات برام عجیبه،، میدونم آدم خونه نشینی نیستی (دقیقا مثل خودم) ولی وقتی بارداری چرا میری پیلاتس که مربیت نهایتا بگه مسیولیتش با خودت، خوب برو یه چیز سبکتر مثلا یوگای خانمهای حامله که هم برای زایمانت خوبه هم برای فرم بدنت بعد از زایمان

سلام عزیزم
پیلاتس ورزش سنگینی نیست!بعدم با مربیش صحبت کرده بودم و حرکاتی که فشار به شکم میاورد رو مبدلشو انجام میدادم.از رو احتیاط گذاشتمش کنار،وگرنه فکر نمیکنم خطری داشت!
یوگای بارداری خوبه ولی من اصلا دوستش ندارم!

بیضا 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 09:36 ق.ظ http://mydailydiar.blogsky.com

مهناز عزیزم خدارو خیلی شکر که حال نی نی جونمون خوبه و خودت هم الان بهتری. زیادتر مواظب خودت و نی نی جون باش. حسنای ناز من 10 ماهه شده چون من اداره میرم از شیر خشک و غذاهای دیگه تغذیه میشه و البته که مامان و بابا خیلی میگن که روزه نگیرم ولی من واقعا عاشق روزه استم و نمیتونم نگیرم و البته به گفته خودت عاشق لجظات افطار و سحری. عزیزم من همه رو دعا میکنم انشاالله که قبول بشه از شما هم طالب دعا استم. همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم.

قربونت
آخی عزیزم.امیدوارم خودت و حسنای عزیز اذیت نشید.حتما برامون دعا کن عزیزم.منم همیشه به یادت هستم و بهترینها رو برات از خدا میخوام.

خاطره 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 07:54 ق.ظ

مهناز جان سلام این پستت محشر بود در مورد اعتقادات و خدا واقعا با حرفات موافقم ما که توی شهرهای جنوبی زندگی می کنیم این مساله حجاب و فشاراش رو بیشتر می بینیم .امیدوارم که حالت روز بروز بهتر بشه و نی نی کوچولو در صحت و سلامت کامل بیاد بغلت.امیدوارم همگی در این ماه بهترین ها از طرف خداوند نصیبشون بشه.

سلام عزیزم
آخ آخ راس میگی!گرما و فشاری که شما تحمل میکنید،اصلا قابل مقایسه با ما نیست!خدا میدونه چقدر سختتونه!کاش میشد اوضاع واسه همه مون بهتر میشد!
قربون محبتت عزیزم.الهی آمین

سارا 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 05:21 ق.ظ

سلام مهناز جون چند روزیه درگیری جا به جایی خونه رو دارم خیلی سرم شلوغه عاشق نوشتناتم دیروز تو اینستا نوشته بودی وقتی میخوایی با خدا نیایش کنی همش با آه و گریه نمیشه اتفاقا باید شاد باشی تقریبا یه چیزی تو این مایه ها در صورتی که کسی ماه رمضان رفته بود مالزی بحدی از آداب و رسومشون به وجد اومده بود که چقدر خوشحالن و جشن میگیرن ولی ما همش گریه ناراحتیه خدا کنه خودمون دلمون بحال خودمون بسوزه همه اینارو گفتم که بگم کاملا با حرفات موافقم با خصوصیاتت فوق العاده شیقتت شدم و یکی از آرزوهام اینه یه روزی تورو از نزدیک ببینمت خیلی نازنینی
عزیز دلم خیلی مواظب خودت باش خداروشکر حال نی نی خوبه دوستت دارم

سلام عزیزم
کلا میخوان مردم عزادار و غم زده باشن.مدامم میگن هرکی بیشتر گریه کنه اون دنیا اینقدر پاداش میگیره و ازین حرفها!!!!!
قربون محبتت عزیزدلم.دل به دل راه داره.
امیدوارم همیشه شاد و سالم و خوشبخت باشی.

نفیس 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 01:44 ق.ظ

اتفاقامهنازجان من برخلاف بقیه دوست دارم توضیحاتت درباره غذا درست کردن وخوردنت رو بخونم اصلا هم گشنه ام نمیشه به جاش یه حس خوب بهم دست میده

قربونت برم عزیزم.والله نمیدونم!پارسال یه سریا گله داشتن،واسه همین امسال بیشتر رعایت کردم.

مامان طلاخانوم 7 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام مهناز جان
چقد من این پستو دوست دارم.با خوندن هر جمله احسنت گفتم.خدای ما خدای خوبی و مهربونیه
خداروشکر که حال نی نی ما خوبه..
اشتباه نکنم فک کنم که نگفتی کارنامه ساشا جون چی شد !! البته صددر صد که همه نمره هاش خیلی خوبه..هزار ماشالا به اقا ساشا..انشالا همیشه تو تمام کارهاش موفق باشه و موفقیتهاشو ببینی
مهناز جون التماس دعا

سلام عزیزم
قربونت برم
نگرفتمش هنوز!!!اونروز که ماشین پنچر شد نرفتم بگیرم و به مامان دوستش گفتم بگیره.هنوزم نرفتم ازش بگیرم.ولی برام تو تلگرام عکسشو فرستاد که همه شو خیلی خوب گرفته بود.
لطف داری عزیزدلم

ترانه 6 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 08:57 ب.ظ tp://

با حرفهات در مورد حجاب که صد در صد موافقم.والله بالله ظلمی که اینا با حجاب اجباری به دین کردن,مطمئنم رضا خان با بی حجابی اجباری نکرد.
در مورد ورزش خوب کردی ادامه ندادی.مهناز نمیخوام بترسونمت از رو تجربم میگم.حاملگی اول با دوم خیلی فرق میکنه.واقعا بدن ضعیفتر میشه.مراقب خودت باش خوشگل خانوم.میبینم ساشا هم عین مامانش از دکتر فراریه.طفلی پسری.ایشالله زودتر خوب میشه.

متاسفانه ظلم بزرگی میکنن که انگار به چشم خیلیا نمیاد!
آره واقعا سخت تره!
قربونت برم ،بهتره

مینا وفندق توراهش 6 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام عزیزم خوشحالم که حالت بهترشده, الان چندروزه دردهام شروع شده رفتم دکتر گفت علایم دردهات برا زایمانه اما هنوز اونقدرى نیست که بسترى شى برازایمان معاینه امم کرد گفت دهانه رحمت2سانت بازشده خیلى میترسم به دنیا بیاد واحتیاج به دستگاه پیداکنه,شکمم قشنگ پایین اومده سفت شده, دعام کن

سلام عزیزم
ای جاااااااان!اگه دهانه رحمت باز شده،پس احتمالا تا فردا به سلامتی زایمانت انجام میشه!
اصلا فکرای بد نکن.ایشالله که همه چی به خوبی پیش میره.فقط به چیزای خوب فکر کن.خیلی خیلی برات دعا میکنم.حتما منتظر خبرای خوبت هستم!

khorshidd 6 - خرداد‌ماه - 1396 ساعت 04:58 ب.ظ http://khorshidd.blogsky.com

لطفا منم دعا کن .......

چشششششم عزیزم.
ایشالله که هرچی از خدا میخوای بهت بده و مشکلات و ناراحتیهاتم برطرف بشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.