روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

سورپرایز فوق العاده!

سلام

خوبید؟چه خبرا؟همه چی ردیفه؟الهی شکر....

چهارشنبه پست گذاشتمو الان از پنجشنبه میگم.

صبح با صدای زنگ آیفون بیدار شدم.گوشیمو روشن کردم و دیدم ساعت چهار و نیمه!!!فکر کردم خواب دیدم،ولی باز زنگ زدن.پاشدم دیدم شوهری داره با گوشی آیفون صحبت میکنه.گوشیو گذاشت و بهم گفت،مهناز داداش کوچیکه است!!!!گفتم،وااااااا مگه میشه؟گفت من میرم پایین چمدونا رو بیاریم بالا!هنوز تو شوک بودم.جلوی در وایساده بودم و بعد دیدم،اااااااا بعله،داداشمه!پسره لوسه بدجنس نگفته بود داره میاد تا سورپرایزمون کنه!اتفاقا غروب روز قبل باهاش حرف زده بودم و گفته بود هجدهم میاد!!!خلاصه که سورپرایز فوق العاده ای بود و یک ساعت بغلش کردم و بوسیدمش!دلم براش یه ذره شده بود!همینجوری بغلش میکردم فحششم میدادم که چرا نگفته داره میاد تا بریم فرودگاه بیاریمش!

خیلی خوب بود!خداروشکر.خداروهزار بار شکر که سالم اومد و دیدیمش.شوهری یه ساعت بعد حاضر شد و رفت سرکار.ساشا هم بیدار شد و از دیدن داییش حسابی کیفور شد!کلی حرف داشتیم که بزنیم،ولی همون دیدنش کافی بود.

یه صبحونه کامل ترتیب دادم شامل تن ماهی و تخم مرغ و خامه و مربا و پنیر و گردو و عسل و شیر و آبمیوه و چای!گفتم آدم که حالش خوبه باید جشن بگیره دیگه!خوردیم و جمع و جور کردیم و رسیدیم به قسمت خوشمزه ماجرا.با اینکه همه بهش گفته بودیم داره میاد،باز کلی خرید نکنه و نیازی نیس هربار که میاد سوغاتی بیاره،ولی بازم طفلی کلی خرید کرده بود.کلی شکلات مکلات و قهوه و کاکائو آورده بود.منم که عاشق شکلات،کلی حال کردم!

واسه من یه کاپشن سبز و واسه ساشا یه بلوز شلوار خوشگل و واسه شوهری هم یه پیراهن شیک آورد.دستش درد نکنه.گفت واسه ظهر بیا بریم خونه خواهر.گفتم چرا؟گفت چون میخوام زود برم شمال و اونارو غافلگیر کنم.اصلا به عشق همین لحظه اومدم!!!جونور!ها ها ها 

گفتم حالا چی شد اینقدر زود اومدی؟گفت امتحانام تموم شد و دو هفته تعطیل بودم.گفتم این تعطیلاتم بچسبونم به عید و بیام بیشتر بمونم.واسه عیدم رفتم صحبت کردم و گفتم که میخوام برم دندونامو درست کنم و واسه همین این مدتو میرم ایران.البته راستشو گفته.چندتا دندونش رو باید درست کنه که میخواد تو این فرصت درستش کنه.

به خواهرم پیام دادم و گفتم که داداشی اومده و میارمش اونجا.ساعت ده رفتیم خونه خووهرم و اونم کلی خوشحال شد.نی نی خیلی باحال نگاش میکرد.با دقت نگاش میکرد و به حرفها و ادا اصولاش میخندید،ولی بغلش نمیرفت!!!خخخخخ البته آخرا یکی دوباری منت گذاشت و رفت بغلش.

ناهار خوردیم و ساعت دوازده داداشم  آژانس گرفت و رفت تهرانپارس که بره شمال.کلی هم سفارش کرد که یه وقت بهشون چیزی نگید!میخواستم برگردم خونه،ولی حالم زیاد خوب نبود.تپش قلب داشتم و یه کمم تب داشتم.به شوهری زنگ زدم و گفتم نرو خونه.بیا اینجا باهم بریم.گفت باشه.غروب شوهری و شوهر خواهرم اومدن.خواهرم یه کیک شکلاتی درست کرده بود که فوق العاده شده بود!

بعدش حاضر شدیم و رفتیم مرکز خرید طوبی!یه کم چرخیدیم و من یه مانتو دم دستی واسه خودم خریدم که خوشگله.یادم رفت عکسشو بذارم اینستا؛میذارم براتون.

بعدش برگشتیم خونه خواهرم.شام خوردیم و یه کم از استیج رو دیدیم و به شوهری گفتم بریم خونه.حالم زیاد خوب نبود.رفتیم خونه و زود خوابیدیم.

جمعه ساعت هشت بیدار شدیم.شوهری جایی کار داشت و زود رفت.منم یه کم دراز کشیدم و بعد پاشدم صبحونه رو ردیف کردم و با ساشا خوردیم و بعد گفتم برم یه کم پیاده روی.ساشا هم از شب قبل آبریزش داشت و تک و توک سرفه میکرد.رفتم و نیم ساعتی پیاده روی کردم و اومدم خونه.برنج شستم و مرغ و پیاز و ادویه رو هم گذتشتم بپزن تا ته چین کنم.

بعدش رفتم سراغ کتابخونه.کل کتابها رو ریختم رو تخت و همه رو دستمال کشیدم و مرتبشون کردم!همین کتابخونه فسقلی،تا دو ساعت تمیزیش طول کشید.ولی خیلی خوب شد.بعدم لباسهای اضافی رو جمع کردم و گذاشتم کنار.لباسهای آویزونی رو هم مرتب کردم و یه سر و سامونی بهشون دادم.میخواستم جاروبرقی هم بکشم،ولی دیدم اصلا جونشو ندارم!

رفتم سراغ ناهار و ردیفش کردم.شوهری اومد،ناهار خوردیم و من ولو شدم!باورتون میشه،از ساعت دو و نیم تا پنج مثل سنگ خوابیدم!!!هیچوقت اینجوری ظهر نخوابیده بودم.البته جدیدا بیشتر خوابم میگیره.فکر میکنم انرژیم که ته میکشه،اینجوری میشم!

دوتا نسکافه درس کردم و با شوهری خوردیم و ظرفهای ظهر رو درس کردم.یه سری وسیله میخواستم و یه شربت واسه ساشا که به شوهری گفتم بره بخره.ساشا بیدار شد و یه کم خامه شکلاتی و نون خوردیم و بع  بردمش حموم.جدیدا با هرکی میره حموم شورتش رو در نمیاره!کلی هم ازین حرکتش حال میکنه!ای جاااااااانم که داره بزرگ میشه!

خلاصه شستمش و فرستادمش بیرون و خودمم حموم کردم و اومدم بیرون.دیدم حموم که بودم شوهری زنگ زده بود.زنگ زدم بهش،گفت این داروهه که نوشتی چیه اسمش؟براش گفتم و گفت آخه این چه جور نوشتنه؟!گفتم عزیزم،همه دکترا بد خطن!این که تعجب نداره!خخخخخخ

دوباره تپش قلب گرفتم و اصلا حال نداشتم هیچ کاری بکنم.شوهری اومد و یه کم فیلم دیدیم.گفت شام نداریم؟گفتم چرا!نون و پنیر و گوجه!!!ساشا شروع کرد به غر زدن که مگه نون و پنیرم شامه!گفتم آره عزیزم،بعضی وقتا شامه!خلاصه صبحونه رو آوردم و به عنوان شام بهشون قالب کردم!!!هه 

چیه مگه؟حالا یه بارم من خسته باشم یا اصلا حالشو نداشته باشم شام درس کنم مگه چیزی میشه؟نه والله!

ساشا که اصلا نخورد.البته عصرونه زیاد خورده بود و سیر بود.شوهری ولی چیزی نگفت،ولی معلوم بود دلش غذا میخواد.من ولی اصلا به روی مبارکم نیاوردم!

ساعت نه ساشا خوابید و من و شوهری هم میوه خوردیم و فیلم دیدیم و حرف زدیم و ساعت دوازده خوابیدیم.

امروز ساعت شیش و نیم بیدار شدم.شیر گرم کردم و با یه تیکه شکلان تلخ خوردم.بعد صبحونه ساشا رو آماده کردم و خودشم بیدار شد و صبحونه اش رو دادم و بردمش مدرسه و اومدم خونه.ماشینو جلو در پارک کردم و وسایل باشگاهمم گرفته بودم.کوله رو انداختم کولم و هدفونم گذاشتم گوشم و یه بیست دقیقه ای پیاده روی کردم و بعدش رفتم باشگاه.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.دوش گرفتم و یه چند جایی کار داشتم و تا ساعت یازده و نیم داشتم تلفنی حرف میزدم.بعدش با شوهری حرف زدم و رفتم دنبال ساشا و اومدیم خونه.

ناهار ماهی سرخ کردم و خوردیم و اومدیم رو تخت دراز کشیدیم.یه کم قلقلک بازی کردیم(به قول ساشا،گیلی بازی!)بعد حرف زدیم و بعدم ساشا رفت سی دی اسپایدر من رو واسه بار یکصد هزارمین بار ببینه و منم همینجوری که مثل کتلت پهن شدم رو تخت،دارم پست جدیدو میذارم.

دوستی تو اصفهان دارم که برامون هتل رزرو کرده.البته خیلی اصرار کرد که بریم خونه اونا،ولی گفتم اصلا نمیشه!اینجوری سختمونه.بعدم نصف کیف مسافرت به هتلشه!!خخخخخ بهش گفتم اگه میخواستیم تو خونه باشیم که همینجا تو خونه خودمون می موندیم!!البته شوخی کردم و اونم میدونست.دختر خیلی با محبتیه.گرچه زیاد نمیبینیم همو ولی دورادور ارتباط داریم.خلاصه که خدا بخواد،یه سه چهار روزی وسط عید میریم به نصف جهان!خدا کنه زاینده رود اون موقع آب داشته باشه!آدم دلش میگیره وقتی میبینه خشکه!

خب دیگه،برم یه چرتی بزنم که مهناز این روزا حسابی خابالو شده!

امیدوارم هفته جدید براتون هفته خوبی باشه.سه هفته بیشتر به عید نمونده.چقدر این اسفند دوس داشتنیه.اینقدر خوبه که اصلا آدم نمیفهمه کی روزاش میگذره و تموم میشه!

خرید دارید یا ندارید،برید تو جمعیت و تو هیاهو و جنب و جوش مردم غرق بشید.من که عاشق این هیاهو قبل از عیدم!اینقدرم نگید از عید بدم میاد!از هر تغییری و هر چیزی که توش بویی از نو شدن و تازگی و شادی داره،استقبال کنید و کلمه های منفی به کار نبرید!درسته دید و بازدید عید خیلی رو مخه،ولی عوضش چیزای خوب زیادی هم داره!

اسفند حتی از عیدم قشنگتره.پس نبینم نشستین کنج خونه و از زمین و زمان مینالیدا!بسه دیگه بشور بساب!یه کمم به خودتون برسید و دلتون و روحتون رو تازه کنید.راه قلبتونو باز کنید و بذارید هوای تازه بره توش.شما رو نمیدونم،ولی من واقعا با دیدن شور و شوق مردم و جنب و جوششون به هیجان میام و ذوق میکنم!

یاد سرمای زمستون و گرمای تابستون بیفتید و قدر این روزا رو بدونید!کاش هوا باز سرد نشه.استخونای بیچاره ام تو سرمای امسال یخ زدن!

هم روزانه گفتم،هم نصیحت کردم یه خیلی زیرپوستی غر زدم!پس حرف دیگه ای نمی مونه،جز آرزوهای سلامتی و شادی برای شما دوستای خوبم.

دوستتون دارم و براتون بهترینها رو آرزو دارم.

بای

نظرات 30 + ارسال نظر
مامان رویا 15 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 06:22 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

مبارک باشه مهناز جون انشاءالله قدمش خیر باشه و سالم و سلامت به دنیا بیاد..

قربونت برم عزیزم

سپیده مامان درسا 10 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:22 ب.ظ

چشمتون روشن مهناز جونم داداشی اومدن الهی همیشه در کنار هم همین جور شاد و سلامت باشین ...
همه ی عید و قشنگیش به همینه که دید و بازدید داره میتونی خیلی از فامیل و ببینی منم که عاشق این دیدن ها

قربونت برم عزیزم
دید و بازدید خوبه،آره.ولی اینکه مثلا با بعضیا سال به سالم همو نمیبینی و حال همو نمیپرسی،بعد به بهونه عید دیدنی پنج دقیقه بری و عیدو تبریک بگی،یه جوریه!!!البته شایدم خوب باشه.به هرحال به همین بهونه هم شده،لااقل سالی یه بار فامیلا رو میبینیم!

سحر۲ 10 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:16 ب.ظ

اندازه ی ی پست برات کامنت اصفهان شناسی گذاشته بودم بلاگسکای گفت مدیونی اگه من ارسالش کنم بروبر نگا کرد.
باز حسش اومد برات مینویسم.
ولی اصفهان عالیه,اگه تونستید یزد هم برید و البته کویر ی دنیای متفاوته

بلاگ اسکای بوق!!!
مرسی که وقت گذاشتی،حیف که هدر رفت!
فرصت کردی،برام بذار عزیزم.حتما به دردم میخوره.
اتفاقا گزینه اولمون یزد بود،ولی بعد فکر کردیم اول اصفهانو بریم،سری بعد ایشالله بریم یزد

خاطره 10 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 08:06 ق.ظ

مهناز جان چشمت روشن انشاالله همیشه در کنار خانواده خوش و خرم باشی . منم یه شبایی نون و پنیر میدم همیشه که خانم خونه سرحال نیست .تنت سلامت باشه و سوغاتی ها مبارک و به دل خوش ازشون استفاده کنی.
مهناز جان با عرض شرمندگی چرا وقتی من پیام میذارم نمایش نمیده از کجا میشه راهنمایی کنی عزیزم.

قربونت عزیزم
تازه نون و پنیر هم خوشمزه است هم سالم
پیام کجا میذاری؟همین پیامی که مثلا الان اینجا گذاشتی؟خب پیامهاتون به دست من میرسه،بعد از اینکه من تایید کردم نمایش داده میشه.

پونه 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 09:35 ب.ظ

چشمت روشن چه کیفی داره عزیز آدم یهویی سر برسه همیشه به شادی و سلامتی

قربونت برم عزیزم
همینطوره

سمیرا 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 07:26 ب.ظ

منم این بدو بدوها و شور و هیجانات عید و شادی مردم

رو خیلییییییییییییییییییییی دوس دارم..خیلیییییییییییییییی

دعا کن حالم خوبه خوب شه بتونم برم یه گشتی بزنم

بین جمعیت

یعنی عاشق این کامنتهای چندتاییتم!
باورت میشه سمیرا،من خودم که اینجوری سخنرانی میکنم،هنوز وقت نکردم برم و یه کم بچرخم!
الهی الهی الهی که حال دلت همیشه خوبه خوبه خوب باشه و سال جدید با خودش برات یه دنیا سلامتی و شادی به ارمغان بیاره.

سمیرا 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 07:23 ب.ظ

ببین نازنینم تپش قلبت از کمبود آهن خون نیس؟؟؟ایشالا

که هیچی نیس مهناز گلممممممممممممممممم

میگمااااااااااااااااااا:

از داداشت گفتی من انقده ذووووووووووووق زده شدم

بعد از مدت ها این دیدن ای میچسبه هاااااااااااا

نمیدونم والله!حالا امروز رفتم آزمایش دادم تا ببینم چی میشه!
خییییییییلی میچسبه!اونم واسه من که جونم واسه داداشام در میره و از ندیدنشون بدجور دلتنگ میشم!
فدایی داری جیگر.....

سمیرا 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 07:21 ب.ظ

بیا بغلم بینم اولندش

ای جاااااااان ای جاااااااان
وای سمیرا به خدا دلم برات یه ذره شده بود!
ایندفعه بذاری بری میکشمت!

سحر۲ 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 07:16 ب.ظ

چشمت روشن

ممنونم

اکرم 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 05:08 ب.ظ

مهناز جون چشم و دلت روشن
الهی همیشه همینقدر دلت شاد باشه
بعدشم ما هم عید میریم شهرمون اصفهان .ایشا ا ... حسابی بهتون خوش بگذره دوستم.

قربونت برم عزیزدلم لطف داری.
پس اصفهانی هستی!به به!

فروغ 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 10:49 ق.ظ http://roshaanaa.persianblog.ir

واااااای عجب سورپرایزی چشمت روووشن

عالی بود فروغ جون.
فدات

سارا 9 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام مهنازجون ایشالامسافرت حسابی بهتون خوش بگذره جای ما روهم خالی کنین.
از کار داداش کوچولو هم خیلی خوشم اومد حسابی سورپرایز شدین خدا حفظشون کنه.مهنازجون بابت رمز خیلی خیلی ممتونم

سلام عزیزم
قربونت برم
خواهش میکنم

شهرزاد 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 06:06 ب.ظ

منکه عصری بعد یک هفته وقت کردم بیام سرکار و پست جدید رو بخونم ... وای که چه روزایی برمن گذشته مهناز ... حسابی فینگلی خواب و خوراک رو ازمون گرفته با اومدنش ... ایشالا همه خوب و سالم باشن و در ارامش ...

آخی عزیزم.قدمش مبارک باشه!گفتی دختره؟ازین به بعد حال و هوای خونه تون حسابی عوض میشه!

بهاره 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 06:01 ب.ظ

چشمت روشن عزیزم...سوغاتی هام مبارکتون باشه

قربونت برم عزیزم

mamandokhtaram 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام مهنازی
مجددا چشمت روشن
عجب سورپرایز خوشمزه ای بود خخخ

سوغاتیاتونم مباااارک....

واقعا هم اسفند از خود عید باحال تره
امیدوارم ک هم سفر هم تعطیلات هم خرید کردن
به کام همه باشه

سلام عزیزم
قربونت برم
موافقم!
الهی آمین مهربونم

نسیم 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 03:08 ب.ظ http://nasimmaman

اسفند خیلی باحال تر از عیده....عالیه...
کیف میکنم از ساشا اینقد خوش غذاست و اهل خوردنه...نوش جونش..کپلکم

آره منم بیشتر دوسش دارم.مثل پنجشنبه ها که خیلی بهتر از جمعه هاس!
آره مثل مامانش خوش خوراکه!

مهشید 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام مهناز جونم
همیشه تو اینستا پیام می ذاشتم این دفعه اینجا. وای چقده مزه می ده سورپرایز این مدلی. از واکنش مامانت اینا ننوشتی.
من همیشه تحسینت می کنم دائم در حال درست کردن غذاهای متنوع و جورواجوری حالا یه روز غذا درست نکردی تنوعه دیگه. منم تو خونمون واسه تنوع هفته ای دو بار فقط غذا درست می کنم به خدا.
آفرین از جملات آخر. در مورد عیدو اسفند . خیلی عالی بود مهربونم

سلام عزیزم
مرسی که همراهمی
آره تو پست بعدی،یادم باشه براتون بگم.خیلی بامزه بوده.
هفته ای دوبار فقط غذا درس میکنی؟بقیه اش رو چیکار میکنید؟
قربونت برم.ایشالله اسفند خیلی خوبی داشته باشی.

یلدا نگار 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:56 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

سلام مهناز جان قشنگم.ایشالا عید بهت حسابی خوش بگذره.اصفهان نرفتم هنوز..انطور که خواهرم رفته و برام تعریف کرده جای بسیار عالی و قشنگیه .و بریونی اش خوشمزه و عالیه.بخاطر اومدن برادرت چشمت روشن.ایشالا موفق و سلامت باشه ..و خودتم شاد و سربلند و سلامت باشی.دوستت داریم

سلام عزیزم
به شمام همینطور.آره قشنگه اصفهان
قربونت برم عزیزم
منم همینطور

مینو 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:54 ب.ظ

چشم و دلت روشن مهناز جون.خدا داداشت حفظ کنه.
سفر عالیه خوش بگذره بهتون. اصفهان خیلی شهر قشنگیه .برای تفریح و خوردن چای و آش رشته حتما هتل عباسی هم برید خیلی دیدنیه.عموی من اصفهان زندگی میکنه زیاد رفتم.

قربونت برم عزیزم
من خیلی وقت پیش رفته بودم و چیز زیادی ازش یادم نیس.
مرسی عزیزم

بنفشه 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:30 ب.ظ

عزیزم بریانی اعظم معروفیت داره ولی بریانی شاد نبش چهارباغ فوق العاده س. فست فود هم خیابون آپادانا.پسر گلت را هم ببر آکواریوم خیلی باحال.گز خواستی بخری فقط مظفری اونم نه از مغازه ها فقط از شعبه اصلی خیابون شیخ بهایی. قسمت خصوصی ت بسته س میخواستم شماره م را برات بزارم

مرسی عزیزم.آکواریومش کجاس؟
آره بلاگ اسکای خصوصی نداره.میتونی پیغام بذاری یا تو اینستا دایرکت بدی بهم.
بازم ممنون عزیزم

شهره 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 06:15 ق.ظ

عزیزم انشالله سفر خوش بگذره. داداشت چه بامزه سورپرایزت کرده خیلی خوبه .چند سالشه؟ اونجا کارم میکنه یا فقط درس میخونه؟ موفق و سلامت باشه. مامانت اینا چی گفتن حسابی سورپرایز شدن حتما مخصوصا مادر...ای جانم. راستی کوروش رفتی جدیدا چیزی اورده مانتوهاشو چیان ؟ ارزش داره برم یا برم تیراژه. ؟ چون به خونه خودم نزدیک نیستن کلا .محل ملدرشوهرمه .

قربونت
کار نمیکنه.فیزیوتراپی میخونه.
حسابی سورپرایز شده بودن!از شوکشون اصلا نرفتن جلوی در و وسط اتاق وایساده بودن تا این خودش رفت پیششون و از شوک درشون آورد!
نه بابا هیچ جا هیچ چیز جدید وچشمگیری نیاورده هنوز!من که عمرا این چیزای مسخره ای که الان هستش رو بپوشم!باید ببینیم چیزای قشنگتری رو میکنن یا نه!

ژینوس 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:42 ق.ظ

ای جانم بارک ا... بع این داداش خدا براتون حفظش کنه . انشا.. عید بهتون خوش بگذره و کلی خاطره خوب داشته باشید

قربونت برم عزیزم
همچنین برای شما گلم

نسترن 8 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:31 ق.ظ

مهناز جوون نمیخوای یه تست بتا بدی خیال خودت و ما رو راحت کنی.خییییلی مشکوکیااااا

مهدیا 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:05 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

چشمات روشن مهناز جان.

من هم تو خونه ی کسی دوست ندارم برم چند روز بمونم.مسافرت کیفش به هتل شیک و راحت بودن خودمونه.

قربونت برم عزیزم
من اصلا ازین تفریحها که آدم بره کوه و جنگل و چادر بزنه و ظرف و ظروف ببره و غذا درس کنه خوشم نمیاد و هیچوقتم نمیرم!آدم میخواد چهار روز بره مسافرت که استراحت کنه و حالشو ببره
پس توام مثل منی!بزن قدش

بنفشه 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام عزیزم من بزرگ شده اصفهان هستم بعد از ازدواج اومدم کرج. جای خوبی داری میری مخصوصا رستوراناش که بنظر من خوشمزه ترین غذاها را داره جاهای دیدنی که توی نقشه هست ولی بهت توصیه میکنم رستوران شهرزاد حتما برو فوق العاده س یه رستوران خیلی قدیمی هم قشنگه هم غذاش خوبه کباب حسینی بگو میخوام با خورشت ماست بعد یاد من کن

سلام عزیزم
چه خوب کردی اینا رو گفتی بنفشه جون.اتفاقا میخواستم از بچه هایی که با اصفهان آشنان راجع به رستورانهای خوبش بپرسم!مررررررسی عزیزم
حتما

مارال 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 08:06 ب.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

وای عجب سورپرایزی خدا حفظش کنه.اصفهان هم خوش بگذره

خیلی باحال بود!
قربونت برم عزیزم

کتی 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 06:01 ب.ظ

خدا راشکر که این پست سرشار از خوشی وسرزندگی بود. ...ساشا گلی ما هم مردی شده واسه خودش. ..عزیزدلمامیدوارم تپش قلب یک کسالت جزیی باشه. ..کاملا هم باهات موافقم اسفند حال خوب کنه. ..ایشالا اصفهان خوش بگذره. ...سرصبحانه هتل کتی رایاد بیار عاشقشم...به ساشا حتما خیلی خوش میگذره کلی جای دیدنی میخواهد بره پسرم. ...درشکه سواری میدان امام وبریونی اصفهان که پسرم بهش میگه همبرگر خرچنگی، وکلی جاهای خوب خوب....الهی به دل خوش

قربونت برم عزیزم
ایشالله...
اصلا هتل رو به عشق صبحونه اش میرم من!حتما یادت میکنم جیگر
معلومه که خوب اصفهانو میشناسی کتی جون!من آخرین بار از طرف مدرسه اردو برده بودنمون اصفهان
فدات

الهام از کرج 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام مهناز جان. تازگیا دلم تنگ میشه واس پستات ک توش زندگیه.عزیزم چشمت روشن.سورپرایز شدن اونم اینطوری خیلی کیف میده.سوغاتیاتم مبارک.منم عاشق دم عیدم.خرید و کارامو زود تموم کردم ک دم عید برم بیرون بچرخم الکییی.خخخخخخ. مراقب خودت باش عزیزم.

سلام عزیزم
ای جاااااااان.دل به دل راه داره عزیزم
اصلا حالش به همین چرخیدنای الکیشه!
توام همینطور گلم.میبوسمت

Sara 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 05:23 ب.ظ

مهناز جون واقعا ممنونم بابت پست قبلیت جوابمو دادی خیلی تحت فشارم البته میگم پسرم کم دوست داره بیاد باهام ولی گاهی باهم میریم پیاده روی ولی این نکاتی که گفتیو حتما حتما اجرا میکنم بلکه نتیجه بده بازم راهکار دیگه ایی بود حتما بهم بگو ممنون
راستی من با رابطه پسرم با همسرم اصلا حساسیت نشون نمیدم از این بابتم خیلی خوشحالم که با پدرش صمیمیه ولی همسرمم گاهی واقعا حوصلشو نداره خودم خیلی برای پسرم دلم میسوزه ولی حتما اون راههارو امتحان میکنم ببخشید طولانی شد ممنون

خواهش میکنم عزیزم
ایشالله که نتیجه میده.مطمئنم که تو مادر خیلی خوبی هستی.نه فقط تو،بلکه همه مون باید مدام کارا و رفتارای خودمونو زیر ذره بین ببریم تا ببینیم کجای کارمون ایراد داره و درستش کنیم.همین گه دنبال تغییر رفتارت و اصلاحش هستی،یه قدم بزرگه!حتما موفق میشی!

Sara 7 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 05:13 ب.ظ

سلام مهناز جونم بازم چشمت روشن برادرت اومده خیلی کیفیه
وای رفتی اصفهان جای منم خالی کن دلم برای اصفهان پرررر کشیده ولی بازم امسال نمیشه برم
منم عاشق هیاهوی قبل عیدم خیلی کیفیه امسالم خودمو زدم به اونورا اصلا کاری به کارهای خونه ندارم البته هر چند همیشه دستم به کار خونه بنده در هر حال روزهای آخر سال برا همگی به خیر و خوشی بگذره

سلام عزیزم
قربونت
ولش کن بابا کارای خونه روهمینقدر که در حد نرمال تمیز باشه خوبه دیگه!حتما نباید مثل مامانه من وجب به وجبه خونه رو برق انداخت که!
آمین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.