روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

برف و ولنتاین

سلاملیکم عشقولیا گل گلیا خوشگل موشگلا

خوبید؟

چه خبرا؟

عاقا من چرا یادم رفت تو پست قبل از بازی استقلال بگم؟وااااااااا یعنی چی؟مگه میشه اتفاق به این مهمی رو یادم بره تو روزانه هام بگم؟عجیبه!البته ممکنم هست از بس تو وسط و بعداز بازی تو اینستا عکس میذاشتم و هیجانمو با بچه های اونجا قسمت میکردم و حال میکردیم،فکر کردم یه بار تعریف کردم و واسه همینم اینجا جا گذاشتمش!

خلاصه که با تاخیر برد غرور آفرینمون رو به همه آبی های باحال تبریک میگم و امیدوارم این بردا تداوم داشته باشه!گرچه برد دربی یه چیز دیگه است!منو اینجوری نگاه نکنیدا،من ازون استقلالیای خشن و تعصبی هستم و وحشتناک آبیم!اصلنم قبول ندارم این یه بازی معمولی و سه امتیازی و چون پرسپولیس صدر جدوله،برد ما بی ارزشه!اتفاقا به نظرم پیروزی تو دربی از قهرمانی هم با ارزش تره!مخصوصا که سه تا گلم زده باشی با وجود اون داوره فلان فلان شده!!!خخخخخخخخخ

خب دیگه حالا که از مطلب جا افتاده ام حرف زدم،بریم سراغ روزمره!اها قبلشم یه چی بگم که با وجود همه تعصباتم،اینقدر درک دارم که حساب کل کل های فوتبالی رو از بقیه روابطم جدا میکنم.پس تکلیف دوستیامون جدا از علاقمندیهای فوتبالیمونه،خیالتون راحت!تیم پرسپولیس رو مشخصه که دوس ندارم،ولی مخلص شما دوستای پرسپولیسی هستم!

حالا بریم سراغ گفتنیهای روزانه....

دوشنبه پست گذاشته بودم.غروب شوهری اومد و هوام خیلی سرد بود.اونقدر سرد که اصلا شوهری نتونست اسم برف بازی رو هم بیاره.چایی و بیسکوییت خوردیم و گفتش پس بریم کوروش بچرخیم خریدم بکنیم.

رفتیم و منم هنوز کادوی ولنتاین واسه شوهری نخریده بودم.معمولا کادوهاشو خودم میخرم و سوزپرایزی بهش میدم،ولی دیدم حالا که اینجام بهتره بخرم یه دفعه!

به شوهری گفتم بیا یه چی انتخاب کن برات بخرم!اونم گفت،چشششششششم!نامرد اصلا تعارفم نکرد!خلاصه یه تیشرت خوشگل خرید.جنسشم خیلی خوب بود!واسه ساشا هم یه پک اسپایدر من خریدم!شوهری هم واسه ساشا دو دست لباس خونگی خرید.بعدم یه کم چرخیدیم و خرید مرید کردیم و اومدیم.سر راه یه فضای سبز بود که کلی ادم داشتن برف بازی میکردن.مام پیاده شدیم ولی من دو دقیقه بیشتر نتونستم وایسم،بس که سرد بود!اومدم تو ماشین و ساشا و شوهری چند دقیقه ای بازی کردن و اومدیم خونه.

تمام طول رفت و برگشت رو ساشا مخمون رو خورد بس که گفت،تو رو خدا امشب بشه روز عشق و کادوهامونو بدیم!همه دوستام الان روز عشق دارن،فقط من ندارم!!!!!ها ها ها 

خلاصه که کادوهاشو دادیم و شامم که آش رشته درس کرده بودم که جاتون خالی خیلی خوب شده بود و حسابی چسبید.

شوهری گفت فردا نمیرم سرکار و میمونم خونه.گفتم باشه!بعد دوباره اخرشب نظرش عوض شد و گفت،نه میرم.چون خیلی کار داریم این آخرسالی و انجام بشه زودتر بهتره!از سرکارم که اومد گفتش که گفتن که نمیتونن از کشور خارج بشن !به خاطر شغل شوهری که نمیتونم زیاد توضیح بدم،ما هر دفعه که سفر خارج از کشور میریم،بهشون اطلاع میدیم و نامه میگیریم.هیچوقتم مشکلی نبوده واسه خروج از کشور.منتهی امسال به خاطر یه سری مسائل گفتن که نمیشه!لطفا راجع بهش ازم سوال نکنید چون نمیتونم توضیح بدم.

خلاصه که همون غروبی حالمون گرفته شد چون میخواستیم واسه عید یه سفر بریم و برنامه اش رو هم ریخته بودیم.نشد دیگه!شوهری گفت بیا برنامه سفرمون رو خراب نکنیم و سفر بریم.حالا همین داخلی میریم.از هیچی که بهتره!کلا سفر حال آدمو خوب میکنه!گفتم باشه.بالاخره که کاری از دستمون برنمیاد و غصه خوردن و حرص خوردنم دردی رو دوا نمیکنه.ببینیم اگه شد واسه عید بریم یه طرفی.اگرم نشد که فدای سرمون!والله....

سه شنبه صبح ساعت پنج و نیم بود که دیدم گوشیم ویبره میزنه!من وقتی میخوابم میذارم رو ویبره!نگاه کردم دیدم شوهریه!!!!جواب دادم،گفتش مهناز بیا پایین.ماشین رو یخ لیز میخوره و از جلوی در پارکینگ تکون نمیخوره!

لباس پوشیدم و رفتم پایین.سمندو تو پارکینگ نمیاریم چون یه پارکینگ بیشتر هر واحدی نداره.بیرون بودش،شوهری روشن کرد و یه کم اومد جلو،ولی دقیقا جلوی در پارکینگ گیر کرد.برف یا یخ زیادی نبودا،فقط یخ نازکی بود که ماشین لیز میخورد و لاستیکاش بکسوات (بوکسواد؟!)میکرد و فقط میچرخید و نه عقب میرفت نه جلو!!!اینقدرم سرد بود و دندونامون چیلیک چیلیک میخورد به هم!من پشت فرمون نشستم و شوهری هل میداد!گفتم ولش کن،بذار همینجا باشه.کاری نمیتونیم بکنیم!گفت بابا کلی آدم معطل ما میشن!هیچکی نمیتونه از پارکینگ دربیاد!خلاصه که تا ساعت شیش،شیش و ربع پایین بودیم و شوهری طفلک اینقدر یخها رو با پاش شکست و تخته و سنگ جلوی لاستیکا گذاشت،تا بالاخره ماشین رفت جلوتر و تونستیم از جلو در پارکینگ برش داریم و جلوتر پارکش کردیم!به شوهری گفتم اصلا نمیذارم بری!با این وضعیت معلوم نیس،نری جلوتر لیز بخوری!هیچی دیگه،اومدیم بالا و خوابیدیم!

از سرما سر درد گرفته بودم!تا یک ساعت که نخوابیدم،بعدش خوابم برد و تا هشت و نیم خوابیدم.شوهری گفت حالا که ساشا تعطیله و منم خونه ام،توام نرو باشگاه و بمون خونه.گفتم باشه!به مربیم پی ام دادم که نمیام امروز.

بعدش پاشدم و یه صبحونه مفصل شامل،چای و پنیر و کره و خامه و عسل و مربای هویج و شیر گرم و آب میوه حاضر کردم!!تازه آش رشته هم بود که خودم واسه صبحونه خوردم.یک ساعت سر میز نشسته بودیم و صبحونه میخوردیم.خیلی خوب بود!

بعدش رفتیم تو برفا قدم زدیم و کلی هم بازی کردیم.دوس داشتم خیلی بیشتر تو برفا راه برم،ولی سر درد صبحم بیشتر شده بود!هوام سرد بود.بعدش برگشتیم خونه.مدیر ساختمون صندلیشو گذاشته بود جلوی در نشسته بود و نوه اش که یه دختر خوشگل همسنای ساشاست داشت برف بازی میکرد!ساشا گفت منم باهاش بازی کنم؟گفتم من سرم درد میکنه نمیتونم بمونم!شوهری گفت منم جایی کار دارم و باید برم!خانم مدیر گفتش،بذار بازی کنه،من مراقبم!نگران نباش،خودمم سردمه،ده دقیقه یه ربع دیگه میفرستمش بالا و خودمونم میریم خونه.بهش سفارش کردم و اومدم بالا.

لباسامو عوض کردم و یه مسکن خوردم و برنج شستم واسه ناهار.ساشا اومد بالا و بردمش حموم و شستمش و اومد بیرون.بعدش خودم رفتم حموم و حسابی خودمو شستم و اومدم بیرون.یه لیوان چای داغ با خرما خشک خوردم .شوهری زنگ زد که من کارم طول میکشه،شما ناهارتونو بخورید.ناهار پلو با تن ماهی درس کردم .ما ساعت سه ناهارمونو خوردیم و شوهری هم یه ساعت بعد اومد.ناهارشو خورد.اون یکی دیشمونم انگار مشکل پیدا کرده بود چون بقیه کانالهای ماهواره هم کامل قطع شد.شوهری رفت پشت بام و درستش کرد.بعد رفتیم بیرون و گوشت چرخکرده و قارچ و پودر خامه و نون خریدیم و اومدیم خونه.

رفتم تو آشپزخونه و نون خامه ای درس کردم و یه شام خوشمزه به مناسبت ولنتاین!دستور و عکسای جفتشونم تو اینستام هست(mahnazblog@)

شامو خوردیم و شوهری و ساشا خیلی دوس داشتن.اضافیشم واسه شوهری تو ظرف ریختم که فردا تو اداره بخوره و ساشا هم اضافه غذاشو گذاشت واسه فردا ناهارش!منم خوشحال بودم که فردا ناهار پختن ندارم!!خخخخخ

بعده شامم نون خامه ای با چای خوردیم.جاتون خالی عالی شده بود.کسی ندیده بود،فکر میکرد از قنادی خریدیم!

بعدش ساشاخوابید و مام نشستیم حرف زدیم و یه مستندی رو بی.بی.سی میداد،دیدیم و بعدم خوابیدیم.

چهارشنبه صبح ساعت شیش و نیم بیدار شدم.ساشا هم بیدار شد،بهش خامه و عسل و آبمیوه دادم خورد و خودمم یه لیوان چای سبز خوردم.میبینید که چقدر قهوه ام رو کم کردم؟قهوه اول صبحم رو که تقریبا یکی دو ماهی است قطع کردم!البته بازم خیلی وقتها هوس میکنم،ولی جلوی خودمو میگیرم!گرچه هنوزم خیلی وقتها سوزش معده دارم!

ساشا رو بردم مدرسه و خودم اومدم خونه وسایلم رو گرفتم و حاضر شدم و رفتم باشگاه.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.دوش گرفتم و یه لیوان چایی ریختم خوردم و حاضر شدم و رفتم بیرون.چندتا دونه پیراشکی دارچینی خریدم که داغ و تازه بود.یکیشو خوردم و بعد رفتم دنبال ساشا.یه پولم باید میزدم به کارت زن داداشم که انجام دادم و با ساشا اومدیم خونه.

ساشا که ناهار داشت،خودمم نون و پنیر خوردم.واسه شام کوکو سبزی درس کردم.شوهری و ساشا زرشک تو کوکو سبزی رو دوس ندارن.واسه اونا فقط گردو میریزم،ولی خودم زرشکم دوس دارم.خودمم هوس کرده بودم.چون واسه شام معمولا درستش میکنم و خودمم شام نمیخورم،واسه همین خیلی وقت بود که نخورده بودم!تصمیم گرفتم خودمم شام بخورم.واسه خودم با زرشک و گردو درس کردم و واسه اون دوتا فقط با گردو!

شوهری اومد و شام خوردیم.فوتبال آرسنال و بایرن مونیخ داشت که دیدیم.البته من و ساشا فقط یه نیمه اش رو دیدیم و خوابیدیم و شوهری کامل دید.من تو تیمای خارجی،طرفدار رئال مادریدم!

امروز صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم.از بس خوابای درهم برهم دیدم سرم سنگین بود.یه لیوان چای سبز خوردم و واسه ساشا هم صبحونه حاضر کردم و یه لیوانم آبمیوه براش ریختم و گذاشتم رو اپن.آروم حاضر شدم که سر و صدام بیدارش نکنه!

رفتم باشگاه و تمرینامو انجام دادم.دوتا دستگاه اسمیت و کرانچ پا جدیدم آورده بودن.سر یه موضوعی با یکی از دوستام آخر تمرین نیم ساعتی حرف زدیم و بعدش حاضر شدم اومدم.تو راه واسه ساشا خوراکی خریدم.بابام دیروز رفته بود بیمارستان و عمل فتق (فتخ؟)داشت!بهمون نگفته بود که نریم!تازه شب قبلش گفته بود و دیروز عملش کردن.چون عمل قلب باز کرده،هر عملی براش سخته!از ساعت نه و نیم برده بودنش تو اتاق عمل و یک آوردنش بیرون!!!نمیدونم چرا اینقدر طول کشیده بود!ولی خداروشکر عملش خوب بوده.

امروز که از باشگاه میومدم بهش زنگ زدم و گفت جراح ویزیتش کرده و مرخصش کرده،حالا منتظرن متخصص قبلم بیاد ویزیت کنه.اگه اونم مرخص کنه،امروز مرخص میشه!

خیلی ناراحتم که اینقدر زیاد مریض میشن!انگار بدنشون ضعیف شده و با کوچکترین چیزی ناتوان میشه!خدا الهی همه پدر و مادرا رو حفظ کنه!

اومدم خونه و رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون.ساشا هم خوراکیاشو خورد و گفتم حالا که خوراکی خورده،دیرتر ناهار درس میکنم.تو این فاصله هم بشینم براتون پست جدیدو بنویسم.

امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید.

مواظب خودتون باشید.

هروقت حالتون خوبه،لطفا واسه من و خانواده ام هم دعا کنید.

قربون محبتتون.

دوستتون دارم

بای

نظرات 13 + ارسال نظر
فروغ 2 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:20 ب.ظ http://roshaanaa.persianblog.ir

مهناز جون شما باشگاه تون اینحوریه که هرماه واسه هر برنامه علاوه بر شهریه باشگاه باید پول بدین؟من باشگاهی که میرم اینجوریه برای فیتنس من خودم هوازی میرم

ما هفتاد واسه شهریه میدیم.من 350 هم واسه مربی میدم که برنامه میده و باهام خصوصی کار میکنه.البته اونایی که خصوصی نمیان،علاوه بر اون شهریه،یه مبلغی رو واسه برنامه میدن.نه هرماه،هروقت برنامه جدید بهشون میده.

خاطره 2 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 07:33 ق.ظ

مهناز عزیز امیدوارم حال پدرتون بهتر بشه و همیشه در پناه خداوند سلامت باشن. نون خامه ای عالی بود ما رو هم به هوس انداختی تا درست کنیم.

بهتره خداروشکر.ممنونم
قربونت برم
درس کن و حالشو ببرید.نوش جون

مارال 2 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:03 ق.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

خدا به پدر و مادرت سلامتی و عمر طولانی بده عزیزم

مرسی عزیزم.همچنین به عزیزای شما

مارال 2 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:02 ق.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

امیدوارم عید هرجا که هستید حسابی بهتوت خوش بگذره

مرسی عزیزم.همچنین به شما

mamandokhtaram 30 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 05:25 ب.ظ

اوووووه اینجا رو ببین
قالب نو مباااارک

ان شاالله بلا از بابای عزیزت دور باشه

قربونت برم عزیزم

فندقی 30 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 12:37 ب.ظ http://0riginal.blogfa.com/

دعای آخر پستت خیلی به دلم نشست. کاش هممون وقتی حالمون خوبه خدارو یاد و شکر کنیم و برای همدیگه دعا کنیم خیلی لذت میبرم از پستات. راستش قبلنا فکر میکردم خیلی رویایی و بلند پروازانه فکر میکنی ولی اشتباه کردم و آدم منطقی هستی و من خیلی قبولت دارم

قربونت برم
لطف داری عزیزم.ممنوت که همراهمی

مامان رویا 30 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 01:57 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

امدم پست قشنگتو خوندم ولذت بردم. خدا به پدرتون سلامتی بده و همه پدر مادرهارو حفظ کنه... همیشه همه روزهاتون روز عشق باشه و همیشه شاد باشین

قربونت برم عزیزم
خدا الهی بچه های گل شما رو هم براتون حفظ کنه.

Sara 30 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 01:30 ق.ظ

عزیزمی مهناز جون
با تاخیر بازم تبریک میگم برد استقلالو
کادو ولنتاینم که برای همسرتون گرفتین مبارکه
ان شاالله عید یه طرفی بروید حسابی کیفور بشید
من همیشه دوست دارمو خواهم داشت دوست ندیده ولی مهربون خودم که اینقدر پر انرژی هستی حسابی کیک و شیرینی درست میکنی محشری بخدا

همیشه بهم لطف داری سارا جون
دل به دل راه داره.توام برام خیلی عزیزی
میبوسمت

سپیده مامان درسا 28 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 07:46 ب.ظ

باز هم تبریک بابت برد استقلال قهرمان
الهی خدا همه ی مامان و باباهای مهربون و حفظ کنه
ان شالله همیشه حال دلتون خوب باشه
ببوس ساشا جون و از طرف من

قربونت برم عزیزم
خدا ایشالله درسای عزیزم واسه شما حفظ کنه.
میبوسمت

یلدا نگار 28 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 07:09 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

سلام‌مهناز جان.ایشالا که پدر و کل خانواده ات همیشه شاد و سلامت باشن.چشم دعا میکنم.اخر هفته خوبی داشته باشی...

سلام عزیزم
قربونت برم

غزاله 28 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 06:13 ب.ظ

وای مهناز جون من عاشق هنر و سلیقتم.نون خامه ایا رو دیدم.عالی بود.الهی همیشه پرانرژی و سلامت باشی.انشاالله پدر عزیز هم زودتر خوب میشن.خدا سایه پدر و مادرتو روسرتون حفظ کنه.

لطف داری گلم
الهی خدا عزیزای تو رو هم برات حفظ کنه مهربونم

شهرزاد 28 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 04:55 ب.ظ

الهی که همیشه خوب باشین و خدا پدر و مادرتون رو واستون حفظ کنه ...

قربون محبتت عزیزم

یلدا 28 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 03:38 ب.ظ

انشالله حال پدرت ون خوب خوب بشه
واقعا مریضی و پیری پدر و مادر سخته قبول کردنش دل من که کباب میشه
ولی کاریش نمیشه کرد خدا طول عمر بده به همه پدر و مادرای عزیز

قربونت برم عزیزم
الهی آمین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.