روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

برف بازی قبل از ولنتاین

سلاملیکم عشقولیا

خوبین؟چه خبرا؟پستهای فلسفی و نصیحتی رو فعلا بی خیال شیم و بریم سراغ روزانه نویسی!

امروز یکی از بچه ها بهم دایرکت داده بود که دیشب خواب دیده پست جدید گذاشتم و نشسته خونده و کل پستمم یادش هست!گفتم بیا خوابتو بنویس جای پست جدید بذارم!آها میگفت تو خوابش تو پستم خونده که باردارم!جالب بود!ایشالله که تعبیرش این باشه که کلی اتفاق خوب قراره از دل زندگیمون زاییده بشه!ایشالله....

نمیدونم از کی گفتم و نگفتم ولی حالا از پنجشنبه میگم.

صبح ساعت هفت بیدار شدم صبحونه ساشا رو حاضر کردم و خودمم یه چی خوردم و رفتم باشگاه.با ماشین رفتم چون میخواستم بعدش برم خرید.بعده تمرینام رفتم فروشگاه و خرید کردم.بعدم رفتم خریدای تره باری رو کردم و اومدم خونه.ناهار یادم نیس چی درس کردم.خلاصه خوردیم و جمع و جور کردیم .ساشا نشست پای سی دی و منم دراز کشیدم.یه ربعی خوابیدم و بعدش با صدای زنگ در بیدار شدم.شوهری اومد.چایی درس کردم خوردیم و گفت بریم بیرون یه کم دور بزنیم.رفتیم و دلمم خیلی درد میکرد.نم نم بارون میومد و هوا عالی بود.شوهری گفت میخوام برات کادوی ولنتاینتو الان بخرم!معمولا کادوهاشو اینجوری میخره.یعنی اهل سوپرایز کردن و خرید یهویی و یواشکی نیس!باهم میریم و من انتخاب میکنم و میخره!گفتم میخواستم واسه خودم لگ بخرم.پس تو برام بخر!گفت،همین؟گفتم آره بابا.چه خبره مگه؟مهم اینه که لازمش دارم.چندجا گشتیم و یه مغازه لگای خوشگلی داشت.بین دوتا شک داشتم که شوهری گفت جفتشو بردار!گفتم نمیخواد.گفت،بگیر لازمت میشه!خلاصه جفتشونو خریدیم و اومدیم بیرون.ازش تشکر کردم و گفتم من چی برات بخرم؟من ولی برعکس شوهری ام.یعنی تا جایی که بشه طرفو سوپرایز میکنم!گفت من چیزی لازم ندارم نخر چیزی!گفتم حالا بذار فکرامو بکنم ببینم چیزی به ذهنم میرسه یا نه!ساشا گفت ساندویچ بخریم.خریدیم و اومدیم خونه.فیلم فروشنده رو هم خریدیم.چقدر دوس داشتم تو سینما ببینیمش،ولی نشد!

اومدیم خونه و لگها رو پوشیدم و خیلی خوب بودن!پاخورشون محشر بود!بوسش کردم و ازش تشکر کردم!گفت تا ولنتاین اجازه نداری بپوشیشونا!خخخخخ

ساندویچ خوردیم و فروشنده رو دیدیم!شهاب حسینی یه دونه است به خدا!چقدرررررررررررر عالی بازی میکنه این مرد!حتی سکوتشم فوق العاده بود!اون صحنه رودرروییش با اون پیرمرده،واقعا عالی بود!با تمام میمیک صورتش بازی میکرد.قشنگ میشد اون موقعیت بدی که توش گیر کرده رو حس کرد!بازی ترانه علیدوستی ولی معمولی بود!درواقع مثل بقیه فیلماش!کلا این بازیگر تو هیچ فیلمی متفاوت بازی نمیکنه و همیشه یه مدله!سرد و بی تفاوت و بدون هیجان!

درکل از فیلم لذت بردم.متفاوت بود از درباره الی و جدایی،مثل اونا هیجان و انرژی نداشت و داستان روی یه خط صاف دنبال میشد،ولی بازی شهاب حسینی که بار کل فیلم رو دوشش بود،تونست نجاتش بده!

بعده فیلم نشستیم به حرف زدن و بعدم میوه خوردیم و خوابیدیم.

جمعه صبح ساعت هشت بیدار شدم.واسه صبحونه پنکیک درس کردم.شوهری و ساشا هم بیدار شدن.صبحونه رو خوردیم و جمع و جور کردم.نشستم با ساشا درساشو کار کردم،بعدش پدر و پسر رفتن حموم.ناهار میخواستم عدس پلو درس کنم،ولی شوهری گفت نخودپلو درس کن،خیلی وقته نخوردیم.درس کردم و خوردیم و یه کم کتاب خوندم و با ساشا بازی کردیم.شوهری هم خوابید.غروب بیدار شد و قهوه درس کردم با بیسکوییت خوردیم و شوهری رفت بیرون.گوشیم به شارژ بود تو اتاق خواب.درش اوردم دیدم خواهرم دوبار بهم زنگ زده.بهش زنگ زدم و گفت کلی از صبح کار داشتم،تازه تموم شده.میخواستیم بیایم اونجا،ولی نی نی تازه خوابید!بیدارش کنم تا شب بداخلاقی میکنه!شما بیاید اینجا!حوصله مون سر رفته!گفتم والله شوهری رفته بیرون،بعدم ساشا فردا صبحیه و شب باید زود بخوابه،فکر نکنم بتونیم بیایم.حالا بازم اگه خواستیم بیایم بهت خبر میدم.راستش خودمم حوصله ام سر رفته بود.اصلا غروب جمعه آدم نباید خونه باشه.لعنتی خیلی دلگیره!به شوهری زنگ زدم و گفت ولش کن .الان تا بریم دیر میشه.بعدم شب باید زود برگردیم و فایده نداره.اصرار نکردم و گفتم باشه.یه ربع بعد پیام داد که اگه دوس داری،بریم.گفتم اگه توام دوس داری بریم!گفت پس حاضر شید،دارم میام.

حاضر شدیم و شوهری اومد و رفتیم خونه خواهرم.دیدن نی نی بهترین اتفاق عصر جمعه میتونست باشه!کلی باهاش بازی کردم.شام خوردیم و حرف زدیم.استیج رو دیدیم و ساعت یازده حرکت کردیم اومدیم خونه.ساشا که همون تو ماشین خوابید.من و شوهری هم سر یه چیز مسخره بحثمون شد و دیگه حرف نزدیم.خونه هم اومدیم،سریع خوابیدیم.

شنبه رو ازش میگذریم چون اتفاق خاصی نیفتاد و راستشو بخواید هیچی ازش یادم نیس!!خخخخ

یکشنبه صبح ساعت شیش و نیم بیدار شدم و چایی درس کردم که ساشا صبحونه چایی بخوره.مثل خودم اصلا چایی خور نیس،ولی همینجوری فکر کردم چایی میچسبه!چون هوام سرد و بارونی بود.بیدار شد و اتفاقا خوشحال شد از چایی.یه نصفه فنجون خورد و نون و پنیرم خورد.بردمش مدرسه و اومدم خونه.تست جو و عسل خوردم و شیر.بعدم رفتم باشگاه.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.زنگ مدیر ساختمون رو زدم  و گفتم فکر میکنم پمپ بد کار میکنه!گفت باشه یکی رو میارم نگاش کنه!بعدش دیگه وایسادیم به حرف زدن.یه کم حرف زدیم و بعد اومدم بالا.دوش گرفتم و چای سبز خوردم و حاضر شدم رفتم دنبال ساشا.قبلش رفتم سوپری و کره و کیک عصرونه خریدم.ساشا رو گرفتم و اومدیم خونه.ناهار کباب تابه ای درس کردم خوردیم و جمع و جور کردم.

غروب با ساشا درس جدیدشونو کار کردیم و مشقهاشو نوشت و بهش دیکته گفتم.واسه شام عدسی درس کردم.شوهری اومد.همچنان سرسنگینیم!شام خوردیم و خوابم میومد،ساعت ده خوابیدم.ظرفها رو هم دست نزدم و همینجوری گذاشتم بمونه!

امروز ساعت شیش و نیم بیدار شدم.ساشا هم یه کم بعد بیدار شد.کره و مربا بهش دادم خورد.خودمم یه کم از عدسی دیشب مونده بود رو خوردم.ساشا که حاضر میشد،گفتم ببینم اگه بارون میاد،کاپشن کلاه دار بپوشیم!آخه نصفه شب صدای بارون میومد.در تراسو باز کردم و دیدم،واااااااای چه برف قشنگی میاد!کلی ذوق کردم.ساشا رو صدا کردم و اونم دید و حال کرد.لباس گرم پوشیدیم و سوار ماشین شدیم.پارکینگ ما دو طبقه است و مال ما طبقه پایینشه.یه قسمیش که میخواد وارد طبقه زیریش بشه،روبازه و برف نشسته بود رو قسمت سرازیریش!ماشین سر میخورد و سخت درش آوردم.بعدش دیدم،بعله،چراغ بنزین روشنه!!!!تقصیر خودم بود.باید دیروز بنزین میزدم!خلاصه که رفتیم پمپ بنزین و بنزین زدیم.برفم میومد و اصلا دید نداشتم!شیشه پشت که خب کامل برفی بود و آینه بغلهام برف نشسته بود و فقط میشد جلو رو دید!مسیر ده دقیقه ای رو یک ساعت طول کشید تا رفتم و برگشتم.خیلیم لیز بود خیابون.چون تازه از صبح برف شروع شده بود،فرصت نکرده بودن شن بریزن.ترمز که میگرفتی،ماشین لیز میخورد!خلاصه که بسم الله بسم الله رفتم و بعدم کوله ام رو برده بودم و ازون طرفم رفتم باشگاه.ساعت ده نمیدونم چرا یهو دیگه نمیتونستم ورزش کنم و میخواستم برم خونه!من گاهی اینجوری میشم و یهو حس یه کاری ازم میره و به هیچ عنوان نمیتونم انجامش بدم!البته تمرینامو انجام داده بودم و یه کمیش مونده بود.من در اینحور مواقع همیشه به حرف دلم گوش میکنم.جمع و جور کردم و گوشیمو برداشتمو دیدم یک دقیقه پیش سه تا تماس از نماینده کلاس ساشا دارم.نماینده مادرا!ترسیدم!زنگ زدم بهش و گفت مدرسه تعطیله و بیاید بچه رو ببرید!تازه فهمیدم چرا دلم نمیخواست ورزشو ادامه بدم.چون ساشا منتظرم بود.خداروشکر که زود دیدم.رفتم و گرفتمش و گفتم پس چرا صبح نگفتن ببریمشون.گفت صبح هنوز اعلام نکرده بودن و تازه اعلام کردن.ساشا اصرار داشت برف بازی کنیم!گفتم عزیزم من از باشگاه دارم میام و الان تو این هوا سرما میخورم.

اومدیم خونه و سر راهم شیر و یه بسته کلوچه و باگت خریدیم.لباسامونو عوض کردیم و منم سریع دوتا لیوان شیرکاکائو داغ درس کردم با کلوچه ها خوردیم.البته اصلا کلوچه اش خوشمزه نبود!بعدم به ساشا گفتم،حالا میتونیم بریم برف بازی!!!!لباس گرم پوشیدیم و دستکش دستمون کردیم و رفتیم تو کوچه و کلی برف بازی کردیم.دیگه بارون و برف میومد البته کم!حیف!

یه آدم برفی نصفه نیمه هم درس کردیم و اومدیم بالا.لباسامونو عوض کردیم و ساشا رفت اتاقش سی دی ببینه.شوهری زنگ زد که ساشا رو از مدرسه آوردی؟گفتم آره.تو از کجا میدونی؟گفت اول به من زنگ زده بودن!گفتم رفته بودیم برف بازی!گفت بی معرفتی دیگه!پس من چی؟گفتم خب آخه بارون داره میاد و احتمالا آبش میکنه.گفتیم تا آب نشده یه کم بازی کنیم.گفت من غروب زودتر میام که اگه بود بریم بازی.گفتم باشه.گرچه فکر نمیکنم تو این هوا و جاده بتونه زود برسه!

بعدش فکر کردم تو این هوا چقدر آش میچسبه!!!

گفتم نخودلوبیاشو بذارم بپزه!رفتم آشپزخونه و دیدم نه نخود لوبیا داریم،نه رشته،نه کشک!!!!خخخخخخ

ولی مگه چیزی تو سر من بره به این راحتیا بیرون میره؟مگه میشه هوا برفی باشه و مهناز هوس آش رشته بکنه و نخوره؟مگه داریم؟

باز لباس پوشیدم و رفتم مغازه و وسایلشو خریدم و اومدم خونه.نخود لوبیا رو گذاشتم بپزه.اگه از قبل یادتون رفت خیس کنید حبوباتو،بذاریدشون یک ساعت بپزن،بعد آبش رو کامل خالی کنید و آبکشش کنید و از نو دوباره آب بریزید و بذارید بپزه.اینجوری نفخش گرفته میشه!واسه ناهر ماکارونی درس کردم .گفته بودم چند وقت قبل ابد و یک روز رو گرفتم و ندیدمش!گفتم بذار ببینم.دیدم و اونجوری که فکر میکردم و میترسیدم استرس بهم بده،نبود خداروشکر.البته یه کمش رو قبلا دیده بودم.تو شخصیتها هم محسن رو بیشتر دوس داشتم تا مرتضی رو.گرچه مرتضی خودشو معقول تر و فهیم تر نشون میداد،ولی به نظرم خیلی زیر زیرکی خودخواه بود و همه کاراش به نفع خودش بود.ولی محسن کاملا دلسوزانه حرف میزد و چقدر خوشحال شدم که دختره آخرش برگشت!دلم داشت واسه اون داداش کوچیکه میترکید!خوشحال شدم برگشت پیشش!

من همینجوری فیلم میبینم و کتاب میخونم.کاملا درگیر داستان و شخصیتهاش میشم.وای به روزی که فیلمی یا کتابی بد تموم بشه!یعنی دیوونه میشم!

بعدش جمع و جور کردم و ظرفهای تلنبار شده دیشب و امروزو شستم و یه دستی به آشپزخونه کشیدم و حبوباتم آبکش کردم و دوباره بار گذاشتم و گفتم بهترین فرصته که بشینم براتوت پست جدید بذارم.

برف که قطع شده،ولی امیدوارم دوباره بباره و بباره!مدرسه هام تعطیل باشه تا مجبور نشم تو این هوا رانندگی کنم!

لطفا محسوس و نامحسوس از زندگی شخصیم و چیزایی که راجع بهشون حرفی نزدم یا توضیح ندادم،سوال نکنید!من اگه میخواستم خیلی واضح و روشن از جزییات زندگیم بگم که اصلا نیازی به مخفی کاری نبود و کلا همه چیو خودم میگفتم بهتون!

قبلا هم چندبار گفتم،چون من اینجا از چیزایی میگم که شاید تو واقعیت اطرافیانم ندونن،نمیخوام شناخته بشم.پس لطفا تجسس نکنید!

امیدوارم باقیمونده هفته تون عالی بگذره و روزهای خوشی در پیش داشته باشید.

چقدر بعضیاتون بامعرفتید خدایی!یه سریا هستن که چه اینجا چه اینستا ،اینقدر همیشه هستن و حضور دارن که ندیده و نشناخته،اگه یه بار کامنتشونو نبینم،دلم براشون تنگ میشه!

قربون محبتتون برم....

دوستتون دارم و امیدوارم همواره بهترینها سر راهتون قرار بگیره.

ولنتاینتونم پیشاپیش مبارک.الهی همیشه عشق تو زندگیاتون موج بزنه!عادت کردیم مخالف همه چی باشیم!اینترنت ملی داشته باشیم،جستجوگر اسلامی داشته باشیم.ولنتاین ایرانی داشته باشیم!!!چه اشکالی داره تو روزی که همه مردم دنیا به هم عشق میورزن ماهم اینکارو بکنیم؟حتما باید خودمونو ... کنیم که ما خودمون از قبل از اینا روز عشق داشتیم؟!اصلا داشته باشیم.حالا دوبار جشن بگیریم.بده مگه؟من میگم هرچی شادی و جشن پیش اومد،چه مربوط به جشنهای مذهبی بود،چه مال بلاد کفر و چه وطنی،کاری نداشته باشید و شما شادیتونو بکنید!حالا تا اسم عزا و عزاداری میاد،دیگه کاری نداریم مال کیه و درسته یا نه و سریع سیاه میپوشیم و تو سر و سینه مون میزنیم،ولی حرف جشن و شادی که وسط میاد،هزارجور کنکاش و جستجو میکنیم تا از زیرش در بریم!شما شادیتو بکن عزیز من،چیکار داری اولش اینو ما ابداعش کردیم یا یکی دیگه!والله....

پس یادتون نره،حتی اگه اهل کادو دادن و گرفتن تو این روزم نیستین یا همسرتون اهلش نیست،شما محل نذارید و حتما فردا یه جعبه شکلات بگیرید و به نیت روز عشق بخورید و به هم این روزو تبریک بگید.حالا فقطم مربوط به همسر نیستش که،به هرکی عشق میورزید تبریک بگید!اوکی؟

مواظب خودتون باشید

بای

نظرات 16 + ارسال نظر
fafa 27 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 07:18 ب.ظ http://fafa-life.blog.ir/

اع پس شبیه همیم که!دوستای منم دقیقا اینجورین هی میگن تو دیوااااااااانه ای!وظیقشه و این حرفا..باز خوبه فعلا نیست اینجا خدا بخیر کنه نمیدونم چجوری برخورد میکنه با این رفتارات و دیوونه بازیای من!
خوب به من چه از تیغیدن بدم میاد..ادم حس گدا گشنه بودن و اویزون بودن بهش دست میده..طرف پدر و مادرتن! چه میدونم شاید اونا درست فکر کنن و ما غلط اما نظر هر کسی برای خودش مهمه!
هووم نه خاله تو اینستا نیستم..اونجوری درس نمیخونم ..کلا شبکه مجازی تعطیل! جز یه هفته اس یه سری کلاسا و چند تا از ادمای واجب اطرافم تو تلگرام دارم اونم رو لبتاپ که زیاد باهاش ور نرم وقتم نگیره! جنبه نمیزاره که یهو میای به خودت میبینی کل وقتت رفت بدون این که بخوای!
همچین نیومدی وبلاگ من چیزی از دست ندادی چون نبودم تا حالا ...الانم که همچین چیز درست و درمونی ننوشتم نخونیش بهتره..

fafa 27 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 05:29 ب.ظ http://fafa-life.blog.ir/

الهی چقدر برف بازی دو تایی بهتون حتما خوش گذشت
نمیدونم چرا اینجا که شوهری گقت خیلی بی معرفتی پس من چی دلم سوخت..گناه داشت:)))
کادو ولنتایین هم مبارک خالههه
هووم خوب نظر هر کسی محترمه و همچنین عقایدش...ولی من به شخصه نمیدونم چرا هییییچ گونه حسی به همچین روزی ندارم....حس خوبی بهم نمیده..همچنین که همه چیزایی هم که میبینی ظاهریه..خوب ادم یکیو دوست داره اییین همه جینگولک بازی دیگه چیه..با یه تبریک هم ادم میتونه خوشحال نگهش داره...هدیه دادن و گرفتن یهویی و بدون اگاهی بنظرم جذاب تره...بیشتر میچسبه...
البته تو زندگی متاهلی اینا خوبه..هر بهونه کوچیکی میشه باهاش یاد اوری کرد که اره! و این قشنگه اما تو مجردا هر چی میبینم تظاهره نه عشق...
من که تفکراتم کلاااا تو این زمینه مال مامان بزرگاس....از این که کسی که باهاشم برام چیزی بخره تا رسمی نیست برام بدم میاد..یا این که هی دم به دقیقه باهاش میرم بیرون اون بخواد حسابام بکنه..حس خیلی بدی بهم میده نمیدونم چرا...کلا تو این موراد دیوونه بازی زیاد دارم...و تفکرات مسخره اما دست خودمم نیست..

عوضش فرداش نرفت سرکار و رفتیم حسابی برف بازی کردیم!فافا تو اینستا نیستی؟
خوبه که!البته اینم مثل بقیه چیزا که ما ایرانیا...درمیاریم،داریم گند میزنیم توش با این خرسهای دو متری و سه متری!!!
هدیه یهویی اصلا یه چیز دیگه است که من متاسفانه زیاد دریافت نمیکنم و همیشه موقع خریدش خودم حضور دارم!خخخخخخ
عشق که کلا داره به فنا میره و ازش به جز اسمش هیچی باقی نمی مونه!
ای وااااای فافا دقیقا منم اینجوری بودم!یعنی اینقدر غرور داشتم که کسر شآنم بود پسره برام خرج کنه!حالا دوستام تا میتونستن دوس پسراشونو می تیغیدن و از دست من و کارام حرص میخوردن!!!

نسیم 27 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 12:40 ب.ظ http://nasimmaman

عزیز دلم ...ولنتاین تو هم مبارک...همیشه در شادی باشی در کنار ساشای عشق و همسر مهربونت

فدای تو دوست خوبم
منم برات شادی،سلامتی و عشق رو آرزومندم در کنار همسرت و آرشای عزیزم.

مامان رویا 27 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 06:49 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

مهنازجون .کادو ولنتاینت خیلی خوشگل بود ولنتاین و کادوش مبارکت باشه. با حرفهای آخر پستت موافقم شدید. همیشه برای شادی باید دنبال بهانه باشیم نه دنبال راهی واسه فرار کردن

قربونت برم عزیزم.
دقیقا همینطوره.ما متاسفانه ملتی هستیم که همیشه واسه غم و غصه پیش قدمیم و از شادی گریزان!شایدم بس که موقع شادی زدن تو سرمون،شادی کردن از یادمون رفته!باید خودمون تمرین شاد بودن بکنیم!

الی 26 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 10:09 ب.ظ

ولنتاین مبارک

همچنین عزیزم

سمیه 26 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام مهناز جون.چقدر پست قبلی عالی و کاربردی بود.خود من چیزای زیادی یاد گرفتم.ممنون ازت که دلسوزانه راهنماییمون میکنی

سلام عزیزم
خوشحالم که به دردت خورد.قابلی نداشت
میبوسمت

Sara 26 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام مهناز جونم خوبی خداروشکر برف داشتینو و لذتم بریدن
میدونی دوروزه دارم پستتو میخونم نکه بگم خیلی نوشتی وسط پستت مهمون اومد آی حالم گرفت دیگه نشد بخونم تا الان اومدم بقیشو خوندم
منکه خیلی خیلی عاشقتم عاشق نوشته هام لزومم نمیبینم کنجکاوی کنم چیزی که باید بدونم میدونم احترام برات قائلم(درست نوشتم) بهترین دوست ندیدمی بخدا عاشقتم روز عشقم مبارک دوست نازنینم

سلام عزیزم
ولی پستای منم خداییش طولانین و خوندنشون حوصله میخواد
اتفاقا تو یکی ازون بامعرفتهایی که همیشه همراهمی!ممنون از بودنت و ممنون از محبتهای همیشگیت
روز عشق توام با تاخیر مبارک عزیزدلم

سپیده مامان درسا 26 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 08:34 ق.ظ

مهناز جونم سلام
اول برد استقلال و تبریک بگم بهت خیلی باحال بود و کلی یادت کردم
ایول برف عالیه خدا کنه بباره و بیاد که چیزی نمونده تا پایان زمستان
ببوس گل پسری قشنگمو از طرف من

سلام عزیزم
بزن قدش رفیق استقلالی
اینجا که همون نصفه روز بارید،ولی بازم خوب بود
عزیزدلمی مهربونم

شهره 26 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 06:30 ق.ظ

ای جانم.ولن مبارک. لگهات خیلی قشنگ بود منم اون چهارخونه رو تازه خریدم.عالین. منم تو فیلم دیدن درگیر میشم دقیقا همینجوری شدییید. چقدر خوبه راحت راجع به درس و مشق بچه میگی .اطرافیان من که کلاس اولی دارن هی میگن پدرمون دراومد و میگن سال بعد بیچاره ای دائم استرس میدن واقعا هم دیدم اذیت میشن انگاری.خدا بهم رحم کنه.نه کاردستی د کار هنری بلدم نه اعصاب درس دادن دارم .طفلی پسرم.خخخ

مرسی عزیزم
هیچ چیز مشکل و ترسناکی نیست.بعضی مادرا الکی بزرگش میکنن و هم خودشونو آزار میدن و هم بچه های طفلکی رو!مطمئن باش تمام تکلیفها و گزارشهایی که از بچه ها میخوان،متناسب با سنشون و تواناییهاشونه و چیز بیشتری نمیخوان.نگران نباش.

مارال 26 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 01:36 ق.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

کادوهات مبارک باشه عزیزم.
خیلی مامان مهربونی هستی آفریننن

قربونت برم عزیزم
لطف داری

کتی 25 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 11:39 ب.ظ

مهنازی من فکرکنم مادر ایده آل ماهان من هستی بس که باحوصله ای. ....آفرین من خیلی اهل گریه کردن با فیلم نیستم هروقت تو زندگیم شنیدم که کسی با موضوع فیلم بهم ریخته گریه کرده خندم میگرفت. یک شب تنها ابدی روز رادیدم، به قدری متاثر شدم. ..بالشم پراز اشک بود

توام حتما خودت مامان ایده آل و پرفکتی هستی کتی جونم
آخ آخ،دیدی؟ما آدمای حساس رو مسخره کردی،خدا سرت آورد!

مامان طلاخانوم 25 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 06:27 ب.ظ

وای برفو دیدم دلم غش رفت.منم عاااشق برفم
امیدوارم باز برف بباره و حسابی بهتون خوش بگذره
مهناز جان اونقد من این پستتو دوست داشتم که ناخوداگاه انرژی گرفتم و شارژتر شدم
امیدوارم همیشه شاااااد باشی
منم عکس پروفایل تلگرامم رو از دیروز قلب قرررمز خوشگل ولنتاینی کردم.و پیشواز رفتم .والا تا روزهای عزا میشن ملت همیشه حاضریم...حداقل همین به ندرت روزهای شادو استفاده کنیم واسه شادبودن

نبارید که دیگه!ولی بازم خوب بود!
آفرین به تو!هرچی شادیه باید بزرگش کرد و عزاها رو کوتاه و کوتاهتر!
میبوسمت عزیزم

شهرزاد 25 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 06:15 ب.ظ

ولنتاین شمام میارک همیشه خوب و شاد و سالم باشین در کنار هم ....
ماکه کرمان بارونیه و هوا دونفره ست شدیییییییییییییید ولی نفر دومش رو من نیافتم برم قدم بزنم باهاش اومدم سرکار

قربونت برم شهرزاد عزیزم
کاش من بودم و دو نفره میرفتیم قدم میزدیم
زود دست به کار شو و تا زمستون تموم نشده،نفر دومو پیدا کن دیگه

مرجان 25 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام عزیزم. منم مثل خودتم اگر بخوام یه کاری رو بکنم اگر از آسمون سنگم بباره باید انجام بدم. یا مودم یهو میافته و دلم نمیخواد کارمو تموم کنم. منم البته به حرف دلم گوش میکنم. کادو هاتم مبارک باشه. منم امروز کادو ولنتاین همسرم رو خریدم. تا ببینم اون فردا چی کار میکنه

سلام عزیزم
دل آدم همیشه درست میگه،البته اگه خوب به حرفش گوش کنیم و بهش شک نکنیم!
حتما تا الان کادوتو دریافت کردی.مبارکت باشه گلم هم کادو هم ولنتاین.

الهام از کرج 25 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 04:20 ب.ظ

مهناز جون چقد دلم تنگ شده بود واس پستات دختررررر. اخ ک من چقد برف دووووسدارم.انرژی میده بهم. چقد خوبه ک مادر پایه ای هستی و با پسرت میری برف بازی.ولنتاینت مبااااارک عزیزم.دعا میکنم زندگیت همیشه سرشار از عشق باشه. بوس
بای

عزیزمی...
منم عاشق برفم و راه رفتن توش!البته از یخ و لیز خوردن میترسم!
منم برات بهترینها رو میخوام الهام مهربونم.میبوسمت

نیاز 25 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام عزیزم
بارقسمت اخر پستت خیلی خیلی موافقم.

سلام گلم
پس هم فکریم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.