روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

موندیم پشت در!!!!

سلام

خوبید؟

ببینید چه زود اومدم!ما اینیم دیگه!

دیروز غروب کلوچه و شیر خوردم ولی بازم گشنم بود!یه کاپ کیکم خوردم و بعدش یه کم کتاب خوندم.باید کتابای جدید بگیرم.حفظ شدم بس که اینا رو خوندم!بعدش تکلیفای ساشا رو باهاش کار کردم و باهم حرف زدیم.کلا من و ساشا زیاد باهم حرف میزنیم.شماهام اگه بچه دارید،حتما خیلی باهاش حرف بزنید.من از وقتی تو شکمم بود،مدام باهاش حرف میزدم.اونوقتام که کوچولو بود بازم باهاش حرف میزدم.تا کم کم که خودشم به حرف اومد و شد همزبونم.ارتباط کلامی خیلی خوبه.البته حتما با ارتباط جسمی و بدنی هم همراهش کنید.یعنی حتما بهش نگاه کنید موقع حرف زدن تا اعتماد به نفسش بره بالا و ببینه چقدر حرفهاش براتون مهمه.بعد وسطاش مثلا دستشو بگیرید،یا بغلش کنید،بوسش کنید.خلاصه توجهتون رو بهش نشون بدید.بهترین راه تربیت فرزند،آگاهی و محبته!بقیه چیزا مثل تنبیه و ترس و سختگیری و این چیزا رو بریزید دور.اطلاعاتتون رو مرتب ببرید بالا و افزایش بدید و تحت هر شرایطی،بهش محبت کنید.البته خودمم خیلی جاها ممکنه از دستم در بره،ولی حداقل سعیمو میکنم تا اینجوری باهاش رفتار کنم!

خب از آموزش تربیت فرزند بیایم بیرون و برسیم به بقیه حرفها....

شب شوهری قرار بود بمونه شرکت.منم واسه شام پاستا سبزیجات درست کردم.ساعت هفت شام خوردیم و ساشا ساعت هشت خوابید.یه قصه هم قبل از خواب براش گفتم که گفت دوسش نداشتم،خیلی غمگین بود!!!

بعدش نشستم یه کم فیلم دیدم و یه کمم کتاب پراکنده خوندم.شوهری زنگ زد،حرف زدیم و ساعت ده و نیمم خوابیدم!

امروز صبح ساعت شیش بیدار شدم.یه کم زودتر بیدار شدم که قبل از مدرسه بریم بنزین بزنیم.صبحونه ساشا رو دادم و حاضر شدیم.به ساشا گفتم تو کفشتو بپوش تا منم بیام.داشتم آشغالها رو تو یه کیسه زباله دیگه میذاشتم که یه وقت آبش چکه نکنه.ساشا گفت کفشمو ممیتونم بپوشم،میای کمکم کنی.پریروز که کفششو شستم،بندشو فکر کنم سفت بستم.واسه همین سخت میره تو پاش.رفتم براش بپوشم که یهو باد زد و در پشت سرمون بسته شد!!!!چند لحظه مات و مبهوت به در نگاه کردیم!ساعت هفت صبح،بدون کیف و کلید و سوییچ و پول و کارت،موندم پشت در!!!!

حالا ساشا هم یه ریز بیخ گوشم میگفت،حالا چیکار کنیم؟اگه مدرسم دیر بشه چی؟اگه آقای ناظم اخراجم کنه چی؟یعنی مثل رگبار هی اینا رو تکرار میکرد!من ولی سعی میکردم تو ذهنم فکر کنم چیکار میشه کرد!با عصبانیت کاری درست نمیشد!فکر کردم الان که کلیدسازی باز نیست!بعدش هی داشتم واسه خودم بالا و پایین میکردم که چیکار میشه کرد که در واحد پایینیمون باز شد و آقاهه اومد بیرون.داشت میرفت سرکار.سلاملیک کردیم.گفتم موندیم پشت در!!!گفت ای بابا!وایسید از تو ماشین پیچ گوشتی و انبردست و ازین چیزا بیارم ببینم میشه بازش کرد!دیگه بنده خدا ابزارشو آورد و نزدیک نیم ساعت باهاش کلنجار رفت تا باز شد!حالا خوبه قفل نبود.وگرنه اصلا باز نمیشد!دیگه طفلی دیرش شده بود،گفت،میتونید خودتون پیچاشو ببندید،من برم؟!گفتم بله میتونم و کلی هم ازش تشکر کردم!دیگه پیچها رو بستم و خداروشکر کردم.از ترس اینکه پشت در نمونم تو همه کیفام یه سری از کلید و سوییچ رو دارم.دیگه فکر کنم یه سری هم باید به خودم وصل کنم!والله!

خلاصه بدو بدو رفتیم سوار شدیم و ساشا رو بردم مدرسه و خودمم رفتم بنزین زدم و اومدم خونه.یه لیوان چای سبز خوردم و رفتم باشگاه.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.دوش گرفتم و چای خوردم و عدس گذاشتم بپزه تا عدس پلو درس کنم.لوبیا قرمزم گذاشتم بپزه تا واسه فردا ناهار ساشا قورمه سبزی درس کنم.قورمه پریروز رو دوس نداشت،تو دلم مونده.

خب دیگه همه چیو گفتم.آها یه چیزم بگم و برم.

یه دوستی بهم پیغام داده که ؛مگه چیکار میکنی که هی میگی وقت ندارم،وقت ندارم!یه باشگاه میری و میای دیگه!؛

راستش من نمیدونم شماها تو خونه چیکار میکنید و چقدر وقت اضافه دارید.ولی اینکه من چیکار میکنم،باید بگم که من صبحونه،ناهار و شام و گاهی عصرونه درس میکنم،کارای خونه و نظافتشو و کارای روتینشو که همه انجام میدن معمولا رو انجام میدم.پسرمو مدرسه میبرم و میارم و به درساش میرسم.خریدای خونه رو انجام میدم،قسطهای ماهانه رو میپردازم و کلا کارای بانکی رو انجام میدم.ازون طرفم باشگاه میرم و هر روز دوش میگیرم و سعی میکنم به خودمم برسم.

من کلا مدیریت زمانم خوبه،ولی خب این کارها که شاید گفتنشون تو دوتا جمله تموم میشه،کل روز آدم رو پر میکنه!تازه اینا تو شرایط عادیه.مثلا وقتی که یکیمون مریض میشه،یا مهمون میاد یا هر اتفاق کوچیک دیگه ای که میفته،کارا خیلی بیشتر میشه!

میشه مثلا هر روز سه وعده غذای کامل درست نکنم.میشه ساشا رو بذارم سرویس ببره و بیاره،میشه خریدها رو انجام ندم و و و 

ولی من اگه کاری انجام میدم،کامل و درست انجام میدم.به هرحال شوهر من فول تایم سرکاره و زمان زیادی واسه انجام کارها نداره.

رسیدن به امور منزل خودش یه کار تمام وقته.حالا به این رسیدگی به بچه رو هم که اضافه بکنیم،میشه یه چیزی بیشتر از تمام وقت!!!اگه این وسط آدمی باشیم که بخوایم به خودمونم برسیم و کامل خودمونو محو نکنیم،خب مشخصه که چقدر باید همه چی رو تند تند انجام بدیم تا به همه اش برسیم!من بیشتر وقتا از باشگاه که میام،تا برم دنبال ساشا،یا ببرمش مدرسه حتی فرصت نمیکنم بشینم و فقط بدو بدو دارم کارامو انجام میدم تا برسم.

بعدم بالاخره اگه اون وسطها یه وقتی به دست میاد رو نمیشه که همش به نت گردی بگذره.من کتاب میخونم،فیلم میبینم،قدم میزنم یا حالا ازین دست کارها!

اینا رو واسه اون دوست عزیز توضیح ندادم،واسه شماها گفتم که همیشه با درک و شعور بالاتون همراهیم کردید.چون اون کسی که فکر میکنه،تنها کار مفیدی که من میکنم،باشگاه رفتنمه،که اونم خیلی مهم نیست و میشه،نرفت،پس بهتره همونجوری فکر کنه و من دلیلی نمیبینم بخوام طرز فکرشو عوض کنم!

خودتون میدونید که من عاشق ارتباط برقرار کردنم و این رد و بدل شدن کامنتها واقعا بهم حس خوبی میده.اگه گفتم وقتم کمه،صادقانه گفتم.ولی بعضی از دوستان دلخور شدن،که خب البته حق دارن.

بذارید یه کم به این منوال بگذره تا ببینیم چیکار میشه کرد!اوکی؟

من برم ناهارو ردیف کنم که گشنمون شد.

مواظب خودتون باشید و همدیگه رو دوس داشته باشید.

منم دوستتون دارم و براتون یه دنیا آرزوهای خوب دارم.

بای