روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

هفته تعطیلات!!!!

سلام

خوبید؟

خداروشکر بالاخره اون هفته مسخره تموم شد!خب یکی ازین تعطیلیا رو لغو کنید!چیه آخه یه روز در میون تعطیل!کل هفته ما درگیر روزای هفته بودیم!یعنی هر روز باید کلی فکر میکردم تا بفهمم امروز چند شنبه است!!!البته همیشه تعطیلیای چند روزه رو میرفتیم یه وری!بیشترم شمال.ایندفعه که نرفتیم به نظرم خیلی طولانی اومد!

حالا بالاخره شنبه رسید و شروع هفته جدید!

سه شنبه شب که شوهری اومد خونه،گفتش فردا نمیرم سرکار.آخه قرار بود برن و یه سری کارای عقب افتاده رو انجام بدن.ولی گفت دیدم یه سری بچه های شهرستانی،دوس دارن تعطیلات برن شهرشون،گفتم گناه دارن.نکشونیمشون سر کاز و بذار برن پیش خانواده هاشون!

بعدش گفت بیا مام بریم یه جا.گفتم آخه کجا بریم دو روزه؟شمال که اصلا نمیام.چون الان نصف تهران رفتن شمال و جمعه از صبح تا شب باید تو راه برگشت باشیم!پس نمی ارزه!

گفت بیا بریم پیست اسکی!گفتم،آررررررره!چه فکر خوبی!صبح میریم،غروبم برمیگردیم.قرار شد صبح زودتر بریم.

چهارشنبه صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم.صبحونه رو آماده کردم .شوهری و ساشا بیدار شدن و صبحونه خوردیم.به شوهری گفتم چیزی بردارم؟من چون از پیک نیک و تفریحهای این مدلی زیاد خوشم نمیاد و خیلی اهلش نیستم،اینه که زیاد بلد نیستم مثلا چیا باید با خودمون برداریم!دوس دارم تفریح جایی بریم که نخواد خودمون وسیله ببریم و کار بکنیم!

شوهری گفت،چیزی نمیخواد.ناهارو که همونجا میریم کباب میخوریم.خوراکی هم بیرون میخریم.فقط اگه زیرانداز داری،بیار.شاید لازم بشه.بعدش خودم فکر کردم که فلاسک چای هم بگیرم تا اونجا چایی بخوریم!ببینید چه کدبانویی هستم!!!خخخخخخ

خلاصه حدود ساعت نه حرکت کردیم و رفتیم بنزین زدیم و رفتیم پیست اسکی آبعلی!هوا که عالی بود.البته لباس گرم برداشته بودیم و نفری دو دستم شال و کلاه آورده بودم که اگه کثیف یا خیس شدن،عوضشون کنیم.هرچی نزدیک تر میشدیم،هیچ اثری از برف نبود!!!ساشا میگفت،پس ما رو چی اسکی کنیم؟!

ولی وقتی به خوده پیست رسیدیم،برف داشت.البته نه اونقدری که بشه اسکی کرد!حالا انگار ما اسکی باز بودیم!!!منظورم اینه که در حد لایه های نازک برف بود،ولی خب کل کوهاش پوشیده از برف بود.ساعت ده و نیم رسیدیم و همون موقع هم تازه درش رو باز کردن و ما به عنوان اولین ماشین وارد شدیم!ولی به ده دقیقه نکشید که نصف بیشتر پارکینگ پر شد!!!

اولش رفتیم و یه قسمت که برفاش بیشتر بود رو پیدا کردیم و کلی برف بازی کردیم.بعدم از کوه بالا رفتیم!بالاخره ورزشکارم دیگه!!!هه هه 

ساشا و شوهری گفتن بریم تله سیژ سوار شیم!گفتم من سوار چرخ و فلک پارک ارم میشم،از ترس می میرم!حالا بیام سوار این بشم؟!عمرا!من از تله کابینم میترسم با اینکه اتاقک داره.چه برسه به این که یه نیمکت بی در و پیکره بالای کوه با اونهمه ارتفاع!!!خلاصه هرچی شوهری و ساشا اصرار کردن،قبول نکردم.شوهری گفت بابا بچه هام سوارشن،ببین!سرعت نمیره که!گفتم عزیزه من چرا اصرار میکنی!تو میدونی که من از سرعت نمیترسم،ترس من از ارتفاعه!من واقعا از ارتفاع وحشت دارم!میدونستم اگه سوار بشم،از شدت ترس،نه خودم لذت میبرم،نه میذارم اون دوتا حالشو ببرن!این بود که مقاومت کردم و سوار نشدم!ساشا اصرار کرد و شوهری علیرغم اینکه میگفت اگه تو نیای،مام نمیریم،مجبور شد باهاش سوار بشه.

منم براشون دست تکون دادم و کلی ازشون عکس و فیلم گرفتم.بعدم خودم تنهایی از کوه اومدم پایین.تازه خیلی زودتر از اونا رسیدم پایین.دیگه اونام اومدن و کلی هم خوش گذشته بود بهشون.بعدش رفتیم سورتمه سواری که خیلی حال داد!بیشتر از ده دور سوار شدیم!خیلی باحاله.نمیدونم چرا تویوپ سواری نداشت!شاید چون برفش کم بود .

بعدش دیگه رفتیم تو آلاچیق نشستیم که قلیون بکشیم و چایی بخوریم تا گرم بشیم.که من یادم افتاد زیرانداز نیاوردم!!!خخخخخخ

تازه شاهکار بعدیمم این بود که چایی ها رو که تو لیوان ریختم تا بخوریم،دیدم نه قند نه شکلات و نه هیچ چیز دیگه ای نیاوردم تا باهاش بخوریم!!!کلی سر همین خندیدیم!شوهری میگفت،آدم باید با تو بره پیک نیک وسط جنگل!دیگه شوهری رفت وسیله مسیله گرفت و چایی و خوراکی خوردیم و قلیون کشیدیم که خیلی چسبید.نزدیک آبعلی که بودیم،زده بود،امامزاده هاشم،پنج کیلومتر.به شوهری گفتم حالا که امامزاده هاشم نزدیکه،اونجام بریم.

شاید واسه دوستان سوال پیش اومده باشه چرا مایی که زیاد شمال میریم،اینجاها رو کمتر اومدیم.واسه اینکه ما معمولا از جاده فیروزکوه میریم شمال.چون هم نزدیکتره،هم اینکه معمولا اتوبوسها و سواریهای خطی ،همه از جاده هراز میرن و خیلی شلوغه.واسه همینه که ما خیلی کم از این جاده میایم.مگر برای تفریح.

ساشا هم اونجا با یکی دوست شده بود و کلی باهم برف بازی کردن.بعدش جمع کردیم که بریم امامزاده هاشم.به ساشا گفتیم داریم میریم یه جای تفریحی دیگه.گفتیم خب اونجام برف هستش دیگه.چون امامزاده هاشم از نظر ارتفاع،خیلی بالاتر از آبعلیه.یعنی جاده کاملا سربالاست.ولی در کمال تعجب حتی یک ذره هم برف نه اطراف جاده،نه حتی روی کوههای اطراف بود!!!عجیبه!

ساشا هم کلی غر زد که مگه مسجد هم تفریحه؟!!اینجا واسه نماز خوندنه نه تفریح کردن!نباید میومدیم اینجا!خلاصه پدر و پسر همون اطراف منظره ها رو تماشا میکردن و منم رفتم داخل امامزاده و زیارت کردم.خودمم بار اول بود که داخلش میرفتم.همیشه فقط واسه منظره هاش و تفریحهای اطرافش اونجا میرفتیم.ولی خیلی دنج و قشنگ بود .بعدش اومدم پیش شوهری اینا و رفتیم آشکده.من و شوهری آش رشته خوردیم و ساشا عدسی!جاتون خالی،حسابی چسبید.بعدشم اومدیم سمت آبعلی و یه رستوران بزرگ روبروش داشت که نمیدونم چرا الان هرچی فکر میکنم اسمش یادم نمیاد!رفتیم اونجا و ماهی خوردیم و ساشا هم کوبیده خورد.بعدشم حرکت کردیم سمت تهران.ساشا که بلافاصله بعده ناهار خوابید تا جلوی در خونه که بیدارش کردیم!

اومدیم خونه و کل لباسامون رو درآوردیم و انداختیم تو لباسشویی.بس که کثیف شده بود.بعدم دیگه ولو شدیم و استراحت کردیم.واسه شامم سوسیس سیب زمینی درس کردم با باگت و سس و دلستر استوایی!!!

بعده شامم زود خوابیدیم

پنجشنبه صبح ساعت هفت بیدار شدم.قهوه خوردم و حاضر شدم رفتم باشگاه.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.سر راهم یه کم خرید کردم.زنگ زدم به مامانم دیدم ای بابا،ازین ویروس جدیدا گرفته و داغونه طفلی!کلی بهش سفارش کردم که مایعات و آبمیوه و سوپ زیاد بخوره.البته میدونم که نمیخوره!مریض که میشه کلا از غذا میفته.مردهام که زیاد اهل سروکله زدن و اصرار کردن واسه خوردن نیستن!

دوستم زنگ زد که میای فردا بریم بیرون؟گفتم نه.باشه واسه یه وقت دیگه.راستش حالشو نداشتم.غروب شوهری اومد،یه سر رفت پیش دوستش و بعدش بستنی قهوه خرید و اومد.کلا ذائقه این پدر و پسرم داره متمایل میشه سمت من!!هه هه 

بستنی و شیرینی خوردیم غروب و شوهری گفت دیگه شام درس نکن.من که نمیخورم،توام که کلا شام نمیخوری.ساشا هم سیره دیگه!حالا اگه گشنش شدم یه چیز حاضری میدیم بخوره.گفتم آره بهتره.ساشا ولی شب گشنش شد و به اصرار من نون و پنیر و شیر خورد.ولی دهنمو سرویس کرد بس که غر زد و تا آخر شب نصیحتم کرد که آدم باید به یه بچه ای که گشنشه،غذای خشمزه بده،نه ازین صبحونه های بدمزه!!!!تازه فرداشم با مامانم اینا و داداشمم که تلفنی حرف میزد،به همه شون گفت که دیشب مامان جون واسه من شام درس نکرد و بهم صبحونه داد خوردم!!!!آبرومو برد مرتیکه!

جمعه صبح با صدای نم نم بارون که از کانال کولر میومد بیدار شد.صبحونه خوردیم.یه بحث ریزی شب قبل با شوهری داشتیم که سر اون با شوهری سرسنگین بودیم.دیدم دلم نمیخواد تو خونه بمونم.اینه که لباس پوشیدم و رفتم بیرون قدم زدم.وااااااای خیلی عالی بود!روحم تازه شد!چه هوایی بود.بارونم نم نم میومد و آدم دلش میخواست تا ابد همونجوری قدم بزنه!یک ساعتی قدم زدم.ولی چون همون صبحش پریود شده بودم،دلم درد میکرد و مجبور شدم برگردم.اومدم و دوتا لیوان پشت هم چایی نبات خوردم که یه کم موثر بود و دردش کمتر شد.یعد یه کم با شوهری حرف زدیم.واسه ناهار قورمه سبزی با لوبیای چشم بلبلی درس کردم.ولی به نظرم با لوبیا قرمز خیلی خوشمزه تر میشه!ساشا هم زیاد دوس نداشت.شوهری ولی دوست داشت.بعده ناهار جمع کردم و ظرفها رو شستم و گاز رو تمیز کردم و سینک رو جرمگیر ریختم و شستم و بعدش یه کم دراز کشیدم ولی خوابم نبرد.بعدازظهر نسکافه درس کردم خوردیم.شوهری گفت کاش کیک داشتیم.نزدیک ما یه مغازه است که خانمه کیک های خونگی و کلوچه و ازین چیزا درس میکنه.گفتم برم بگیرم؟گفت،بیا باهم بریم.دوتایی رفتیم و نیم کیلو کلوچه خرمایی و نیم کیلو کاپ کیک شکلاتی خریدیم و اومدیم و خوردیم.

شوهری رفتش بیرون و منم واسه شام کوکو کدو درس کردم.شوهری زنگ زد که داشتم میومدم خونه که دیدم یه مغازه کاپشنای خوشگلی داره!!!از یکیش خیلی خوشم اومده.به نظرت بگیرم؟!گفتم اون هفته براش فرم عینک گرفتم؟!نگفتم نه؟شایدم گفتم.چون سالگرد ازدواجمون آخر این ماهه.میخواستم براش یه چی بگیرم.اول میخواستم براش کاپشن بگیرم،ولی گفت فریم (فرم؟)عینکم قدیمی شده و عوضش کنیم.گفتم من برام فرق نداره.بین دویست تا سیصد تومن میخوام برات کادو بخرم.این بود که رفتیم و فرم گرفتیم که خیلیم خوبه و بهش میاد.ولی انگار کاپشنه هنوز تو دلش بود!میخواستم بگم تازه کلی لباس اینا خریدی،ولی گفتم درست نیست!حالا بذار بخره دیگه.واسه همین گفتم،هرجور خودت میدونی.اگه دوسش داری بخر.گفت آخه یه کم گرونه!!!گفتم اشکال نداره حالا که خوشت اومده بخر.بالاخره که میخواستی یکی بخری!

اومد و کاپشنه رو خریده بود.خداییشم خیلی خوشگل بود و جنسشم معلوم بود که خوبه.320 تومن خریده بود.مبارکش باشه!شوهری کلا خوب میپوشه .معمولا به سر و وضعش میرسه که خودمم ازین موضوع راضیم.دوست ندارم این حس رو داشته باشه که از من گذشته و من کار میکنم واسه زن و بچه ام!کلا چه مرد و چه زن،در صورتی میتونن بقیه رو دوست داشته باشن که در درجه اول خودشونو دوست داشته باشن!

شام خوردیم و شوهری و ساشا رفتن حموم و ساشا خوابید و مام یه کم بیدار بودیم و بعدش خوابیدیم.

امروز صبح ساعت شیش و نیم بیدار شدم.صبحونه رو حاضر کردم و ساشا یه ربع بعدش بیدار شد.صبحونه اش رو دادم و حاضر شدیم،بردمش مدرسه و خودم اومدم خونه.یه لیوان چای سبز خوردم و رفتم باشگاه .بعده تمرین اومدم خونه.دوش گرفتم و تلفنی با مامانم حرف زدم.خداروشکر یه کم حالش بهتر بود.واسه ناهار خورشت قیمه رو درست کردم تا قیمه پلو درست کنم.بعدش زیرشو خاموش کردم و رفتم دنبال ساشا.یه کمم خرید داشتم که انجام دادم.اومدیم خونه،غذا رو درست کردم و خوردیم و بعدش اومدم رو تخت دراز کشیدم و دارم پست میذارم.

دلم میخواد زود به زود پستهامو بنویسم تا کوتاهتر بشه.

امیدوارم ازین به بعد وقت کنم و زودتز بنویسم.

مواظب خودتون باشید و همدیگه رو دوست داشته باشید.

منم که میدونید چقدر دوستتون دارم،نه؟

راستی امروز بعده حدود یک ماه،یک ماه و نیم وقت کردم به وبلاگ دوستام سر بزنم!عاقا این چه وضعشه؟!چرا هیچکدوم نیستین؟یعنی شصت هفتاد درصد وبلاگها بسته شدن و بقیه هم خیلی خیلی دیر به دیر مینویسن!!!!تنبل شدینا!پاییز تنبلتون کرده یا سرتون شلوغه؟!

درسته حالا من وقت نمیکنم زود به زود بهتون سر بزنم،ولی حالام که اومدم انصافه هیچکدومتون خونه نباشید؟!!!

اگه سرتون شلوغه که ایشالله از خوشی و شادی باشه و اشکالی نداره.ولی اگه از رو تنبلیه،لطفا یه حرکتی بزنید بابا!دلمون تنگ شد واسه تون آخه!

خب دیگه برم که ساشا کچلم کرد بس که میگه بیا بازی کنیم!!!دو دقیقه نمیذارن ادم واسه خودش باشه!

دوستتون دارم

مراقب خودتون و عزیزاتون باشید

بای