روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

خونه تکونی پاییزه

سلام دوستان

خوبید؟

اول بگم،ببخشید که نظرات رو بستم.راستش همین جواب دادن و تایید کامنتها باعث میشه که نرسم زود به زود پست بذارم.اکثرا هم کامنتهای پستهای قبل رو بعداز اینکه دو سه تا پست جدید میذاشتم،کم کم تایید میکردم که خودمم ازین بابت ناراحت بودم.خب اون دوستایی که واسه یه پست خاص کامنت گذاشتن،طبعا انتظار دارن اول جواب اونها داده بشه،بعد بریم سراغ پست جدید!واسه همین گفتم فعلا با اجازه تون کامنت دونی رو ببندم تا بلکم زودتر بنویسم.

یه چیزی هم که تو چندتا از کامنتهای پست قبل دیدم،سوال کرده بودن دوستان که قضیه این خونه ای که دوس دارم داشته باشم چیه و مگه الان خونه نداریم و ازین حرفها.خب من توضیح دادم که خونه داریم الان،منتهی شاید این یه خواست روانیه که من واسه خودم دارم.یعنی دلم میخواد،با پولای خودم،واسه خودم یه خونه بخرم!نمیدونم چرا.ولی دلم میخواد بتونم واسه خودم یه خونه بخرم.یعنی کلا همه پولاشو خودم بدم و بخرمش!!!حتما الان میگید خب چه فرقی داره پول خونه رو زن بده یا مرد!مهم اون خونهه هستش که دارن دیگه!درست میگید!ولی حالا این چیزیه که رفته رو مخم دیگه!تا ببینیم در آینده چی میشه!خب اینم از این!بریم سراغ تعریف کردنیها...

اینقدر این هفته تعطیلی داره که همه اش فکر میکنم امروز شنبه است و دیروز جمعه بود!!!

یکشنبه شب شوهری که اومد باهم خیلی حرف زدیم.راجع به موضوعی بود که گفتم ذهنمو درگیر کرده باهم حرف زدیم و نه قطعا ولی به یه نتایجی رسیدیم.بعدم شام خوردیم و بستنی خریده بود شوهری که خوردیم و چون فرداش تعطیل بود و ساشا اجازه داره شبای تعطیل دیرتر بخوابه،یا به قول خودش ،تا هروقت دلش خواست بیدار بمونه!این بود که تا دیروقت بیدار بودیم و فیلم بادیگاردم دیدیم .من عاشق بازی پرویز پرستوییم.چقدر عالی بازی میکنه این مرد!اینقدر خوب بازی میکنه که آدم ناخودآگاه غرق میشه تو فیلم و بازیا!آخرشم که اینقدر شوکه کننده تموم شد که من اصلا نمیتونستم بخوابم و همه اش انگار یه بغضی ته گلوم داشتم که نمیفهمیدم چیه!

دوشنبه صبح ساعت هشت بیدار شدیم،صبحونه خوردیم.میخواستیم تو هال،بخاری بذاریم.چون با سرمای امسال اصلا شومینه جواب نمیده.ولی فکر کنم یه بخاری و یه شومینه باهم جواب بده!البته یه بخاریم تو اتاق خواب ماست.مشکلی که داریم اینه که تو هال جای لوله بخاری نداره.واسه همین فکر کردیم که شیشه بالای در رو دربیاریم و ورق آلمونیوم بذاریم و لوله رو از اونجا بفرستیم تو تراس.واسه این کار باید چندتا تغییرم تو دکوراسیون میدادیم.

بعده صبحونه شوهری و ساشا رفتن وسایلی که نیاز داشتیم رو بخرن.منم خونه رو جاروبرقی کشیدم و گردگیری کردم و دسشویی رو هم جرمگیر ریختم و شستم.عدسم گذاشتم نیم پز شد که واسه ناهار عدس پلو درس کنم.شوهری اینا اومدن و به سختی،شیشه رو درآوردیم و اون ورقه رو جا زد و بعدشم رفتیم از تو انباری بخاری رو آوردیم بالا و کلی هم لباس زمستونی قدیمی تو انباری بود که گذاشتم تو کیسه تا شوهری ببره بده به یه بنده خدا.

خلاصه تا ساعت دو بعدازظهر طول کشید کارمون و منم اون وسطها ناهارو ردیف کردم.شوهری رفت دوش گرفت و ناهارشونو دادم تا خودمم برم دوش بگیرم.شوهری یکی دوتا نظر راجع به دکوراسیون خونه داد.البته ظاهرا یکی دوتا تغییر بود،ولی درواقع باید کل مبلها و میز ناهار خوری و میز تحریر ساشا و میز وسط رو جابه جا میکردیم!بهش گفتم ول کن بابا تو این خستگی حوصله داری توام!گفت باور کن خیلی خوب میشه چیدمانش!!هیچی دیگه دوباره کل خونه رو به هم ریختیم و همه چیم مجبور بودیم خودش و زیرش و پشتشو تمیز کنیم و جابه جا کنیم.درواقع یه خونه تکونی کلی انجام دادیم.

خوب شد ،ولی خیلی خسته شدیم.دیگه پریدم تو حموم و دوش گرفتم و شوهری هم یه دور دیگه هال رو جاروبرقی کشید و بخاری رو روشن کرد.

اصلا بخاری یه چیز دیگه است!تا روشنش میکنی کل خونه رو گرم میکنه.

ناهارمو خوردم و دراز کشیدم رو تخت ولی خوابم نبرد.شوهری هم یه کم تی وی دید و خوابید.ساشا ولی نخوابید و یه کم کارتون دید،یه کمم بامن کندی کراش بازی کرد.

غروب پاشدم پنکیک درس کردم با چایی خوردیم و شوهری رفت بیرون کار داشت.منم یه کم کتاب خوندم.یه ساعت بعد اومد و رفتیم فردشگاه خریدای هفتگیمونو انجام دادیم.البته تره باریا رو دیگه حالشو نداشتیم.واسه ساشا هم لگو شهر اسباب بازیا خریدیم که تا آخرشب با باباش مشغولش بودن و سرشون گرم بود.

شام املت خوردیم و ساشا زودتر خوابید و من و شوهری هم تی وی دیدیم و بعدم خوابیدیم.

امروز صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم.قهوه درس کردم با شیر خوردم و واسه ساشا هم یه لیوان قرص جوشان ویتامین سی درس کردم و لقمه های کره و مربای هویج.صبحونه اش رو گذاشتم رو اپن و خودمم حاضر شدم.موقع رفتنم ساشا بیدار شد و یه کم بغلش کردم و بوسش کردم و رفتم باشگاه.

تمرینامو انجام دادم.قرعه کشی ماهانه مونم بود که به اسمم نیفتاد.به اسم منشی باشگاه افتاد که کلی هم خوشحال شد و گفت واقعا به پولش نیاز داشتم این ماه!خداروشکر...

بعده باشگاه اومدم خونه و دوش گرفتم و ناهار کته گذاشتم و کباب تابه ای درس کردم.دادم ساشا خورد و بردمش مدرسه.بعدش خریدای تره باری رو از همون نزدیک مدرسه شون انجام دادم و اومدم خونه.خریدا رو جابه جا کردم و یه لیوان چای سبز خوردم و فیلم کفشهایم کو رو گذاشتم دیدم.البته دیده بودمش.دوسش دارم این فیلمو.مخصوصا رضا کیانیان عزیز رو.

دلم میخواد برم سینما فیلم نیمه شب اتفاق افتاد رو ببینم!جدا از اینکه عاشق بازی و شخصیت حامد بهدادم،فکر میکنم فیلم قشنگی باشه.ولی وقتشو پیدا نمیکنم!کاش بشه برم ببینم.البته هفت ماهگی هم باید خوب باشه!نمیدونم،شایدم نباشه.فقط از رو بازیگرای خوبی که داره این حدس رو میزنم!

همزمان با فیلم،ناهارمم خوردم.آادت نمیکنیم رو هم باید بگیرم و ببینم.فیلمایی که جدیدا اکران شده،اکثرا قشنگن.

خب دیگه گفتنیها رو گفتم!

اگه حرفی،صحبتی ،سوالی،چیزی داشتید،میتونید تو اینستا بپرسید.سعی میکنم اونجام فعالتر باشم!

آدرس اینستا رو هم که دارید.mahnazblog@

اینم میدونید که اگه دوس داشتید،اونجا همراهم باشید،باید لطف کنید دایرکت بدید و خودتونو معرفی کنید.با عرض شرمندگی،پیجهای فیک یا کسایی رو که نشناسم رو نمیتونم اجازه فالو بدم.

دوستتون دارم و براتون یه دنیا آرزوهای خوب دارم.

مواظب خودتون باشید....بای