روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

زندگی در گذر است....

سلام

خوبید؟

هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر بتونم پنجشنبه و جمعه ها رو دوس داشته باشم!یعنی همین دو روزی که ساشا تعطیله برام کلی استراحت به همراه داره.حتی وقتهایی که شاغل بودمم اینطوری آخر هفته ها برام مهم نبود!

یادمه چند سال پیش،با بابام اینا میرفتیم جایی.تو ماشین نشسته بودیم .یه ماشین داشت از کنارمون رد میشد که یه خانمه پشت فرمونش نشسته بود که با یه دست فرمونو گرفته بود و یه دستشم رو شیشه در کنارش بود.اون موقع با خودم گفتم،چه خوبه منم بتونم رانندگی کنم و مثل این خانمه اینقدر مهارت پیدا کنم که یه دستی رانندگی کنم!!!!

امروز که داشتم میرفتم دنبال ساشا،یهو یاد اون خاطره افتادم.دیدم خیلی وقته که رانندگی میکنم و از همون اوایلم یه دستی فرمونو میگرفتم!

دیدم اون حظ و کیفی که ده سال پیش از تصور یه دستی رانندگی کردنم بهم دست داده بود،اصلا موقعی که اون خواسته محقق شد،برام به وجود نیومد!در واقع من سالهاست که رانندگی میکنم و تازه بعده اینهمه سال یادم افتاد که یه روزی،این کاری که الان میکنم،برام یه خواسته ای بود که دلم میخواست بهش برسم!

همیشه همینجوریه.ماها خواسته هامون و آرزوهامون،بسته به شرایط و موقعیت اون موقعمون هستش.چه بسا خیلی وقتها شرایطمون که عوض میشه،دیگه اون خواسته و رویا برامون اهمیتی نداره!

امروز روز خاطره ها بود.وقتی مشقهای ساشا رو نگاه میکردم و تکلیفی که انجام داده بود و معلمشون بهش،خیلی خوب،داده بود(چقدر مسخره و مزخرفه که نمره ها رو حذف کردن!اییییییییش)،یادم افتاد که با چه دلهره و اضطرابی دفتر املا یا برگه های امتحانیمو میبردم تا بابام ببینه و امضا کنه!اینم ازون کارای مسخره بودا!یعنی چی که باید نمره هامونو بابا مامانمون امضا میکردن!

حالا تازه من بچه تنبل نبودم.یعنی کمترین نمره ام 17،18بودش.با اینحال بابام فوق العاده رو درسامون حساس بود و نمره زیر 20 براش فاجعه محسوب میشد!!!بی نهایت سر درس خوندنمون سختگیر بود!جالبه که هیچکدوم از خواهر و برادرا،با وجود سختگیریا و اینهمه ترس و استرسی که بابا سر درس خوندن بهمون میداد،از درس زده نشدیم و همه مون خیلی درس رو دوس داشتیم و دانشگاهمونم با علاقه رفتیم و تموم کردیم.حالا بچه های الان رو کوچکترین چیزی بهشون بگی،کلا اون موضوع رو میبوسن و میذارن کنار.مقصرم پدر و مادر میشن که زیادی سخت گرفتن!خداییش بچه های خوب و سر به راهی بودیم!

درسته که درسمو خوندم و دانشگاهمم تو رشته های مورد علاقه ام رفتم و تموم کردم،ولی اون ترسها و استرسها و اضطرابها تا سالها باهام بود.به نظرم درس اینقدر مهم نیس که آدم بخواد اینقدر تن بچه اش رو بلرزونه.میشه با روشهای دیگه بچه رو کشوند به سمت تحصیل!با وجود همه حساسیتهام رو ساشا،دلم نمیخواد هیچوقت اون ترسها رو تجربه بکنه!

قرار بود دیشب شوهری شبکار بمونه(البته با اجازه دوستان زیادی دلسوز!!!!!)،از طرفی هم دوستم روز قبلش بهم گفته بود که شوهرش ماموریت رفته روسیه واسه یک هفته.گفتش تو این هفته اگه شد،هماهنگ کنیم یه روز باهم باشیم.

دیروز صبح تو تلگرام که حرف میزدیم،گفتم  احتمالا شوهری شبکاره و نیستش.

حالا شبکار بودن شوهری کنسل شد و بعدازظهر زنگ زد که دیشب چون اومدم خونه ساشا خواب بود،امشب میام تا ببینمش و شب نمیمونم.اگه شد چهارشنبه رو میمونم.گفتم آره اینجوری بهتره.چون ساشا هم شب قبل باباشو ندیده بود و کلی شاکی بود!

از اون طرف،دوستم غروب زنگ زد که شب میام خونه تون.گفتم باشه،ولی شوهری هستشا!گفت،اااااا من فکر کردم نیس!ولی اشکال نداره،میام.چون چند روز بعدشو دارم با خانواده ام میرم مسافرت.گفتش شام درس نکن،دخترم هوس پیتزا کرده،من میگیرم میام!گفتم،تو مهمون منی دختر!بیا اینجا زنگ میزنیم پیتزا بیارن.

دیگه چون شام پختن نداشتم،فقط یه سالاد ماکارونی درس کردم و ژله بستنی و سالاد میوه .یه سرم رفتم بیرون و تنقلات واسه خودمون و بچه ها گرفتیم.دختر دوستم چند ماه از ساشا بزرگتره.

خلاصه اومدن و شوهری هم اومد و خیلی خوش گذشت.آخر شبم رفتن.

اینجور خاله بازی با دوستها خیلی خوبه و خوش میگذره.حیف که اینقدر این زندگی مشغولمون کرده و وقتمون پره که کمتر فرصتی واسه اینجور معاشرتها پیدا میکنیم!

در مورد ارتباط با خواهرم که چندتا از عزیزان تو کامنتهاشون اشاره کرده بودن،باید بگم بعضی وقتها یه حرفهایی زده میشه که دل آدمو میسوزونه و قلبشو میشکنه!من معمولا از عذرخواهی کردن در مقابل هیچ کس ابایی ندارم و خیلی راحت اگه اشتباه کرده باشم عذرخواهی میکنم.حتی خیلی وقتها با اینکه مقصر نیستم،ولی واسه ارتباط دوباره،پا پیش میذارم.میخوام بگم علیرغم غرور ذاتی و لجبازی که تو وجودمه،هیچوقت از جداییها و دوریها استقبال نمیکنم و معمولا گامی که برمیدارم به سمت بهتر شدن ارتباطاتمه.ولی یه جاهایی هستش که میبینی این تلاشهای یک طرفه برای ارتباط داشتن،نه تنها باعث بهبود رابطه نشده،بلکه تو طرف توهم بزرگ بودن و محق بودن رو به وجود آورده.یعنی این کوتاه اومدنای زیاد گاهی باعث میشه،طرف مقابل کاملا خودشو تبرئه کنه و به خودش حق بده و رفتارهای زشتشو توجیه کنه!در اینجور مواقع کوتاه اومدن و پا پیش گذاشتن،اصلا کار درستی نیس.

جدای ازین چیزا،همونجوری که اولش گفتم،گاهی وقتها بدجوری دل آدم میشکنه و به زمان خیلی زیادی نیاز هست نه برای ترمیمش،بلکه برای اینکه فقط یه کم دردش کمتر بشه!زخم و درد من به قدری تازه است،که هنوزم وقتی بهش فکر میکنم،قلبم فشرده میشه!

بهتون حق میدم که درکی ازین مساله نداشته باشید،چون من کاملا سر بسته براتون تعریف کردم،ولی مطمئن باشید اگه تو جریان کامل اتفاقات بودید،تا حد زیادی بهم حق میدادید که نخوام حالا حالاها اسمی ازین آدم تو زندگیم باشه،چه برسه که بخوام باهاش ارتباط داشته باشم!از حرفها و کامنتهاتونم اصلا دلگیر نشدم،چون کاملا متوجه حسن نیتتون شدم.

شماها از همه آدمها خوشتون میاد؟من ولی اینجوری نیستم!نمیشه که آدم از همه خوشش بیاد آخه!یکی هست تو باشگاهمون که طفلکی هیچ کار خاصی هم نکرده ها،ولی من از روز اول ازش خوشم نمیومد!حالا نه اینکه بهش چیزی گفته باشم،فقط تو دلم ازش خوشم نمیومد.چون تو باشگاه همه تمرکزم رو تمرینمه و خیلی کم صحبت میکنم،اونم با بعضیا!گفته بودم قبلا که در ارتباط داشتن با آدمای اطرافم سختگیرم،نه؟

حالا برعکس من،اون خانمه خیلی روابط عمومی قوی داره و با همه سر صحبتو وا میکنه!اصرارم داره که منم سر حرف بیاره،ولی من دم به تله نمیدم و هر دفعه یه جوری از دستش در میرم!!!خخخخخ

بیچاره همه اش هم ازم تعریف میکنه ها،ولی نمیدونم منه تخس چرا ازش خوشم نمیاد و دوس ندارم باهاش حرف بزنم!نمیشه دیگه،زور که نیس!

امروز بعده باشگاه رفتم کلی خریدای تره باری کردم.بعدش دیدم آقاهه کرفسهای خیلی خوبی داره،یهو به سرم زد کرفس و هویج بگیرم و آبشونو بخورم!البته زیاد نگرفتم،دوتا ازین دسته بزرگا!خریدها رو هن هن کنان گذاشتم تو ماشین و رفتم فروشگاه یه سری خریدای سوپری رو هم انجام دادم و اونا رو هم گذاشتم تو ماشین و رفتم دنبال ساشا.خیلی خوشحال بودم که دو روز این مسیرو نمیام!خسته میشه آدم.همه اش در حال بدو بدو هستم!

اومدیم خونه و ساشا خان که منت گذاشتن و فقط کیف خودشونو آوردن بالا و من مثل این باربرا اینهمه خریدو کشوندم تا خونه!بعدش دیگه لباس عوض کردم و خریدا رو جا به جا کردم و اول واسه ناهار استامبولی درس کردم و بعدش کرفسها رو ساقه ها و برگهاشو جدا جدا تو دوتا سینک ظرفشویی خیس کردم.یه دستی هم به آشپزخونه کشیدم و یه کم کرفس و هویج،امتحانی آب گرفتم و خوردم.مزه اش بد نبود.بعدش ناهار ساشا رو دادم و آب میوه گیری رو شستم و خشک کردم.بعدش کرفسهای خیس خورده و هویجها رو شستم و ساقه ها هویجها رو خرد کردم و بسته کردم.هر بسته حدودا دوتا لیوان آب میده.میخوام یه روز درمیون آب بگیرم.یه لیوانشو تازه بخورم،یه لیوانشم فرداش.

برگها رو هم بسته کردم که واسه خودم وقتی مرغ میپزم،بریزم توش!دیگه اونجاها رو تمیز کردم و تا سرپا بودم یه نسکافه هم واسه خودم درس کردم و بالاخره تونستم بشینم!آخییییییییش!نسکافه رو جرعه جرعه خوردم و حالشو بردم.شوهری احتمالا امشب شبکاره.ببینم میتونیم با بچه های اینستا یه گپ و گفت خوب داشته باشیم.

یه چیزم راجع به اینستا بگم و برم.همونجوری که لابد در جریانید،آقایون پیج رو بلاک کردم و پیجمون خانمانه شد.واسه اینکه راحت تر بتونیم حرف بزنیم و بحث کنیم.حالا اون وسطا بعضیام بودن که اصلا معلوم نبود اسمشون خانمه یا آقا.عکسی هم تو پروفایلشون نبود.اونا رو هم محض احتیاط بلاک کردم.همینطور اونایی که پیجشون هیچ پستی نداشت و پروفایلشونم بی عکس بود و درواقع فقط یه اسم بودن!

شرمنده ام،ولی میخوام اگه عکسی میذارم یا حرفی میزنیم؛تا حد امکان امن باشه.برام تعداد فالورها اصلا مهم نیس.وگرنه اصلا پیجمو قفل نمیکردم،یا با حساسیت و وسواس اجازه فالو به تعداد خیلی کم نمیدادم.همین که یه تعدادی باشن که راحت بتونیم باهم حرف بزنیم و حس خوبی داشته باشیم،برام کافیه!

حالا اگه اون وسطا کسی اشتباهی بلاک شده،بیاد و خصوصی یا عمومی،هرجور که خودتون راحتید،خودشو معرفی کنه تا اددش کنم.لطفا بهم حق بدید که به یه پیج خالی که هیچ چی نداره و فقط یه اسم خانم داره،نتونم اعتماد کنم.

خلاصه که هرکدوم از خواننده های گلم میخواید اونجا باهم باشیم،لطفا قبلش خودتونو معرفی کنید تا بشناسمتون،بعدش قدمتون رو چشم.

خب دیگه برم و یه کم دراز بکشم.

امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید.

دوستتون دارم و به داشتن دوستای خوبی مثل شما،افتخار میکنم.

مواظب خودتون باشید

بای

نظرات 18 + ارسال نظر
مینا 12 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 05:39 ب.ظ

من انواع جوشانده گرمى زعفران ونبات روخوردم اما وقتى مامانم وشوهرم فهمیدن کلى دعوام کردن شوهرم میگه میخوامش وانشاالله قدمش مبارکه ومنم قانع کرد منم الان دیگه بهش علاقه پیداکردم وبه خداسپردمش

عجب کارایی میکنی دختر
خب خداروشکر که قانع شدی!حالا تا فرصت دارید،خودتونو واسه ورودش و پذیرش این مسوولیت بزرگ و شیرین آماده کنید و ازین دوران خوش لذت ببر و الکی حرص و جوش نخور که واسه نی نی خوب نیس

مینا 9 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 01:02 ب.ظ

شاغل نیستم اما ترم اخر دانشگام سنم کمه 23سالمه حس میکنم توانایى ازخودگذشتگى روندارم بى خوابى بدهیکلى اه کلا ازنظرمالى هم زیاد اوضاع اوکى نیست

میفهمم چی میگی عزیزم.
حالا تصمیمتون چیه؟اگه قصد داری نگهش داری،پس دیگه فکرای منفی نکن و سعی کن با این موضوع کنار بیای و تا میتونی مطالعه کن و اطلاعتتونو بالا ببرید و آماده ورود این فرشته کوچولو به زندگیتون بشید.

سپیده مامان درسا 8 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:28 ب.ظ

مثل همیشه پر انرژی بودی مهناز جونم الهی همیشه موفق و سربلند باشی
آب کرفس و هویج عالیه ایول نوش جونت
ببوس ساشا جون و از طرف من

فدای تو گلم
مزه اش که بد نیس.ولی امیدوارم همونقدر که میگن،موثر و مفیدم باشه!
توام درسای خوشگلو از طرف من ببوس عزیزم

نسیم 8 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:38 ب.ظ http://nasimmaman

اب کرفس و هویج خیلی خوله...ادم وقتی میخوره احساس تازگی میکنه...نوش جونت...
میبوسمت

آره منم دوس دارم.
فدا

صدف 8 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام و وقتتون بخیر
یادمه یه گوشی j7 خریده بودین..منم دنبال گوش ام و یکی از گزینه هامه ..میخواستم ببینم راضی هستی؟

سلام عزیزم
اره دارمش و ازش خیلی راضیم.تازه قیمتشم فکر میکنم اومده پایین.به نظرم خوبه!

سمانه 8 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام عزیزم آدرس اینستاتونو ندارم اگه دوس داشتین برام بزارید ممنونم

سلام عزیزم
Mahnazblog
فقط بهم دایرکت بدید و خودتونو معرفی کنید تا اددتون کنم.

خاطره 8 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:04 ق.ظ

مهناز جان امیدوارم همیشه سلامت باشی داشتم این پستت رو می خوندم که در مورد خواهرت نوشتی برام جالب بود چون منم برام پیش اوموده که با یه حرف اونقدر دلم شکسته که احتباج به زمان داره تا کمی ترمیم بشه اتفاقا منم با خواهرم دچار مشکل شدم و بعد از مدت ها سکوت در مقابل کاراش این بار نتونستم فعلا ببخشمش

مرسی عزیزم.همچنین شما
ای بابا!پس توام هم دردی باهام.میتونم درکت کنم.
امیدوار نیستم به زودی آشتی کنید.چون این اصلا مهم نیست.امیدوارم مشکلاتتون واسه همیشه از بین بره و بتونید کنار هم شاد باشید.

باران 7 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام گفته بودین براتون اینستا دایرکت بفرستم, فرستادم لطفا من رو هم اد کنید, ممنون

سلام عزیزم
دایرکتی به اسم شما نداشتم.تو دایرکت خودتونو معرفی کنید لطفا

مامان روژین 6 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 04:31 ب.ظ

مهنازجونم منم بدم میدازاین خیلی خوب وقابل قبول و...یعنی چی اخه؟کلا رفته رفته زندگیامون فشنگیشو داره ازدست میده خدابه بچه هامون رحم کنه درموردارتباط باخواهرت ایشالا هرچی خیره پیش بیاد راستی مهنازجان اگه بااین همه کارسختته که اب کرفس بگیری من عرقشومیگیرم خیلی خوبه خواستی ازعطاری بگیرتا کارت بیشترنشه ایشالا اخرهفته خوبی داشته باشی پرازشادی

آره واقعا!زندگیا داره هرچه مکانیکی تر و سریع تر میشه.باید بتونیم یه قشنگیای کوچولو هم که شده بهش اضافه کنیم تا حداقل ازین وضعیت در بیاد!
عرق کرفس؟نشنیده بودم.نه سخت نیست برام.ولی اگه یه وقت نشد یا نتونستم،همینی که میگی رو میگیرم.مرسی
قربونت برم عزیزم.همچنین

مینا 6 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام گلم خوبى چه خبرا ببخش چندوقته برات نظرى نزاشتم یه تغییرى توزندگیم ایجاد شده که تو شوک هستم هنوز چهارماه ازازدواجم نگذشته که دچار باردارى ناخواسته شدم دااااغوووونم

سلام عزیزم
ای بابا.....
اشکال نداره عزیزم.میدونم که خیلی زوده،ولی نذار اینقدر این موضوع بهم بریزدت.برنامه ای واسه بچه دار شدن نداشتی؟شاغلی؟

ترانه 6 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 11:37 ق.ظ

راست میگی عزیزم.پس بهتره به خودتون زمان بدین اما خودت میدونی که کسی که گوشت و خونت هستش رو نمیشه حذف کرد.شاید هم من بر اساس رابطه ای که خودم با خواهرم دارم اینطور حرف میزنم.من خواهرم پیشم نیست.یکی از آرزوهای من میدونی چیه؟اینکه یه روز عصر که حالا شاید هم دلم گرفته باشه پاشم برم خونه ی خواهرم و باهاش درد ودل کنم.نمیتونی حدس بزنی که چقدر حسرت این آرزو رو دارم.دلم آرامش از نوع خواهرگونه رو میخواد

چه خوب که اینقدر حست و رابطه ات با خواهرت خوبه عزیزم.
امیدوارم همیشه رابطه تون همینطوری خوب و خوب و خوبتر باشه و دلاتون پر از عشق و مهر باشه.

سمیرا 6 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 09:34 ق.ظ

وووووووی کرفسمن میمیرم برا خورشتش

منم منم

سمیرا 6 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 09:33 ق.ظ

منم باهات موافقم.اصن نمره خیلی بهتر بود..یه لذت خاصی داش

آره واقعا.اون موقع واسه بیست گرفتن چقدر تلاش میکردیم سمیرا.الان بچه اصلا نمیفهمه خیلی خوب و خوب چقدر باهم فرق دارن!خیلی مسخره است!

سمیرا 6 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:41 ق.ظ

واستا این لیمو شیرینمو بخورم بیام برات بنویسم عشقمممم

زود بخور بیا جیجر

zahra 5 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:54 ب.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

به ترکیب هویج و کرفس اگر چند تکه سیب هم اضافه کنی، عالی میشه، میدونی که سیب هم لاغر کننده است. چه جالب، من معمولا برگهای اضافی کرفس رو دور میریزم، نمیدونستم با مرغ خوب میشه

اره دوستان باشگاهی هم گفتن بهم.مررسی
واقعا برگای کرفس رو میریختی دور؟مگه خورشت کرفس درس نمیکنی؟خب سبزی خورشت کرفس،همین برگای کرفس خورد شده است به اضافه نعنا و جعفری دیگه!
حالا چون خوش عطره و منم طعمشو دوس دارم،موقع پختن مرغ و گوشت توش میریزم و خوشمزه میشه.

Arefe 5 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:04 ب.ظ

Salam
Man hamishe mikhonametoon vali avalin bare k cm mizaram chon aksaran ba gooshi miam
Vali goftam in dafe dg harfe delamo bgam bhtoon
Kheili az postatoon o khodtoon khosham miad yani hamishe miam check mikonam age post gozashte bashid vaghean khosh hal misham hamishe hese khoob migiram azatoon vaghean azatoon mamnoonam omidavaram hamishe deletoon shad bashe:*

سلام عزیزم.
خوش اومدی
قربونت برم گلم.خیلی بهم لطف داری.
منم خوشحالم که همراهمی.امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی

سحر۲ 5 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 05:02 ب.ظ

واقعا هیچ چیزی ,هیچ رویایی,همیشگی نیست,حتی بعد به دست آوردنش اصلا یادم نمیاد ک چقدر فلان چیز رو دوست میداشتم یا براش چقدر رویا بافی کردم.
امان از دست خونواده های سخت گیر,ب نظرم همشون به نوعی آسیب روانی به بچه هاشون زدند,بعد کی جرات داشت درس نخونه,مامان من ک فقط میگفت آبرو آبرو,بعد رقابتهای ناسالم تو اقوام,پیگیری همه راجع به نمرات ...خداروشکر راحت شدیم از مدرسه.
در مورد خواهرت,چقدر بد که اونقدر اذیت شدی که هنوز تو دلت مونده,اتفاقا من با نظرت موافقم,ی مدت باید بعضیها رو تنبیه کرد حتی اگر آدم ته دلش دلتنگ هم بشه.
ی چیزم,مهناز ,چرا تو جامعه ی وقتهایی سختته با آدمها اخت بشی ؟مثلا من از غرورمه,غرورم از کمبود اعتماد به نفسه و یک نقابه .وگرنه روابط مثل یک گنجینه میمونه,خیلی به آدم تو زندگیش کمک میکنه
مراقب خوبیهات باش,تو برخلاف اینکه دلت میخواد یکم خشن جلوه کنی دلت خیلی صافه,فقط یکم زود عصبانی میشی وگرنه روح بزرگی داری

کلا خانواده ها،قبلا خیلی زیاد سخت میگرفتن به بچه هاشون.چه خوب که الان اینطوری نیستن!
نه سحر بحث غرور یا عدم اعتماد به نفس یا همچین چیزایی نیست.مساله خواست شخصیمه.من یکی از خصوصیاتی که دارم اینه که راحت میتونم حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم.درواقع راحت میتونم جمع رو دستم بگیرم.میخوام بگم از نظر ارتباط برقرار کردن،مشکلی ندارم.ولی خودم نمیخوام زیاد ارتباط داشته باشم.البته دوستای صمیمی دارم یا خانواده و فامیلهایی که ارتباطم باهاشون خیلی خوبه.ولی در اصل من تنهایی و حریم شخصیم برام خیلی مهمه.واسه همینه که دوس ندارم مثلا ارتباطات معمولیم با افرادی که روزانه باهاشون ارتباط دارم و زیاد و نزدیک بکنم.همونطوری که قبلا گفته بودم تو ارتباط نزدیکم با آدما خیلی سخت گیرم و وسواسی!
نمیخوام خودمو خشن نشون بدم.منم مثل همه خصوصیات خوب و بد دارم.من فقط اون چیزی که هستم رو مینویسم و اگه به نظر خشن میاد،خب احتمالا هستم دیگه!
لطف داری بهم عزیزم.تو دیگه خوب میدونی من چقدر سریع میتونم عصبانی بشم و چقدرم سریع فروکش میکنه!

از وبلاگ خود درآمد کسب کنید... 5 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 04:38 ب.ظ http://ADONIYA.ir

با سلام خدمت شما مدیر گرامی
با توجه وبلاگ زیبا و مفید شما، جهت همکاری و کسب درآمد در سایت آدونیــا دعوت می شوید.
سایت آدونیــا اولین موتور هوشمند ایندکس مطالب وبلاگ ها در ایران است. با استفاده از امکانات کاملا رایگان آن می توانید علاوه بر افزایش بازدید وبلاگ خود، درآمد حرفه ای داشته باشید...
منتظر حضور گرم شما هستیم.
ارادتمند شما – http://ADONIYA.ir

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.