روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

پراکنده از هر دری...

دلم یه اتفاق تازه میخواد....

ساشا به طرز عجیبی سراغ پسرخاله اش رو میگیره!قبلنا اینقدر دلتنگی نمیکرد براش!شایدم چون زود زود میدیدش وقتی واسه دلتنگی نمی موند براش!طفلی بچه ها!لعنت به...

من دوتا کشف کردم!یکی دلیل سر دردهای جدیدم که خیلی زیاد شدن،یکی هم دعواها و بی حوصلگیهام با شوهری!در مورد اول ،فکر میکنم این دردهای میگرنم نیس،دردهای سینوزیتمه!میدونید که من از خوش شانسیم هم میگرن دارم هم سینوزیت که بتونم در هرحالی طعم خوش سر درد رو بچشم!!!چون صبحها که میرم باشگاه هوا سرده و باد داره و سرم باد میخوره.ظهرهام که میام چون موهام خیس عرقه،با کمترین بادی امکان سر درد دارم.بنابراین حدسم اینه که سینوزیتمه که عود کرده!

در مورد دوم،حس میکنم من از ساعت هفت،هشت به بعد باتریم خالی میشه و دیگه نمیکشم!یعنی واقعا از اون ساعت به بعد،فقط دلم میخواد یه گوشه لش کنم و کسی هم کاری به کارم نداشته باشه!بنابراین وقتی شوهری میاد،بیخودی پاچه اش رو میگیرم تا بتونم بپرم رو تختم و واسه خودم تنها باشم و کسی هم کاری به کارم نداشته باشه!اینو از اونجایی کشف کردم که تعداد دعواهای اخیرمون در شب خیلی زیادتره.یعنی روزایی که از صبح خونه است،خوش اخلاق تر و با حوصله ترم!

حالا هیچ دلیل علمی وجود نداره که کشفیاتم درس باشه ها!فقط حدس خودمه!

دیروز که یکشنبه بود،کاملا مطمئن بودم که دوشنبه است!!!!برنامه دوشنبه رو هم واسه ساشا گذاشتم!تازه وسط روز یهو فهمیدم که یکشنبه است.ساشا هم وقتی رفتم دنبالش گفت،مامان جون معلومه چت شده!امروز همه کتاب ریاضی و علوم آورده بودن،ولی من نیاورده بودم!بعدم اصلا ورزش نداشتیم که برام گرمکن گذاشته بودی!!!!

تازه امروزم یه مطلب تو اینستا گذاشتم و اعلام فرمودم که فردا چهارشنبه است!!!!حالا نمیشه این هفته رو به خاطر منم شده،یه روز بکشید جلو؟!

ساشا میگه چندتا از بچه های کلاسشون تو حیاط اذیتش میکنن و مثلا هولش میدن و ازین کارا.گفتم باید از خودت دفاع کنی و اجازه ندی کسی اذیتت کنه!از یه طرف دوس دارم برم پوست اونایی که اذیتش میکنن رو بکنم و ادبشون کنم،از طرفی هم نمیخوام ضعیف و وابسته به من بشه و نتونه از خودش دفاع کنه!چقدر سخته بچه آدم بزرگ میشه!آدم بین دفاع از بچه اش و حفظ استقلال اون،سرگردون میمونه!

جدیدا گاهی دوس دارم اینجوری بنویسم.بدون اینکه در قید و بند زمان و مکان و ریز اتفاقات روز باشم.البته یه دلیلشم اینه که به هزار و یک دلیل یه کم سرد شدم از اینجا.شاید واسه همینه که دستم نمیره مرتب بشینم و مو به مو بنویسم!

زندگی زناشویی با همه پستی و بلندیها و اتفاقات گندی که داره،خوبه و من به همه مجردها توصیه میکنم.به نظرم یه جوری وسط راه تکامله.یعنی به هرچی و هرجایی که بخوای برسی،نه تنها مانعت نیس،بلکم کمکتم میکنه!بچه داشتن که اصلا خودش میتونه بخش بزرگی از تکامل باشه.

منشی باشگاهمون امروز سر درد دلش باهام باز شده بود.ببینید چقدر دلش پر بود که حاضر شد با منی که معمولا حرف نمیزنم بشینه و درد دل کنه.درسته که تقریبا از تمرینم افتادم،ولی فهمیدم چقدر ظاهر و باطن آدما باهم فرق داره.چقدر دل یه دختره به ظاهر شاد و شنگول و سر به هوا و بی خیال،میتونه پره درد باشه و چقدر مشکلات بزرگی میتونه تو زندگیش باشه!

امروز از باشگاه که برمیگشتم از ته دل براش دعا کردم.نمیدونم جریان چیه،ولی انگار خدام دیگه زیاد حال و حوصله سر و کله زدن با بنده هاش و مشکلاتشونو نداره و هرکیو یه جوری ول کرده سر زندگیش!

وقتی شوهری پیشم نیست و سرکاره،واسش دلتنگ میشم.حالا اگه شب قبلش باهاش بدخلقی و دعوا کرده باشم که دیگه عذاب وجدانم بهش اضافه میشه.معمولا روزی یه بار تلفنی باهم حرف میزنیم.امروز میگه،فکر کنم اگه من و تو همیشه از هم دور بودیم و فقط ارتباطمون تلفنی بود،اسممون به عنوان عاشق ترین زن و شوهر قرن تو کتابا ثبت میشد!!!

قبلنا اشکم دم مشکم بود و تا تقی به توقی میخورد،میفتادم به گریه.ولی جدیدا خیلی سخت اشکم درمیاد.نمیدونم این خوبه یا بد!

پریروز رفتم فلش خریدم،آقاهه گفت،ما آهنگ نمیریزیم معمولا تو فلش،چون نداریم.مغازه موبایلی بود.گفتش ولی تو لپ تاپ شخصیم یه سری آهنگهایی که دوس دارم رو دارم،اگه بخواید براتون میریزم.چون فلشم رو شوهری گذاشته بود تو سمند،تو پراید موزیک نداشتم گوش کنم.گفتم بریزه.سن آقاهه فکر میکنم بین چهل و پنجاه بود،ولی سلیقه اش کاملا به روز بود.همه آهنگها رو دوس نداشتم،ولی در کل خوب بود!

به نظرم خوبه که آدم با زمونه پیش بره.حالا لازم نیس حتما طبق مد لباس پوشید و آرایش کرد،ولی بالاخره یه سری چیزام هستش که تاریخ انقضا داره دیگه.امروز یه خانمه اومد باشگاه ثبت نام کرد که با دیدن قیافه اش و لباس پوشیدنش،یاد دوران مدرسه ام افتادم.مگه هنوز مانتو اپل دار هستش؟؟؟؟

دلم میخواد مامانم بیاد و یک ماه پیشم بمونه.مادر و دختری تا میتونیم بریم بگردیم و خوش بگذرونیم.اینقدر که نمیاد و اگرم بیاد سالی دو روز میاد،این شده برام یه آرزوی محال!اونوقت خانواده جاریم،هربار میرن خونه دختروشون زیر دو ماه نمی مونن!!!البته اونجوریم فکر کنم ضایع است،ولی خب میشه یه بار اینکارو کرد که!نمیشه؟والله من به ده روزشم قانعم!

راهکاری برای جلوگیری از عصبانیت دارید؟من خیلی زود عصبانی میشم و خیلی سریع واکنش نشون میدم!دلم میخواست میتونستم این حس رو مهار کنم!

ساعت یازده و نیم شد،برم بخوابم.

مهربون بودن،اونجورام که میگن راحت نیس،ولی شما تا میتونید باهم مهربون باشید.

شب خوبی داشته باشید و کلی خوابای رنگی و قشنگ ببینید.

مواظب خودتون باشید

بای

نظرات 18 + ارسال نظر

دکتر گیاهی نه. پزشک متخصص طب سنتی یعنی کسی که پزشک عمومیشو گرفته بعد رفته پنج سالم پی اچ دی طب سنتی خونده.برو پیشش طبعتو مشخص کنه و بعت بگه چیا نخوری.گفتم بهت که منم قبلا از این سردرد دا داشتم ولی با رعایت سردی و گرمی درست شدم.

آها.من نمیدونستم پزشک متخصص طب سنتی داریم!!!فکر میکردم دکتر گیاهی داریم فقط!
اگه بتونم پیدا کنم،میرم پیشش.
میسی جیگر

سلام مهناز جانم
بنظرم طبعت به هم ریخته و سردردات و عصبانیت از سرد و خشک شدن مزاجته.برو پزشک طب سنتی.

سلاااااام عزیزم.خوبی؟
وای سارا،من از دکتر فراریم و تو دکتر رفتن،بی نهایت تنبل!!!البته قبلا رفته بودم پیش دکتر گیاهی و بهم گفته بود سر مزاجم!باید چیزای گرم بخورم؟

مینا 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:49 ب.ظ

احتمالن روی و اهن بدنتون کمه

یه قرص اهن ایرانی (ایرانیش بهتره )

و یه قرص زینک پلاس خارجی میتونه خلقتون رو جا بیاره

آخه من شنیدم قرصهای ویتامین و آهن،چاق کننده است.اینطور نیس؟
بعدش این آخری چیه؟عوارض نداره؟

سمیرا 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 07:05 ب.ظ

منم دقیقا مث مربیت ..تو دلم یه عالمه نگرانی دارم اما همه ظاهرمو میبینن.هیییییی روزگار

ای جاااااااااان
من فدای تو و اون دل مهربون و پر دردت بشم!
دلم برات تنگ شده سمیرا،چرا نمینویسی؟
خیلی جلو نظرمی به خدا.هروقت یادت میفتم برات دعا میکنم

باران 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام مهناز خانم چرا منو بلاک کردیییییین? خوب منم خانمم فقط دوست ندارم عکسمو تو صفحه ام بذارم در ضمن متاهلم ویه پسر پنج ساله دارم. ناراحت: من اصلا اینستامو به خاطر شما دوباره نصب کردم, هر جور راحتین. اکی, ولی خیلی ناراحت شدم

سلام عزیزم.
بین اونایی که بلاک کردم یه سری هم بودن که نمیشناختمشون و نمیدونستم خانمن یا آقا.
بهم دایرکت بدید و خودتونو معرفی کنید،اددتون میکنم.

سارا 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام مهرناز خانم, من تازه خواننده وبلاگتون شدم و نوشته هاتون رو واقعا دوست دارم, براتون آرزوی سلامتی دارم,
اول در مورد سینوزیتتون, بخور جوش شیرین بدین و با محلول جوش شیرین بینی رو بشویید و اینکار رو هر شب انجام بدین و از قطره ی هایپیران که عطاری ها دارن استفاده کنید تا ریشه کن بشه.
دوم در مورد عصبانیت و خشمتون, تجربه ی شخصی من بهم نشون داده که خشم های فرو خورده جایی که نباید سر باز میکنه و مصیبت به وجود میاره, چند تا راه کار میگم بهتون که در مورد خودم عالی بودن, اول دلخوری ها و ناراحتی هاتونو کامل و با جزئیات بنویسین و اگرم حین نوشتن گریه تون گرفت و عصبانی شدین عالیه بنویسین و بعد پاره کنید و حتما توی سطل آشغال بریزین, دوم با مشت به بالشی که استفاده نمیکنید بکوبید تا کامل تخلیه بشید,.گاهی فیلمای غمگین ببینید تا خوب گریه کنید و تخلیه بشید, سوم قبل از اومدن شوهرتون به منزل یه جوشونده ی غلیظ گل گاو زبان دم کنید و بخورید و از نتیجه ش شگفت زده بشید.
امیدوارم راه کارها به دردتون بخوره بانو

سلام گلم.
البته من مهنازم عزیزم!
مرسی که همراهمی عزیزم
قطره هایپیرانو قبلا هم یکی از دوستان بهم گفته بودن.ایندفعه حتما میگیرم.
خیلی خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتی عزیزم.حتما به نکاتی که گفتی دقت میکنم.
امیدوارم زندگیت پر از آرامش،عشق و سلامتی باشه.
بازم ممنونم

سارا 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام مهناز جونم
اتفاقا منم وقتی بی حوصلم میخوام پاچه شوهر و پسرمو بگیرم امیدوارم یه راهکاری دوستان بزارن ما هم فیض ببریم
ولی با این وجود از ازدواجم کاملا راضی هستم.
منم پسرم وقتی میاد میگه دوستش قلدری کرده کلی ناراحت میشم ولی بهش میگم دوستیتو قطع کن در صورتی که اطرافیان میگن هرکس زدت تو هم بزنش حالا نمیدونم روش کی درسته از یه لحاظم نمیخوام تو سری خور باشه
انگار کلا منتظر همچین پستی ازت بودم دوستم برقرار باشی

سلام عزیزم
یه سری دوستان یه مطالبی گفتن تو کامنتها،بخونشون.
والله منم نمیدونم چه راهی درسته.آخه روانشناسهام،هرکدوم یه چی میگن!ولی فکر نمیکنم اینکه هرکی زد،بزنش،درست باشه!اینجوری تربیت خوده بچه به فنا میره که!سخته بچه بزرگ کردن خیلی!اونم پسر بچه!
قربونت برم عزیزم

Samira 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:46 ب.ظ

مهربون بودن اگه در حدش باشه خوبه زیادیش باعث میشه آدم زیادی شه

درسته عزیزم

سپیده 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام خانومی، خواننده خاموشم. میشه اگه امکان داره اینستاگرام منو فالو کنی؟ ممنون میشمf2259s

سلام عزیزم.
بهم دایرکت بدید و خودتونو لطفا اونجا معرفی کنید،چشم اددتون میکنم.

شهره 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 01:34 ب.ظ

این پستت عالی بود. حال این روزای من با روغن اضافی

قربونت برم عزیزم

نسترن 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 01:09 ب.ظ

عزیزم همسرمنم سینوزیت داره .الان یکماهی میشه که هرشب تو سوراخای بینیش روغن سیاهدانه میریزه .یه شب این سوراخ فردا شب اون یکی سوراخ. خداروشکر دیگه سردرد نداره .پیشنهاد میکنم اینکارو بکن

واقعا؟نشنیده بودم اینو.
البته سینوزیتها باهم متفاوته.بعضیا سینوزیت که دارن،خلط پشت بینی شون جمع میشه و نفس کشیدن براشون سخت میشه.ولی مال من کنار شقیقه هام به شدت درد میگیره.
مررررسی از راهکارت عزیزم

نسیم 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 10:33 ق.ظ http://nasimmaman

عزیزم...همه حسات به دلم نشست...همه این حالتها رو هممون تجربه میکنیم...
مادر بودن خیلی سخت و پر از چالشه....
کاش با آجی جانت میشد آشتی کنی
ساشا جونم و ببوس

نسیم،خیلی حس خوبی نسبت بهت دارم.کامنتهات اگه چیز خاصی هم نداشته باشه،ولی همیشه ناخودآگاه با خوندنشون لبخند رو لبم میاره.اینو بی اغراق میگم.
حس میکنم تمام حرفهات و لطفهایی که میکنی،همیشه صادقانه و از ته دله که اینجوری به دلم میشینه!
امیدوارم زندگیت پر از سلامتی و شادی باشه عزیزدلم.آرشای عزیزمم از طرف من ببوس

زهره(طلا...منتقد سابق اوف چقد طولانی شد) 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 09:55 ق.ظ

ایندفعه واضح خودمو معرفی کردم.چون میخوام کامل و از صمیم قلبم نهایت احساسمو بهت بگم.عزیزم مهناز نازی من .اول بیا بغلم بعدشم کاملا باهات موافقم انگار که خدا هم حوصله بنده هاشو نداره عجب روزهای کسالت بار و سختی میگذره...مهناز منم این روزها حال و روزم خرابه فقط دعا کنیم.راستی مهناز واسه کنترل عصبانیت و بی قراریت به نظر من از نوشیدنی های ارام بخش و یوگا استفاده کن روی این موارد یه مدت وقت بذار نتیجه اش خیلی عالیه.البته که شما خودت استادی عشقم. ساشا رو ماچ کن .خودتم ماچ ماچ. قدر زندگی هامون رو بدونیم باهمه ی کسالت و سختی ها...
دوستت دارم . زود به زود بنویس عزیزم

از دست تو دختر!!
پس ازین به بعد زهره جون هستی دیگه!اگه اونم چند وقت دیگه تبدیل نشه به،زهره سابق!
آخ جووووون بغل
ایشالله که هرچی غم و ناراحتی و گرفتاریه از زندگیت بره بیرون و جاشو آرامش و شادی بگیره
نوشیدنی آرامبخش یعنی چی؟مثل گل گاو زبون که میگن؟تا حالا نخوردم.یوگا رو ولی خیلی دوس دارم برم،ولی اصلا وقتشو پیدا نمیکنم.
نه بابا،این حرفها چیه.منم از شماها یاد میگیرم.
درسته عزیزم،باید یاد بگیریم قدر داشته هامونو بیشتر ازینا بدونیم
منم همینطور مهربونم

سپیده مامان درسا 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 09:36 ق.ظ

مهناز جونم تا جایی که میتونی سوره ی صبر و بخون خواهر واقعا میتونه تاثییر گذار باشه به مرور
الهی بگردم ساشا رو که مثل یه آقای بزرگ و کامل رفتار میکنه تو زندگی
مواظب خودت و زندگیت باش هر روز آیت الکرسی بخون و اسپند دود کن اینم خیلی خوب و تاثییر گذاره

قربونت برم عزیزدلم.
سوره صبر؟اگه کوتاه باشه،حتما برنامه میذارم هر روز بخونمش.
مررررررسی گلم.

الی 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام عزیزم متنت هم نشون میده که کلا بی حوصله ایی راستش رو بخواهی بنظر من مشکلت اینکه یه مدت که وزن کم کردی و ورزش مستمر انجام میدی کلا ضعیف شدی که خوب ضعف فقط جسمانی نیست اعصاب هم ضعیف میشه واسه همین ساعت 7 شب سوختت تموم میشه بنظر من برو 5 تا آمپول ب کمپلکس و ب12 بخر و 5 هفته بزن یا اگه از آمپول خوشت نمی یاد قرصهای ویتامین و آهن رو با دقت بخور من مطمئنم حالت عالی می شه آهان درضمن در مورد دلتنگی ساشا و شاید خودت ،تو و خواهرت با همه اختلاف نظرهاتون تو این شهر غریبیت راستش بنظر من اشتباه بزرگ جفتتون این هست که با هم شمال می رید که اونجا دوباره اختلاف نظرها رو میشه وگرنه اینجا که باهم مشکلی ندارید باز یه خواهر متفاوتا بودنش بهتر از نبودنش هست حداقل آدم می تونه دو تا حرف خواهری بزنه بخصوص برای تو که عادت نداری پشت هیچ کس بد بگی پس بیخیال اختلافات شو اوندفعه خواهرت پا پیش گذاشت اگه می تونی تا حدودی از اشتباهش بگذری در طی زمان باهاش آشتی کن ببخشید نظر دادم چون گفته بودی نظر در این خصوص ندیم اما مهم اینکه تو خوشحال تر ببشی عزیزم

سلام عزیزم
آره وقتی این پست رو میذاشتم بی حوصله بودم.
وااااای آمپول!نه!
یکی دیگه از بچه هام پیشنهاد قرص آهن و ویتامین رو داد.مرسی عزیزم
نه ،ناراحت نشدم عزیزم.تو پست جدیدی که امروز گذاشتم،در این مورد توضیح دادم.اونجا میتونی بخونی.
ممنونم از وقتی که گذاشتی و مهربونیت عزیزم

خواننده قدیمی خاموش 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:34 ق.ظ

مهناز جون شما خیلی خوش قلب و مهربونین.و امیدوارم از اینجا دلسرد نشین من همیشه اینجا رو میخونم و شما رو تحسین میکنم و ازتون چیزای خوبی یاد گرفتم.و از قلمتون لذت میبرم.منم زود عصبانی میشم.کاش علتشو کشف میکردین.مثلا مال من بیشتر وقتا مال خستگی زیاده و اینکه بیش از توانم بار برمیدارم اونوقت خستگیامو سر پسرم که از همه مظلوم تره خالی میکنم.اما هی هی به خودم گفتم و یکم فقط یکم بهتر شدم.امیدواارم همیشه خوشبخت باشین و مامان هم بیان یه عااالمه پیشتون بمونن.

سلام عزیزم
ممنونم از اینکه همراهمی
قربون محبتت
درست میگی،خیلی وقتها عصبانیتامون به خاطر خستگیمونه.خستگیهای جسمی و روحی!
چه خوووووب که داری خشمت رو کنترل کنی.بچه ها گناه دارن.لااقل سر بابای بچه عصبانیتتو خالی کن،نه سر اون طفلکی
مررررررسی عزیزم.

ترانه 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:15 ق.ظ

یعنی عاشقتم مهناز با اون کشفیاتت
گمونم درد منم گاهی همینه که با بنده ی خدا شوهرم الکی قهر میکنم بچه ها رو میندازم سر اون طفلی میرم تو اتاق با گوشی.بهش فکر نکرده بودما.زیرپوستی موذی بازی در میاریم
یه چیز بگم من نمیدونم خواهرت چی گفته که دلت شکسته اما ببخشین همدیگه رو.حیف روزهای عمرتونه که دور از هم و با قهر بگذرونین اونم با کسی مثل خواهر.
والله راهکار من برای جلوگیری از عصبانیت اینه که دور از جون همه ی عزیزامون با خودم فکر میکنم اگه امروز روز آخری باشه که اون طرف رو میبینم چی.من اصلا آدم منفی ای نیستم.این راه حل رو کشف کردم که بتونم زودی آروم شم و حرفی نزنم که بعدش عذاب وجدان بگیرم

سلام عزیزم
آره والله ما خانمها خیلی پیچیده تر از آقایونیم!
در مورد خواهرم تو پست جدیدم توضیح دادم،لطفا اونجا جوابمو بخون.
اینم میتونه راه خوبی باشه.واقعا اگه از ته دل فکر کنیم دیگه طرفمون رو نمیبینیم،حتما خیلی زیاد تو رفتارامون تجدید نظر میکنیم!
ممنونم از حرفهای خوبت عزیزم

تلخون 4 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام جونم
من چند وقتیه وقتی عصبانی میشم، شروع میکنم باخودم گفتن که چرا عصبانی میشم... مثلا میگم من الان عصبی ام چون گرسنه ام و سردمه و زیاد منتظر موندم، پس صبر میکنم تا برسم یه جای گرم، چیزی بخورم و به دلیل معطل گذاشته شدنم گوش بدم و بعد حرف بزنم...
یا میگم: الان عصبی ام چون دوران عادت ماهیانه ام نزدیکه...این مال اونه...وگرنه من منطقی تر از اینم که کار غیرقابل کنترلی انجام بدم
یا میگم: الان عصبی ام چون دلم شکسته. دلم اروم باش...من باهاتم...صبر کن نفست جا اومد با هم حرف میزنیم





همه این خل بازیها رو میکنم چون سابق بر این وقتی عصبی میشدم حرفهایی بسیار تندی از دهانم خارج میشد که گاهی برگشت ناپذیر بود...


برای کنترل خشمم به خودم نهیب زدم که یک خود بزرگتری در من هست که میتونه کنترلم کنه و بهم ارامش بده تا حرف یا رفتار ناجوری نکنم



البته که خشم و عصبانیت دو حسی هستند که همیشه هم غیرمنطقی و بد نیستند...اما به نظر من این حسها میتونه منجر به بروز رفتارها و سخنهای ناصوابی بشه که جز پشیمونی عایدی نداره


شمردن تا ده و چند نفس عمیق کشیدن هم یه راه حل دیگه کنترل خشم هست که روم تا حدی جواب داده


امیدوارم در مورد خودم، خشم و عصبانیت جایش رو به صبوری و دریادلی بده، و بعد بتونم با سری بالا این ارزو رو در حق همه دوستهام هم بکنم...

آمین

سلام عزیزم
یه دنیا ممنون بابت وقتی که گذاشتی و اینقدر خوب همه چیو توضیح دادی.
حتما سعی میکنم انجامشون بدم.
خداروشکر که تونستی تا حدودی بر خشمت غلبه کنی،امیدوارم منم بتونم.
بازم ممنونم عزیزدلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.