روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

فعالیتهای روز جمعه!

سلام

خوبید؟

روز جمعه است و میخوام تا غروب نشده و بی حوصلگی عصر جمعه سراغم نیومده،براتون پست جدید بذارم.

فکر کنم چهارشنبه پست گذاشته بودم.البته سه شنبه شب بود.

چهارشنبه صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم.ساشا هم بعده من بیدار شد.واسه صبحونه بهش کره و عسل دادم خورد و ویتامین سی هم دادم خورد.خودمم حاضر شدم و رفتم پیاده روی.معلم مهد ساشا رو دیدم.البته معمولا پیاده روی که میرم میبینمش.ولی در حد سلاملیک حرف میزنم و میگذرم.راستش من خیلی تو پیاده روی هام یا باشگاه،با کسی حرف نمیزنم!دختر تخس و لوس که میگن،منما!واسه همینه که میگم اکثرا تو برخوردای اول یا اونایی که آشنایی نزدیکی باهام ندارن،ازم خوششون نمیاد و همگی متفق القولن که آدم فوق العاده مغروریم و هیچکیو تحویل نمیگیرم!!!البته حالا اونجوری نیس که اونایی که از نزدیک میشناسنم،همه عاشقم باشنا،ولی خب فکر کنم واسه غریبه تر ها غیرقابل تحمل ترم!در کل چون دوس ندارم با هرکسی صمیمی بشم و ارتباط نزدیک برقرار کنم،معمولا تو ارتباطاتم با آدمهای اطراف،فاصله مو حفظ میکنم!بعدم،مگه مغرور بودن بده؟خودخواهی بده.غرور خوبه به نظرم!بگذریم....

داشتم میگفتم که معلمشونو دیدم که تنها بود.چون اکثرا با چند نفر پیاده روی میکنه.کلا خیلی گرمه و سریع با همه دوست میشه!برعکس من!!!خیلیم خوش خنده است.یه دخترم داره یک سال از ساشا بزرگتر.مثل همیشه حال و احوال کردیم و گذشتم.تو گوشم هدفون بود و داشتم سمینار موفقیت دکتر هولاکویی رو گوش میکردم و هوام که سررررد بود،تند تند راه میرفتم!یه کم که رفتم،دیدم صدام میکنه.وایسادم،رسید بهم و گفتش باهم راه بریم.تنهایی حوصله ام سر میره!!!!!هیچی دیگه،فهمیدم پیاده روی اون روزم،به فنا رفته!سخنرانی رو قطع کردم و جای پیاده روی،نیم ساعتی حرف زدیم!بعدم رفتش و منم رفتم باشگاه!تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.چهارشنبه ها خوشحالم.کلا چهارشنبه ها رو دوس دارم خیلی!همیشه همینجوری بوده برام.حالا از اول مهر بیشترم دوسش دارم.چون دو روز بعدش ساشا تعطیله و من کارام خیلی کمتره!

ناهار درس کردم و خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و خودم اومدم خونه.یادم نیس بعدازظهر چیکار کردم،غروبش حاصر شدم رفتم که برم دنبال ساشا.در کوچه رو که باز کردم دیدم یه آقایی جلوی دره و میخواد زنگ خونه رو بزنه.منو که دید،گفتش خانم شما نمیدونید این پراید مال کیه؟دیدم مال منه.گفتم مال منه.چطور؟گفت،خانم آخه اینجا جای پارک کردنه؟یه ساعته میخوامماشینمو ببرم تو پارکینگ نمیتونم!چرا رو پل ما ماشینتونو پارک کردید!گفتم من جلو در خونه خودم پارک کردم.بعد رفتم جلو دیدم،ااااااا ماشین به صورت اریب کاملا روی پل همسایه است!!!تمام وسایل جلوی شیشه و داشپورت ماشینم ریخته زیر صندلیش!!!ولی در ماشین قفل بود.عجیب بود!!!گفتم یعنی چی؟کی ماشین منو آورده اینجا!هیچی دیگه با همون گیجی سوار شدم و ماشینو مرتب کردم و رفتم دنبال ساشا.تو راهم به شوهری زنگ زدم و گفتم که چی شده.اونم مثل من نمیدونست که چی شده و چرا باید یکی ماشینو هل بده جلو!البته سپر سمت راستش کج شده بود.

ساشا رو گرفتم و اومدیم خونه.مدیر ساختمون و نوه اش داشتن میرفتن جلوی در که دوچرخه سواری بکنه.ساشا گفت،مام بریم.گفتم من خسته ام ولش کن.مدیر گفتش،بذار بیاد،من حواسم بهشون هست.گفتم پس ده دقیقه یه ربع بیشتر نمونه و بیاد بالا.اومدم بالا و لباسامو عوض کردم دیدم در میزنن.همسایه طبقه بالاییمون بود.گفتش امروز بعدازظهر من از پنجره دیدم یه ماشین که یه پسره پشت فرمونش بود،با سرعت اومد و مدام مارپیچ میرفت.اینجام که رسید خورد به ماشین شما و چراغ مراغ خودش شکست و ماشین شمام رفت تا جلو خونه همسایه!!!!بعدم گازشو گرفت رفت!!!مردم دیوانه ان به خدا!آخه سر ظهر تو کوچه خلوت،خو درس رانندگی کن مرتیکه!حالا شانس آوردیم کجکی رفت رو پل همسایه و متوقف شد.چون کوچه ما تا حدودی سرپایینی داره.اگه مستقیم میرفت،امکان داشت بره وسط خیابون!خداروشکر که اتفاق بدی نیفتاد!هیچی دیگه ازش تشکر کردم و از آیفون ساشا رو صدا کردم بیاد بالا.واسه خودمونم دسر شکلاتی درس کردم و گذاشتم سرد بشه.

ساشا اومد و دست و روشو شست و لباساشو عوض کرد.دسرمونو خوردیم.واسه شام کشک بادمجون درس کردم و کوکو سیب زمینی!

شوهری اومد،شام خوردیم.کوکو زیاد بود،گفت بذار من ببرم صبحونه بخورم.براش تو ظرف گذاشتم و گذاشتم تو یخچال.

بعدم نشستیم فیلم دیدیم و حرف زدیم و میوه خوردیم و لالا....

پنجشنبه ساعت هشت رفتم پیاده روی و بعدم باشگاه.بعداز باشگاه رفتم واسه ساشا قمقمه خریدم و اومدم خونه.واسه ناهار عدس پلو درس کردم.ناهارمونو خوردیم و دوش گرفتم.ساشا خوابید.کوچه بی نام رو گذاشتم و دوباره دیدم.وسطاش بودم که در زدن.اومده بودن واسه سرشماری.گفتم ثبت نام کردیم قبلا.گفت پس کد آماریتونو بدید.دادم و دختره زد تو تبلتش ولی گفت نامعتبره!گفت از صبح بیشتر از نصف کدهایی که میزنم میگه نامعتبره و مجبوریم دوباره ثبت نام کنیم!!!اینم از پیشرفتمون که مدام تبلیغ میکنیم برید از خدمات الکترونیکی استفاده کنید و ثبت نام اینترنتی کنید!شما اول سامانه تونو درس کنید،بعد روزی شونصد بار از مردم تقاضای همکاری کنید!دیوار مردم همیشه کوتاهه!!!

خلاصه باز مدارک آوردیم و دوساعت اطلاعات وارد کرد و ثبت نام شدیم به سلامتی!

ساشا هم بیدار شد.شوهری اومد و سنگک خریده بود.گفت تا داغه بیا عصرونه بخوریم.عصرونه مورد علاقه شوهری،نون و پنیر و خیار و گوجه است!آوردم و یه کمم خودم خوردم و جمع کردیم و رفتیم بیرون .اول رفتیم واسه من یه جین خریدیم.چه خوبه که آدم سایزش کوچیک بشه!آدم که سایزش بزرگه تا وارد مغازه میشه باید بگه ببخشید،سایز بزرگم دارید؟یا مغازه دار تا آدمو میبینه میگه،ببخشید سایز بزرگ نداریم!اییییییییش

ولی کیف داره که یه شلوار سایز متوسط بپوشی و ببینی بازم برات بزرگه و بدی به شوهرت و بگی لطفا سایز کوچیک ترشو بیار!!!خخخخخخخ

کوچیکه،ولی واقعا کیف داره!

بعدش رفتیم هایپر کلی خرید کردیم.چقدر حال میده خرید کردن!بعدم خریدای تره باری رو کردیم و رفتیم دوتا تیشرت یکی بیرونی و یکی هم خونگی واسه ساشا خریدیم و شوهری هم یه ادوکلن و یه اسپری واسه خودش خرید!بعدم ساشا رو بردیم پارک بازی کرد و اومدیم خونه.

واسه شامم ژامبون و باگت و خیارشور گرفتیم و ساندویچ ژامبون خوردیم با دلستر لیمو که مورد علاقه پدر و پسره!بعده شام حرف زدیم و فیلم دیدیم و لالا...

برادرشوهرمم پریروز عمل کرد و خوبه خداروشکر.البته هنوز مرخص نشده.

امروز صبح تا ساعت هشت و نیم خوابیدم!بعدش بیدار شدم و نیمرو درس کردم واسه صبحونه خوردیم.بعدش چون برنامه ریزی کرده بودیم امروز به یه سری کارای عقب افتاده برسیم،رفتیم سر کارامون!اول با شوهری رفتیمتو اتاق خواب و جای تخت رو عوض کردیم تا بتونیم بخاری بذاریم.بعدش من رفتم آشپزخونه و تمام ظرفهای حبوبات و چای و شکر و وسایل صبحونه و خلاصه هررررررررچی ظرف دم دست بود رو جمع کردم و ریختم تو تمیزکننده و گذاشتم بمونه.بقیه ظرفها که چربی نداشت رو همونجوری شستم و خشک کردم.بعدم سینک و گاز و لباسشویی رو حسااااابی برق انداختم و رفتم سراغ بقیه ظرفها.شوهری هم کل شومینه رو خالی کرد و حساااااااااابی توشو تمیز کرد.کلا سنگهاشو عوض کرد و بقیه سنگهاشو هم برد توی حموم و شستشون و خلاصه شومینه رو راه انداخت!بخاری که تو تراس بود و کلی خاک گرفته بود رو هم شست و تمیز کرد و اونم گذاشت سرجاش.منم بقیه ظرفها و وسایلو شستم و خشک کردم.بعدش شوهری خونه رو جاروبرقی کشید.واسه ناهار برنج گذاشتم.زیر سینک ظرفشوییمون چندوقت بود آب میداد.شوهری رفت و وسایل گرفت و کلا اون بند و بساطش رو عوض کرد و نو شد.گفته بودم دوش حمومو میخواستیم عوض کنیم،اون موقع که رفتیم سرویس حموم جدید خریدیم،ولی نداشت.دیگه شوهری که رفت وسایل ظرفشویی رو بخره،دوشم خرید!ظرفشویی رو که ردیف کرد رفت دوشو وصل کنه که یه وسیله اش کم بود.گفتش غروب میرم میگیرم و وصل میکنم!

ناهار املت ربی درس کردم با تن ماهی و کته.خوردیم و جمع کردم و ظرفها رو شستم و سرامیکها رو هم طی کشیدمو اومدم رو تخت ولو شدم!شوهری و ساشا هم کنار شومینه دراز کشیدن.ساشا خوابید و شوهری هم مثلا میخواست بخوابه،ولی همچنان بیداره و داره فیلم میبینه!

هوس حلواکردم!میخوام حلوای شیر درس کنم واسه اولین بار!

خوابم که نمیبره،حالا که پستمم نوشتم،برم یه چی درس کنم بخوریم!

امیدوارم روز جمعه خوبی داشته باشید.

مواظب خودتون باشید.

یادتون نره که دوستتون دارم

بای

نظرات 11 + ارسال نظر
مهدیا 3 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:33 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

حلوا با شیر باید خوشمزه بشه.
ما هم به همون روش سنتی سرشماری شدیم.همون بهتر اینترنتی خودمون و خسته نکردیم.چون در هر صورت می دونستم بی نتیجه میشه.
واقعا دیوار مردم خیلی کوتاهه.

خوردم قبلا حلوای شیر و خوشمزه است،ولی مال من خیلی بد بود!یعنی اصلا به مرحله اضافه کردن شیر نرسید.بس که آردشو تفت داده بودم،مثل زهرمار تلخ شده بود و ریختمش دور!
کاره خوبو شما کردید.اصلا نباید با اینا همکاری کرد و حرفشونو گوش کرد.والله!

سمیرا 3 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 04:05 ب.ظ

من ابنجا نظر گذاشته بودم مهناااازاجازه دارم به بلاگ اسکای فوش بدم؟

بله بله میتونی عزیزم!فقط فحشای چیزدار نده که درمونو تخته نکنن!

نانا 3 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 11:09 ق.ظ http://bemovazatesokout

سلام مهناز خانم تو پست قبلیتون کامنت گذاشتم اما بعد متوجه شدم که گویا منو با کسی اشتباه گرفتید یا نمیدونم چی به هر صورت لازم دونستم خدمتتون عرض کنم من نه بی نشون و آدرس براتون کامنت میزارم نه آدم بی کار و بی ادبیم اون قدر وقت ندارم وب خودمو به روز کنم چه برسه به اینکه ...... به هر حال از شمام بعید می دونستم که بخواید اینطوری بدون تحقیق تهمت بزنید من اون روز حتی وارد بحث شما نشدم فقط حالتون رو پرسیدم برام قابل درک نیست برخوردتون به هر حال براتون آرزوی موفقیت میکنم و دیگه مزاحمتون نمیشم درضمن ممکنه چند بار این کامنت تکرار شده باشه چون چند بار ه تلاش میکنم و ارسال نمیشه اگه اینطور بود ببخشید

سلام
من اگه چیزی گفتم،بدونید که صد در صد مطمئن بودم و هستم!آی پی کامنتهایی که میفرستید برای مدیر وبلاگ قابل مشاهده است و آی پی هر دستگاهی با بقیه متفاوته.بنابراین فقط و فقط و فقط در صورتی دوتا آی پی یکسانه که از یه دستگاه و یک اپراتور فرستاده شده باشه!بنابراین نمیشه که دو آی پی کاملا یکسان برای دو نفر متفاوت باشه!
یکرنگ بودن زیباترین رنگه دنیاس!

ترانه 3 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 10:13 ق.ظ

خیلی دوست دارم برم ورزش.واقعا به بدنسازی احتیاج دارم.اما دیدی که منو.پسر دومی کوچولوئه.نمیتونم تنهاش بذارم.
تو حالش رو ببر

آره میفهمم چی میگی.یادم نیس پسرت چند وقتشه.نمیشه ساعتی بذاریش مهد؟مثلا یکی دو ساعت که بری باشگاه.تو باشگاه ما دو نفر هستن که نوزاد سه و پنج ماهه دارن و همراه خودشون تو کریر میارن.
امیدوارم بتونی راهی پیدا کنی عزیزم

شهره 2 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:25 ب.ظ

پست خوبی بود.حسش عالیه

مرسی عزیزم

سپیده مامان درسا 1 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 07:03 ب.ظ

ای جونم ایول به شما خانوم و آقای فعال ، چه همه کار کردین یه روزه خواهر حسابی خودتون و خسته کردین ولی در عوض تمیزی و رو به راه شدن کارها یه لذت خوبی داره و کلی انرژی میده با آدم
مهناز جون مگه ترمز دست و نکشیده بودی عزیزم چرا این جوری شد ماشین نکنه اون طرف همین جور پشت ماشین زده و هولش داده واقعا چه آدمهایی پیدا میشن
مواظب خودتون باشین ببوس ساشا جون و از طرف من

قربونت عزیزم.
چرا ترمز دستی هم کشیده بود!دیگه ببین چقدر شدت داشته که با اینحال ماشینو اینهمه برده جلو!آره دیگه از پشت زد بهش و ماشین رفت جلو.
فدای تو خوشگلم.بووووس

سارا 1 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام مهناز جونم خوبی
خداروشکر وزنت خوب شده واقعا عالیه وزنت ایده ال باشه
درمورد ماشینم خداروشکر اتفاق بدی نیوفتاد شاد باشی

سلام عزیزم
مرسی گلم.دلم میخواد برسم به ایده آلم.
خداروشکر....

ترانه 1 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:31 ب.ظ

اون قسمت سایز کم کردن رو شدید موافقم.منم چند ماهه 15 کیلو کم کردم.از سایز 44_46 رسیدم 38.چقدرررررررخوبههههه
کلا روحیه ی آدم رفرش میشه.
ولی هنوز شکم دارم

چه خوب!آفرین.سایز 38 خیلی خوبه.منم دوس دارم بشم 38
اضافه وزن رو با رژیم میشه از بین برد،ولی واسه اینکه اتدامت تراشیده بشه،باید حتما ورزش کنی.حالا که اینقدر خوب وزن کم کردی،حتما برو ورزش و به اندامت فرم بده.

نسیم 1 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 10:55 ق.ظ http://nasimmaman

چه جمعه پر باری....خشته نباشی عزیزم.....
ایشالا همیشه سلامت باشین و جمعتون جمع باشه

آره واقعا!
قربونت برم عزیزم.همچنین شما

بنفشه 30 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 09:37 ب.ظ

عاشق این روزانه هاتم خیلی ماهن من چه با روزای غمگین ت چه روزای شادی کلی انرژی میگیرم

منم عاشق دوستای باحالی مثل شما هستم

maryam 30 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 07:01 ب.ظ http://divarneveshte.lineblog.ir

سلام مهنازجونم
ان شاالله خدا به برادرشوهرت سلامتی و طول عمر همراه با عزت بده
خریداتم مبارکت باشه آره لاغری خوبه من ۲۲ سالمه ۵۰ کیلوم شلوار جین بخوام بخرم باید ریزترین سایزشو بخرم تازه اگر نفروخته باشه چون الان همه مانکنن هزار ماشاالله در کل مهنازجون لاغری خوبه چاقی مادر مریضیاست
گل پسر و ببوس خدا حفظش کنه

سلام عزیزم
ایشالله...
50 کیلو؟تو دیگه واقعا باید کوچکترین سایزو بگیری.نمیدونم قدت چقدره،ولی اگه با قدت همخونی داره،خیلی خوبه!
چاقی خررررررره!
فدا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.