روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

درهم برهم و پراکنده!

سلام

خوبید؟

دلم میخواد بنویسم،ولی هیچ حرف خاصی ندارم....

همچنان مریضم!ساشا هم ازم گرفت،ولی فعلا خفیفه.بستمش به شربت عسل و لیمو ترش و دمنوش آویشن و بخور اکالیپتوس!!!!

حالا ببینم اینا میتونن اینقدر موثر باشن که دست به دامن داروهای شیمیایی نشیم!

هوا چرا اینقدر سرده؟اصلا انگار کنترلشو از دست داده!وقتی گرم میشه،میشه تابستون،وقتیم سرد میشه،زمستون میشه!!!انگار پاییزی کردن و بهاری بودن رو یادش رفته!

منم که هر روز با پیاده روی شروع میکنم.البته امروز اینقدر سرد بود که یه ربع بیشتر پیاده روی نکردم!بعدشم که میرم باشگاه و میام خونه و بدو بدو دوش میگیرم و بازم بدو بدو ناهار درس میکنم و به حرفهای ساشا گوش میدم که از صبح چیکارا کرده و یه کمم من براش حرف میزنم و بعدش مشقهایی که نوشته رو نشونم میده و منم ناهارشو میدم میخوره!

ساشا از وقتی شروع کرد به غذا خوردن،ماست نمیخورد!حالا چند روزه که با هزارجور کلک و ترفند،همراه ناهارش یه قاشقم ماست میخوره!البته قبلنام مریض که بود مثلا به اصرار بهش کته ماست میدادم،ولی دوس داشتم خودش بخوره که فعلا دو سه روزی هست که میخوره.

شوهری امشب شبکاره و ساشا طبق معمول ساعت هشت و نیم خوابید و من رو تخت دو ساعته ولو شدم،ولی همچنان بیدارم.البته یه ساعت پیش داشتم میخوابیدما،ولی شوهری زنگ زد و چون خوب آنتن نمیداد،قطع شد.حالا چندبار بعدش زنگ زدم جواب نمیده!

دیروز جلسه اولیا مربیان بود نرفتم.آخه گفته بودن میخوان افراد جدید انتخاب کنن،منم که نمیخواستم انتخاب بشم!اینقدر خودم درگیر زندگیم هستم که همینجوریشم وقت کم میارم،چه برسه به اینکه یه مسوولیت جدیدم قبول کنم.البته میخواستم برم،ولی یادم نیس چی شد که نرفتم!

الان شوهری زنگ زد.گوشیشو تو دفتر جا گذاشته بود.

نمیدونم امشب شب خاصیه،یا هنوز ادامه عزاداریای محرمه که داره صداش میاد!

دو روزه به توصیه یکی از دوستای باشگاهیم دارم تخم کتان میخورم!!!شبا دمنوششو درس میکنم تو فلاسک و صبح ناشتا به جای قهوه میخورم.بقیه اش رو هم وسط روز قبل از غذا میخورم.گاهی هم همراه غذا،میجوم.مزه تخمه میده!میگن علاوه بر اینکه منبع غنی از امگا3 و امگا6 هستش،اثر زیادی تو چربی سوزی داره!مخصوصا چربی شکمی!بخوریم ببینیم راس میگن؟!

اینکه ساشا شبا زود میخوابه،خوبه واسه خودش.چون صبحها زود و سرحال بیدار میشه.ولی واسه من اصلا خوب نیس.وقتی خوابه،انگار دنیا خوابیده!مخصوصا شبایی که مثل امشب تنهام.میدونستم اگه بگم دیرتر بخواب،از خداشم هست،ولی نمیخوام بدعادتش کنم.حالا که اینجوری عادت کرده،خرابش نکنم.

تا میام از یه موضوع حرف بزنم،ذهنم میره سمت یه موضوع دیگه و کلا رشته حرفم از دستم در میره!ذهن سرکشم،امشب اصلا آروم و قرار نداره.

داداش کوچیکه داره ازم در مورد رژیم غذایی سوال میکنه و یه خط اینجا مینویسم و یه خط جواب اونو میدم!تازه با زن داداشمم دارم تو تلگرام چت میکنم!نی نی دندون درآورده!!!هه هه 

دلم میخواست یکی یا حتی دوتا بچه دیگه داشتم.

البته فقط دلم میخواست.یعنی تو واقعیت و تو موقعیت فعلی،نمیخوام.فکر میکنم ساشا داره زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم بزرگ میشه!چقدر بده که بچه ها اینقدر زود بزرگ میشن.....

یه دوستی دارم که چندسال پیش با یه مرد متاهل دوست شد.دوست خودم هم تحصیلکرده بود هم خوشگل هم مجرد هم شغل خیلی خوبی داشت.آقاهه هم تحصیلات عالیه داشت و پولدار و شغل عالی.همسرش هم استاد دانشگاه و خوشگل.یه دختر نه ساله هم داشتن.ظاهرا آقاهه با خانمش مشکل داشته،البته دوستم میگفت.حالا مشکلات بیشتر شده بود،یا عشق و علاقه با دوستم کم طاقتش کرده بود،هرچی که بود،همسرش رو طلاق میده و با دوست من ازدواج میکنه.البته خانمش خیلی تلاش کرد که جدا نشه.حتی پیش خانواده دوستم رفت و تهدید کرد و آقاهه رو تهدید کرد ولی نشد!بعدم خب تا تونست از نظر مالی گوش آقاهه رو برید واسه طلاق.حضانت بچه رو هم که اصلا آقاهه و خانمه سرش مشکلی نداشتن چون هر دو میخواستن بچه پیش مادرش باشه.خلاصه آقاهه و دوستم ازدواج کردن.خب من قبل از ازدواجشون خیلی زیاد با دوستم درگیری و بحث و دعوا داشتیم.چون سخت مخالف ارتباطش با مرد زن دار بودم.ولی خب ازدواج کردن و هرکی شنید،گفت یه جا چوبشو میخورن و این زندگی که رو ویرونه زندگی کس دیگه ساخته شده باشه،دووم نداره و ازین حرفها!ولی یه چیزی رو بهتون میگم،از من قبول کنید!این حرفها رو فقط آدمها تو شرایطی که هیچ کاری ازشون برنمیاد،میزنن تا دلشون خنک بشه!میخوان بگن اگه ما الان داریم زجر میکشیم،اینی که آزارمون داده هم به جزاش میرسه و زجرشو خواهد کشید.اینجوری آرومتر میشن و تحمل اون سختی براشون راحت تر میشه.اصلا واسه این موضوع نمیگما.میتونم تا صبح براتون مثال بزنم از آدمهایی که بدی کردن و نه تنها جزاشو ندیدن،بلکم بسیاااااار چیزای خوب نصیبشون شد.از اونایی نمیگم که از بیرون زندگیاشونو میبینم،از کسایی میگم که از دردن و واقعیت زندگیشون خبر دارم!البته در اینجور مواقع،ماها که کم نمیاریم!میگیم،نگاه نکن الان خوشن،اون دنیا تقاص کاراشونو پس میدن!!!!

بگذریم!داشتم میگفتم،باهم ازدواج کردن و آقاهه از هر نظر مرد فوق العاده ایه!از هر نظر که بخواید حساب کنید.و سخت عاشق!زندگیشون بعداز پنج شش سالی که ازش میگذره یکی از بهتزین زندگیایی که من تا حالا دیدم.یعنی به جرات میتونم بگم یکی از خوشبخت ترین زوجهایی هستن که تا حالا دیدم.نمیدونم خانم آقاهه چیکار میکنه یا بچه اش چطوره.ولی اینایی که من دیدم،هیچ ربطی به ضرب المثل؛از هر دست بدی از همون دست میگیری!؛ندارن!

منولی با وجود ارتباط خوبی که مجددا با دوستم پیدا کردم و ارتباطمون حالا دیگه سالهاست خانوادگیه،هنوز ته دلم ازش دلخورم!نمیدونم چرا،ولی دلخورم!

پست بی سر و ته و مزخرفی شد،میدونم.شما به بزرگی خودتون ببخشید.هرلحظه هرچی به ذهنم رسید رو نوشتم.تازه بازم میتونم ساعتها بدون خستگی بنویسم،ولی دارم رعایت شما رو میکنم و ادامه اش نمیدم.

نمیدونم چه جوریه،ولی بعضیاتونو با وجود اینکه نه دیدم و نه میشناسم،ولی خیلی دوست دارم.جدی میگم!

بچه هایی که وبلاگاتونو آپ نمیکنید،بجنبید دیگه!تنبلی بسه!چهارتا خط بنویسید،دلمون واشه!یعنی چی آخه همه رفتید دنبال زندگیتون و وبلاگاتون داره خاک میخوره!

دعا کنید زودتر خوب شم.چشام دراومد بس که اشک ریختم!

برم بخوابم که چشام داره قیلی ویلی میره.

مواظب خودتون باشید.

واسه انجام هرکاری،نه به خدا نه به بنده خدا کاری نداشته باشید،قبل از هر چیزی به وجدان خودتون رجوع کنید.

دوستتون دارم و همیشه تو دعاهام جای بزرگی دارید.

شبتون بخیر...بای

نظرات 28 + ارسال نظر
آرام 3 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام عزیزم.یعنی واقعیت زندگی خودت یا اطرافیانته؟؟؟؟؟؟

اصلا متوجه منظورتون نمیشم!وقتی من دارم روزانه هامو مینویسم،مسلمه که دارم از اتفاقاتی که تو زندگیم افتاده میگم دیگه!قصه که نمیگم که میپرسید واقعیته یا نه!عجیبه!

آرام 2 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 11:57 ب.ظ

سلام مهناز جان نویسندگیت خیلی خوبه.منم نویسنده ی ماهری هستم....حالا واقعیه نوشته هات؟؟؟؟:

سلام عزیزم
یعنی چی که واقعیه؟؟؟؟

maryam 30 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 02:39 ب.ظ http://divarneveshte.lineblog.ir

۱۰۰٪ همین طور که میگی یه جورایی مرددم نمیدونم چیکار کنم تازه من یه عمل فک هم دارم که ۱۰۰ درجه قیافم تغییر می کنه به نظرت قبل جراحی بیان یا بعد جراحی؟ راستی امشب قرار با مامانم از جلو مغازش رد شیم ببینم این همون که ازش خوشم اومده بود یا نه ؟؟؟ مادرش گفته میخوان خونشونو بکوبند و بسازند ولی من عمرا برم بالا یا پایین مادرشوهر زندگی کنم !!!!!! باید یه خونه جدا اجاره یا بخره امااااااااااااااااااااا تعداد زیادشونو چیکار کنم مهنازجون؟؟؟؟؟ ۵ تا یه دوقلو برادر داره دوتا دیگه جز خودشم هستند که میشن ۵ تا پسر ۵ تا دخترررررررررررررر
به نظرت چه مشگلاتی با این اوصاف ممکن برام پیش بیاد ؟؟؟؟
میدونی چیه مهنازجون من خودمو می شناختم به خاطر همین میگفتم به خاطر ۱۰ سال اختلاف سنی ردش کنم آخه یه بار دیده بودمش به دلم بدجور نشسته بود می ترسم همون باشه که امروز با خواهرم و مادرم صحبت کردم انگار همونه می ترسم عقل از سرم بپره منطقم شوهر کنه خخخخخخخخ این چیزا رو فاکتور بگیرم ، میخوام امشب با مامانم از جلو مغازشون رد شیم طوری که نبیننمون اگر به دلم نشست که فبها اگر نه پشت تلفن ردشون کنیم !!!!!
برام دعا کن مهنلز جونم

ایشالله که خیره عزیزم
به هرحال چیزهایی که فکر میکنی برات مهمه،مثل قیافه اش،سنش،تعداد خواهر و برادرهاش،قیافه خودت،همسایه بودن با مادرشوهرت و هرچیزی که فکر میکنی برات مهم و ملاکه رو روش فکر کن و با خودشم که صحبت کردی همه رو مطرح کن و نذار چیزی حل نشده توی ذهنت باقی بمونه.
امیدوارم اتفاقهای خوبی برات بیفته عزیزم.میبوسمت

maryam 30 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 12:28 ب.ظ http://divarneveshte.lineblog.ir

مهنازجونم
الان مادرش زنگ زده بود میگه ۳۰ سالشه دانشجو فوق لیسانس مهندسی هستش ، فعلا مغازه داره بعد میره جای دیگه سرکار ، ماشین پرشیا داره ، خونه هم داره فقط مونده اوکی ما که بیاد ببینم همدیگر و مسیله سنش حل شد فقط مسیله قیافه و کارش می مونه به نظرت کجاها میتونه کار پیدا کنه ؟؟؟؟ اول باید به دلم بشینه بعد کارش ، چون زندگی بی رغبت فایده نداره ، آدم باید لذت ببره همسرشو ببینه بعد اگر این مرحله رو رد کرد می مونه مسیله کار که باید کار پیدا کنه و به من بگه چقدر درآمد داره ؟؟؟ رو هوا نمیشه که !!!! نه عقد ، نه صیغه .... فقط رفت و آمد خانوادشم که زیادن دیگه به مادرم گفته اون یکی عروسام غریبه ند میخوام ته طغاری از فامیل باشه ، فقط به نظرت اینم میتونه مثه بقیه داداشاش استاد دانشگاه بشه ؟؟؟ تازه من دیپلم دارم ضایع نیست !!!!!
نه مشگلی ندارم همشونو تایید کن فدات شم :گل

ببین مریم جون،اولویتهای آدما واسه ازدواج باهم فرق داره.مثلا من فکتوهایی که واسه ازدواج در نظر میگیرم،با شما متفاوته.همه همینطورن.واسه همین نمیشه به کسی گفت فلان چیز مهمه و فلان چیز اهمیتی نداره.اینکه سنش الان به نظرت اوکیه،پس حله.بقیه چیزایی که ازش میگی هم به نظر خوب میاد.اینکه کجا میتونه کار کنه،بستگی به رشته اش و خودش و آشناهایی که داره،داره.البته مساله خانواده اش هنوز هست که خب اونم باید روش فکر کنی!
خب چرا دانشگاه نمیری؟دیگه الان که دانشگاه رفتن آسون شده.دیپلم ضایع نیست،ولی به نظرم،نه واسه کم نیاوردن جلوی شوهرت و خانواده اش،بلکه به خاطر خودت،حتما درست رو ادامه بده.حالا که این آقا هم در حال تحصیلن،میتونید باهم درس بخونید.یکی تو مقطع فوق و یکی لیسانس.بعد از لیسانسم میتونی ارشد بخونی.اینجوری از نظر تحصیلی با خودش و خانواده اش هم هم طراز میشی.اگه برات مهمه.
درس خوندن به نظر من با هر انگیزه ای باشه،خوبه!

maryam 30 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 08:16 ق.ظ http://divarneveshte.lineblog.ir

سلام عزیزم مرسی که اومدی
آره من با تعداد جمعیت بالاشون نمیتونم کنار بیام ، ۵ تا خواهر شوهر ۵ تا برادرشوهر بعد آخه مهناز جون منو اون حتی از لحاظ تحصیلاتی هم به هم هیچ ربطی نداریم اون فوق لیسانس من دیپلمه ، بعدشم درآمدش چی میشه ؟؟؟؟ لوازم التحریر که فقط زمان مدرسه ها فروش داره بقیه سال چی ؟؟؟ من با سن و درآمدش مشگل دارم مهنازجون تصمیم گرفتم به مامان بگم که پشت تلفن ردشون کنه ما به هم ربطی نداریم اونا پرجمعیتن من کم جمعیت ، اون فوق لیسانس من دیپلمه ، درآمدش درست و درمون نیست ، تازه هم سن بابامم که هست نورعلی نور خخخخخخخخخخخ ، اونا خواهر و برادراش مهندس و استاد دانشگان من نه ، اونا وضعیت مالیشون در حد مغازه ست ما ثروتمند اونا اصالتا یزدی ما اصالتا کرجی ، اما چندساله کرج زندگی می کنند ، مهناز جون راستی یادم رفت بهت بگم میدونی چرا رو سن تاکید دارم واسه اینکه من هنرستان می رفتم یه زن و شوهر اومدن دنبال بچشون پدر انگار پدربزرگ بچه بود و مادر واقعا مادرش بود بعد و روشون نمیشد کنار هم قدم بردارند خجالت می کشیدند خب این مسایلم باید در نظر گرفت رومون بشه کنار هم راه بریم مسخرمون نکنن ، بعد مهناز جون ده سال یه دهه ست یه نسل ، اون دنبال آرامش من دنبال تفریح و مسافرت اون نسبت به همه چیز پخته ست من دنبال تجربه میخواد ادای بابامو دربیاره اینکار درست اون کار درست بعد تو سایت های مشاور خانواده خوندم کسایی با ۱۰ سال تفاوت سنی ازدواج کردند مثل چی پشیمونن ، شاید خوشبخت باشن یعنی آرامشه باشه اما مسافرت و مهمونی تعطیل چون آقا حوصله نداره به نظرم یه ۶۶ ، ۶۷ برام مناسب باشه با هم کنار هم قدم به پخته گی بزاریم نه اینکه من تازه بخوام پخته شم اون جزغاله شه خخخخخخخخخخ
مسایل اجتماعی برام مهمه که کسی مسخرم نکنه بگه بایاته یا شوهرته !!!!!!
امروز پشت تلفن ردشون می کنیم مامانمم با ده سال تفاوت سنی مخالف من یه دهه هفتادی اون یه دهه شصتی یه دهه فاصله ست اون دیدگاهش با من فرق داره به نظرم یه ۶۳ باید با یه دختر نهایتا ۶۷ ازدواج کنه نگاهاشون یکی باشه نه با یه جوجه فسقلی دهه هفتادی خخخخخخخخخخخ. ما بچه ایم اونا عاقل نچ هر جور فکر می کنم می بینم کنار نمیام تازه خواهرشو با مادرش دیدم اومده بودن خونه ی ما از اخلاقش خوشم نیومد همش در صدد خراب کردن من بود انگار میخوام داداششو بدزدم خوبه تا الان از کنارم رد میشد نمی شناختمشا حالا اومده منو ضایع کنه ۳۵ سالشه ازدواج نکرده ده تا برادرشوهر بهتر از یه دونه خواهرشوهره ، مادرشم فضوله دیشب زنگ زده بود جواب دادم میگه مامانت کجاست ؟؟؟؟ گفتم خونه مادربزرگمه میگه : ای بابا میخواست بگی هر شب نوبت تو نیستا دیشبم که اونجا بود ، منم گفتم رفته بود سر بزنه با اجازتون خداحافظی کردیم ، اینایی که زیادن میخوان رو بچه هاشون زوم باشن من از فضولی بدم میاد فضولی که قاطیش دخالتم هست به اون چه ربطی داره مامان من کجاست ؟؟؟؟؟ طلبکاره انگار !!!!!!!
بهم سر بزن بهت خبر میدم هر چی شد
یه دنیا ممنونم که کمکم کردی

چون ننوشته بودی خصوصی،تاییدش کردم.اگه نخواستی،بگو حذفش کنم.
خب اینایی که نوشتی خیلی تفاوته.درواقع تو خیلی چیزا متفاوتید.البته تفاوت داشتن به منزله بد بودن نیس.اتفاقا خوبه که آدم تو یه چیزایی با همسرش متفاوت باشه.ولی مثلا در مورد خانواده اش،باهات موافقم که احتمالا سخته باهاشون کنار اومدن.
اوه اوه عجب مادرشوهری!!!!خدا به داد برسه!
چون تو پستت فقط از خوشگلی و سن و سال گفته بودی،گفتم که باید به مسایل دیگه هم توجه کنی.الان میبینم که همه چیو در نظر گرفتی.خوشحالم که عجله نمیکنی و با چشمای باز مسائل رو بررسی میکنی.ازدواج واقعا مساله مهمیه و باید خیلی زیاد با وسواس باهاش برخورد کرد.اینکه اینقدر خوب تفاوتها رو میبینی و برات مهمه،خیلی خوبه.
امیدوارم هرچی خیره و به صلاحته برات اتفاق بیفته عزیزم.بعدشم به نظرم تو هنوز خیلی وقت داری واسه ازدواج کردن.عجله نکن و مطمئن باش هنوز خیلی وقت داری!
قربونت بشم.همیشه شاد و خوشبخت باشی گلم

maryam 29 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 09:49 ب.ظ http://divarneveshte.lineblog.ir

سلام مهنازجونم
من همیشه پست هاتو دنبال می کنم اما کم برات نظر میزارم
راستش نیاز به کمک دارم پست آخر نوشتم میشه بخونیو نظرتو بگی ؟ واقعا گیج شدم نمیدونم چیکار باید کنم . اگر سوالی هم برات پیش اومد کامنت بزار جواب میدم لطفا کمکم کنید
مرسی مهنازجونم

سلام عزیزم.ممنون از همراهیت
میام میخونم و اگه چیزی باشه که گفتنش بهت کمک کنه،حتما بهت میگم.
قربونت

Amitis 29 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 08:24 ب.ظ

یک کامنت گذاشتم دوستان نفرین کردن که ، خوبم درگیر کار و استرس زندگی تمومی نداره به خدا! میدونی فرهنگ اینجا میگه اگر مشکل دارن دو نفر با هم باید برن دنبال زندگی خودشون ، فرهنگ ایرانی میگن نه بمونن و بسازنند!! چراش هم معلوم نیست، وقتی دو تا ادم جدا از هم خوشحال ترن، چه دلیلی برای موندن هست ! اگر دوستت همون طوری با اقا خیانت می کردن به زن اولش خیلی بدتر از اینکار بود به نظرم

نفرین چیه؟از یه گوش بشنو از اون گوشم در کن!اگه اینجوری باشه که منو روزی صد بار نفرین میکنن!بی خیال....
به نظر منم همینکه رابطه شون رو همونجوری ادامه ندادن و آقاهه زندگی اولشو تموم کرد و زندگی جدید رو شروع کرد،خیلی خوب بود.خیلیا مخفیانه ازدواج دوم میکنن که به نظرم آسیبی که تو اون موارد به هر دو طرف،مخصوصا همسر اول میرسه،خیلی خیلی بیشتره!
امیدوارم کارات خوب پیش بره عزیزم

ز 29 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 07:08 ب.ظ

لازم دیدم متمم اضافه کنم در مورد داستان جاریم...ببینید قاعده کلی اینه که چیزی که بنای درستی نداشته باشه محکوم به نابودی و استثناها چیزایی نیستند که آدم بخواد روش حساب کنه.

این کاملا درسته کسانی که با خیانت زندگی رو شروع می کنند اغلب زندگیشون شکست میخوره نه چون کائناتی در کاره. چون خودشون آدم قابل اعتماد و اهل زندگی نیستند امروز از این خوششون میاد فردا از اون یکی و..الی آخر. مواردی مثل دوست ایشون یا جاری من استثا هستند که طرفشون خوب از آب دراومده.

منم دلم میخواد باور کنم اگر جهنمی است تو همین دنیاست ولی الان جورج بوش که مسئول بدبختی چندین میلیون آدم تو عراق و افغانستانه کجاست؟داره تو مزرعه اش با میلیاردها ثروت خودشو باد می زنه بچه هاشم خوب و خوشن. شیمون پرز که همین اواخر مرد با کلی احترام خاکش کردند کم جنایت کرده بود؟ خب می بینید اینا زیرشون سفت بود جنایت کردند هیچیشون هم نشد. یکی مثل قذافی پشتش قرص نبود کمتر از اینام جنایت کرده بود به فجیعترین شکل مرد. می بینید زیربناست که مهمه.

این همه زن بی گناه هست که بچه اشون مریضه یا زندگیشون خوب نیست دارن تاوان میدن بعنی؟

چون خطابتون ظاهرا به خواننده های وبلاگ بود،پس جوابی نمیدم و کامنتتون رو تایید میکنم تا دوستان ببینن و استفاده کنن.
مرسی از وقتی که گذاشتی عزیزم.
فقط یه چیزم بگم،اون سیاستمدارا که گفتید رو نمیدونم،ولی با جمله آخرتون عمیقا موافقم!اگه هرچیزی تو این دنیا تاوانی داره،اینهمه بچه بی گناهی که مادرزاد مریض و با هزار جور بدبختی به دنیا میان،دارن تاوان کدوم گناهشون رو پس میدن؟!

سپیده مامان درسا 29 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 04:23 ب.ظ

الهی دورت بگردم ممنونم ازت تو هم به من لطف داری گلم
بازم با همه ی حرفای که زدی موافقم چقدر جالب که منو اینقدر خوب شناختی از روی حرف زدنم
الهی همیشه زندگیت پر باشه از انرژی مثبت و شاد باشی گلم
ببوس ساشا جون و از طرف من

سحر۲ 29 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 10:28 ق.ظ

عزیزم,الاهی ک زودتر خوب بشی,مهناز من هر وقت استرسم زیاد میشه سریع مریض میشم,مراقب آرامشت باش خشگل ه حساس
دو مورد دوستت,اصلا بدت نیاد ازش,برات سوال نشه,چون ما هرگز نمیتونیم جای کسی باشیم و در شرایط روحی کسی و درکش کنیم ولی از نظر من هم کار درستی نکرده و خود من الان هرگز اینکار رو نمیکنم,چون میدونم احساسات یک زن چقدر میتونه جریحه دار بشه و انسانیت و وجدان بهم اجازه نمیده اینکار رو بکنم ولی نمیگم قبلا اینکار رو نکردم.
تو به قانون عمل و عکس العمل و کارما اعتقاد نداری ولی من دارم,البته ن ک خدا بخواد من رو عذاب بده,این خودمم و درونمه ک در پی ی کاری ک خلاف وجدانمه اذیتم میکنه مگر اینکه اونقدر سقوط کرده باشم که وجدانم از بین بره,حتی تو این شرایط هم بودم و کار بدم رو توجیه کردم.
الاهی ک برای هیچ زنی چنین اتفاق تلخی نیفته و مردهای ما بتونند مسیولیت کسی رو ک عاشقش میکنند بر عهده بگیرند و هرز نپرند و اول تکلیف یک زندگی رو مشخص کنند و بعد برند دنبال ی زندگی دیگه,چون همیشه زنی زیباتر از همسر ما وجود داره,این ماییم ک باید تکلیفمون رو بعد ازدواج مشخص کنیم

قربونت برم عزیزم.این حساس بودنم بد دردیه ها!رو همه چیز زندگی آدم اثر میذاره!
سحر،کاملا باهات موافقم.من کاملا قبول دارم که وجدان ناراحت خوده شخص یا هرچیزی که از درونش میاد،میتونه سالها باعث آزارش بشه و حتی این حس بد باعث اتفاقات بد در آینده براش بشه و اون شخص هرچی اتفاق بد براش میفته رو ربط بده به کاری که کرده.کل حرف من این هستش که اینجوری نیست که ابر و باد و کائنات،منتظر باشن هرکی کار بدی کرد،یه جا بهش پس بدن.بسا آدمهایی که خیلی فجایع مرتکب میشن ولی در اوج سعادت زندگی میکنن و می میرن!من میگم اینکه کار بد ما عواقب داشته باشه یا نداشته باشه،بسته به شرایط زندگیمون و تفکرمون داره.ما باید کاری که به نظرمون بد هستش رو صرفا به خاطر بد بودنش و آزار رسوندنش به خودمون و دیگران انجام ندیم،نه به خاطر اینکه میترسیم یه جایی چوبه این کار بدمون رو بخوریم!
منم این کارو نمیکنم.تآییدشم نمیکنم.در مورد دوستمم ازش بدم نمیاد،اتفاقا ارتباط خوبی باهاش دارم،فقط همونجوری که گفتم شاید چون به نظرم پایه ریزی این رابطه اشتباه بوده و باعث آزار بقیه شده،ته دلم ازش دلخورم.همین!
کاش بشه همدیگه رو قضاوت نکنیم .کاش بشه اینقدر واسه همدیگه جانماز آب نکشیم.کاش اینقدر خودمونو درگیر کلمات و بازی باهاشون نکنیم.کاش یه کم ساده تر بشیم.کاش بتونیم راحت حرفامونو بزنیم.کاش اینقدر تلخ نباشیم.کاش اینقدر سخت و سختگیر نباشیم.....
تو مثل همیشه عالی هستی سحر.مرسی از بودنت.

رز صورتی 29 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 09:36 ق.ظ http://fafa-life.blog.ir/

هوووم منم بدک نیستم...
راستی ابلیمو و عسل زیاد بخور بهتر شی خاله...
اع من بجای کتان تافته نوشتم ایران کتان...
وای پ امیدوارم یه روز اونجا ببینمت..
چون بابای گرام بنده هم حوصله خیلی گشتن نداره و با دیدن یکیشون خسته میشه همیشه پاتوقمون میشه ایران کتان..چون همه چیز توش داره...عمراااا هم ادم دست خالی بیاد بیرون حتی خرید نداشته باشه
منم اتفاقا چند هفته پیش مانتو کفش و اینا گرفته بودم ازش خیلی خوب بودن..بابایی هم که مثل همسری شما پیراهن و شلوار...
کلا نمیدونم چرا هیچ جا مثل ایران کتان نسبت به اطرافش خرید خوش نمیگذره!
من حافظه بلند مدتم کلا خوبه
هوووووووم شما باربی میشی بخوریش شک کن...
چقدر نوشتمااا...راستی وقتی برات نمینویشم نمیخوام یهو وقتی پر اانرژِی منفیم منتقلش کنم به بقیه...واسه همین نمینویسم برات خاله...همیشه میخونمت دوست داشتنی

آره ساشا رو که بستم به آبلیمو و عسل.ولی خودم چون شربت عسل رو دوس ندارم نمیخورم!!!
ایران کتان رو منم زیاد میرم.همیشه هم به قول تو حتی اگه چیزی لازم نداشته باشیم ازش خرید میکنیم.
آره حافظه ات خوبه.تو این موردم باهات تفاهم دارم جوجو.چون منم حافظه بلند مدت خیلی قوی ای دارم
واقعا باربی میشم؟!خدا کنه دوستت چه جوری مصرفش کرد که اینقدر روش اثر گذاشت؟من دمنوششو مصرف میکنم و خودشم گاهی تو طول روز میجوم.
کامنتهاتو دوس دارم.وقتی اینجوری پر انرژی میشی،خوشحال میشم.ازت انرژی میگیرم.
هرحالتی که باشی،کامنتهات دوس داشتنیه.ولی تو خودتو اذیت نکن عزیزم،هروقت حالشو داشتی و دوس داشتی بنویس

یلدا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 11:41 ب.ظ

به نظر من اگه کسی وجدان داشته باشه یا بالاخره وجدانش بیدار بشه عذاب میکشه و نتیجه عملش رو میبینه وگرنه که در جهل مرکب ابدالدهر بماند!

بله اگه کسی به قول شما وجدان داشته باشه و ظلمی بکنه،همیشه عذاب وجدان همراش هست،منتهی این وسط انتظار تنبیه از زمین و زمان و کائنات داشتن،اشتباس!

سحر 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 09:10 ب.ظ

من برای شما و آمیتیس خانم دعا میکنم سرتون بیاد ان شاالله از اون خوباشم که زندگیشو شوهرتون میکنه عسل بعد ببینم میگید زندگیش بامن نمیشده و آه من چیه باید خوشبخت بشه و ....چرا چرند میگید بعدشم اینقدر محکم نگو به شوهرم مطمعنم همه اونایی که این بلا سرشون اومده محکم میگفتن مطمعنم

در مورد کامنتت هیچ حرفی نمیزنم،چون ارزشی برام نداره.فقط یه سوال دارم؛الان شما رو نانا خانم خطاب کنم یا سحر خانم؟!!!!!
کسی مجبورتون کرده با یه اسم قربون صدقه آدم برید و با یه اسم مزخرف بگید؟!
این کامنت رو تایید کردم و جواب دادم،تا بدونید با احمق طرف نیستید!اگه خیلی چیزا رو به روی خیلیا نمیارم،دلیل بر نفهمیدن و حماقتم نیست،فقط مراعات میکنم و حفظ آبرو!متاسفم....

رز صورتی 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 08:26 ب.ظ http://fafa-life.blog.ir/

خوبی خاله مهربونم!
بهتری!
میبینم که اومده بودی حوالی ما:)
مامان خوشگله خریدات مبارکت باشه...من عاشق اون فروشگاهام..اصولا پیشنهاد منه واسه خرید به خانواده...ولم کنن پلاسم!انقدرم زیاد شده که خیلیاشو نمیشه گشت جز فروشگاهایی که پایه ثابتشی! اخی قبلا فقط یه ایران کتان بود و پاتن تافته..
نذری قبول باشششه..یاد پارسال افتادم که میخوندمت و خودت تو خونه درست کرده بودی فکر کنم بین فقرا پخش شده بود..
امیدوارم این دوست خوشبخت باشه و رنگ ناراحتی رو نبینه..و هیچ وقت پشیمون نشه...
تخم کتان خیلیا میخون معجزاتشو زیاد شنیدم..رو یکی هم به چشم خودم دیدم
زود خوب شو خاله خوشگلم...

به به دخمل خوشگل ما!خوبی؟سرحال شدی؟
آها،آره شمام اونطرفایید!اتفاقا پالتو و لباسای شوهری رو از ایران کتان خریدیم!همیشه بین فروشگاهها،ایران کتان اولین اولویتمونه!
ای جاااااان،چه خوب یادته.
منم امیدوارم....
واقعا؟یعنی ممکنه رو منم معجزه کنه؟
توام خوب باش و انرژیک عزیزن

فائزه 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام مهناز جون.انشاءالله زودتر حال خودتو گل پسرت خوب بشه.یه سوال.مگه شما چند کیلو بودی که ااییییییین همه وزن کم کردی بازم تو رژیمی.

سلام عزیزم.ممنونم
وزنمو که نمیگم،ولی به هرحال واسه رسیدن به ایده آلی که تو ذهنمه،ادامه میدم.و البته برای سلامتیم

نانا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 02:16 ب.ظ

سلام بانو روز به خیر بلا ازتون دور ان شاالله زود تر خوب میشید بخشیش از آلودگی هواس و خیلیا رو درگیر کرده روزگار بکامتون یا علی

سلام عزیزم
ایشالله از همه دور باشه
بخش زیادیش مربوط به این آلودگی لعنتیه!
قربونت برم

رسا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 01:21 ب.ظ

عزیزم من ده سال بعد دوست شمام با دو بچه همون بلا رو که ۱۴ سال پیش به خاطر من سر زنش و دخترش آورد امروز سر من آورده کسی که یکبار خیانت کنه باز هم میکنه من مثل دوستت فکر میکردم اما ....بی خیال من دارم تاوان شکستن دل اون زن رو پس میدم اون الان از من خیلی خوشبخت تره چون اگر ایزد به حکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری شامل حالش شده اما من چوب دوسر نجسم حتی نمیتونم شرایط امروزمو واسه خواهرم دردو دل کنم به هر کی بگم میگه خودکرده و خود سوز خود کثافتشم بهم گفت تو گزری گناه نبود این اومده تو زندگیت گناه کرده موندم با یه بچه فلج و یه بچه بیش فعال عصبی بابت همینام خود مادرم بارها بهم میگفت اینا آه اون زنه به این جور مسایل وارد نشو عزیزم خدا زندگیتو حفظ کنه ان شاالله

خیلی براتون ناراحت شدم.نمیدونم دقیقا شرایط زندگیتون الان چطوره،ولی امیدوارم بهبود پیدا کنه.
من فقط میگم نمیشه قضاوت کرد و نمیشه همه چیو به حکمت و قضا و قدر و آه و نفرین ربط داد.شاید اگه شما با کس دیگه ای که مجرد بود هم ازدواج میکردید،همین سرنوشت رو داشتید.نمیشد؟اینجوری که سرنوشت و اتفاقات بد زندگیتونو به آه اون زن ربط میدید،فقط خودتونو از بین میبرید.به نظرم علتش اینه که شما از اول با عذاب وجدان این ازدواج و این زندگی رو شروع کردید.کاری به اینکه کار اون موقع شما و همسرتون درست بوده یا نه ندارم،فقط میخوام بگم،علت اینکه الان این مشکلات رو به آه اون زن ربط میدید اینه که در ناخودآگاهتون از کارتون ناراحت بودید و عذاب وجدان داشتید و همیشه منتظر تاوان کارتون بودید.واقعا از ته دل امیدوارم زندگیتون به آرامش و سعادت برسه و مشکلات و گرفتاریهاتون تموم بشه.

مینا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 01:10 ب.ظ

مهناز جان اتفاقا چوب خدا بد جور بی صدا و بی درمونه نگو اعتقاد نداری که داری که اگه نداشتی نذر نمیکردی که نذری نمیدادی پس داری هممون داریم هم به این دنیا هم اون دنیا یه چیز دیگه که تو نوشتت یه خورده بی انصافی بود اینکه نوشته بودی زنه تا تونست مرده رو تیغ زد و رفت عزیزم اونکه برای تیغ زدن اومده دوست شماس نه اون بد بخت که جوانیشو برای به اینجا رسیدن اون مرد تباه کرده اتفاقا سهم اون همه چی بوده که یا از خدا بیخبر چپاولش کرده مهناز نازنین یه لحظه خودتو بزار جای اون زن میتونی تصور کنی چیزی رو که تو با نخوردن و نپوشیدن و نرفتن و نخریدن و هزار صرف جویی و ممشقت پا به پاش رفتی تا فراهم بشه یکی دیگه از راه برسه و سهم تو و اون نازنین اولادت رو مال خود کنه و شما رو از زندگیتون بتارونه به حکم خدا شک نکن اونا بد تاوانی پس خواهند داد هر چند دیر

نذر کردن چه ربطی به حرفهای من داره مینا جان؟من نذر میکنم برای مثلا فلان کار،خیرم به چند نفر برسه در راه رضای خدا.مگه من گفتم به خدا اعتقادی ندارم؟من میگم اینکه فکر کنیم هر چیزی تو این دنیا تاوان داره اشتباهه.میتونم برات مثالهای زیادی بزنم از آدمهایی که تا آخر عمر در اوج سعادت زندگی کردن و حتی بعداز مرگشون تا سالها به خوبی و بزرگی ازشون یاد شده،ولی در حق خیلیا بیشترین ظلم رو کردن!عزیزم،بهتره با چشمایی بازتر به دنیا نگاه کنیم.
اینایی که میگم،توجیه بدی آدما نیست.معلومه که نباید بد کنیم.نباید برای بقیه بد بخوایم،نباید زندگی کسی رو خراب کنیم.ولی فقط به خاطر خودمون،خدامون و وجدانمون و انسانیته که نباید این کارها رو بکنیم.نه از ترس تاوانی که خواهیم داد!
اون زن رو هم که گفتم گوش شوهرش رو برید،چون واقعا تا جایی که میتونست از شوهرش گرفت.علاوه بر مهریه و نفقه که حقشه،واسه اینکه رضایت به طلاق بده،خیلی چیزای دیگه ازش گرفت.به من ربطی نداره حقش بود یا نبود،چیزی که میدونم رو گفتم.
اگه کسی این بلا رو سرم بیاره،معلومه که اتفاقات خیلی بدی برام میفته و معلومه که من نمیبخشمش و خیلی کارای دیگه که حتما میکنم،ولی اینا هیچ دلیلی نمیشه که اون زن بخواد به خاطر من و آزاری که دیدم بدبخت بشه!کلا انگار حرف من رو متوجه نشدید و موضوع رو یه جور دیگه برداشت کردید!

مهرورز 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 12:38 ب.ظ

صدای دهل از دور خوشه چوبشو میخورن اما نمیگن چوب اون گناهمون بود از آه اون زن و بچه در امان نخواهند بود شک نکن ۵ سال دیگه یاد حرف امروزم بیوفت اگه اونهمه مرد خوبی بود که با وجود تاهل با دوست شما نبود و اگر دوست شما خانم سالمی بود یا مرد زن دار نمیپرید عزیزم بر عکس شما بسیاردیدم بعد سالها کوس رسواییشون افتاده چندسال بعد مرده میره سمت بچش و البته زنش هر چند اون زنم اگه زنیت کنه دیگه قبولش نخواهد کرد به هر حال حتی اگر هر روزم باهاش ارتباط داشته باشی نمیذارن بفهمی واقعیتشون رو باید صورتشون رو با سیلی سرخ نگه دارن باید چون قضاوت نشن چون چیزایی که دوست ندارن رو نشنون چون .....بگذریم به زندگی سالم خودت نگاه نکن خدا قسمت کسی نکنه

جواب شما هم مثل دوستان دیگه ای که همچین کامنتی گذاشتن هستش.اجازه بدید دوباره تکرار نکنم.اونا رو بخونید،نظر من رو در این رابطه میفهمید.
نمیدونم چرا از نوشته های من این برداشت رو کردید که من موافق ارتباط دوستم بودم یا گفتم خوشبختی حقشونه یا نیست!من بدون قضاوت کردن،فقط اصل ماجرا رو براتون گفتم و البته گفتم که مخالف اینجور ارتباطاتم و هنوزم دلم به دوستم صاف نشده!
کل حرف من این بود که این اعتقاد که هر بدی بکنی،تاوانش رو پس میدی،جزو توهمات ماهاست فقط برای آرامش و دلخوشی خودمون!منم مثل همه دوس دارم فکر کنم و مطمئن باشم که هرکس که بدی بکنه،تاوانش رو پس میده،ولی متاسفانه یا خوشبختانه نمیتونم خودمو به این راحتی گول بزنم و سعی میکنم واقع بین باشم.

سمیرا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 12:20 ب.ظ

امان از دست این ویروس های لعنتییه بارون بیاد والا خوب میشه حالمون

امااااااااان

سمیرا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 12:18 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

وااااااای خو منم با اینکه ندیدمت اما نمیدونم چرا اینگده دوست دارممممم

اتفاقا تو یکی رو خیلی زیاد میدوستم عشقم

ز 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 11:02 ق.ظ

کاملا درست میگی. جاری من خارجیه جلوی خودم گفت که از اول از برادرشوهرم خوشش میومده و حتی تو عروسیش با زن اولشم دعوت بوده خیلی آراسته و شیک اومده بوده چون چشمش دنبال داماد بوده. بلاخره هم زندگیشونو بهم زد و خودش اومد نشست جای زن برادرشوهرم. الان ده ساله داره تو شیر و عسل غلت می زنه از خوشی! و همه چی براش فراهمه و کاملا هم خوشبخت.....

خب پس شمام ازین مثالها اطرافتون دارید.
کاری به درستی و غلطی کارشون ندارم،ولی کاملا قابل باوره که بدون مشکلی،خوشبخت زندگی میکنن.

نسیم 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 09:27 ق.ظ http://nasimmaman

با حرفات راجع به اون توجیه ها که خودمون و میکنیم کاملا موافقم....یه سری چیزا انگار چپه توی ذهن ما رفته....دلم برای خانم اول اون مرده سوخت.....شاید واقعا رفتارش توی زندگی با شوهرش خوب نبوده و یا شوهرش دوسش نداشته...ولی دلم براش سوخت....
تنبلیم میاد بنویسم..خدا من و بکشه که اینقد تنبلم توی نوشتن...پشتم باد خورده...
مواظب خودت و ساشا باش عزیزم

آخ نسیم،چه خوبه که تو منظورمو متوجه شدی!نمیدونم چرا اینقدر همه جبهه گیری میکنن و سریع واکنش نشون میدن!انگار مثلا من گفتم که اونا باید خوشبخت بشن و نباید تاوان پس بدن!!!!!!
دقیقا همینطوره نسیم،یه چیزایی چپه تو ذهنمون رفته و متاسفانه نمیخوایم به آگاهی برسیم و افکار اشتباه رو از خودمون دور کنیم.کورکورانه و متعصبانه،روی افکاری که از بچگی تو ذهنمون کردن،پافشاری میکنیم!
منم دلم براش سوخت.نمیدونم شاید الان خیلی خوشبخت تر باشه،ولی به هرحال منم براش ناراحت شدم.
خدا نکنه عزیزم،این چه حرفیه.ایشالله همیشه خوب باشی و سالم و شاد.حالتم که سرجاش اومد و حوصله ات برگشت،بنویس،تا ازت بی خبر نمونیم.
عزیزمی

من 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 08:02 ق.ظ

سلام عزیزم
یه چیزی میخواستم بهتون بگم دوستانه
درسته شما به همسرتون خیلی اعتماد دارید ولی بهتر نیست تو این زمانه داغون و شرایط فعلی کمی بیشتر حواستون به نیومدن های همسرتون باشه
شما که مثال عینیش رو تو این پست گفتید بهتر نیست یکم به نیومدن های شبانه همسرتون شک کنید ؟؟؟؟
البته امیدوارم که همسر شما اینجوری نباشه ولی احتیاط شرط عقله .....

سلام عزیزم
مسلما شما از رو دلسوزی این حرفها رو گفتید و منم ازتون ممنونم.ولی یه چیزی رو بدونید و اونم اینکه هیچکی دلسوزتر و دقیق تر از خوده فرد به زندگیش نیست!چیزی که شما از زندگی من میبینید و حدس و گمانهایی که میزنید،مطمئن باشید من خودم هزار برابر آگاهترم و حواسم جمع تره!نه فقط من،بلکه همه خیلی خیلی به زندگی شون آگاهتر و دقیق ترن تا حتی نزدیک ترین اطرافیانشون!
اگه من میگم همسرم شب سرکارشه،بدونید که من به ده ها دلیل که دلیلی نمیبینم که بیانشون کنم،مطمئنم که واقعا سر کارشه!!!

حانیه 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 08:02 ق.ظ

سلام مهنازجون ازخواننده های خاموشت هستم وخیلی وقته که مطالب وبلاگت میخونم انشالله که گل پسرت زودترخوب بشه وازخدامیخوام که همیشه توزندگیت ارامش داشته باشی

سلام عزیزم
خوشحالم که روشن شدید
ممنونم عزیزم.منم براتون آرامش و سلامتی از خدا میخوام.

سپیده مامان درسا 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 07:53 ق.ظ

سلام مهناز جون فعال و پر تلاش خودم خوبی خسته نباشی
عزیز دلم در مورد تخم کتان تو نت یه سرچی بزن یه چیزایی در موردش بخونی و بدونی خوبه ، من بخوام همه رو توضیح بدم خیلی طول میکشه
مهناز نمیدونم چرا حرفایی که میزنی رو در ظاهر همه میشنویم یه چیزی در موردش میگیم و قبولشون نمیکنیم یه جاهایی اما بتو که حرف میزنی و توضیح میدی کاملا موافقم و احساس میکنم چون همیشه خیلی رک و راحت و بی پرده و بدون ترس حرف میزنی حرفات به دل میشینه و به عمق موضوع که فکر میکنیم واقعا درست میگی و باهات همیشه موافق بودم و هستم
الهی خدا همیشه پشت و پناه خودت و زندگیت باشه دوست خوبم

سلام عزیز دلم.خوبی؟
آره سرچ کردم و خوندم.مررررسی
این که لطف تویه که همیشه بهم داری و با محبت مطالبم رو میخونی.ولی جدای ازین حرفها،میدونی چرا موافقی؟چون آدم متعصبی نیستی.یعنی آدمی نیستی که فقط بگی چیزی که من میدونم و سالهاست قبولش دارم،درسته.هرجا حرفی رو بشنوی و توضیحشو گوش کنی و فکر کنی با عقل جور درمیاد رو قبول میکنی و این یه خصوصیت عالی و فوق العاده است.اتفاقا خودمم با وجود همه کله شقیا و لجبازیام،اصلا اینجوری نیستم که هر تفکر و حرفی رو که مخالف نظرم باشه رو رد کنم.خیلی راحت اگه چیزی رو بشنوم که به نظرم درست میاد رو قبول میکنم!
شخصیت فوق العاده مثبتی داری سپیده جون.اینو همیشه گفتم.یه آرامشی داری که از همین شخصیتت برمیاد.اینکه تو همه چیز،خوبیاشو میبینی و سخت بدیها رو میبینی،باعث شده،وجودت حتی از راه دور و تو این دنیای مجازی،به آدم آرامش بده.من که همیشه ازت انرژی مثبت میگیرم.
امیدوارم خدا وجود عزیزتو برای همسر و درسای خوشگلم،حفظ کنه.

Amitis 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 06:42 ق.ظ

خوشحالم که دوستت خوش بخت شده، جرات ریسک کردنش رو داشت و دمش گرم جواب داد براش، من اعتقاد ندارم رو ویرونه زندگی بقیه بوده، شاید واقعا زندگی اون اقا با همسر اولش جواب نمیداده! یکی از چیزهایی که خیلی مهم، اینه که خودش عذاب وجدان نداشته باشه، هیچ اتفاقی هم نمیفته

آمیتیس؟الان دعوات کنم خوبه؟هیچ معلومه تو کجایی؟چرا نیستی؟نگرانت شدم دختر...
اون چیزی که من از اطرافیان اون آقا شنیدم این بود که واقعا با خانمه مشکل داشتن.البته قصد جدایی نداشتن،ولی خیلی مشکلات و دعوا داشتن.
موافقم.این مهمه که آدم از اول کاری که میکنه،چه انتظاری داشته باشه.اگه از اول با عذاب وجدان شروع بشه و منتظر عقوبتش باشه،حتما به بدترین اتفاقها ختم میشه،ولی اگه کاری که آدم میکنه،علیرغم نظر و حرف بقیه،به نظر خودش اوکی باشه،حتما به موفقیت میرسه.

مامان طلاخانوم 28 - مهر‌ماه - 1395 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام عزیزم
مهناز جون خسته نباشی از فعالیت روزانه
والا من که اونقد از حرفات خوشم میاد و تقریبا با تمامشون موافقم که اصلا برام سرگرمی نیست اینجا.لذت میبرم از خوندن مطالبت.انرژی میگیرم ازت .
ی دنیا ممنون از وقتی که میزاری.
زودی خودتو و ساشا جون خوب شین. همیشه تنتون سلامت باشه دوستم

سلام عزیزدلم.همیشه جزو اولینایی که منو میخونی و نظر میذاری.مررررررسی از اینهمه لطفت
هم وجود و حضورت،هم نظرهات همیشه برام مهم و با ارزشه نازنینم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.