روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

یه پست روز جمعه ای و کلی حرف

سلام به همگی

خوبید؟خوشید؟همه چی اوکیه؟

الان همه با صدای بلند میگن،بععععععععععله!به به....

اولین باره فکر کنم جمعه دارم پست میذارم!پس یه سلام ویژه به جمعه دوس داشتنی!

خواستم فردا پست بذارم،ولی گفتم دیگه خیلی مطالب زیاد میشه و نمیتونم تو یه پست جاشون بدم!پس تا پنجشنبه رو الان براتون میگم،جمعه رو هم میذارم با پست هفته بعد میگم.چون تازه صبح جمعه است و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده!

تا دوشنبه رو گفته بودم.شبش شوهری اومد با کادو!!گفت دلم میخواس برات جایزه بخرم که اینقدر دختر خوبی بودی!

دختر خوب یعنی اینکه تصمیمی گرفتم که خودت میخواستی دیگه؟اینو البته با خنده بهش گفتم!گفت،اتفاقٲ نه!حالا جایزه ات رو باز کن،بعد راجع بهش حرف میزنیم.بازشون کردم و یه جین آبی ساده و یه شومیز ترک خوشجل بود!تو تنم عااااالی بودن!هم سایزشون،هم مدلشونو دوس داشتم!سلیقه اش خیلی خوبه شوهری!بوسش کردم و تشکرکردم.بعدازشام نشستیم به حرف زدن.گفت چند روزه خیلی سرحال نیستی!میدونم که ته دلت از تصمیمی که گرفتی راضی نیستی!هنوزم اتفاقی نیفتاده.ما میتونیم همون داستان خونه عوض کردن رو دنبال کنیم و من اصلا ناراحت نمیشم! گفتم،خب اینکه بگم یه شبه متحول شدم و نظرم صد و هشتاد درجه تغییر کرد و الان این خونه و این زندگی به نظرم ایده آل ترین حالته که دروغ گفتم!چون من همیشه دلم میخواد بهترینها رو داشته باشیم.ولی واقعا خیلی بهش فکر کردم و اگه اون شرایطی که گفتمو برام فراهم کنی،فکر میکنم مشکلی نیست و خیلیم شرایطمون خوبه!خونه هم هیچ مشکلی نداره و خوشگل و جدیده.فقط میتونیم مثلا رنگش کنیم.خلاصه که خیلی حرف زدیم.

خب من از اولشم با خوده خونمون مشکل نداشتم و دوسش داشتم،فقط میخواستم جای بهتری زندگی کنیم.به هرحال تصمیمی که الان گرفتم فکر میکنم درسته.امیدوارم شوهری هم به قولها و تعهداتش عمل کنه!

قرار شد،شوهری فردا رو نره سرکار،تا به کارامون برسیم.

سه شنبه صبح ساعت نه پاشدیم و صبحونه خوردیم و زدیم بیرون!رفتیم چندتا مدرسه واسه ساشا دیدیم.البته قبلش از خیلیها که اطلاعات داشتن،پرس و جو کردم و اسم چندتا از مدرسه؛های خوب رو گرفتم.یکیشون رو همه متفق القول گفته بودن،بهترینه!مام اول بقیه رو رفتیم،تا اینی که گفته بودن از همه بهتره رو آخرسر بریم و با شرایط قبلیا مقایسه کنیم.اونام شرایطشون خوب بود،ولی این آخریه واقعا عالی بود!همه شرایطی که روشون حساس بودم و مد نظرم بود رو داشت.آقای مدیرشم خیلی محترم و خوش برخورد بود و همکاری کرد باهام.دیگه راجع به همهچی برام توضیح داد.ثبت نامشون از اوائل خرداد شروع میشه و گفتش اون موقع بیاید که فرم سنجش رو هم بهتون بدیم.حالا ایشالله بشه که همینجا ثبت نامش کنیم.

بعدش رفتیم چندتاکار دیگه داشتیم که تقریبا به همه شون رسیدیم.دیگه ظهر شد و هوام که اینقدر گرم بود،داشتیم خفه میشدیم.کباب گرفتیم و رفتیم خونه خوردیم و شوهری ساشا رو برد مدرسه و اومد.یه کم حرف زدیم و تی وی دیدیم و خوابیدیم.غروب رفتم دنبال ساشا و آوردمش و عصرونه کاملا سنتی،نون و پنیر و گردو و گوجه و خیار خوردیم و رفتیم بیرون دنبال بقیه کارامون.بعدم رفتیم من دوتا مداد لب و دوتا رژ و به دمپایی رو فرشی واسه خودم گرفتم.واسه ساشا هم دو دست تاب و شلوارک گرفتیم و بعدم ساشا رو بردیم پارک،یه کم بازی کرد،ولی چون شلوغ بود،زود برگشتیم.

شب یه قسمت دیگه شهرزادو دیدیم.من نمیدونم چرا با همه کارایی که بزرگ آقا کرده،ازش خوشم میاد!شاید واسه اینکه اصلا از شخصیت خوده آقای نصیریان خوشم میاد و دوسش دارم!

شب اینقدر خسته بودم که زود خوابیدم.

چهارشنبه رو اگه بگم یادم نیس،بهم نمیخندید؟!فقط میدونم غروبش دختردایی شوهری بهم زنگ زد و گفت،جمعه میاید باهم بریم پل طبیعت؟گفتم آره خوبه،بریم!دیگه یه کم حرف زدیم و قرار شد برنامه ریزیهای نهایی رو پجشنبه بکنیم.شبم خواهرم پیام داد که شوهرش فرداصبح نزدیک خونه ما کاری داره،گفت،اگه هستید،مام بیایم پیشتون.گفتم آره هستیم،خیلیم خوبه!

شوهری گفت چیزی لازم داری واسه فردا بریم بگیریم؟گفتم،نه.همه چی هست!دیگه چوننمیدونستم میمونن واسه ناهار یا نه،برنامه ریزیهم نکردم!چون خواهرم گفته بود،شاید قبل از ظهر برگردیم!

خلاصه شب ،با این فکر که هرچه پیش آید خوش آید،خوابیدم!

صبح ساعت هفت بیدار شدم.اول خواستم برم نون بگیرم،ولی بعد پشیمون شدم.گفتم،همین نونای تو فریزر رو درمیارم و گرم میکنم.بعدم نشستم کلی پنکیک درس کردم!ساشا هم بیدار شد و اومد رو اپن پیشم نشست و یه نوکی هم به پنکیکها میزد.بعدم میزمو چیدم با نون و پنیر و گردو و کره و عسل و مربای آلبالو و خامه شکلاتی.البته کره رو اون موقع رو میز نذاشتم و گفتم هروقت اومدن میذارم.چایی هم گذاشتم،شیرم گرم کردم.پنکیکها رو هم تو ظرف چیدم و گذاشتم رو میز!ساعت هشت و نیم اومدن.بعده حال و احوال نشستیم به صبحونه؛خوردن،چون شوهرخواهرم باید زودتر میرفت!چیز خاصی نبود،ولی جاتون خالی خیلی چسبید.بعدش شوهر خواهرم رفت دنبال کارش و مام نشستیم به حرف زدن.میخواستم واسه ناهار ماهیچه بذارم.فریزر رو که باز کردم درش بیارم،خواهرم گفت،اااااا لوبیا سبز گرفتی؟گفتم آره پریروز گرفتم.گفت،آخ آخ،من خیلی وقته لوبیا پلو نخوردم!بیا ناهار بخوریم!گفتم،واااااای نه!ما این هفته،دو بار لوبیا پلو خوردیم!ولی اینقدر با ذوق به لوبیاها نگاه میکرد که از رو رفتم و تن دادم به لوبیا پلو!کم کم داره رنگم سبز میشه و شبیه لوبیا میشم!!!!

اسفناجم پختم واسه بورانی اسفناج.چند روز پیش شوهری سه کیلو زیتون خرید.فکر کنم گفته بودم بهتون!من اصلا زیتون نمیخورم،خودشم زیاد نمیخوره.ولی میگفت چون خاصیت داره،گفتم بگیرم و روزی چندتا دونه بخوریم!گفتم آخه اینهمه؟گفت نصفشو بده به خواهرت اینا.آخه اونا زیتون خورن!دیگه اونروز بهش گفتم و گفتم یادت باشه موقع رفتن ببری.کلی تشکر کرد و خوشحال شد.از نی؛نی براتون بگم که یعنی دلم میخواد همینجوری بخورمش،بس که خوشمزه است!عاشقشم!کلی عکس گرفتیم و سلفی های خنده دار گرفتیم.ظهر شوهر خواهرم اومد و هوام که اینقدر گرم بود داشتیم هلاک میشدیم.هندوانه؛خوردیم و بعدم لوبیاپلو رو با سالاد شیرازی و بورانی اسفناج و زیتون آوردیم و خوردیم.بعدم من خواهرزادمو بردم خوابوندم و ساشا و خواهرمم میزو جمع کردن و خواهرمم ظرفها رو شست.ساشا و نی نی و شوهر خواهرم خوابیدن.من و خواهرمم نشستیم به حرف زدن.چندتا آهنگ جدیدم از نامجو گرفته بود،گذاشته بودیم و گوش میکردیم.بعدش پاشدم کیک شکلاتی روی گاز درس کردم و غروب با قهوه خوردیم.شوهری هم اومد و کلی خوراکی خریده بود که دیگه هیچکی جا ندلشت بخوره.

یه ساعت بعد،حاضر شدیم و رفتیم بیرون.یه جای خوشگل پیدا کردیم رفتیم کلی گشتیم و عکس گرفتیم و خلاصه؛حسابی خوش گذشت!بعدم رفتیم آش خوردیم و دیگه ساعت هشت،خواهرم اینا خداحافظی کردن و رفتن خونه شون و مام اومدیم خونه.

استقلال و پرسپولیسم همزمان بازی داشتن که استقلال برد و پرسپولیس باخت و کلی بهم حال داد!تبریک به آبیای عزیز!

دیگه کلی با ساشا سر به سر شوهری گذاشتیم و خوشحالی کردیم!شوهری میگفت،ای نامرد،وقتی استقلال از پرسپولیس باخت،تو نمیذاشتی یه لبخندم بزنم!!!!البته شوهری مثل من رو تیمش حساس و متعصب نیست و اینارم به شوخی میگفت!خلاصه کلی اذیتش کردم و کیف داد!دیگه چون آش خورده بودیم،سیر بودیم و شامم نخوردیم.ساشا فقط شیر و کیک خورد.

دختردایی شوهری هم پیام داد و واسه فردا هماهنگ کردیم.رفتم رو تخت دراز کشیدم و ساشااومد پیشم و گفت امشب من میخوام برات قصه بگم!بعدم کلی برام قصه گفت.تا آخرش خودش خوابش گرفت و رفت رو تختش خوابید!!

شوهری هم طبق معمول داشت ازین فیلمای بکش بکش و ترسناک میدید که دل و روده همو میکشن بیرون!صدام کرد،بیا باهم فیلم ببینیم!گفتم،نه فدات شم.من همینجوریشم شبا تو خواب با هزار نفر جنگ و دعوا دارم.دیگه این چیزا رو هم ببینم که تا صبح باید مدام تو خون و خونریزی باشم!!!والله....

یه کم تلگرام بازی کردم و بعدم خوابم برد.

خب دیگه من برم به کارام برسم !تااینجام،هزار بار وسط این پست بلند شدم و نشستم!آخه یکی نیست بهم بگه،جمعه؛هم وقت پست گذاشتنه؟جمعه روز خانواده است!

پس منم تا بنیاد خانواده ام از هم نپاشیده،برم:چشمک:

امیدوارم جمعه خوبی داشته باشید و بهتون حسابی خوش بگذره!

دوستتون دارم و براتون بهترینها رو از خدا میخوام.

روزتون بخیر خوشجل موشجلا

بووووووس.....بای



نظرات 19 + ارسال نظر
lian 13 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 03:35 ب.ظ

,kheili khub minvisi azizam

قربونت برم

الهه 13 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:49 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

سلام َ، خسته نباشین ، من دوباره گرسنم شد این پستت رو خوندم ، راستش منم از بزرگ آقا اصلا بدم نمیاد و همینجوری شیفته اش هستم ،
چقدر خوب که شما بچه کوچولو دارین ، انقدر دلم یه بچه کوچولو می خوواد
مهناز جون من یه پرسپولیسی متعصبم ، همیشه قرمزته

سلام عزیزم
خب الان ظهره،پاشو برو یه چی بخور
کلا چون علی نصیریان بازیگر توانمند و دوس داشتنی هست و همه دوسش دارن،اینه که کمتر کسی فکر کنم از بزرگ آقا بدش بیاد.
آخی،آره دیگه پسر شما مردی شده واسه خودش!خدا حفظش کنه
میدونستم پرسپولیسی هستی،قبلا گفته بودی فکر کنم!دوست عزیز و دوست داشتی منی،ولی آبیته جیگر!

استند لوازم آرایش 13 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 11:41 ق.ظ http://goo.gl/sZgUPK

مطالب شما بسیار جذاب است، موفق و پیروز باشید.

ممنونم

دلارام 13 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:40 ق.ظ

قدر شوهرتو بدون
مثلا براش درخت قدر دانی بکار

دیگه تااین حد؟!

مامان رویا 12 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:52 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

سلام مهناز جون
مبارک باشه جایزه ات خانمی به سلامتی استفاده کنی.
انشاءالله ساشای گلم توی بهترین مدارس بهترین باشه و همیشه بدرخشه و باعث افتخارتون باشه.
آخ هوس لوبیا پلو کردم پاشم درست کنم
دهن ما رو آب میندازی بااین پستای خوشمزه ات

سلام عزیزم،قربونت برم
فدای محبتت عزیزدلم
منم عاشق لوبیا پلو هستم،ولی بس که تو اون هفته خوردمش،فکر نکنم تا دو سه هفته بخورمش

ویولا 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

عریزممم چه خوب که نوشتی
من ساعت چهارصبح که بیدار شده بودم این پستت رو خوندم و نشد که کامنت بزارم. ایشالا همیشه به خوشی و دور همی باشید کاذوها هم مبارکت باشه.من کیک شکلاتی خیلی دوست دارم ولی تا بحال چند تا رسپی که امتحان کردم خوب در نیومدن اگه این کیکه خوبه نتیجش بیا و دستور پختشو بنویس و ثوابش رو ببر!
راستی ما لوبیا پلو رو با نازخاتون میخوریم

قربونت عزیزم.واسه شما دوستای گلم مینویسم دیگه!
من رو گاز درس کردم.یه لیوان آرد،یه لیوان شکر،یه قاشق پودر کاکائو،یه قاشق چایخوری بکینگ پودر،چهارتا تخم مرغ،یک سوم لیوان شیر،میتونی به جاش ماستم بریزی.همه رو باهم مخلوط کن.لازمم نیس تخم مرغاشو جدا بزنی.بعدش ته قابلمه اترو یه کم روغن بریز،بذار داغ بشه،مواد کیکت رو بریز توش و شعله رو سوزنی بکن،تا آروم بپزه.حدود چهل و پنج دقیقه طول میکشه بپزه،بعدش اون روش کن.اون طرفش ده دقیقه بیشتر لازم نیس بمونه.
امیدوارم با این رسپی کیکت خوب بشه.مال من که خوب میشه معمولا.نوش جووون

دندون 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 03:00 ب.ظ

بووووس خدا رو شکر که خوبی خوشی و لبخند به لب داری... جا مهم نیست دل خوش مهمه مهناز... دل خوش....

فدای تو بشم عزیزدلم

سارا 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:44 ب.ظ

مهناز جون یعنی من عاشق انرژیتم مخصوصا عصرونه درست کردنت خیلی بهم حال میده کاش نزدیکت بودم عصرا میومدم پیشت
کیک شکلاتی رو گازتو یادم بده مرسی

قربونت عزیزم
چون شوهرم روزا خونه نیست و فقط روزای تعطیل سه تامون باهم هستیم،دوس دارم عصرونه رو باهم بخوریم
بیا جیگر
تو جواب کامنت ویولا جون دستورشو نوشتم،بخون عزیزم

مینا 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 12:07 ب.ظ

سلام عزیزم این سرى خیلى دیرنوشتى ها
واااى مهنازجون خیلى نوشته هاتو قشنگ مینویسى ادم فکرمیکنه خودشم اونجا بوده این اتفاق ها افتاده من کامل مجسمش میکنم
اینقدرم باحال از خوردنى ها میگى که منى که همیشه خدا بى اشتهام ضعف میکنم
خلاصه این که چاکرتیم

سلام عزیزم
دیر نوشتم؟دوشنبه نوشته بودم دختر!
خب شاید واسه اینکه رو جمله بندیها فکر نمیکنم و همه اتفاقاتو همونجوری که افتاده و با همون حس و حالی که دارم تعریف میکنم!خوشحالم که دوس دارید
پس همیشه غذاتو بذار،بعد از خوندن پستای من بخور
فدا فدا

نسیم 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 10:39 ق.ظ http://http:/nasimmaman

ایشالا که جمعه خوش گذشته خانم خوشگل...همیشه به تفریح و گردش...جایزه های خوشگلتم مبارک عزیزم

خیلی خوب بود خداروشکر...
قربونت برم نسیم مهربونم

Samira 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام خوشگله، منم بازگشت پیروزمندانمون به صدر جدول رو بهت تبریک میگم، همیشه خوشحال باشی با خونواده ی گلت،

سلام عسیسم
مچکرم!به قول ساشا،بزن قدش رفیق!
همینطور شما عزیزدلم

samira 11 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:36 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

وای اره علی نصیریان بی نظیره

.....
همین که همسرت باهات همراهه و به نظرات احترام میذاره خیلی خوبه

مهناز.خیلیییی...افرین به این احترام ها.افرین

به به چقدر تفاهم داریم ما باهم
ولی واقعا علی نصیریان بی نظیره
فدای تو بشم گلم

سپیده مامان درسا 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 10:18 ب.ظ

ای جونم عاشق این دور همی های گرم و صمیمیتونم مهناز الهی همیشه همین جور خوب و خوش باشین
تبریک بخاطر برد و قهرمانی استقلال
خخخخخخ کلی خندیدم از فیلم دیدن همسرت گفتی
وااااای که منم نمیتونم ببینم از این فیلمها همسرم هم همین طوره ما اصلا فیلم وحشتناک و ترسناک نگاه نمیکنیم برعکس داداشم اووووووووووف دهن خودشو سرویس میکنه
ببوس ساشای عزیزمو از طرف من

عزیزدلمی سپیده مهربونم
تبریک به شما خوشگل خانمایشالله که قهرمان بشیم
منم نمیتونم والله!ولی این شوهری،هرچی ترسناکتر باشه،بیشتر دوس داره!!!حالا یه تمهیداتی اندیشیده ام!!!!که تو پست بعدی میگم

نیاز 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:29 ب.ظ

آدم دلش میخواد یه روز منهمون خونه ات باشه

اتفاقا منم دلم میخواد مهمونی مثل شما داشته باشم

مامان روژین 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام خانومی ایشالا توام جمعه خوبی داشته باشی مرسی که پست گذاشتی خیلی کلافه بودم آخه شوهرم ازدیروزسرکارهس به حاطرانتخابات وقتی پستت روخوندم باورکن انرژی مثبت و ازت گرفتم یه جاش حسرت خوردم آخه من خواهرندارم وکلا احساس تنهایی میکنم ایشالا خدابرات حفطش کنه مواظب خودت باش راستی خداروشکرپسرم ازخواب بلندنشدومن تونستم نظرم بنویسم مرسی که هستی

سلام عزیزدلم
چه خوب که پست روز جمعه ام راضیتون کرده
قربون محبتت بشم عزیزدلم
مرسی از تو که اینجور صمیمانه و بی ریا،همراهمی نازنین

hoseinzare 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 03:12 ب.ظ http://hoseinzare24.blogsky.com

سلام وب زیبای داری مطلب جالبی هم بود به وب من هم سر بزنید نظر بدین خوشحال میشیم مرسی

سلام،ممنون

سیما 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:22 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

همیشه به همین دقایق قشنگ و دوست داشتنی کنار خانواده.

فدای تو عزیزم

مهدیا 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:06 ب.ظ http://http:/mahdia.blogsky.com

ما هم امروز لوبیا پلو داریم
عاشق لباست شدم مهناز.چه همسر با سلیقه ای داری.
مبارکت باشه.
من چون اینستا ندارم نمی تونم اونجا پیغام بذارم.

اااااا چه باحال
آره سلیقه اش خوبه.واسه همین موقع خریدهام باهم میریم،چون میخوام نظرشو بدونم.
قربونت برم
تو همین که همراهمی و همیشه باهامی،یه دنیا می ارزه

اتشی برنگ اسمان 10 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 12:26 ب.ظ

عزیزمی شما

شما بیشتر جیگر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.