روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

تکرار پست خورده شده قبلی!!!!!

سلاملیکم

روز اول هفته تون به خیر و خوشی...

امروز بدون مقدمه میرم سر گفتنیها که خیلی حرفها واسه گفتن دارم!

خب سه شنبه غروب براتون پست گذاشتم و حالا از چهارشنبه شروع میکنم.

چهارشنبه صبح خیلی با،حس و حال خوبی بیدار شدم.دیدید بعضی وقتا آدم سرحال بیدار میشه و به نظرش همه چی قشنگ میاد؟منم اونجوری بودم و کیفم کوک بود.پاشدم یه کم دست و رو نشسته با ساشا رقصیدیم.این آهنگ ساقیا،ساسی خیلی باحاله!تا شروع میشه،آدم تو هر حالتی باشه،دلش میخواد قر بده!

بعدش صبحونه خوردیم و ساشا نشست به نقاشی کردن و کارتون دیدن.جدیدا دیگه بعدازظهرها اجازه تماشای تی وی و سی دی رو بهش نمیدم.آخه عادت کرده بود یه سره پای تلویزیون بود.حالا فقط صبحا تا قبل از مدرسه اش اجازه میدم ببینه.بالاخره روزی سه ساعت بهتر از روزی هفت هشت ساعته!

خودمم نشسته بودم به کتاب خوندن که دوستم زنگ زد و گند زد به حالم و کل روزم!!!حالا بهتون میگم ماجرا چیه.این دوستم،همونی که جمعه با خانواده اش مهمونم بودن،فوق؛العاده دختر خوبیه.خیلی جاها کمکم کرده،موقع ناراحتیهام به حرفام گوش کردهو باهام همفکری کرده.خلاصه همه جوره دوست خوبیه.چندسالی ازم بزرگتره ولی باهاش راحت و صمیمی ام.چندماه قبل از عید بهم زنگ زد وگفت،داداشم قراره یه کاری راه بندازه که براش میخواد وام بگیره.این داداشش ازون داداشاس که خون به دل مادر و خواهراش کرده.حالا زن گرفته،البته زنش از خودش بدتره!واسه خودشون داستانی دارن که خیلی طولانیه و کاری بهش نداریم.خلاصه اینکه چون پسره سر هرکاری میرفت،بس که کله شق و لجباز بوده،سر کوچکترین چیزی میومد بیرونو همیشه خدا بیکار بوده،زنش قهر کرده و بچه اش رو انداخته سر اینا و رفته خونه باباش.گفته هم تا کار نگیری،برنمیگردم!اینم افتاده به هول و ولا که یه پولی جور کنه تا کاری واسه خودش ردیف کنه.حالا دوستم میگفت،ما بهش پول دادیم،ولی چون کمه،گذاشته بانک وام بگیره.بانکم میگه اگه میخوای زودتر وامتو بگیری،حسابت باید بیشتر کار کنه.خلاصه مطلب اینکه زنگ زده بود با کلی شرمندگی و اینا که اگه دارید،پونزده تومن بیست تومن بدید بذاریم تو حساب تا بتونه تو بهمن وامشو بگیره.بعدم پولو از حساب درمیاریم و میدیم بهتون.مام بعداز ضحبت با شوهری تصمیم گرفتیم رو حساب دوستم این پولو بدیم.

حالا قبل از عید که خبری ازش نشد و مام پیگیرش نشدیم.اونروز دوستم زنگ زد و بعداز کلی حاشیه رفتن و بازم شرمندگی و این حرفها،گفتش که ظاهرا داداشش ضامنش جور نشده و نتونسته وام بگیره،بنابراین اون پولو از حساب درآوره و واسه خودش ماشین خریده !!!!حالام میگه با ماشین کار میکنم تا اوائل پاییز پول شما رو میدم!یعنی حساب کنید،این قراره چهار پنج ماهه،با مسافرکشی،پونزده میلیون پول دربیاره!البته به جز خرج خودش و زندگیش و بقیه قرضهاش!!!جالبیش هم اینه که خانمشم برنگشته و اینم بی خیال شده و دارن طلاق میگیرن!!!به همین سادگی،به همین بی مزگی!

راستش دوستم از بس عذرخواهی کرد و اظهار شرمندگی کرد،نتونستم بگم خب شما که خبر از برادرتون؛داشتید چرا پولا رو تو حساب اون گذاشتید؟خب به حساب خودت میذاشتی و وام میگرفتی،بعد وامو میدادی بهش!یا اینکه آخه چراباید جور بی عقلی و نفهمی داداش و زن داداشتو من و شوهرم بکشیم!گو اینکه؛خودش و مادرشم سالهاست دارن جور این برادر ناخلف رو میکشن!خلاصه که هیچکدوم ازینها رو نگفتم و فقط گفتم در جریانی که تو برنامه هامون بودش که پول جمع کنیم و با پول رهن خونه بریم جای دیگه خونه بگیریم!حالا با این وضع نمیدونم چی میشه!دیگه چیزی نگفتم و خداحافظی کردیم.ولی به عوض همه حرفهایی که نگفتم و حرصهایی که از رفتار برادرش خوردم،از درون داشتم منفجر میشدم!اینقدر عصبی و خسته بودم که حد نداشت!یادم نیس ناهار چی درس کردم.ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه و برگشتم.

آها،بعداز صحبت با دوستم بابام زنگ زد.دو سه بار زنگ زد و ریجکت کردم.چون اعصابم خورد بود و نمیتونستم حرف بزنمدیدم دست بردار یس،بالاخره جواب دادم و حرصمو ر اون بنده خدا خالی کردم!گفتم خب وقتی جواب نمیدم یعنی نمیتونم حرف بزنم،چرا متوجه نمیشید؟چرا اینقدر بهم زنگ میزنید؟!اونم گفت،آخه نگران شدم!بعد از صحبت با بابام حالم بدتر شد و نشستم کلی گریه کردم!از دست خودم عصبانی بودم که چرا با بابام اونجوری حرف زدم.از دست دوستم و داداشش ناراحت بودم.یادتونه که پارسال چقدر ضرر مالی دیدیم!انگار امسالم داره همون داستانا پیش میاد!بعدش ساشا رو بردم مدرسه و اومدم.

گفتم برم دوش بگیرم بلکهحالم بهتر بشه که دیدم آب نیست!از راهرو صدای همسایه ها میومد.رفتم دیدم دوتا از همسایه ها پیش مدیر ساختمون وایسادن و دارن راجع به آب صحبت میکنن و اونم بهشون میگه که پمپ خراب شده و ازین داستانا.منم که انبار باروت بودم،شروع کردم به سر و صدا کردن.مدیره هم شاکی شد و بحثمون شد و منم اومدم بالا و درو محکم بستم!!!

از مدرسه ساشا زنگ زدن که حال معلمشون خوب نیست،بیاید بچهها رو ببرید.رفتم آوردمش و تو راهم به شوهری زنگ زدم و بقیه حرصمو سر اون خالی کردم!

اومدم خونه و به یکی از دوستام پی ام دادم که خبر بارداریشو بهم داد!یهو حالم عوض شد!انگار خدا وسط اونهمه گرفتاری و عصبانیت داشت بهم میگفت،هنوز زندگی در جریانه!!

کلا خبر دنیا اومدن نوزاد و بارداری منو خیلی خوشحال میکنه.

بعدش تصمیم گرفتم واسه چند ساعت بی خیال همه چی بشم و کیک روز مرد رو درس کنم.پا شدم موزیک گذلشتم و صداشواینقدر زیاد کردم که نتونم سر و صدای درونمم بشنوم.بلند بلند میخوندم و کیک شکلاتیمو درس میکردم!بعدم یه ماکارونی توپ درس کردم.

شب شوهری اومد و کیکشو آوردم و کلی خوشحال شد،ساشا هم براش نقاشی کشیده بود.خلاصه ماچ و بوسه و تبریک و عکس و کیک و ...

بعدم شام خوردیم.بعدازشام ظرفها رو که میشستم،قضیه پولو بهش گفتم!اونم گوش کرد و گفت،کاریه که شده!نمیتونیم که بریم دعوا کنیم!اگه قرار باشه بابت هر حقی که از آدم خوره میشه،بریم دعوا،باید صبح تا شب چاقو دستمون باشه و بیفتیم به جون مردم!فعلا که این چند ماه نداده،صبر کنیم ببینیم تا مهر میده یا نه!

البته همیشه اینجوری منطقی برخورد

 نمیکنه ها،اینبار فهمیده بود عصبانیت صبحمم ازین بوده،نخواست بیشتر ناراحتم کنه.درکل از من آرومتر و منطقی تره!

خلاصه شب خوبی بود....

صبح پاشدیم صبحونه؛خوردم.شوهری گفتش میای بریم قدم بزنیم و ساشا رو هم ببریم دوچرخه سوار؟گفتم،نه.شما برید.من میخوام برم حموم.

اونا رفتن و منم رفتم حموم و حسابی سرحال شدم.اومدم بیرون و یه کم بعد اونام اومدن.شوهری دو کیلو لوبیا سبز خرد شده خریده بود.گفتم تا تازه است،واسه ناهار درس کنم.شستمشون و یه کمش رو واسه ناهار درس کردم و بقیه ش رو فریز کردم.

بعدازناهار،پدر و پسر خوابیدن.من ولی بیدار بودم و کتاب میخوندم.بعدش یهو تصمیم گرفتم رولت درس کنم!یه مدل رولت بدون فر،روی گاز یاد گرفتم که گفتم اینو درس کنم.درستش کردم و گذاشتم سرد شد،وسطش خامه و گردو ریختم و گذاشتم تو یخچال.بیدار که شدن،آوردم با چای خوردیم و کلی خوششون اومد،مخصوصا ساشا!!

بعدش رفتیم تیراژه دور زدیم و چرخیدیم.گفتیم بریم سینما!معمولا ساشا رو نمیبریم سینما،چون حوصله اش سر میره.گفتم حالا که ساشا باهامونه یه فیلم طنز بریم که اونم دوس داشته باشه.

ساشا گفت بریم پنجاه کیلو آلبالو،ولی شوهری گفت من تعریف سالوادور رو بیشتر شنیدم!رفتیم دیدیم سالوادور نیم ساعته شروع شده و سانس بعدیشم ساعت هشت و نیمه.تازه پنج و نیم بود.رفتیم بازم دور زدیم و کلی هم خرید کردیم و خریدارو آوردیم خونه و ساعت هشت رفتیم سینما.سالن سینما پر بود.چون عیدم بود،قبل از شروع فیلم چندتا آهنگ شاد پخش کردن و مردمم دست میزن.ساشا هم کلی رقصید.

فیلمش بد نبود،ولی خب اونجوری هم که فکر میکردم،نبود.راستش من زیادی توقعم از فیلم و کتاب بالاست و سخت پسندم!ولی بدم نبود.یه صحنه هاییش مثل اونجا که از دست آنجلا فرار میکرد،یا صحنه رقص سالساش خوب بود.ساشا که موقع سالسا،دست میزد و غش غش میخندید!

بعداز سینما رفتیم شام خوردیم و برگشتیم خونه و لالا....

جمعه صبح بعداز صبحونه رفتیم خونه دایی شوهری.خاله بزرگه شوهری هم با شوهرش اونجا بودن.دیگه کلی حرف زدیم و ناهار خوردیم.بعداز ناهار ساشا و بقیه مردها خوابیدن و مام نشستیم به حرف زدن.غروب عصرونه خوردیم و دختردایی شوهری گفتش،میای بریم بازار مبل؟گفتم بریم!خاله گفتش ساشا خسته میشه بازار مبل.اگه دوس داری،ما ساشا رو ببریم پارک،شما برید بازار.گفتم،خیلیم عالی!و اینچنین شد که من و شوهری و دخترداییش رفتیم بازار مبل و بقیه هم رفتن پارک و قرار شد مام اگه کارمون زود تموم شد بریم پیششون.

سه ساعت تو بازار مبل بودیم.مبلهای اسپرتش قشنگ نبود.ولی کلاسیکاش خوب بود.من میز غذاخوریاشو بیشتر پسندیدم.تنوعشون بیشتر بود.آقای لرشم رفتیم که فوق العاده بود!یعنی رنگ و طرح فرشها اینقدر زنده بود که با آدم حرف میزد!عاااااالی بود.پیشنهاد میکنم اگه میخواید فرش بخرید،یه سر بهش بزنید،حتما خوشتون میاد.قیمتاشم خوب بود.طبقه سوم کاسپینه.

خلاصه بعدش دیگه خسته شدیم و برگشتیم خونه.اونام اومده بودن.به ساسا که کل خوش گذشته بود و براش چندتا اسباب بازی هم خریده بودن.

شام خوردیم و بعداز شام خداحافظی کردیم و اومدیم خونه.تو راهم بستنی خوردیم که خیلی چسبید،بعدم رفتیم سی دی های بیست و دو تا بیست و پنج شهرزادو که ندیده بودیم رو خریدیم که هرشب یکیشو ببینیم.

اومدیم خونه و شوهری گفت ببینیم شهرزادو؟گفتم،نه بابا،من خوابم میاد.لباسامونو که عوض کردیم،مسواک،لالا....

این پستو دیروز گذاشته بودم ولی بلاگ اسکای لعنتی خوردش!دیگه تا جایی که شد تند تند براتون دوباره نوشتم.ایشالله که بازم نخوردش!فکر کنم بس که اسم خوراکی توشه،میخورتش!!!خخخخ

دیگه شنبه رو ننوشتم و میذارم تو پست بعدی مینویسم.

دوستتون دارم و برام با خیلی مهمید!

تا پستم نپریده زود بیاید بخونیدش:چشمک:

بووووووس......بای 

نظرات 16 + ارسال نظر
دختربنفش 6 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:56 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

بابا تورو خدا پول دست هیچکس ندین .آخه عزیزمن تو که این خانواده را میشناختی .این چه کاری بود کردی؟ منم قبلنا نه نمیتونستم بگم ولی الان یه ذره سخته ولی جونم راحته .راحت میگم شرمنده ندارم .مگه اینکه طرف خیلی مطمین باشه و قبلا امتحان پس داده باشه .بازم خوبه شوهرت منطقی برخورد کرد .ایشالا زودتر پس بده پولو

به به بنفشی!خوبی؟
اینم یکی ازون اخلاقهای بد و اشتباهه که باید تو سال جدید ترکش کنم!
ایشالله عزیزم.....

مریم 6 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:50 ق.ظ

من که اینقدر از این اتفاقا واسم افتاده که پشت دستم داغ کردم واسه کسی کاری نکنم اما خوب همسرم نه گفتن بلد نیست انشالله که هر چه زودتر به پولتون برسید

راستش مریم جون،اعتماد کردن و کمک به بقیه،اشتباه نیست.این رفتارهای بد و اشتباه دیگرانه که باعث میشه آدم از اعتمادش به دیگران و کمک بهشون پشیمون بشه!
خیلی بده که آدم تصمیم بگیره دیگه به بقیه اعتماد نکنه و نخواد بهشون کمک کنه!

سارا 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 09:22 ب.ظ

امیدوارم به پولتون برسی
منکه دیروز کامنت گذاشتم ایییشششش چرا خوردتش

مرسی عزیزم
احتمالا کامنتت خوشمزه بوده!

بهاره 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:02 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

وای چ راحت
آدم ب چشماشم اعتماد نمیکنه

به همین راحتی بهاره جون!
اعتماد کردن واژه بی معنی شده تو این زمونه متٱسفانه!

بهاره 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:02 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

وای چ راحت
آدم ب چشماشم اعتماد نمیکنه

خاموش 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 06:57 ب.ظ

خوبه انقدر در میارید والا جدی میگم ما اگه همچین ضررایی بدیم تا اخر عمر جبران نمیشه با درامدکم ما.همسرت شغلشون چیه؟!

مگه آدم هرچقدر تو حسابش پول هست،درآمد یک ماهشه؟!شما از کجا میدونید این پول پس انداز چندوقتمون بوده؟ممکنه مال یک ماه بوده باشه،ممکنم هست مال یک سال.درسته؟

خاطره 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 01:23 ب.ظ

مهناز جان عجب آدمایی هستن بعضی از افراد متاسفانه به قول و قرارشون پایبند نیستن توکلت به خدا باشه انشاالله به موقع پول رو برگردونه

متٲسفانه همینطوره!
از موقعش که همین الانم چندماه دیرتر شده!چون قرار بود اسفند پولمونو پس بده!حالا ایشالله بالاخره پولو برگردونه!

طلا 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 11:14 ق.ظ

وای مهنازنتونستم کامنت نذارم من اولش رو خوندم داشتم منفجر میشدم چقد عصبی شدم چه شانسی دارین شما اون از یک تومن دفعه پیش این از این.... ولی بعدش خوشحال شدم ریلکس و ارومتر شدی وبهت خوش گذشته فقط امیدوارم درست شه. راستی مهناز نازی دستور رولت اگه زحمت نمیشه یا اینجا یا اینستا بذار. عکساشم اونجا بذار بلایکیمت عزیزم البته که ندیده لایک دارن
مواظب خودت باش
اخ سلام یادم رفتش

ببخشید که ناراحتتون کردم .
خدا کنه که نیفتاده باشیم رو دور بدشانسی و ضرر و بتونیم جبرانش کنیم.
دستور رولت رو تو پست بعد حتما میذارم.عکساشم گذاشتم
سلام به روی ماهت

نگین 5 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 10:39 ق.ظ http://m568.mihanblog.com/

سلام عزیزم
الهی چه بی معرفت میدونم خیلی ضد حاله ولی ایشالله درست میشه و پولتون برمیگرده
ولی چرا اینقد به همه اعتماد میکنید؟ الان دوره ایی شده که آدم به چشمشم اعتماد نداره حالا اونم این ادم و این پیشینه
ولی میدونم چون دل دریایی داری

سلام عزیزم
ایشالله...
واقعا نباید آدم به هرکسی اعتماد کنه.ازین به بعد دیگه جور دیگه ای رفتار میکنم!
فدای تو

Nora 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 06:27 ب.ظ

Azizam ishala k b moghe poletono pas migirid.manam delam mikhad k har roz keyk dorost konam vali forsat nemikonamrasti naghshe haye bazare kaspiano man keshidamvalu bad az eftetahesh hanoz naraftam az nazdik bebinam.mibosamettttt azizam

والله موقعش که اسفند بود.یعنی از وقتی قرار بود که بده،سه ماه گذشته!حالا ببینیم تا پاییز که خودش گفته میده یا نه!
واقعٲ؟آرشیتکتی؟پس باید سنتون زیاد و با تجربه باشید.من فکر میکردم هم سن خودمید!براوو
یادم باشه ایندفعه که رفتم با دقت تر نگاهش کنم

سپیده مامان درسا 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:45 ب.ظ

ای وای چه راحت بنده خدا پول و برداشته و انگار نه انگار ، حالا به قول همسرت ان شالله تا اون موقع که گفته بده

آره دیگه،به همین راحتی!
انگار دیگه خوردن پول بقیه راحت تره و عواقبم نداره که همه راحت پول همو میخورن

سارا 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام مهناز جونم خسته نباشی عجب برنامه ایی داری با این بی احتیاتی اطرافیان بخدا کلی حرس خوردم ولی بازم میگم خدا بزرگه امیدوارم به خوبی حل بشه مشکلاتتون

سلام عزیزم
قربونت برم!
واقعا از بی ملاحظگی و بی شعوری بعضیا،یکی دو ساله که داریم پشت سر هم ضرر میکنیم!
ایشالله عزیزم.ممنونم

آتوسا 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:31 ب.ظ

حظ کردم... چه پست پر و پیمونی...
رولت یخچالی؟! چه باحال! ساشا راس میگه بچم
ماکارونی توپ! تبریک می گم تولد همسر را
...ببین خیلی از دوستت ناراحت شدم... خب اینا که داداش خودشونو می‌شناسند... کار درستی نکردن
بازم خوبه شوهرت عصبانی نشد

خواهش میکنم،قابلی نداشت
نه رولتش یخچالی نبود.رو گاز درست کردم و بعداز اینکه خامه اینا وسطش گذاشتم و رولش کردم،گذاشتم تو یخچال سرد شد.
دقیقا همینطوره.چون میدونست ما رو حساب اون و اعتماد بهش داریم پول میدیم،وگرنه داداششو که نمیشناختیم!

اتشی برنگ اسمان 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:29 ب.ظ

خدا رو شکررر که بهتر شدی من به روزهای خوب شما امیدوارم

قربونت برم عسیسم

رویا 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 03:39 ب.ظ

سلام عزیزم.مرسی که انقد انرژی میزاری برای نوشتن.عزیزم بهتره اعصابتوخرد نکنی بابت این بد قولی.به جاش سعی کن گاهی به طرافیان بگی"نه".واز خودت نگذری بخاطر انجام کار بقیه.درسته دوست صمیمی هستید اما چون این پول برای عوض کردن خونه بود باید توذهنت اصلا فکرمیکردی که پوله اضافه ای وجود نداره بهش بدی و بگی نه.البته ببخشیدا قصدجسارت ندارم چون خودم قبلا خیلی از این حرص و جوش ها خوردم دوس ندارم بقیه ام ناراحت بشن عزیزم.

سلام عزیزم
کاملا درست میگی!البته در این موارد شوهری از من بدتره و اصلا نمیتونه کسی رو جواب کنه!حالا قراره ازین به بعد اصلا اصلا اصلا اینکارو نکنیم!ببینیم میتونیم یا نه!

samira 4 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 03:24 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

ایشالا که به زودی میاد پولو پس میده ..بد اخلاق

من که چشمم آب نمیخوره!
کوفت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.