روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

زن خوب،همسر خوب،کیه؟!

سلام

خوبید؟ظهر شنبه تون بخیر.

به خاطر کامنتهاتون تو پست قبل ازتون ممنونم.چه خوبه که آدمها اینقدر فکراشون باهم فرق میکنه.این به نظرم خیلی جذابه.من کلا این مدلیم که زیاد فکر میکنم که مثلا فلان آدم چه جوری فکر میکنه و وقتی میفهمم،کلی هیجان زده میشم!!

مثلا تو پست قبلی،بعضیا رو که فکر میکردم،تو این مورد با من همفکر باشن،کاملا نظرشون باهام متغایر بود،بعضیام که فکر میکردم،صد و هشتاد درجه تو این مورد طرز فکرشون باهام فرق بکنه،کاملا باهام هم نظر بودن!خلاصه که کلی کیف کردم و از اونجایی که بین کامنت گذارندگان،آقا وجود نداشت و همه خانم بودید،پس روی ماه همه تونو میبوسم!

آها،یه چیز دیگه،یه بنده خدایی هم برام کامنت گذاشته بود تقریبٲ با این مضمون؛ بدبخت،لااقل اینجا که کسی نمیشناسدت،خودت رو خوب نشون بده،نه اینکه مدام میای و از اخلاقای گندت و بلاهایی که سر شوهرت میاری،تعریف میکنی!مگه مجبوری که بگی چه زن پرتوقع و جاه طلبی هستی،خب یه کم شخصیت مزخرفتو اینجا لاپوشونی کن،تا شاید چهار نفر ازت خوششون بیاد!؛

تقریبا همین چیزا بود،البته،من قسمت فحشاشو حذف کردم!اینکه همچین آدمایی با همچین ادبیاتی،چی راجع بهم فکر میکنن،ذره ای برام مهم نیست و حرفشونو به هیچی هم حساب نمیکنم.البته و صد البته،اگه همین خانم،یا امثال ایشون،بدون فحش و توهین،نظرشونو و مخالفتشونو محترمانه بگن،تٲیید میکنم،نه اینکه بیان هرچی دلشون میخواد بگن و تهش بنویسن،اگه یه ذره صداقت داشتی،تٲییدش میکردی!شاید خودشون فحشایی که بهشون داده میشه،مورد تٲییدشونه،ولی من هیچ توهین و بی احترامی به کسی نمیکنم،از کسی هم نمیپذیرم!

حالا چرا این کامنت رو اینجا نوشتم،واسه اینکه راجع بهش دوتا نکته مهمه که میخوام به همه بگم.اول اینکه اینجا حکم خونه من رو داره و من میخوام تو خونه ام راحت باشم.چرا باید جای امن خودم،نقاب بزنم و نقش بازی کنم؟مگه شما تو خونه تون،همیشه با لباس رسمی و شیک و مجلسی هستید؟والله من که الانا که هوا گرمه،یاتاپ و دامن تنمه،یا تاپ و شلوارک!!!!

مورد بعدی اینه که الزاما هرچی که من اینجا میگم که درست نیست!منم یه آدمم با هزارها اشتباه و خطا.نه پیغمبرم،نه بابام پیغمبر بوده.در ضمن فیلسوف و دانشمندم نیستم،یه چندسالی مثل شما رفتم دانشگاه و همین!!!تو همین پست قبلم،شاید بتونم بگم،نود درصد کامنتها،مخالف نظر من بود،نظرشون.پس هیچ دلیلی نمیشه که من بگم،فلان کار درسته.من فقط صادقانه،میام و میگم،من اینجوری فکر میکنم.بعدشم من از نظر خودم همسر بدی نیستم!شاید رفتارهای اشتباهی داشته باشم،ولی الزاما همه رفتارام بد نیست!خب خیلی چیزا رو حتی اینجا هم نمیتونم بیان کنم و همیش یه کلیتی از رابطه ام با همسرم میگم.اصلا دلیلی هم نداره که بگم.اینا رو نمیگم که خودمو خوب نشون بدم،میخوام بگم که همسر خوب بودن،تعریفهای خیلی خیلی زیاد و متفاوتی داره که بعضیاشون کلا باهم صد و هشتاد درجه فرق میکنه!مثلا به نظر این خانم یا شاید خیلیا،زن خوب زن بساز و کم خرج و کم توقع و حرف گوش کن و و و باشه!ولی من به هیچ وجه اینجوری فکر نمیکنم.بله اگه به نظر شما این خصوصیات یک زن خوبه،من زن فوق العاده بدیم و نمیخوامم که خوب باشم!

من بلند پروازم،ولی نه به تنهایی.من میخوام همسر و پسرمم باهام پرواز کنن.من به خودم میرسم،برای خودم خرج میکنم،چون خودمو دوست دارم.همونجوری که دوس دارم شوهرم همیشه به خودش برسه و خوش تیپ باشه و همینطور پسرم.

همسر من در قبال من و پسرم تعهداتی داره که باید انجامشون بده،همینطور که من دارم!من هیچوقت سبزی پاک نمیکنم و همیشه آماده میگیرم،هیچوقت دست به مرغ و گوشت نمیزنم،جز همون باری که براتون گفتم.هیچوقت مربا و ترشی و ازی چیزا درس نمیکنم و آماده میخرم.البته که همه اینا یه جور هنر و کدبانوگریه،ولی خب طبق همون اصل که هرکسی یه نظری داره،من فکر میکنم،وقتی آدم میتونه راحت تر زندگی کنه و از طرفی به بقیه هم نون برسونه،چرا نکنه؟و منمیکنم.هم خودمو خسته نمیکنم،هم با خریدن این چیزا،به صاحب اون شغل و صنعتم یه سودی میرسونم.یا مثلا جای اینکه پیازداغ کنم و نمیدونم سیرداغ و اینا،اینا رو از یه خانمی که بهش اطمینان دارم میخرم.هم خسته نمیشم،هم به اون یه نونی میرسونم.همسرمم هیچوقت شاکی نبوده،چون من زنش هستم،نه فقط خدمتکار خونه اش!البته که کارای خونه رو میکنم،خودتون میبینید،من هر روز ناهار و شام و بعضا عصرونه ام به راهه،خونه رو همیشه تمیز میکنم و و و ولی کارای اضافه رو انجام نمیدم.

خیلی مقدمه طولانی شد،ولی خواستم همه اینا رو بگم که تعریف خوب بودن،بین آدمها فرق داره و من هیچوقت تا چیزی،غلط بودنش به خودم ثابت نشه،تغییرش نمیدم.همچنان که داریم میبینیم که خیلی ازین زنهایی که خودشونو وقف شوهرشون کردن و صبح تا شب به شوهر و بچه هاشون رسیدن و از خودشون غافل شدن،تو چهل سالگی،اندازه یه زن شصت ساله شکسته شدن و شوهراشونم دیگه میلی و کششی نسبت بهشون ندارن!البته این بحث خیلی طولانیه که بعدا اگه شد،راجع بهش باهم حرف میزنیم!

خلاصه که من همینم.یه زن،با یه سری رفتارای خوب و یه سری رفتارای غلط و همیشه هم خوده واقعیمو بهتون نشون دادم.اینجام خونمه و توش راحتم،دوس دارم شمام باهام راحت باشید.ولی اگه ازین خونه،یا صاحب خونه اش خوشتون نمیاد،راه رفتن همیشه بازه......

خب،بعد از این مقدمه طولانی،چهار کلمه هم روزمره بگم!

چهارشنبه شب که براتون نوشتم،پنجشنبه،روز گردگیری بود.یعنی کل خونه رو تمیز کردم و لباسها رو انداختم تو لباسشویی ولی دیدم پودرمون تموم شده.حالشم نداشتم برم بخرم.این شد که بی خیالش شدم.ساشا رو بردم حموم و شستم و بعدم خودم رفتم حموم و اومدم بیرون و ناهارم هویج پلو درس کردم!البته خودم هویج پخته و همینطور هویج پلو دوس ندارم،ساشا هم دوس نداره،ولی امسال میخوام یه کم برنامه غذاییمو تغییر بدم که حالا چون مفصله تو یه پست دیگه میگم.هم برنامه غذایی؛هم یه سری چیزا رو میخوام اگه خدا بخواد،تغییرش بدم.

البته یه چیزم در گوشتون بگم،چون دیدم چندتا هویج داریم که اونقدری نیست که بشه آبشون گرفت و ممکنه خراب بشه،اینکارو کردم!مثل سمیرا که اونهمه آب هویج درس کردن با علی آقا:چشمک:

ولی خداییش خوشمزه شد.قبلشم کلی رو مخ ساشا کار کردم،راجع به سلامتی و غذاهای سالم که خداروشکر باعث شد یه کم بخوره!تهشم با این جمله زیبا ازم تشکر کرد که ؛ مامان جون ممنونم.من دیگه اون غذاهای خوشمزه ای که واسه آدم ضرر داره رو دوس ندارم و همیشه میخوام ازین غذاهای بدمزه که حس سلامتی دارن،بخورم!!!!!قیافه منو مجسم کنید!

بعدشم خوابیدیم.چون پنجشنبه بود،شوهری زود اومد.غروب ساشا رو برد دوچرخه سواری و به منم گفت میای،گفتم،نخیر!!!

شبش اومد مثلا حرف بزنیم و آشتی کنیم که حرف کشید به خانواده اش و شروع کرد ازون طرفداری کردن که حساب اونا از داداشم جداست و اونا بهم بدی نکردن و ازین حرفها که نمیخوام بیانشون کنم که دعوای بدی کردیم!!

بعدش شام درس نکردم و زنگ زد،پیتزا آوردن که من نرفتم بخورم،البته اونم صدام نکرد!تا نصفه شب کتاب خوندم،چون نمیخواستم به هیچی فکر کنم....

جمعه صبح ساشا تو اتاقش خواب بود،شوهری اومد پیشم و گفت ولش کن اون بحثها و حرفها رو فعلا!فقط بیا آشتی کنیم و لااقل حرف بزنیم باهم!منم قبول کردم،چون حوصله ادامه بحثو نداشتم.

ساشا بیدار شد و چون دیشب که شام درس نکردم،بهم گفته بود،پس فردا برام قورمه سبزی درس کن،بهش صبحونه دادم و قورمه سبزی رو بار گذاشتم،البته تازه موادشو مخلوط کرده بودم که فهمیدم به جای سبزی قورمه،سبزی آش ریختم توش!!!!اصلنم به روی مبارکم نیاوردم و گفتم بذار حالا حاضر بشه،ببینم چه مزه ای میشه،بعد یه کاریش میکنم!بعدم زیرشو کم کردم تا بپزه و با خیال راحت با شوهری و ساشا رفتیم پارک.خلوت بود و ساشا کلی بازی کرد و بعدم خرید کردیم و اومدیم خونه.

کته درست کردم و خورشتمم جا افتاد،خوردم دیدم خوشمزه است،فقط یه کم شیرینه!!دیگه آبلیمو و فلفلشو بیشتر کردم و اینچنین شد که همه به به و چه چه کنان خوردن و هیچکسم نفهمید،قورمه سبزیش چرا مزه آش رشته میده!!هه هه ...

غروب شوهری و ساشا خوابیدن و من چون بعدازظهرها نمیخوابم،پاشدم کیک موز درست کردم و چایی هم دم کردم.شوهری پاشد و کلی واسه کیک ذوق کرد.کلا بعده خواب عصر؛چای و کیک میچسبه.شوهری گفت قسمت جدید شهرزادو ببینیم؟گفتم،نه.شنیدم خیلی غمگینه این قسمتش،الان تو مودش نیستم.بذار یه روز دیگه.

شب واسه شام املت قارچ و پنیر درست کردم که خوب شد.زندایی شوهری هم زنگ زد که ما از مسافرت برگشتیم و هروقت فرصت کردید،بیاید پیشمون که گفتم،چشم!

بعدش بعداز چند روز،شب موقع خواب با شوهری راجع به همون قضیه خونه صحبت کردیم و یه پیشنهاداتی هم داد.البته از قبلم میخواستیم همینکارو بکنیم،منتهی چون بستگی به سری شرایط داره که باید اول اونها رو ردیف کنیم،اینه که نمیشه با قاطعیت روش تصمیم گرفت!اینکه سر بسته گفتم،واسه اینه که هنوز هیچیش معلوم نیست و خودمونم مطمئن نیستیم،اگه قطعی بشه حتما بهتون میگم.

حالا شوهری گفت،پس بیا همونکارو که قبلنم فکرشو کرده بودیمو بکنیم.گفتم من همون موقع هم موافق بودم،ولی به شرطی که اون پیش شرطهاش انجام بشه.خلاصه که قرار شد اول این مورد رو بررسی کنیم و اگه نشد،گزینه؛های دیگه رو در نظر بگیریم!

فکر نکنم حالا حالاها ما به توافق برسیم!

دیگه تا دو و نیم سه داشتیم حرف میزدیم و بعدم خوابیدیم.صبح ساعت نه بیدار شدم و ساشا هم بیدار شده بود.گفت من کیک میخوام.از همون کیک دیروز،با شیر دادم خورد و لباسها رو ریختم تو لباسشویی و واسه ناهارم همبرگر درس کردم با کته.

آها،چند روز پیش یه جا خوندم که علت اینکه ژاپنیها چاق نمیشن،اینه که اصلا نون و روغن نمیخورن!البته برنجشونم کته است!راس میگنا.چون مدام دارن پاستا و پلو میخورن!حالا مام نون و روغن نخوریم،ببینیم فرجی میشه یا نه!

بعدشم لباسای شسته شده رو رو رخت آویز پهن کردم که این بدترین کار دنیاست به نظرم!!!همیشه هم اول تا آخرش غر میزنم!

ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.تو حیاط مدرسه یه خانمی داشت جیغ و داد میکرد و گریه میکرد و دخترشم چشماشو گرفته بود!رفتم از یکی پرسیدم چی شده،گفت دختر این خانم سرش خورده به نیمکت و بالای پلکش پاره شده و خونریزی داره!حالا جای اینکه بچه بیچاره رو ببرن بیمارستان،پدر بچه از تو کوچه،مادره هم تو حیاط مدرسه،داد و بیداد میکردن که مگه اینجا مدرسه غیرانتفاعی نیست!!!!چرا باید همچین اتفاقی واسه بچه من بیفته!مدیره هم میگفت،عزیزم،دخترتون خودش گفت،رفته بود،زیر میز مدادشو که افتاده،برداره که موقع بلند شدن،سرش خورد به تیزی میز!معلمم داشت رو تخته،تمرین حل میکرد.حالا این چه ربطی به مدرسه دولتی یا غیرانتفاعی داره؟دلم میخواست میرفتم اون وسط و میگفتم،بابا،مادر دلسوز،تو اول بچه رو برسون به یه جا که به دادش برسن،بعد سر فرصت بیا اینجا و جیغ و داد کن!!!خلاصه معاون مدرسه وسط اون بلبشو دست بچه رو گرفت،گفت بذارید اول اینو برسونیم بیمارستان که پدره اومد و دست بچه شو کشید و انداخت تو ماشین و گفت،لازم نکرده،خودمون بلدیم چیکار کنیم!!!!

بعداز این نمایش عجیب،اومدم خونه و ولو شدم رو کاناپه و دارم براتون مینویسم.

یکی از دوستام گفته بود،آدرس اینستات رو گوشه وبلاگت بنویس.راستش من بلد نیستم.اگه شما بلدین،بهم بگید.فعلا آخر پستام آدرسشو مینویسم.

آدرس اینستام؛mahnazblog

چیز خاصیم نداره،در ادامه وبلاگ،عکس و مطلب میذارم.دوس داشتید بیاید اونجام هستم در خدمتتون!

خب دیگه،من صدای قار و قور شکمو میشنوم،برم به دادش برسم.چون هفته ای دوبار پست میذارم اینقدر طولانی میشه،اگه فرصت کنم هفته ای سه بارش میکنم،اگرم نشد که شما وسطاش برید یه آبی،چایی چیزی بخورید و نفسی تازه کنید و دوباره برگردید تا یهو به چشماتون فشار نیاد!

دوستتون دارم و براتون خیلی خیلی آرزوهای خوب میکم.ممنونم که همراهمید و با حرفها و نظرات خوبتون کمکم میکنید.

خودتونو دوس داشته باشید و برای خودتون احترام قائل باشید.اینجوری بقیه هم دوستتون دارن و بهتون احترام میذارن.

فعلا بای

نظرات 20 + ارسال نظر
اتشی برنگ آسمان 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 11:12 ق.ظ

عاشقتمممممم مهناز ان شالله هر تصمیمی میگیرید پر از خیر و شادی باشه:بوس

فدای تو بشم آتیش مهربونم
الهی آمین

Nora 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:33 ق.ظ

Mahnaz jon man adrese instato k mizanam nemitonam peydat konammovazebe khodet bash .mibosamettttt

وارد خود اینستا که بشی و تو قسمت سرچ،بزنیmahnazblog حتما پید میکنه!پشت هم نوشته میشه و بینش فاصله نیست.
قربونت برم

دینا 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:09 ب.ظ

اتفاقا خوب کاریه آدم به خودش اهمیت بده درستش تو روانشناسی همینه این باعث میشه دیگران هم برات ارزش قایل بشن یه زن سالم میتونه زندگی سالمتری داشته باشه تا زنی که همیشه توقعاتش رو پس رونده اینا یه جایی از زندگی سر باز می کنه و ما حیرون بهشون نگاه می کنیم وا اینا که خوب بودند چرا طلاق گرفتند الانه از این موارد زیاده به رویه ات ادامه بده خوبه اتفاقا روشت وبلاگتو خیلی دوست دارم ولی فکر کنم یکی دو بار بیشتر نظر نذاشتم

پس روشم درسته!چه خووووب
مرسی عزیزم که نظرتو گفتی.همیشه روشن باش دوستم،تاریکی خوب نیست

دلارام 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:15 ب.ظ

سپده 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 05:57 ب.ظ

سلام خانومی
بزن اون دست قشنگه رو به افتخار خودم . بالاخره تمام شد .شنبه ساعت 4 با اینجا اشنا شدم تا ساعت 11 خوندم . دیشب از 5 صبح تا 11 شب سرکار بودم و عذرم موجه بود . امروز هم از 4 تا الان یک سره خوندمت تا تموم شدی اخیش .....
و اما خوشحالم از اشنایی با شما و خانواده گرامیتون . با تاخیر سال نو مبارک انشاا... که سالی سرشار از موفقیت ،خوشبختی و سلامتی روپیش رو داشته باشی و بهترینها رو از خداوند براتون ارزو دارم .
و عالی بود چقدر خوشگل می نویسی من عاشق پست های بلندم هر چی بلند تر بهتر ....
و یک عذر خواهی کنم درگیرم خیلی زیاد . پس لطفا از خاموش بودن های متوالیم دلگیر نشو .
و می دونی یکی از دلایل روشن شدنم چی بود بهت حسودی کردم خودم رک و راست می گم اون پستی که نوشتی با خدا شب تاسوعا قرار گذاشتی و بعداز عاشوراحاجت روا شدی . فوق العاده خوشحال شدم برای براورده شدن حاجتت.و حسودیم شد برای اون دل پاکت . راست میگی دین و ایمان به نماز و روزه نیست به اعتقادات و دل پاکه که خدا رو شکر با یکی از این بندگان خوب سخدا اشنا شدم و خوشحالم و می بالم به این اشنایی
التماس دعا نازنینم

سلام عزیزم
واقعٲ یه نفس نشستی و خوندی؟!واقعا خداقوت خانمی!اونم این پستای بلند بالای من که خوندن هرکدومشون کلی وقت و انرژی میبره!
به هرحال خوش اومدی عزیزدلم
مطمئنا اون حاجتی که خدا بهم داد،از بزرگی خودش بوده،نه خوبی من.خداهمیشه هوای ماها رو داره،ولی ما اینقدر درگیر این زندگی و مشکلات ریز و درشتش هستیم که به؛چشممون نمیاد.
امیدوارم دست خدا همیشه نگهدار خودت و عزیزات باشه،مهربونم.
عذرت که موجهه،ولی هروقت فرصت کردی،بهم سر بزن و برام بنویس،خوشحالم میکنی
فدای تو....

بهاره 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 05:10 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

منم کامل باهات موافقم مهناز جون حرفات واقعا قشنگ بودن
اتفاقا من قبل عروسیم میخاستم چاق بشم همه میگفتن غذاتو با نون بخوری چاق میشی ولی من اصلا عادت نداشتم با نون بخورم .

قربونت برم عزیزم
آره من خودمم تازه فهمیدم.همیشه فکر میکردم برنج چاق میکنه،ولی تازه فهمیدم برنج کته خیلی از نون بهتره

آتوسا 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:00 ق.ظ

به نظر من تو همسر فداکار و عاشق و مادر روشنفکری هستی
والا ما که غیر از حرمت به خونواده و زحمت ازت ندیدیم
در مورد حرف ساشا... ببین پسر من ۴ ساله و نیمه هست و دیشب دوست شوهر و همسرش دعوت کرده بودن شام بیرون.
پسر منم عاشق رستورانه ها ( یعنی کلا اجتماعی هست ماشاالله و دور همی را دوست داره) ولی... نمی دونم تو مهد چی بهشون گفته بودن که دوبار قبل رفتن اومد گفت: مامان می دونستی غذای رستوران برای سلامتی خوب نیست؟! حتی برای قلب!! خوب نیست و اگه هر روز بریم رستوران ممکنه آسیب ببینیم؟!... گفتم همینا رو تحویل اونا نده.. صلوات!! والا!!! خلاصه کشوندمش کنار و به دقت براش توضیح دادم ؛ که پسرم ما فرهنگمون این نیست که همش و هر روز بریم رستوران. و اگه تو فرهنگمون این طور بود حتماً به بدنمون آسیب می خورد. ولی ما تو فرهنگمون اینه که گاهی با دوستان می ریم غذای بیرون می خوریم و این حالت استثنا داره و ضرر نداره.... خلاصه آخرش اومده می گه: آرهههه مامان! فهمیدم!!! فقط باوجویکه غذای رستوران ضرر!! داره!... اماااا من وقتی می خورمش خیلییی احساس خوبی دارم!!! ... فک کن مهناز جون! اینم از صداقت کودکانه...

فدای محبتت عزیزدلم.تو همیشه بهم لطف داری
ای جااااااااانببوسش از طرف من این شیرین زبونو
آره،الان بچه ها ماشالله خیلی باهوشن و خیلی خوب همه چیو متوجه میشن و تحلیل میکنن.

نگین 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 08:31 ق.ظ http://m568.mihanblog.com/

سلام مهنازی بالاخره وبلاگ دار شدم منم خونه دارم
وای حتما بیایین
مهنازی پست اولمو ببین شرمنده میشه به بچه ها بگی بیان فدات خانومی

سلام عزیزم
به به مبارکه
حتما اولین فرصت میام و بهت سر میزنم.لینکت میکنم تا دوستان ببیننت.موفق باشی عزیزم

نگار 23 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 02:19 ق.ظ

سلام گلم
با توجه به کامنت قبلى بگم که بچسب به زندگیت یه اصطلاحه عامیانه است یعنى با توجه به داشته هات از زندگیت لذت ببر
اول یه معذرت خواهى بعد یه انتقاد
عزیزم شما که اخرش با شوهرت به نتیجه گیرى و مشورت میرسى و هر جور که صلاح بدونید عمل میکنى پس چرا خودت را درگیر فضاى مجازى میکنى همه نظر میدن و ببخشید یه جا هایى. هم زود بهت بر می خوره به نظر من جزییات را فاکتور بکیر
البته صلاح مملکت خویش خسروان دانند

سلام عزیزم
بله متوجه شدم و ناراحتم نشدم.اصلا نیازی به عذرخواهی نیست نگارجون.
کاملا درسته،من خیلی زودرنجم و زود بهم برمیخوره.واسه همین در برابر دیگرانم خیلی ملاحظه میکنم تا بهشون بی احترامی نشه و ناراحت نشن.
قربونت عزیزم.فعلا که خسروان به نتیجه نرسیدن و خودشونم نمیدونن صلاح مملکتشون چیه

شهره مامان حسینم 22 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:30 ب.ظ

باهات موافقم وقتی چیزی امادش هست چرا زحمت الکی...قورمه سبزی باحال بود من بودم لو میرفتم

اصلا این چیزا واسه اینه که زحمت آدم کمتر بشه و وقت آدم به کارای مفیدتری اختصاص پیدا کنه.
من دیگه تو این مورد حرفه ای شدم

شیما 22 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:48 ب.ظ

سلام مهناز خانوم خوبی....اتفاقن من همیشه نوشته ها وروزمرگیهاتون که پراز واقعیت وصداقت زندگیته رو دوست داشتم ودارم یه وبلاگ خانومه دیگه رو میخوندم که کلن خودسانسوری وپراز حرفای غیر قابل باور بود.اما شما کاملن ساده وواضح مینویسین .درضمن خیلیم زیبا هستین.موفق وسلامت در کنار خانواده باشین.

سلام عزیزم.
ممنون از لطفت.
بدترین چیز برای من اینه که نتونم راحت باشم اینجا.یعنی مطمئن باشید روزی که ببینم مجبورم خودسانسوری کنم ،اینجا رو تعطیل میکنم.یه جورایی صداقت و امنیت،بهم آرامش میده و نمیتونم زیر نقاب و پوسته،طاقت بیارم.
قربون محبتت عزیزدلم.همچنین شما

سمیرا 22 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:11 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

بچه های امروزی ماشالا بازیگوشند خو...ایشالا که چیزیش

نشه کوچولو...یادته مهناز؟:

ما کوچولو بودیم چقد مظلوم بودیم

باهوش و بازیگوش سمیرا.
ما؟مظلوم واسه ما کمه.من یادمه تو سن ساشا که بودیم،مامان و بابام چیزی که لازم داشتیم رو میخریدن و بعد بهمون نشون میدادن.الان ساشا خودش در مورد لباس و وسایلش نظر میده و حتی رنگشونم خودش باید انتخاب کنه!!وگرنه قبول نمیکنه

الهه 22 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:50 ق.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

سلام مهناز جون
الهه ام

صندوقچه دل

یادت ا.مد ؟؟

عیدت مبارک ، من برگشتم

سلام عزیزم،خوبی؟
کجایی تو الهه؟!کلی نگرانت شدم!
عید توام مبارک.امیدوارم امسال برات سالی متفاوت از سالهای گذشته ات باشه و هیچ مشک و گرفتاری نداشته باشی!
بیام ببینم نوشتی....

Amitis 22 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:09 ق.ظ

عزیزم به خودت برس تا جایی که میتونی ، مهم ترین چیز اینه مه خانم خونه سرحال و خوشگل و مرتب و با روحیه باشه نه اینکه به قول قدیمی ها بوی پیاز داغ و سبزی داغ بده ، هر کی هم کامنت بد گذاشت ، تایید هم نکن :)))) والله به من باشه واسه کار خونه هم کارگر میارم !

من همیشه به خودم میرسم.یعنی ازینا نیستم که تو خونه،هپلی بگردم و بیرون که ،میرم چیتان پیتان کنم!توی خونه هم همیشه خوب میپوشم و به موهامو آرایشم میرسم.
کاملا موافقم

مهدیا 22 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:08 ق.ظ http://mahdia.blogsky.com

امیدوارم این توافق هسته ایه شما به نتیجه برسه مهناز.

چه مادر دل گنده ای بودا...

منم امیدوارم....
والله اونجا ظاهرٲ همه دعواها سر بچه بود،ولی تنها چیزی که مهم نبود،همون بچه و زخم و دردش بود متٲسفانه!

ترانه 21 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:14 ب.ظ

گمونم باز داری خودتو زیادی درگیر دنیای مجازی میکنی.واسه چی انقدر توضیح میدی وبلاگ خودته هر جور دوست داری رفتار کن.چرا برات مهمه همه تأئیدت کنن.تو که نمیتونی همه رو راضی نگهداری پس بیخیال.من یکی که اصلا فکر نکردم تو همسر خوبی نیستی.از نظر من همه ی توانت رو داری واسه گرم نگه داشتن خانواده ات و راضی کردن شوهرت میذاری.یه چیز دیگه وبلاگت پر از صداقته.واسه همین دوسش دارم.راستی من همونیم که ناهار آبگوشت داشت.دوست داشتی فالو کن منو.عاشق جملات ساشا شدم در مورد هویج پلو

نه اتفاقا خودمو درگیرش نمیکنم.برامم اصلا مهم نیس که همه تٱییدم بکنن.مهم برام اینه که کاری رو که دوس دارم رو انجام بدم.اگه کامنت اون دوستو نوشتم،گفتم که فقط واسه اون دوتا نکته ای بود که میخواستم بگم.میخواستم بگم که خوب و بد بودن هردو نسبی هستن و در نظر هر فرد،تعریفهای مختلفی دارن،پس نمیشه آدم رو حساب ذهنیت خودش به یه نفر لقب خوب یا بد بده!همین!اصلنم قصدم تٲیید گرفتن از بقیه نبود!
خوشحالم که دوست داری.به هرحال من چون روزمره مینویسم،همه چیو همونجوری که هست میگم و دوس ندارم تغییرش بدم.چون اونجوری میشه قصه،نه خاطره!
آها،آبگوشت!اوکی فالو میکنم عزیزم!
آره،هم ازم تشکر کرد،هم بهم فهموند که غذاش بدمزه بوده!!!

samira 21 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:21 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

خانوم گلی آب هویجای شما خوب در اومد؟؟؟

ما که مثل شما اونهمه هویج نداشتیم که چندتا پارچ آب هویج بگیریم و بشینیم بخوریم و سوی چشمامون زیاد بشه!مال ما کلا سه تا دونه بود که از ترس خراب شدن،ریختم تو پلو و خوردیم!
میدونستی من عاشق هویج بستنی هستم جیگر؟

سیما 21 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 05:19 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

کسی که نظری می زاری و جمله رو با بدبخت یا هر کنایه ای شروع می کنه، اصلا ارزش خوندن نداره نظرش. در نتیجه همین دقایق رو خوشه. ایشالله که هر چی خیر و صلاحتون هست پیش می اد.

واقعا هم براشون ارزشی قایل نیستم،فقط گفتم شاید تو ذهن دوستامم همچین چیزی باشه،اینه که توضیح دادم.
ایشالله عزیزدلم.همچنین برای شما

مینا 21 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 05:09 ب.ظ

عزیزم برا گل پسرت اسپند دود کن ماشاالله نسبت به سنش خیلى باشعورو فهمیدس
عزیزم منم بانظرشما موافقم زن باید همیشه به خودش برسه فردا روزى پوستش خراب شد یا هرچى دیگه اول نفرم که از آدم ایراد میگیره همون شوهر ادمه نمیگه دستت درد نکنه به فکرجیب من بودى... والا

قربونت برم عزیزم
مردها،موجودات فرامووشکاری هستن مینا جون.زیاد دیدم و شنیدم راجع به همچین مردایی که زنشون رو به خاطر شکسته شدن و مریضی،که اونم به خاطر رسیدگی به همین مرد بوده،ول کردن و رفتن دنبال زن جوون!

لیلا 21 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:06 ب.ظ

مهناز جون.چقدر متفاوت از عکست هستیتداینساا عکسهات هیلی خشن.جدیه !!با عرض معذرت آدم یکم میترسه....آماده دعوا هستی به دل نگیر ولی تونوشته هات خیلی دلنشین تری....یکم تو عکس ها مهربان تر باشه.نه مثل شخصیت های فیلم آلفرد هیچکاک

واقعا اینقدر زیاد عکسام خشنه؟!
باشه عزیزم ازین به بعد سعی میکنم با لبخن عکس بگیرمالبتهیه عکس بیشتر از خودم نذاشتم،اونم تاره.چه جوری اخممو اون وسط تشخیص دادی،شما؟!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.