روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

زندگی همچنان رو دور تنده!

سلام دوستان.خوبید؟خب من باز اومدم و البته بازم بدون رمز.حالا میگم خدمتتون...

راستش این دو سه روز خیلی پیاماتونو چه اونایی که عمومی بودن و چه خصوصیا رو خوندم و فکر کردم.البته من نمیدونم چرا شماها فکر کردید که رمزی نوشتن من از روی ترسم یا ضعفمه!یا اینکه کسی چیزی رو بهم تحمیل کرده!!!شایدم اینا رو گفتید که غیرتی بشم و بهم بر بخوره و رمزیش نکنم!!بگذریم از اینکه چندتا از دوستان که خصوصی پیام داده بودن،پیامشون دوستانه و با عزیزم و قربونت برم شروع شد و دیگه آخرش،کم مونده بود،منو بزنن!!اونم به قول خودشون از روی علاقه ای که بهم دارنه!حالا نمیخوام این موضوعو باز کنم،باشه واسه یه وقت دیگه!راستش امروز سخنرانیم نمیاد!!!

ولی خلاصه اش اینه که اگر میخواستم رمزی کنم به خاطر آرامش خودم بود و اینکه وبلاگم برام یه محیط امن باشه،نه پر از استرس و ناراحتی!ولی فعلٱ این راحتی و آرامش رو میذارم کنار،اونم فقط و فقط به احترام دوستایی که دوستم دارن و دوس دارن که منو بخونن.فقط و فقط به همین خاطره!نه به خاطر حرفهایی که بعضی از دوستان زده بودن.

من بازم تا جایی که بتونم همینجوری مینویسم و واقعٲ امیدوارم که دیگه مشکلی پیش نیاد.

آها،یه چیزم بگم،اونم اینکه لطفٱ بذارید ازین به بعد دوستیامون تو همین فضای مجازی باشه.البته به جز اون چند نفری که باهاشون خارج از اینجا ارتباط دارم.لطفٱ تقاضای دوستی بیرون از فضای مجازی رو نکنید،چون واقعٲ وقتشو ندارم و اینکه نمیخوام بازم مشکلی برام پیش بیاد و اطمینانم لطمه بخوره.خیلی برام سخته که در جواب محبتتون که میخواید دوستیمون بیشتر بشه،بگم،نه!واقعٲ برام سخته.برای همین همینجا ازتون خواهش میکنم،همچین تقاضایی نکنید و بذارید با همین روند ادامه بدیم و ایشالله تو همین فضای مجازی دوستای خوبی واسه هم باشیم.

مثلٱ این قرار بود مقدمه کوتاه باشه!بریم سراغ تعریفی جات....

تا شنبه رو براتون گفتم.یکشنبه رو واسه ناهار ماکارونی درس کردم.بعدش ساشا رو بردم مدرسه و خودم اومدم خونه.دوستم که باشگاه داره،این دوستم اونی نیستش که مربی رقصه.

زنگ زد بهم و کلی حرف زدیم.یه پسر پنج ساله داره و شوهرش دو سال پیش تو تصادف فوت کرده.وضع مالیش خیلی خوبه،ولی تو خانواده شون مشکلاتی دارن که خیلی اذیتش میکنه.من جمله اینکه میخواست ازدواج کنه و داداشش به شدت مخالف بود!حالا گفتش که انگار خانواده اش قبول کردن!خیلی خیلی براش خوشحال شدم.چون میدونستم بعد از فوت شوهرش چقدر خانواده اش زندگی رو براش سخت کرده بودن.با وجود اینکه خودش خونه و ماشین داره و باشگاهم که داره و خرجشو درمیاره،ولی اجازه نمیدادن تو خونه خودش زندگی کنه و کل دوسال رو مجبورش کردن با اونا زندگی کنه و کللللللی هم خواسته و ناخواسته باعث آزارش شدن.خلاصه که خیلی خوشحال شدم.گفتش که دیگه کمتر میرم باشگاه و دنبال کارای عقدیم.بعدش صحبت کلاساشون شد و گفتش یه مربی برای ایروزومبا آوردم که بچه ها خیلی ازش راضین،بیا شرکت کن.گفتش روزای زوج ساعت سه تا چهاره.قرار شد از فردا برم.ببینم این تنبلی و ...ن گشاد اجازه میده یا نه!

غروب رفتم ساشا رو از مدرسه آوردم و بهش عصرونه دادم و یه ساعت بعد رفتیم آموزشگاه زبان.دیگه نشستم تا تموم شد و تو اون مدتم با مدیر آموزشگاه که حالا باهم بیشتر دوستیم،نشستیم به نسکافه خوردن و حرف زدن.بعدم که کلاس تموم شد و اومدیم خونه.

ساشا یکشنبه ها که بعده مدرسه اش زبان داره،شب زود میخوابه.اون روزم ساعت هفت و نیم بردمش تو اتاق و براش کتاب خوندم و خوابید.

منم اومدم تو اتاق و رفتم تو آشپزخونه که شام درس کنم که شوهری پیام داد که من عصرونه زیاد خوردم و اگه هنوز شام درس نکردی،درس نکن!هه هه هه تلپاتی رو حال کردین؟!

منم خوش و خندان اومدم و نشستم پای تی وی.شب شوهری اومد و چای خوردیم و ساشا هم که خواب بود و یه کم حرف زدیم و شوهری نشست فیلم هابیت رو ببینه!من اصلٱ نمیتونم اینجور فیلمهای تا این حد تخیلی رو ببینم.چند شماره هم هستش که شوهری دو سه تاشو دیده بود و نشست شماره بعدیشو ببینه.منم رفتم رو تخت و مشغول وب گردی شدم.شوهری زود اومد و گفتش،بذار بعدٲ میبینم!دیگه باهم حرف زدیم و دیدیم ساعت شد دو!گفتم تو که نمیتونی صبح پاشی بری اگه الان بخوابی،پس نرو!!اونم گفتش باشه!بعد پاشدیم اومدیم تو حال و خوراکی خوردیم و حرف زدی تا سه و نیم که رفتیم لالا....

صبح ساعت هشت ساشا بیدار شد و کلی ذوق کرد که دید باباش خونه است،چون دیشبم ندیده بودش.ما که خوابیدیم باز،ولی ساشا رفت کارتون بینه.منم یه ساعت بعد بلند شدم و صبحونه رو آماده کردم و به ساشا دادم خورد.شوهری هم ساعت ده بیدار شد و اومد و نشستیم صبحونه خوردیم و یه کم کار داشتیم بیرون که باهم رفتیم انجام دادیم و خریدم کردیم و اومدیم.ناهار قیمه بادمجون درس کردم و شوهری ساشا رو بردش مدرسه و اومد.فیلم دیدیم و ساعت دو و نیم حاضر شدم و رفتم باشگاه که دوستم نبود و منشی گفتش مربی مریض شده و نمیاد و از شنبه دوباره میاد!حالا یه بارم من خواستم برم خوش اندام بشم،نمیذارن!میبینید تو رو خدا!بازم بگید تو تنبلی!!!

اسممو نوشت و شهریه رو با بدبختی دادم بهش چون نمیگرفت.انگاری دوستم گفته بود ازم نگیره.ولی من عمرٲ این چیزا رو قبول نمیکنم.یعنی حس میکنم یه جور سوء استفاده از دوستی و موقعیت طرفه.درسته که خودش خواسته،ولی من برام سخته.دیگه پولو دادم و اومدم خونه.شوهری گفت،اااا چه زود تموم شد!گفتم اصلا شروع نشد که تموم بشه!بعدم رفتم رو تخت و خوابم میومد خیلی.ساعت چهار بود که دیدم صدای تی وی خیلی زیاده و به شوهری گفتم کمش کن لطفٲ،ولی کم نکرد.پاشدم رفتم تو حال،دیدم خوابه!خاموش کردم و دیگه نخوابیدم،چون باید میرفتم دنبال ساشا.رفتم آوردمش و بهش عصرونه دادم و یه کم باهم بازی کردیم،که دیدم حال نداره و سرفه میکنه!تا پاییز و زمستون تموم بشه من از دست این بچه دق میکنم.شوهری بیدار شد و رفت بیرون کار داشت.پیش شومینه پتو و بالش انداختم و به ساشا گفتم اینجا دراز بکش و استراحت کن.دمنوش آویشن و عسلم بهش دادم.یه کم بعد خوابش برد.واسه شام عدسی گذاشتم.چون سوپ که نمیخوره،گفتم لااقل سرخ کردنی نخوره.شوهری اومد و ساشا هنوز خواب بود.ما شاممون رو خوردیم و رفتیم زیر تلویزیون نشستیم و با صدای خیلی کم سی دی سیزده شهرزاد رو که ندیده بودیم رو دیدیم!بعدش شوهری ساشا رو برد تو اتاق که بیدار شد و گفت گشنمه.یه کم عدسی دادم خورد و باز خوابید و مام نشستیم به فیلم دیدن.اسمش نمیدونم چی بود،شبکه اونیکس میداد.ولی خیلی قشنگ بود.بعدش شوهری گفت گشنمه،پنکیک درس میکنی بخوریم؟!پاشدم درس کردم و یه هات چاکلت مشتی هم درس کردم و جاتون خالی خوردیم و دیگه ساعت یک خوابیدیم.

دوشنبه صبح پاشدم و سرویس بهداشتیا رو شستم و دیدم دوستم بهم پیام داده که اگه هستی،بعدازظهر میام پیشت.این دوستمو خیلی وقته باهاش دوستم،ولی چند وقت پیش یه حرفی بهم زد که خیلی ناراحت شدم.البته بعدش چندبار زنگ زد و مثلٱ خواست ماست مالی کنه و توضیح بده که البته من قانع نشدم.ازون به بعد،قهر نبودیم،ولی ارتباطمو باهاش خیلی خیلی کم کردم.یعنی نه رفتم ببینمش و هربارم که اون خواست بیاد یه بهونه ای آوردم.خودمم اصلا بهش زنگ نزدم و حتی پیامم ندادم و فقط وقتی اون زنگ میزد جوابشو میدادم.خب بعضی حرفها تا فلان آدمو میسوزونه و به این راحتیام از دل آدم بیرون نمیره.

ولی دیگه دوشنبه گفتش میام و بعدم گفت هیچ بهونه ای رو نمیپذیرم،چون دلم برات خیلی تنگ شده!دیدم درس نیست،باز بخوام بپیچونمش و گفتم بیا.گفتش پس بعدازظهر دو به بعد میام.حال کاری رو نداشتم.دیدم خونه تمیزه،میوه هم داریم.میوه ها رو شستم و گذاشتم رو میز و یه کیک شکلاتی هم درس کردم.ساشا هم ریضیش بدتر شده بود و زنگ زدم که امروز نمیاد مدرسه.واسه ناهار براش جوجه کباب درس کردم و با کته ماست دادم خورد.

ساعت یک و نیم دوستم اومد.یه پسر شیطون دو سه ساله هم داره که با ساشا رفتش تو اتاق و بازی کردن.من و دوستمم کافی و کیک خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم.اولش یه کم هنوز سرد بودیم،ولی از بس که بدتر از من پرچونه است و بلند بلند حرف میزنه و میخنده،باز شدیم مثل قبل.ساعت چهار و نیم حاضر شد و رفتن.بعداز رفتنشون اتاق ساشا رو انگار توش بمب ترکونده بودن!یعنی جای پا گذاشتنم نداشت و بچه تمام اسباب بازیا رو آورده بود وسط اتاق.طفلی بچه میگفت،حالا من چیکار کنم؟!گفتم یه کم جمع و جور کن،بقیه شو من درس میکنم.دیگه رفت اتاقشو مرتب کنه و منم جمع و جور کردم و ظرفها رو شستم.بعدش باز رفت تو اتاق و خوابید.موقع مریضی هیچ چی بهتر از خواب نیست.البته قبلش یه کم بهش بخور اکالیپتوسم دادم و لیمو شیرین و پرتقالم بهش دادم.

واسه شام بازم گفتم سرخ کردنی نباشه و سیب زمینی و تخم مرغ آب پز کردم.دیگه،شب سیب زمینی،تخم مرغ و ژامبون و پنیر و خیارشور و گوجه خوردیم!غذای حاضری هم گاهی بد نیستا.شوهری گفت دیشب دیر خوابیدم و صبحم زود بیدار شدم،خیلی خسته ام.منم گفتم،پس برو بگیر بخواب!اونم از خدا خواسته،ساعت ده و ربع رفت خوابید.من اما خوابم نمیبرد.با ساشا تا دوازده نشستیم و بعدش جیش،مسواک،بوس،لالا....

من ولی نشستم و دیدم داداشم آنلاینه.ایمو تصویری باهاش تماس گرفتم و از دوازده تا دو حرف زدیم.من هرچقدر با خواهرم رابطه ام خوب نیست و از هم دوریم،ولی با داداشام رابطم عاااالیه و همه چیو بهم میگیم.چه اونا،چه من.اصلٲ برادر یه چیز دیگه است!

بعدش دیگه تا بخوابم شد ساعت سه و نیم!از بس فکرم مشغول بود.خیلی چیزا تو فکرمه و خیلی کارا میخوام بکنم که همه شونو گذاشتم واسه سال بعد!اینکه چیکار کنم و از کجا شروع کنم رو نمیدونم و فکرم خیلی مشغوله!

دیگه خوابیدم و صبح تا ده خوابیدم.بعدش پا شدم،شیر گر  کردم با کره و عسل دادم ساشا خورد.شوهری زنگ زد کارم داشت،حرف زدیم.الانم ساشا چون هنوز مریضه نمیفرستمش مدرسه و نشسته داره تکلیفهای پریروزشو انجام میده که ببرم مدرسه و تکلیفهای جدیدشو از معلمشون بگیرم.صبحونه هم که دیر خوردیم،واسه همین تازه میخوام ناهار درس کنم.بعدشم کلی کار دارم.

پس برم و به کار و زندگیم برسم.

دوستتون دارم و همیشه براتون بهترینها رو آرزو میکنم.


دلارام عزیز،نمیدونم فرشته کوچولوتو عمل کردید یانه.خیلی زیاد براش دعا میکنم.شماهام لطفٲ واسه این نوزاد کوچولو که باید عمل بشه دعا کنید تا ایشالله خوب بشه و دل مادرش شاد بشه.

واسه همدیگه خوب بخوایم،تا خدا هم چیزای خوب رو نصیبمون کنه.

یه دنیا سلامتی،آرامش،دل خوش براتون از خدا میخوام.آخر هفته خوبی داشته باشید......بای

نظرات 30 + ارسال نظر
mina 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:46 ب.ظ

واقعا که کبی اشتى مینویسی ما جندنفریم تورو میخونیم از خنده غش کردیم یعنى دقیقا حرفاى اشتى,,زشته خجالت داره

شکلات تلخ 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:45 ق.ظ

دندون 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 09:55 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

کاش باهم میرفتیم باشگاه من زومبا دلم میخواد....

چه حالی میداد اگه باهم میرفتیم باشگاه

آوا 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:39 ق.ظ http://ava-life.blogsky.com

آی گفتی....یعنی این زمستون تموم میشه؟؟؟ پوستمو کند، محمد هم دوباره گلودرد داره

یعنی آوا،از قبل از شروع پاییز این بچه مریض میشه،تا بعد از زمستون!!
ساشا هم سرماخوردگیش خوب شده ولی گلو دردش و سرفه هاشو داره هنوز!

نسیم 3 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://nasimmaman

خسته نباشی عزیزم
امیدوارم ساشا جونم زودی خوب بشه
من داداش ندارم...حیف...

فدای توعزیزم.منم امیدوارم....
عوضش با خواهرت رابطه ات خوبه.

مامان رویا 2 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:42 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

مهناز جان بیشترمراقب خودتون و ساشای گل باشید امیدوارم همیشه سلامت باشین و مریضی ازتون دورباشه.
ورزش عالیه حتما کلاسا رو برین تو روحیه خیلی تاثیرمثبت میذاره. من عاشق ورزش و ایروبیکم 6سال هرروز ایروبیک کار میکردم اما ازوقتی ثمین جون رو باردارشدم دیگه نتونستم ورزش کنم دلم خیلی واسه باشگاه و جمع دوستان ومحیط شاد اونجا تنگ شده.

چشم عزیزم.والله به خدا خیلی مواظبشم،ولی نمیدونم چرا اینقدر زود مریض میشه!
چه خووووب!بچه ها ماشالله بزرگ شدن،ثمین جونو روزی یه ساعت بذارید پیششون و برید باشگاه.واقعٲ خوبه.خودمم سالها مستمر ورزش میکردم!

توت 2 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:29 ب.ظ

خوب کردی رمزی ننوشتی
آخی... من نمی شناسم این کوچولویی که گفتی رو اما خیلی دعا می کنم واسه سلامتیش مهناز جان

فدای تو عزیزم
مررررسی توتی.ظاهرٱ عملش کردن،ولی وضعیتش همچنان حاده.تو دعات الان از همه مون گیراتره،حتمٱ براش دعا کن عزیزم

آتوسا 2 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:26 ق.ظ

به به
مهناز جونم اومده..
خدا حفظت کنه که با نوشته های پرشورت ما رو شاد می کنی عزیزم..
به ساشا روزی یه لیوان بزرگ، شیر هویج بده.
البته حتما پوست هویج ها را قبل آبگیری یا بگیر یا با چاقو بتراش
برای خودتم خوبه. پوست را شاداب و سرحال میکنه چون همش مواد بتاکاروتن و... ایناس. بوووووس.

قربونت عزیزدلم
اتفاقٲ من خودم شیر هویج رو دوس دارم،ولی ساشا اصلٲ دوس نداره
عزیز دلی تو....

Amitis 2 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:28 ق.ظ

من یک بار میخونم، یکبار بعدش میام کامنت میگذارم، در نتیجه کامنتم یادم نیست ، فکر کنم باید نوت بردارم؛) واسه دوستت خیلی ناراحت شدم، اخه یعنی چی که اختیار زندگیش رو نداره؟؟ چرا ما ایرانی ها با خانم ها اینکار رو می کنیم ؟؟

اونم پستای بلند بالای من!طبیعیه که یادت نمونه.حتمٲ ازین به بعد نکات کلیدیشو یادداشت کن!
به خاطر اینکه متٲسفانه این طرز فکر پوسیده رو خیلی از ایرانیا دارن که زن حتمٱ باید سایه سر داشته باشه!!و اون سایه سر حتمٲ باید یه مرد باشه،حالا تحت عنوان،پدر یا شوهر یا برادر و در صورت نبود اینها،حتی عمو و پدربزرگ و دایی هم خودشون رو صاحب اختیار یه زن میدونن!!!!
این دوستمم با اینکه قبلٲ شوهر داشته و حالا یه پسر پنج شیش ساله داره و از خودش خونه و ماشین و باشگاه داره،ولی بازم خیلی خیلی به اسم حمایت،اذیتش کردن!دیگه فکر کن زنی که طلاق میگیره یا شوهرش فوت میکنه و هیچ تمکن مالی نداره،باهاش چه جوری برخورد میشه!

نیلوفرجون 1 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:25 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

میری زومبا مواظب باش،دوستای من میرفتن زانو درد گرفتن ول کردن. امامیگفتن خیلی خوبه مخصوصا لاغر شدن. من اگه رقص بلد بودم هر روز تو خونه یه دورمیرقصیدم،همچین لاغرمیکنه آدمو که نگو.

من ایروبیک رو رفتم قبلٲ.اینم زومبا نیست،ایروزومباس.ظاهرٱ تلفیقی از ایروبیک و زومباست!
آره رقص لاغر میکنه،ولی خب اینکه آدم بره باشگاه،ملزم میشه به انجام اون حرکات،ولی تو خونه حالا ممکنه هر روزی که حالشو نداره،انجام نده.

بهاره 1 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:08 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

سلاااااام کدبانو خانوم خوبی ؟
با نظر سیما کاملا موافقم ....غذای حاضری ما هم همونه من این چیزا رو ک میگی باید دو روز قبلش برنامه ریزی کنم درست کنم

سلام،بابا شرمنده میکنید!دیگه یه کیک پختن که کاری نداره،اینقدر شکسته نفسی نکنید

آیدا 1 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:27 ب.ظ http://Aiiidddaaa.blogfa.com

من اولین باره میام اینجا..فقطم فعلا پست آخرو خوندم
ولی چه خوووبه اینجا دوس دارمش

سلام عزیزم.خوش اومدی.
خوشحالم که دوس داری

سپیده مامان درسا 1 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:24 ق.ظ

واقعا خواهر تا این زمستون هم تموم بشه ما دق میکنیم از دست این هوا و بچه ها ، خدا کنه ساشا جون هر چه زودتر خوب بشه ، منم تا درسا یکم سرفه میکنه یا داغ میشه حسابی استرسم میگیره که نکنه باز سرما خورده باشه
الهی همیشه تنتون سالم باشه و در کنار هم شاد و خوشبخت زندگی کنین

آخ سپیده،واقعٲ امسال که دیگه دهنمون سرویس شد بس که این بچه مریض شد.لعنت به این هوای آلوده بکنن که نفسم میکشیم،هزارجور ویروس وارد بدنمون میشه!!
فدای تو مهربونم.همچنین شما

ویولا 1 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

مثل خنگولا نوشتم "هات پاکلت"!!!!! خخخخخخخخ
وای 100 گرم شکلات خیلی سنگینه من بخورمش می میرم! ولی دوس دارم هات چاکلت. احتمالا باید صبا بخورم که تا شب بره پایین منم تقریبا همین دستورو داشتم ولی یه پینچ نمک هم داشت برا تعادل شیرینی.
ایشالا اخر هفته خوبی داشته باشی
بوسسسسی

ببین من چقد خنگولم که اصلٲ متوجه نشدم تو گفتی،هات پاکلت
خب این دستور تقریبٲ اصلیشه.البته که اینجور چیزا،یه دستور ثابت ندارن و هرکسی بنا به ذائقه اش میتونه اجزاشو بالا و پایین کنه.مثل خود من که بدون خامه و با شکلات تلخ میخورم.
مرررسی عزیزم،توام همینطور

سمیرا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 08:00 ب.ظ

مرض

مونا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.khepel-2008.blgfa.com

لایک داری خانم ... لایک

فدات

ویولا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم خوبی؟ همیشه پست ها تو دوس دارم بنظرم توش زندگی جریان داره ، آخه تو چقده کدبانویی؟ من اگه بخوام یه کیک درست کنم باید حداقل یه هفته روش فکر کنم ببینم حالشو دارم یا نه!!! میشه بگی تو هات پاکلت خونگی تو چطوری درست می کنی؟ من یه روش ارجینال تو یوتیوب پیدا کرده بودم خیلی هم خوشمزه و عالی شد و خیلی هم سخت نبود ولی خیلی برام سنگین بود و بعدش اذیتم کرد. البته من کلا با اینکه عاشق شیرینی هستم ولی چیزای خیلی شیرین و خیلی چرب کلا با معده و گوارشم سازگار نیست و شیرینی های کم شیرین رو می پسندم.
راستی ساشا بهتره؟

سلاااام عزیزم،قربونت.اتفاقٲ منم از تو خیلی انرژی مثبت میگیرم
جدی میگی؟من بانوی لحظه هام ویولا.در لحظه تصمیم میگیرم کاری رو بکنم و همون موقع هم انجام میدم.راستش چون شیرینی تو خونه نداشتیم و حالشم نداشتم برم بخرم،گفتم تا میاد کیک درس کنم.اکثرٲ هم رو گاز درس میکنم و مثل توی فر خوب میشه،دنگ و فنگ فر رو هم نداره!
من واسه یه فنجون،تقریبٲ صد گرم شکلات تخته ای آب شده رو استفاده میکنم و حدود دو سوم فنجون شیر و یه قاشق خامه صبحونه.البته وقتایی که واسه خودم تکی درس میکم،خامه نمیریزم و شکلات تلخم میریزم.ولی خب اون اولیه که گفتم،رسیمی تر و خوشمزه تره قائدتٲ.
بهتره،ولی همچنان سرفه هاش خیلی سنگینه!.

مهدیا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 05:59 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

بچه ها مدرسه که میرن از همدیگه این ویروسه می گیرن.امیدوارم زودتر خوب بشه.
باشگاه خیلی خوبه.نه برای لاغری ها .برای نشاط ادم خیلی خوبه.

آره .مخصوصٲ ساشا که حساسم هست و خیلی زود ویروسی میشه
دقیقٲ همینطوره

سمیرا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 04:57 ب.ظ

نظرای گرانبهای من کوووووو

؛تا وقتی دست از تنبلی برنداری و پست جدید نذاری،نظراتت تٲیید نمیشه!
شوخی کردم،تازه نظرات ارزشمندتو دیدم و تٲیید فرمودم خوشگلم!

سمیرا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 04:41 ب.ظ

جان سمیرا کلاس رقص مقص میری جای منم خالی کن

کلاس رقص که نمیرم،ایروزومبا قراره تشریف ببرم،که گویا به نوعی رقص تنده!!!
هروقت به قسمت قری رسید،حتمٲ جاتو خالی میکنم!

سمیرا 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 04:36 ب.ظ

واسه همدیگه خوب بخوایم..چقد این حرفت به دلم نشست مهناز

واقعٲ خیلی خوبه سمیرا.یعنی وقتی آدم بدون چشمداشت و توقعی،از ته دلش واسه،بقیه چیزای خوب میخواد،یه حس سبکی و آرامشی پیدا میکنه که قابل وصف نیست

نگار 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام مهناز جونم. ممنون که رمزى نشدى: دوست دارم خیلى زیاد انشا ا.......حال ساشا جان بهتر بشه پیاز همراه غذاش زیاد بخوره جلوگیرى میکنه از سرما خوردگى

سلام عزیزم.خواهش میکنم
فدای تو گلم
پیاز خام؟بچه ها نمیخورن پیاز خام رو معمولٲ.ولی میارم بو میکنه،چون دکتر میگفت بوی پیاز واسه سرماخوردگی خیلی خوبه.

اتشی برنگ اسمان 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 03:52 ب.ظ

ایشالا ساشا زودی خوب شه عزیزم
منم دلم باشگاه میخواد ...خیلی خوبه مجردی چهارسال رفتم پارسال هم با جوجه چن ماهی رفتم ولی سخته باهاش

ایشالله عزیزم....
من مجردیم حرفه ای والیبال بازی میکردم.پارسالم یه دوره باز رفتم،ولی چون ساشا رو اجازه نمیدادن بیاد تو سالن،مجبورشدم ولش کنم.ولی غیر از اون،تا چندماه پیش جسته و گریخته همیشه میرفتم باشگاه.این چند ماهه تنبل شدم!

سیما 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 03:49 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

مهناز گلی،
شام حاضری من سبزی هست و نون...همسری پنیر هم می خوره.شام حاضری شما الان غذای یه روز مجلسی منه...داری چقده من تنبلم؟؟؟
ایشالله ساشا زودی خوب بشه...طفلک...همش مریض میشه.

سیمای نازنین من چطوره؟
نون و سبزی؟البته نون و پنیر و سبزی رو من خودم خیلی دوس دارم.تو با اینهمه مشغله و درس و کار،کجات تنبله آخه!
ایشالله.....
نسبت به ویروس سرماخوردگی خیلی حساسه و سریع گلوش میگیره و سرفه میکنه!!

mina 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 03:07 ب.ظ

راستی اینقدر ازین کیک و نوشیدنی هات نوشتی ک دلم ضعف رفت خخخ
حسسسسابی گشنم شد
من عااااشق کیکممممم

ای جاااااااان
کیک درس کردن که کاری نداره،پاشو همین الان یه کیک خوشمزه درس کن و یه قهوه درست و حسابی هم واسه خودت بذار و حالشو ببر

mina 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:58 ب.ظ http://life-mina2.blog.ir

سلام مهناز جون
اومدم وبتو چک کردم دیدم پست گذاشتی
خیییلی خوشحال شدممممم
مرسی ک رمزی نکردی وبتو.
عاشق نوشته هاتم کلی انرژی میگیرم ازت
ان شاالله ساشای گلمون هرچه زودتر خوب بشه

سلام عزیزدلم
منم خوشحالم که براتون مینویسم
قربونت برم

مامان طلا خانوم 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:52 ب.ظ

سلام مهناز جون مهربون
ممنون که بازم برامون نوشتین و وبو رمزی نکردین.بوس:
:ممنون از این همه مهربونیت:
انشالا که حال ساشا جون هم زودی خوب بشه::
وهمنطور حال کوچولوی دلارام جون:
اخر هفته شما هم پر از شاااااادی باشه انشالا

سلام عزیزم.
خواهش میکنم،خوبی از خودته گلم
ایشالله .....
قربونت برم

آذر 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام مهناز جان خوبی
رمزی نمینویسی و میشه همه بخونن
باشگاه رفتن خیلی خوبه جدا از تناسب اندام میشه انرژی گرفت
ساشا جان هم امیدوارم حالش خوب بشه زودی

سلام عزیزم،قربونت.
آره خوبه.حالا ببینم از شنبه شروع میشه یا نه!
قربون تو

مینا. 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 01:53 ب.ظ

آخی الهی بلا دور باشه از گل پسر
بهش شلغم و عسل هم بدین عالیه
خیلی خوب و راحت تعریف میکنین دوست دارم پستهاتونو
سلامت و دلخوش باشین همیشه

الهی آمین.از همه بچه ها
لطف داری عزیزم

شهرزاد 30 - دی‌ماه - 1394 ساعت 12:44 ب.ظ

سلام ممنونم که رمزی ننوشتین و خوشحالم بابت این موضوع ... امیدوارم ساشای عزیز هرچه زودتر سلامتیشو به دست بیاره... خوش باشین ...

سلام عزیزم.خواهش میکنم....
قربونت عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.