روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

زندگی در گذر است....

سلام علیکم!

خوبید؟بالاخره تشریف آوردم!

اول بذارید محکم همه تونو بغل کنم و ببوسمت از بس که گلید!البته،برادرا رو از همون دور ازشون قدردانی میکنیم!

ممنونم به خاطرمحبتهاتون.الان نمیخوام بشینم و جواب کامنتهاتون رو بدم.چون غرضم این بود که ببینم شما چطور منو میینید.خب،خیلی چیزای جالبی داشت نوشته هاتون.از نظر بعضیا زن قانعی بود،از نظر بعضی ولخرج!از دید یه سری به شوهرم زیادی رو دادم و لوسش کردم و از نگاه یه سری،باید به شوهرم بیشتر اهمیت بدم و باهاش بیشتر مهربون باشم!همین تفاوت نگاههاست که آدما رو جذاب میکنه و باعث میشه یکی مثل من دوس داشته باشه اون شخصیت درونی آدمها رو کشف کنه!

به هرحال از همه تون ممنونم.یه چیز جالبه دیگه اینکه همیشه حدود هشت،نه درصد بازدید کننده هام،کامنت میذارن و اینبارم همون شد!!!یعنی آمار بازدید کننده ها خیلی زیاد شد،ولی بازم حدود نه درصدشون کامنت گذاشتن.و من مخلص اون نه درصد با محبت هستم!

از همه خاموشایی که لطف کردن و روشن شدن ممنونم.همینجوری روشن بمونید و بازم نرید تو تاریکی و سکوت لطفٲ.اون بچه هایی که گفته بودن موقع کامنت گذاشتن،وقتی عدد رو وارد میکنن؛خطا میگیره،باید یکی دوبار صفحه رو رفرش کنن تا مشکل برطرف بشه.

راستی ،یه چیز جالب دیگه این بود که همه تون تقریبٲ متفق القول یکی از خصوصیات بارزمو،پر حرفیم میدونستید!!خیلی باحال بود....

خب حالا که تشکرات تموم شد،بریم سراغ تعریفی جات....

سه شنبه براتون پست گذاشته بودم،ولی الان میخوایم با اجازه از چهارشنبه دوس داشتنی،ازش بگذریم و از پنجشنبه بگیم.

پنجشنبه خب ساشا کلاس نداره.زبانش که ترم جدیدش از هفته بعد شروع میشه،مدرسه هم که تعطیله.یه دوستی دارم مربی رقصه و هزااااااار بار بهم گفته بیا کلاس و هرجور میخوایم ردیف کنیم نمیشه.یعنی ساعت کلاساش جوریه که غروب با آوردن ساشا از مدرسه تداخل داره.دیگه پنجشنبه زنگ زد و گفت امروز کلاسم صبحه و چون بچه ها قراره درسهایی که گرفتن رو پس بدن،خیلی باحاله!دیگه لباسها رو ریختم تو ماشین و ساعت ده و نیم با ساشا رفتیم باشگاه.کلاس شروع شده بود.خب فضای کلاس رقص خیلی شاده و آدم خوشش میاد.این جلسه شونم اینجوری بود که یکی یکی باید بلند میشدن با مربی میرقصیدن و آخرش اشکالاشونو میگفت.منم به عنوان مهمان گروه!با مربی رقصیدم و یه ربع آخر فقط موزیک بود و رقص دست جمعی که کلی حال کردیم.بگذریم ازینکه یه ربع شد،سی و پنج دقیقه و دیگه کم مونده بود با زور اسلحه من و ساشا رو بیارن بیرون!خلاصه کلی رقصیدیم و حالشو بردیم.بعدم با دوستم یه نیم ساعتی نشستیم تو باشگاه و حرف زدیم و بعد نخود نخود هرکی رود خانه خود!

اومدیم خونه و پریدیم تو حموم.بعدم و ناهار و خواب.غروب شوهری اومد و شام بادمجون شکم پر درس کردم.به این صورت که بادمجون رو راه راه پوستشو میکنید و شکمشو خالی میکنید و کامل از همه طرف سرخش میکنید.ازون طرفم پیاز و گوشت چرخکرده و قارچ و رب رو تفت میدید و میریزید تو شکم بادمجون و تو قابلمه با رب و آویشن و عصاره مرغ و ادویه،سس درس میکنید.بعد بادمجون شکم پرتون رو توی سس میذارید.سس فقط ته ظرف باشه کافیه و اصلٱ نباید اینقدر زیاد باشه که تا روی بادمجون بیاد.حدود یه ربع طول میکشه تا بادمجون خوب بپزه،بعدش همونجوری که تو ماهیتابه است،روش رو کامل پنیر پیتزا میریزید و در ماهیتابه رو میذارید و دو دقیقه بعد آماده است.یعنی فقط اندازه ای که پنیر آب بشه.شوهری چون دلمه بادمجون رو دوس نداره،به؛جاش این مدلی درس میکنیم.امتحان کنید،حتمٲ خوشتون میاد.

بعده شام یه فیلم گذاشتیم دیدیم که خیلی قشنگ بود.شوهری که وسطش خوابش برد،ولی من تا یک و نیم نشستم دیدم!ساشا هم بیدار بود و یه کمم کسل بود.بعدم رفتیم لالا....

دیشب ساشا مدام تب میکرد و من هی بیدار میشدم و بهش تب بر میدادم.خلاصه تا صبح یه ساعتم نخوابیدیم!ساعت هشت شوهری پاشد،گفت حالم خوب نیست!فکر کنم سرما خوردم!گفتم ساشا هم همینطور....

دیگه یه کم دیگه خوابیدیم و بعد پا شدم اکالیپتوس رو جوشوندم و یه کم پدر و پسر بخور دادن و شیر گرم کردم با عسل دادم خوردن و یکی یه قرصم بهشون دادم و حاضر شدیم سمت خونه دایی شوهری.

دیگه ساعت یازده و نیم رسیدیم و خیلی وقت بود ندیده بودمش.زن داییش خیلی مهربون و ساده است و دختر داییشم که دوستمه.واسه همین خونه شون راحتم و همیشه هم حرف واسه گفتن زیاد داریم.

ظهر ناهار خوردیم و جمع کردیم و شوهری و دایی تی وی میدیدن و البته شوهری حال نداشت و زود خوابش برد.مام رفتیم تو اتاق و به ساشا دارو دادم چون باز تب کرده بود و خودمونم دراز کشیدیم،ولی اینقدر حرف زدیم که دیگه خوابمون پرید!

بعدازظهر عصرونه خوردیم و دوستم زنگ زد که میام اون سمتی که ببینمت.منم کلی خوشحال شدم.دیگه شوهری بهشون آدرس داد و یکی دو ساعت بعد اومد و خیییییییلی از دیدنش خوشحال شدم!قرار بود بریم بیرون،ولی چون زندایی خیلی اصرار کرده بود که دوستتو بگو بیاد خونه و دایی هم رفته بود با دوستاش،پارک.این بود که ازش خواهش کردم بیاد بالا و اونم اومد و یه کم پیش بقیه نشستیم و بعدم رفتیم تو اتاق و کلی حرف زدیم.سادگی و مهربونیشو دوس داشتم و خوشحال بودم از دیدنش!دیگه شب نموند و چون بارونم میومد زودتر رفت.بازم ازت ممنونم که اومدی و خوشحالم کردی عزیزدلم....

مام شام خوردیم و شوهری گفت زیاد حالم خوب نیست،بریم خونه.اومدیم خونه و چای خوردیم و من از خواب داشتم میمردم.رفتم تو تخت و نفهمیدم کی خوابم برد....

دیشبم دوبار به ساشا دارو دادم تا تبش بیاد پایین!ولی صبح خوب بود حالش خداروشکر.صبحونه اش رو دادم و یه کم خونه رو مرتب کردم و یه دور لباسها رو ریختم تو لباسشویی و لباسای مدرسه ساشا رو اتو کردم ناهار درس کردم و بابام زنگ زد،باهم حرف زدیم.ناهارو خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.

فیلم ایران برگر رو دیشب شوهری برام گرفت که ببینم.امروز که ساشا رو گذاشتم مدرسه،نشستم فیلمو دیدم.بد نبود.خب بازی علی نصیریان و محسن تنابنده رو دوس دارم ولی فیلمش خیلی جذاب نبود.ولی خب یه بار دیدنش بد نیس.

امروز یکی از دوستای وبلاگیم بهم زنگ زد و گفتش که میخواد بیاد پیشم.ولی خب راهش دوره.تا از دانشگاه بره خونه شون که لواسونه و بیاد،خیلی طولانیه.حالا آدرسو دادم بهش،تا ببینه برنامه اش واسه کی اوکی میشه.

خودش که میگه زودتر ردیف میکنه و همین یکی دو روزه میاد پیشم!منم که از خدامه....

شوهری هم الان زنگ زد و گفت یه اتفاقی برام افتاده که گفتم برات بگم.دیگه تعریف کرد و اینقدر خندیدیم که من همینجوری کف خونه ولو شده بودم!خیلی باحال بود....

خب حالا دیگه برم به زندگیم برسم!

بازم از محبتهای همه تون ممنونم و از بودنتون خوشحالم.

تو این هوای خوب و بارونی،امیدوارم دلاتون و کانون زندگیتون گرمه گرم باشید.

مواظب خودتون و عزیزاتون باشید و خنده و مهربونی رو یادتون نره.

به بزرگی و مهر خدای بزرگ میسپارمتون.

بووووووس......بای

نظرات 27 + ارسال نظر
نیلوفرجون 21 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:17 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

نزدیکای عروسی به منم میگفتن برو کلاس رقص تا یادبگیری،منم نرفتم و پشیمونم. اون سری یه غذا گفتی با سیب زمینی بود،اونو ازت کش رفتم یه روز درست کنم،به نظرم خوشمزه اومد. چه شوهر جالبی داری،خیلی خوبه که شمارو شریک میکنه تو ماجراهاش. اینجور چیزارو دوست دارم.

من نزدیکای عروسی ایروبیک میرفتم و نتیجه اش این بود که حالا که عکسای عروسیمو نگاه میکنم،حال میکنم با هیکلم!
چه خوب که درس کردی و خوشت اومد.اگه بادمجون خور باشید،تضمین میکنم این غذا رو هم دوست خواهید داشت!
آره دیگه،به جز خبرای بد و استرس زا،گاهی هم خبرای خوب و ماجراهای خنده دار برام تعریف میکنه.

مهدیا 21 - دی‌ماه - 1394 ساعت 03:43 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

مهناز من عاشق رقصم.اما معمولا هنرlمو رو نمی کنم.ولی یکی می رقصه واقعا لذت می برم.من از رقص عربی خیلی خوشم میاد.چطوری با اهنگ عربی ایرانی رقصیدی شیطون؟

ای بلا.....
چرارو نمیکنی؟من حرفه ای نمیرقصم و خیلی معمولی میرقصم،ولی اصلٲ طاقت نمیارم مجلس رقصی باشه و من بشینم و نگاه کنم!همیشه اون وسط مسطا هستم!
هیچی،همون رقص خودمو یه کم قر و بلرزونشو بیشتر کردم،شد عربی!!!

طلا(منتقدسابق) 21 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام مهناز ناز نازی عزیزم خوبی؟ بابته پست قبل شرمنده پست نذاشتم چون نظر دادن خیلی سخته و البته با گوشی سخت تره...انرژی و هیجانتو دوست دارم فقط همیشه سوال واسمه چرا اینقد شبیه آشتی(چراتن به این رنج...)مینویسی؟؟؟و البته خیلی همزمان باهاش آپ میکنی!؟؟؟البته مهم نیست همینطوری گفتم درکل عاشقتم...
مهناز جون یه سوال دارم خیلی هنگم گیج شدم... راستش من وبلاگ انا(زندگی ساده)روهمیشه میخونم محشر مینویسه الان تو پست اعترافش متوجه نشدم به چی اعتراف کرده؟!تاحالا واسش کامنت نذاشتم میترسم یه جوری جواب بده بدتر گیج شم تو کامنت هاش دیدم تو هم میخونیش گفتم از تو بپرسم!حالا این "آنا" که مطمعنم دکتر و نقاش باشه ولی بچه نداره؟؟؟یعنی درمورد بچه الکی نوشته بودش؟؟؟ بخدا هنگم !؟؟؟
مرسی عزیز دلم ببخش پرحرفی کردم
لطفا لطفا زود به زود بنویس عشقم

سلام عزیزم،خوبی؟
شرمنده چرا عزیزم،هروقت خواستی بنویس.
من خودمم آشتی رو میخونم،ولی اینکه میگی شبیهشمینویسم رو نمیدونم.من معمولٲ همینجوری مینویسم،یعنی همینجوری هم حرف میزنم.منظورم اینه کاملٱ جوری که عادتمه و حرف میزنم مینویسم و هیچوقت فکر نکردم که مثلٲ فلان جمله رو مثل فلانی بنویسم!فکر نمیکنم باهم آپ کنیم.من معمولٲ هفته ای سه بار پست میذارم و آشتی هم فکر میکنم هفته ای دو سه بار پست میذاره،پس عجیب نیست اگه بعضی روزا،آپ کردنمون همزمان باشه،نه؟!
در مورد آنا،چون نمیدونم دوس داره راجع بهش حرفی بزنم یا نه،لطفٱ از خودش بپرس.معمولٲ اگه واسه یه پستش هرچندتا کامنت هم بذاری،جواب میده.
توام زود به زود بیا طلای عزیزم.میبوسمت

شکلات تلخ 21 - دی‌ماه - 1394 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام امیدوارم همیشه اینجوری پرانرژی پرانرژی باشی و ببخش نظری ننوشتم واست اخه هرکاری کردم نظرم نیومد
از اینکه رفتی باشگاه و رقصیدی و خوش گذروندی خوشم اومد بازم از این کارا بکن
زندگییییییییی کن نه زندگی افرین
واقعا سراشپزی هستی واسه خودت دمت گرم
میگن لیموترش خیلی خوبه واسه سرماخوردگی

سلام عزیزم.
خواهش میکنم،هروقت خواستی،بنویس.نخواستی هم فدای سرت.
خودمم دوس دارم این کارا رو فقط وقتشو ندارم.پس یادم باشه ازین به بعد زندگیییییییییی کنم
لطف داری عزیزم.آره اتفاقٲ یکی از دوستامم بهم گفته بود که لیمو ترش و نمک واسه سرماخوردگی خیلی خوبه.مرررررس از توجهت و مرررسی که هستی

آنا 21 - دی‌ماه - 1394 ساعت 11:05 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

خوب من با نون و پنیرم اومدم. رقص چی بود؟ ایرانی؟! من خیلی ایرانی دوست ندارم. یعنی کلاسیک خیلی سنتی قدیمی را دوست دارم اما این مدل های جدید را نه خیلی زیاد.

نوش جون
سه مدل رقص بود.یکی ایرانی سنتی که با آهنگای شاد قدیمی میشه باهاشون رقصید،یکی ترکی،یکیم عربی.که هنرجوها باید هر سه مدل رو با مربی میرقصیدن.منتها من با هر سه مدل آهنگ،همون یه جور رقص ایرانی رو انجام میدادم!!!آخه جور دیگه ای بلد نیستم!

ویولا 21 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام مهناز خوبی؟
امسال چرا اینطوری شده چقدر مریضی زیاد شده بچه ها که یکسره مریض هستن منم از دیروز گلو درد گرفتم تو این 40 روز اخیر بار دومه دارم مریض میشم واقعا دیگه جون ندارم الزه بین امتحاناتمم هست... پوووووف
امیدوارم شما خوب باشید

سلاملیکم عزیزم،قربونت.
والله ما که از اول پاییز درگیر مریضی ساشا هستیم.اینقدرم از مریض شدن اون میترسیم و درگیرش میشیم که مریضی خودمون خیلی به چشممون نمیاد.وگرنه من خودمم تو این دو ماه دومین باریه که مریض شدم!!
ما حالا میتونیم دارو بخوریم و خوب بشیم،تو باید خیلی مواظب خودت باشی،چون تو خوردن دارو هم معذوریت داری.البته دمنوشها هم گویا واسه زن حامله خوب نیست!!!پس حسابی مواظب خودت باش تا این یه ماهم تموم بشه و به سلامتی زایمان کنی.

آدینه 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 08:56 ب.ظ http://adine-behdad.blogsky.com/

چه جالب که نظر دیگرانو راجب خودت پرسیده بودی

کلاس رقص عالیههههه

متاسفانه آقایون تا کار دارن مهربونن بعدش فقط بلدن قر بزنن

ایام به کام

خوش اومدی عزیزم
آره دوس داشتم ببینم بقیه از لا به لای نوشته هام چه جوری منو میبینن.
پس شمام طعم غر غر آقایون رو چشیدید!
قربونت عزیزم

آذر 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام دوست عزیز
من از پست قبلی روشن شدم :))

ادمای پرحرف انرژی شون زیاده
ما از وبتون انرژی میگیریم

سلام عزیزم
ممنونم که روشن شدی
منم همیشه از کامنت دوستام انرژی میگیرم.

سپیده مامان درسا 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:29 ب.ظ

ای جونم الهی همیشه خوب و خوش باشین ، ببوس ساشا جون و از طرف من

فدای تۈ سپیده ناز و مهربونم

سیما 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:00 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

الهی، پسرک باز مریض شد. طفلک...چقده سخته مامان مهربون. امیدوارم زودی خوب بشه. راستی این همه غذای خوشمزه درست می کنی، نمی گی من گشنه می شم.

الان خوبه خداروشکر.مامان بودن واقعٲ سخته!
قربون محبتت عزیزم
آخه تو که سالم غذا میخوری،فکر نکنم با این غذاهای پر گوشت و روغن و پنیر،وسوسه بشی!
ولی خداییش سالم خوری واقعٲ خوبه!آفرین دوستم

دختربنفش 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:00 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

مگه نمیخونی وبلاگموووووو امتحانو گند زدم 88 شدم از 100. اصن فکرشو نمیکردم

نه نخوندم جدیدٲ.
خوبه که!88 از 100 گند زدنه؟!گریه نکن،بذار بیام بخونمت ببینم چی نوشتی

مامان ارسام 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام منم کلاس رقص دوست دارم

سلام عزیزم.
خیلی خوبه.اگه وقتشو داری حتمٱ برو.تٲثیرخوبی رو روحیه آدم میذاره

نسیم 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:53 ق.ظ http://nasimmaman

اون قسمت رقص خیلی خوب بود مهناز ..چه حالی کردی...
میبوسمت

دیگه گاهی باید ازین حالای کوچولو به خودمون بدیم دیگه،نه؟!

اتشی برنگ اسمان 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:51 ق.ظ

همیشه لبات پر از خنده و خونت پر از عشق عزیزم
وای کلاس رقص خیلی خوبه خیلی هیجان داره درست مثل دیدن ی دوست عزیز...

قربونت عزیزدلم.
واقعٲ همینطوره.پر از شور و هیجانه

دختربنفش 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:21 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

منم میخاستم تو اون پستا نظر بزارم ولی هیچی به ذهنم نمیرسید جز اینکه خیلی ماهی .عاشقتممممممممم.یه مامان مهربون و پایه و یه همسر صبور و کدبانوووو.ایشالا سه تایی همیشه خوش باشین و مسائلتم بخوبی حل شه عزیز دلم

به به بنفشی عزیزم.خوبی؟امتحانات تموم شد؟
تو عزیزدلمی

فری ما 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:59 ق.ظ http://godsblessing.blogsky.com/

مهناز جون
من چند وقتی نبودم ، الان می گم .
از نظر من تو یک خانم خوشگل ، خوشتیپ و پر انرژی هستی
من ک خیلی نوشته ها و ساده گی ات رو دوست دارم عزیزم

خوش اومدی عزیزم.ایشالله که پی گردش و خوشی بوده باشی.
خیلی ممنونم گلم،نظر لطفته

مامان رویا 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:38 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

همیشه لبات خندون باشه مهناز جون .
واست یه زندگی شاد و پراز خیرو برکت آرزو دارم .

ممنونم مامان رویای نازنین
منم براتون بهترینها رو کنار همسر و بچه های عزیزتون آرزو میکنم

یلدا 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:09 ق.ظ

راستی یادم رفت بگم دستور آشپزیت عاااالی بود! حتما در اولین فرصت میپزم! اگه بازم از این کارای خوب خوب بکنی ممنون میشم!

قربونت عزیزم
والله بچه ها میگن بس که حرف غذاو خوردن تو پستات میزنی،آدم گشنه اش میشه!!!ولی من پر رو تر از این حرفام،بازم براتون از غذاهای خوشمزه مینویسم

Amitis 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:08 ق.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

یاد کلاس رقص انداختیم ، من تو اریکه میرفتم :) یادش بخیر !! خیلی خوش می گذره ، کار ایروبیک هم می کنه :)

خیلی باحاله کلاس رقص.هم ورزشه،هم روحیه آدمو عوض میکنه.

یلدا 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:06 ق.ظ

من قبلا نظر ندادم الان اعلام میکنم!!!
خانم گل ومهربون و باحالی هستی! انشالله کانون خانواده تون گرم باشه همیشه!
راستش من فکر میکنم آمار بازدید کننده ها نشانگر تعداد نفرات نیست نشوندهنده تعداد بازدیدکنندست یعنی اگه پنج نفر روزی 10 بار به وبلاگت سر بزنن (برای دیدن مطلب جدید یا خوندن نظرات) آمار بازدید کننده رو 50 نشون میده
پسر گلت رو ببوووووس

خیلی لطف داری بهم عزیزم.
نه وقتی مدیر وبلاگ بره قسمت آمار وبلاگش،به طور کامل توضیح داده.یعنی هم آمار بازدید کننده ها رو نشون میده،هم آمار بازدید از صفحه رو.مسلمٲ چون ممکنه یه نفر در روز چهار بار صفحه منو باز کنه تاببینه پست جدید گذاشتم یا نه،پس آمار بازدید از صفحه بالاتره.ولی آماری که من ازش حرف زدم،تعداد بازدید کننده هاست.مثلٲ برای پست قبلیم،پونصد و خورده ای تعداد بازدید کننده ها بوده و حدود هشتصد و خورده ای بازدید از صفحه!
قربونت

Nora 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:01 ق.ظ

Mahnaz jan omidvaram hale gol pesaret khob beshe.delam bademjone shekam por khast khoooooo

بهتره خداروشکر.ممنونم نورا جون.
ای جاااااااانباور کن هم ساده است و هم زود درس میشه،پاشو واسه ناهار درستش کن و لذتشو ببر.نووووووش جونت

فاطی 20 - دی‌ماه - 1394 ساعت 06:25 ق.ظ

سلام وقت بخیر
خدا قوت

سلام عزیزم،وقت شمام بخیر.
فدات

آنا 19 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:37 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

من از این به بعد با نون پنیر میام می شینم وبلاگتو می خونم!

ببین چه خوبه،اشتهاتونو باز میکنم!

سمیرا 19 - دی‌ماه - 1394 ساعت 06:26 ب.ظ

مرضه بادمجون شکم پرهمش حرف شکم میزنه این اتیش پاره

کلاس رقص انقده دوس دارممم


خیلی باحاله.اصلٲ اونهمه آهنگ شاد و انرژی مثبتی که تو فضا پخشه،حسابی حل آدمو عوض میکنه.

ترانه 19 - دی‌ماه - 1394 ساعت 06:06 ب.ظ

حالا عزیزم پر حرفی خیلی هم بد نیستا.من دوست دارم صحبتهاتون رو.چرا اندفعه اینقدر سانسور داشت؟

رسی عزیزم
سانسور؟؟؟؟کجاشو سانسور کرده بودم؟

میترا 19 - دی‌ماه - 1394 ساعت 05:37 ب.ظ

لایکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک
مهنازجووونننییییییییییییییییییییییییییییی

ای جااااااااااااااااااااااان
عزیزدلمی

شهرزاد 19 - دی‌ماه - 1394 ساعت 05:09 ب.ظ

سلام امیدوارم همیشه زندگیتون رو روال باشه و همیشه سالم و خوشحال در کنار هم زندگی کنید.

سلام عزیزم
فدای تو.....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.