روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

امان ازین جمعه های لعنتی!!

سلااااام سلام سلام

خوبید؟

قول داده بودم که عکس بذارم،ولی باور کنید عکس گذاشتن خیلی حوصله میخواد که من ندارم!!بعدشم،با گوشی آپلود عکس خیلی سخته.اونم با این سرعت نت .شایدم تونستم بر تنبلیم غلبه کنم و یه عکس براتون آپلود کنم!!

خب تا چهارشنبه براتون گفتم.غروبش شوهرخواهرم اومد و نسکافه و کیک خوردیم و رفتن.جوجوی ما رو هم بردن!!!وقتی رفتن انگار خونه خالی شده بود.سرمم درد میکرد و اصلٲ؛حال نداشتم.دراز کشیدم.داداش کوچیکه تماس گرفت و گفت آنلاین باش،دارم میرم فروشگاه لباس بچه.نشونت میدم،ببین کدومو میخوای واسه ساشا.

شب شوهری اومد.داداشمم چندمدل کاپشن عکساشو فرستاد.قیمتاش خیلی خوب بود.حدود 40 یورو.حداقل آدم از نظر جنس خیالش راحته.اینجا آدم کلی پول میده میره جنسی رو به اسم خارجی و مارک بهش میدن،ولی به،لعنت خدام نمی ارزه.اگرم اصل باشه که خداتومن حساب میکنن.این بود که بیشتر تو نظرمون این بود که جنسش خوب باشه.قیمتشم که عالی بود.دیگه،انتخاب کردیم و گفتش دوستم یکی دوماه دیگه میاد ایران،میدم خریداتونو بیاره.دستش درد کنه،داداش عزیزم.حالا ایشالله که سایزا رو درست گرفته باشه.

سر دردم زیاد شده بود.شامم درس نکرده بودم.شوهری گفت،ولش کن،نیمرو میخوریم.براشون درس کردم.شوهری گفت،تو برو رو تخت دراز بکش،ما خوردیم،خودم جمع میکنم.قرص خوردم و رفتم دراز کشیدم و دیگه نفهمیدم کی خوابم برد.

پنجشنبه ولی خداروشکر سرم بهتر شده بود.پاشدم دستی به آشپزخونه کشیدم و صبحونه خوردیم و ظرفها رو جابه جا کردم.واسه ناهار بیج بیج درست کردم!خداییش اگه این گوشت چرخکرده رو از من بگیرن،نصف غذاهای من دود میشه،میره هوا!!!

دیگه ناهارو خوردیم و ساشا خوابید و منم یه کم کتاب خوندم.غروب ساشا رو بردم آموزشگاه زبان.دوستم،مرجان زنگ زد و کلی حرف زدیم.مغز منو این دختره خورده،از بس میگه چرا واسه ارشد نمیخونی!!!حالا نه اینکه فکر کنید دلش واسه من میسوزه ها!نه بابا.این از اولشم دمش به دم من وصل بود.یعنی هرکاری میخواست بکنه،باید منم همراهیش میکردم!میگه اینجوری اعتماد به نفس و انگیزم زیادمیشه!!!خداروشکر وجود ما واسه یکی به درد خورد!هنوزم از من شاکیه که چرا،بدون اینکه به من بگی،دوباره کنکور دادی و رفتی یه رشته دیگه خوندی!!!میگم خب،عزیزم اون موقع که باهم رفتیم دانشگاه و به سلامتی فارغ اتحصیل شدیم.بعدم که به؛سلامتی باهم قهر بودیم و نشد که بگم دوباره میرم دانشگاه!حالا اونروز حدود پنجاه دقیقه داشت مغزمو میخورد که بیا باهم ارشد بخونیم!میگم،خب تو بخون.میگه،نه!تو نباشی،نمیشه!!!میگه،عقل نداری دیگه!به جای اینکه هشت سال بخونی و دوتا لیسانس پیزوری بگیری،میتونستی دکترا بگیری!!!!

اوووووف از دست این دختر!

دختر خوبیه ها!ولی انتظار داره همه جیک و پوکمو بهش بگم.حالا اگه من بعد از یه دوره دانشگاه رفتن،دوس داشتم دوباره برم تا یه رشته دیگه که دوس داشتم رو بخونم،باید هزار ساعت بابتش توضیح بدم!

بهش گفتم عزیزم من تا سال بعد هیچ برنامه ای ندارم و شایدم بعدش نشد که بخونم!بعدشم،اینقدر گرفتاری و مشکل و برنامه های نیمه کاره و هدفهای ریز و درشت دارم که همه شونم به ادامه تحصیلم اولویت دارن!البته دارم زبان میخونم کم کم تا یه کم ازین حالت مبتدی دربیام.شاید اگه یه کم اوضاعمون تغییر کنه،بشه رفت ازین مملکت پر از مشکل!البته این جزء اهدافمون هست،ولی کلی زیرمجموعه داره که محقق شدنش،منوط به انجام اونهاست که احتمالٲ یه پروسه زمانبر خواهد بود!حالا تقویت زبان،ضرر که نداره.میخونم تا ببینم خدا چی میخواد!

خلاصه کلی با مرجان حرف زدیم و تهش هم هیچکدوم قانع نشدیم!!دیگه منشی آموزشگاهم بیچاره نتونست یک کلمه درس بخونه!آخه دانشجوئه و الانم که موقع امتحاناته.

البته من رفته بودم تو یکی از کلاسهای خالی آموزشگاهو داشتم حرف میزدم،ولی به هرحال ممکنه صدام براش مزاحمت ایجاد کرده باشه.

خداروشکر کلاس تموم شد و مرجان جان!مجبور شد مکالمه شیرینمونوتموم کنه!البته با این شرط که حتمٱ رو حرفهاش فکر کنم!!منم گفتم،چششششششششششششم!

اومدیم خونه و چون پنجشنبه بود،شوهری زود اومد و حرف زدیم و شامم دلمه سیب زمینی درس کردم.البته این شبیه اون دلمه های معروف نیست.

سیب زمینی رو آب پز میکنید.ژامبون رو نگینی میکنید همینطور قارچ و فلفل دلمه ای رو.این سه تا رو یه تفت کوچیک میدین و میذارید سرد بشه.سیب زمینیها رو له کنید و تو دستتون گردش کنید و وسطش رو باز میکنید و موادتون رو همراه با پنیر پارمزان میذارید وسط سیب زمینیها.بعدم باز تو کف دست گردش میکنید و تو پنیر رنده شده و تخم مرغ و بعدم،پودر سوخاری میغلتونید و توی روغن داغ سرخ میکنید.مزه اش خیلی خوب میشه.امتحان کنید.

بعداز شام فیلم دیدیم و حرف زدیم و لالا....

جمعه صبح بعده صبحونه رفتیم بیرون قدم زدیم.هوا خوب بود.البته سرد بود،ولی نه زیاد.بعدم خرید کردیم و ساشا رو بردیم پارک و برگشتیم.شوهری گفت،شماها برید بالا،من قراره با دوستم بریم نمایشگاه ماشین،میخواد ماشینو بفروشه.یه ساعته میام.نشون به اون نشون که ساعت دوازده رفت و ساعت چهارونیم اومد!منم که انبار باروت بودم!!!!

گفتم چطور وقتی باهم میریم بیرون،ساعت میذاری و همیشه خسته ای و سردته و خوابت میاد!ولی وقتی با دوستتی،زمان از دستت در میره!!!هرکاری کرد،آروم نشدم و طبق معمول رفتم تو اتاق و درم قفل کردم.دوساعت بعد،باز اومد ولی درو روش باز نکردم!اصلٲچه معنی میده آدم وقتی زنش خونه است و تنهاست،چهار ساعت بره با دوستش ماشین ببینه!والله....

خلاصه که جمعه کلش به قهر گذشت!اصلٲ هیچوقت جمعه رو دوس نداشتم.انگار اونم دوستم نداره و همیشه یه جوری حالمو میگیره!!

البته شب پشیمون شدم و گفتم کاش بار دومی که اومد واسه منت کشی،آشتی میکردم!آخه سی دی ده شهرزاد رو گرفته بودیم و میخواستیم شب ببینیم!ولی خب این غرور لعنتی نذاشت دیگه!خداییشم حق با من بود.فقط شاید زیاد کشش دادم.شبم که تو نشیمن خوابید.البته خب من تو اتاق بودم و درم قفل بود.ولی خب اونم واسه بار سوم نیومد!شامم که خبری نبود!ساعت یازده،یازده و نیمم خوابیدم.

صبح ساعت هشت و نیم پاشدم.ساشا هم بیدار بود و داشت کارتون میدید.دلم میخواست یه گردگیری درست و حسابی بکنم ولی وقت نشد.ساشا کلی مشق داشت که نشستم پیشش تا بنویسه.بعدم چون امروز غروب فاینال زبانشه،دو ساعت باهاش زبان کار کردم.یعنی از ساعت ده تا دوازده!بعدم پاشدم تند تند ناهار درس کردم و دادم ساشا خورد.دخترخاله مم تو تلگرام پیام داد که احتمالٲ دوشنبه شب میان خونه مون!!!حالا اینو کجای دلم بذارم!البته با این دخترخاله ام خیلی صمیمی هستیم،ولی تو این موقعیت آخه؟؟؟من الان اصلٱ حالا مهمون و مهمونداری رو ندارم.بعدم تازه رفتیم تو قهر با شوهری!!!حالا اوضاع برعکس میشه و باید منت کشیشو بکنم!!!آخه اگه دخترخاله ام بیاد و ببینه یه کوچولو اوضاع ابریه،به ساعت نکشیده،کل خاندان مادری خبردار میشن که مهناز و شوهرش دارن طلاق میگیرن!!!!بعله همچین فامیل منحصر به فردی داریم ما!

خلاصه کلی فکرم درگیر شد.ساشا رو بردم مدرسه و بعدم خرید کردم و اومدم خونه.تازه یادم افتاد به شوهری هم گفته بودم اینا رو بخره.البته قبل از قهر!دیگه زنگ زدم بهش که بگم نخره و اونم خیلی سرسنگین برخورد کرد و منم که کم نیاوردم و فقط گفتم خودم خرید کردم و گوشی رو قطع کردم!!!که حالا فکر نکنه زنگ زدم منت کشی!خداکنه تا پس فردا،خودش دوباره بیاد واسه آشتی،یا دخترخاله پشیمون بشه از اومدنش!

ببین مردم چه دغدغه هایی دارن،ما چیا داریم!

الانم واسه خودم سوپ جو درس کردم که جاتون خالی خیلی حال داد.برم یه کم جمع و جور کنم و بعدم برم دنبال ساشا.

برامون دعا کنید لطفٲ.اوضاع مالی هم کما فی السابق خرابه!یه دعای ویژه بکنید،خدا یه گوشه چشمی بندازه بهمون تا شاید یه تکونی بخوره این زندگی!کپک زدیم از بی پولی به خدا.....

خیلی زیاد دوستتون دارم و به یادتونم.همیشه براتون دعا میکم و دلم میخواد اوضاع مالی و معنوی همه تون همیشه رو به راه باشه.

اینقدرم چراغ خاموش نخونید،بذارید روی ماهتونو از پشت این نوشته ها و کامنتها ببینم.باور کنید من همیشه با خوندن کامنتهاتون چهره ها و شخصیتاتونو تصور میکنم.اگرچه با دیدن چهره واقعی چندتا از شما عزیزان،فهمیدم که قدرت تخیلم،اصلٱ قابل اعتماد و اعتبار نیست!ولی در هر صورت،من مشتاق آشنایی باهاتون هستم.

مواظب خودتون باشید....

بووووووس.....بای

اینم چندتا عکس از خوراکیهای شب یلدا و آدم برفی که اوندفعه درس کرده بودیم و کادوی سالگرد ازدواجم.




نظرات 25 + ارسال نظر
r@min 29 - دی‌ماه - 1394 ساعت 05:55 ب.ظ http://sayehayesefid2015.mihanblog.com/

چه خوراکیخوشمزه ای به به

ویولا 7 - دی‌ماه - 1394 ساعت 11:38 ق.ظ

واااای مهناز بیج بیجو خیلی خوب اومدی! منم تا قبل ازدواج اصلا این غذا رو آدم حساب نمی کردم ولی بعد ازدواج با وجود کلی کار و مسئولیت فهمیدم که چقدر در حق این غذای خوشمزه ی بی ادعا بد بین بودم

آخ آخ واقعٲ هم بهترین اسمی که میشه براش گذاشت همینه که گفتی.غذای خوشمزه بی ادعا!!!اسم و رسم قشنگ و دهن پرکنی نداره بیچاره،ولی هم سریع حاضر میشه،هم خوشمزه است!پس درود بر بیج بیج!!!

مهدیا 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:52 ب.ظ

وای که از این مورد های یهویی که باعث میشن ادم کارش به منت کشی برسه بدم میاد.ان شاالله قبلش خودش صبرش تموم بشه بیاد برای عذر خواهی. چه معنی داره یه خانوم متشخص رو منتظر بذاره.کادوت مبارک . خیلی خوشگله.

حالا منتظر موندن خانم متشخص هیچی،ببین چیکار میکنن که خانم متشخص مجبور بشه یه بهونه جور کنه و غیر محسوس منت کشی کنه!!!!واقعٱ به کجا داریم میریم!!!
فدات عزیزم.چشمات خوشگل میبینه!

Amitis 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:41 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

اشتی کردین ؟ واقعا دیدی بعضی اتفاق ها چه بی موقع میفته ؟! امیدوارم اشتی کنین ، مثل اینکه وقتی داریم میریم خونه یکی از دوستامون همیشه بحثمون میشه :) دوستت خیلی باحال!!!! منتظر تو هستش:)

بعله!!
واقعٲ همینطوره آمیتیس!هروقت آدم بیشتر نیاز به حفظ ظاهر و رمانتیک بودن شوهرش داره،همون موقع یه بحثی چیزی پیش میاد و گند میزنه به همه نقشه های آدم!!!
اووووف باحال واسه یه دقیقه شه!!البته خداییش خیلی دختر خوبیه و خیلی جاها کمکم کرده و همراهم بوده،ولی اینکه واسه هرکاریش،من باید پیش قراولش باشم،آدمو کلافه میکنه!

نیلوفرجون 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 03:13 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

چه بامزه قهرمیکنی. حوصلت سرنمیره تو اتاق؟ من باشم دو دقیقه هم نمیتونم بمونم. ماهم بعضی جمعه ها،کل کل میکنیم،مخصوصااولا که تازه اومدیم این خونه و مرداش همش پایین ولو بودن

این مشکلات مالی مثل اینکه نمیخاد دست از سرمون برداره. هرچی هم به خدا التماس میکنیم نمیشه. ان شاالله مشکلات همه حل بشه.

نه اتفاقٱ راحتم هستم.چون من کلٱ تو اتاق بودن و کتاب خوندن و موزیک گوش کردنو خیلی دوس دارم.البته با اعصاب آروم.
آره دیگه جمعه مردها بیکارن و باید یه جور سر خودشونو گرم کنن دیگه!!!
ایشالله که مشکلات همه حل بشه....
در مورد پیام خصوصیتم اصلٲ ناراحت نشدم.ممنونم ازت گلم.بوووووس

اتشی برنگ اسمان 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:57 ب.ظ

سلاممممم خانوووم همیشه به اشتی !
مهناز منم دلم زبان میخواد از کجا شروع کنم بخونم؟؟؟؟
راستی اون پاراگراف اخر رو خوندم خیلی خندیدم میدونی که چرااا
ایشالا خدا به همه تن سالم و جیب پر از پول بده ایشاللاااااً
منم دلم داداش خارج رفته میخاد تا واسه جوجه ام لباس بخرم خوووو

سلام عزیز دلم.قربونت...

ایشالله عزیزم
ای جاااااان.ایشالله خودتون میرید و کلی خرید میکنید.

سحر۲ 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:20 ب.ظ

خداروشکر ک انگار آشتی کردی.بعد اونقدر میچسبه بوس بوس بازی بعد آشتی,انگار تنوعش بیشتر میشه.
..
مهمووون,من اونقدر سختمه مهمون داری,البته جز خونواده درجه یکم و دوتا دوستم ک هم فکریم.مخصوصا اینکه تا کسی حرف نزنه حرف نمیزنم بعد حس میکنم یکی بیاد خونمون حوصلش سر میره,من چجوری سرگرمش کنم.
...
مهناز من فک کردم شما گفتی انصراف دادی,,عجیبه چطور چنین فکری کردم,بخون برا فوق لیسانس,بلکه بشه برا دکترا پذیرش گرفت .پذیرش تحصیلی راحتتره.
..
و اینکه ای ول کدبانو,چه حوصله ای داری

بلی آشتی کردیم!اتفاقٱ مام به خطر تنوعش و اینکه از یکنواختی دربیایم مدام درحال قهر و آشتی هستیم!!!
البته من و شوهری شدیدٱ مهمون دوستیم وبه جز غریبه ها که شاید خیلی رسمی بایدبرخورد کرد،با بقیه و ارتباط برقرار کردن مشکلی ندارم.منتها چون از اون ماه مدام به خاطر زایمان خواهرم اونجا بودیم و بعدم مامانم اومد و بعدشم که ما رفتیم شمال و چند روزم که خواهرم اینجا بود،اینه که یه کم این شلوغیها خسته ام کرده.چون از بس خودمون تنهاییم،عادت به شلوغی پشت هم نداریم.
نه عزیزم اشتباه نکردی.البته نمیدونم من تو وبلاگ گفته بودم،یا شایدم با خودت که حرف میزدم اینو گفتم.یادم نمیاد.ولی درهرصورت درسته.بنده سه بار کنکور دادم و یه بارشو انصراف دادم و دوبارشو مدرک گرفتم!!!همینه که وقتی حرف از کنکور میزنم،همه میخوان کله مو بکنن دیگه!!!
ولی فعلٱ اصلٱ حال درس خوندن ندارم.نمیدونم شاید بعدٱ خوندم،ولی فعلٲ که واسش برنامه ای ندارم.
نه اتفاقٲ کار خاصی نکردم و یلدا رو تقریبٱ ساده برگزار کردیم امسال
قربون توووو

Maryam 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 02:17 ب.ظ

:کلا مردا خونه باشن ،همینه که هست تو همه خونه ها هم یکسانه منتها هفته به هفته شدت و ضعف داره،انشالله خودش میاد منت کشی تا قبل مهمونی

آره مریم جون.به قول شما شدت وضعف داره،ولی درکل مردها همینن دیگه!!!
قربونت...

نیاز 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام عزیزم
ایشالله شوهر جان زودتر پیش قدم شه و ابوهت مهناز خانومی نره زیر رادیکال صلواااااااااااااااات

سلام عزیزم
کجایی نیاز جون که تمام ابهت و غرور مهناز خانم به باد فنا رفت و خودم تشریف بردم منت کشی!!!!
البته نه اینکه حالا عذرخواهی کنما،ولی خب خودم بهونه جور کردم واسه آشتی!

رز صورتی 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 11:05 ق.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

سلام مهناز جونمممم...
الهی عزیزمممم کلی خندیدم از این نوشته قهر و اینا....
کل زندگی دو نفری مزه اش به همون قهر و منت کشیاس...البته قهری که ترسناک باشه رو دوس ندارم....اصن مردا هم نباید قهر کنن چه معنی میده !! مگه زن ان که ناز کنن!! والا
بیشتر از همه اونجایی خندیدم که میری تو اتاق و در قفل میکنی...کلا اتاق مال خودت میکنی
اوه خوب دعوا چه ربطی به طلاق داره...این حرفا چیه..خدا نکنه...
ایشالا که تا اون موقع اشتی میشید...
ای جون...بابا خانوم خوش سلیقه!!! خانوم کد بانو!!! چه کردی!!!
همیشه زندگیتون پر از شیرینی عزیز دلم

سلام عزیزم.
زندگی مام اینجوریه دیگه.همیشه در حال کل کل هستیم و منم که از صدتا دختربچه،بیشتر ناز و ادا دارم و تقی به توقی میخوره،میرم تو اتاق و قهر میکنم!!!
تو این فامیل ما رو نمیشناسی.یعنی کوچکترین مسٱله رو اینقدر دهن به دهن میچرخونن که تبدیلش میکنن به به فاجعه!!!اینکه میگن از کاه،کوه میسازن،دقیقٲ به اینا مربوط میشه!!واسه همین همیشهباید چهار چشمی مواظب باشیم که آتویی دستشون ندیم!!
شرمندم میکنی خوشجله!
الهی آمین.همچنین زندگی تو و عزیزانت گلم.!

Nora 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ق.ظ

Mahnaz jonam omidvaram moshkelet hal beshe khanom vali in roza kheilia moshkele mali daran.negaran nabash.age mitoni soreye vaghearo har shab bekhon kheili moasere.mibosamet nazanin

دندون 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:42 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

سلام دخملی خوبی؟؟؟؟ دلم برای دیدنت تنگه محمد میگه یه کم سرمون خلوت شه ببرمت پیش مهناز... کمک میخوای بیام...؟؟؟؟ داشتم این چند روزتو میخوندم...

سلااام جیگر خودم!خوبی فدات شم؟
اتفاقٲ منم در جریان منت کشی و بعدم آشتی با شوهری،بهش گفتم بعد از این مهمون و مهمون بازیا،باید برم پیش دندونی!اونم گفت حتمٱ،چرا که نه!
قربونت عزیزم..

نسیم 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:50 ق.ظ http://nasimmaman

ایشالا شووری دوباره منت کشی میکنه و زودی آشتی میشین....
منم جمعه هارو دوست ندارم...کلا توی هفته روابطمون بهتره...
میبوسمت

از بس هول بودم،خودم پاپیش گذاشتم واسه آشتی نسیم!
باور کن اکثر زوجها همین نظرو راجع به جمعه ها دارن و بیشترشون این روزو با قهر و آشتی و تو سر و کله هم زدن،میگذرونن!!

دختربنفش 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:38 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

آره دیگه زیادی ناز کردی.چرا درو قفل کردی عزیزم .یه شام خوشمزه بپز که غیر مستقیم راهه آشتی باز بشه.ایشالا مشکل مالی زودی حل شه .اصنم نمیخاد فوق بگیری حوصله داری ،تواین مملکت درس به هیچ دردی نمیخوره.کم کم برو سر یه کار نیمه وقت مهنازجوون

آره بنفشی اینقدر کشش دادم که خودم مجبور شدم یه جورایی بهونه جور کنم واسه حرف زدن!!در واقع خیلی ملو منت کشی کردم!!!
نه الان واقعٲ نه حس و حال درس خوندن رو دام،نه براش برنامه ای دارم!واسه امسالکه هیچی،ولی اگه خدا بخواد،واسه سال بعد جایی مشغول به کار میشم.
بووووووس

آنا 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 08:35 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

آشتی کردید؟ اومد منت کشی؟

آشتی که کردیم،ولی خودم پاپیش گذاشتم و مستقیم نه،ولی غیر مستقیم منت کشی کردم!!!

مامان رویا 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:12 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

ازخواننده های خاموشتونم البته هرکاری میکنم نظراتم ارسال نمیشن و بلاجبار خاموشم
اگه نظرم ارسال شد اینبار بدون که واقعا زن زندگی هستی مهنازجون هزارآفرین بهت
خدا گل پسرآقاتم واست حفظ کنه ایشالا .

ای بابا...
شرمندم میکنی عزیزم.خیلی لطف داری بهم
فدای محبتت ایشالله زندگیت پر باشه از عشق و سلامتی و آسایش

طناز 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 01:22 ق.ظ http://zendegi-baeshgh-dokhtarekord1394.mihanblog.com

سلام خوبی مهناز جون من از تابستون حرف هاتو می خونم نوشتنت برام جالبه و همیشه به وبت سر می زنم . می شه توام منو بخونی ؟

سلام عزیزم،ممنون که همراهمی
چشم گلم،حتمٲ میخونمت.

نگار 6 - دی‌ماه - 1394 ساعت 12:53 ق.ظ

سلام نگارهستم از خواننده های خاموشت
همیشه میخونمت همه ی ما خانمهای ایرانی متاسفانه این مشکل را داریم نمیدونم بنا به شرایط اقتصادی جامعه اس یا خدای نکرده چیز دیگه که همه ی آقایون بی اعصاب و نسبت به خانومهاشون کمی سرد شدن
تو رو خدا نیان بگین نه این طور نیست چرا همشون هینجورن منتهی کم و زیاد داره
دعا میکنم مشکلاتت حل بشه و روی بهتر زندگی را ببینی
در ضمن به دختر خالت میگفتی که نیستی چمیدونم جایی دعوتین یکم عقب مینداختی تا مشکلت حل بشه هنوزم اگه آشتی نکردین دیر نشده بنداز برا یه فرصت دیگه هیچ هم بد نیست من خودم گاهی موقعها همین کار را میکنم همش اون موقعی که اونا میگن که نباید اوکی داد

سلام عزیزم.مرسی که روشن شدی.ببین توی نور بودن چقدر خوبه!!
آره عزیزم،حرفت درسته.راستش اینقدر مشکلات زیاد شده و مردها هم صبح تا شب کار میکنن و تهش به هیچی نمیرسن که اعصابشون داغونه!
راستش نمیشد که بگم نیان.چون دخترخاله ام اینجا نیست،از شهرستان داره میاد،بعدم چون قزوین عروسی دوستش دعوتن،داره میاد که قبلش یه روز خونه ما بمونه.از قبلم گفته بود و شوهری اصرار کرده بود که حتمٱخونه مام بیاد!!!اینه که نمیشه بگیم نیایم.ولی خب در شرایط عادی هم من نمیتونم بگم که نیان!!!این ایراد منه و قبولش دارم!

ونوس 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام من خواننده خاموشتم یه بار قبلن برات پست گداشتم
ان شاءالله که مشکل بی پولیت حل میشه منم مشکل تو رو دارم همه چی خوبه ولی بی پولی پدرمونو در اورده کاش حداقل پسرم بزرگ بود خودم میتونستم برم سرکار
من باهات موافقم اینجا جای زندگی نی
دلم گریه میخاد برام دعا کن مهناز جونم

سلام عزیزم.
پس باهم همدردیم....
کامنتت خیلی ناراحتم کرد.یه غمی توشه که کاش نبود!نمیدونم خدا چقدر به دعای من بها میده،ولی خیلی برات دعا میکنم و از ته دل از خدا میخوام مشکلاتتونو حل کنه و بتونید راحت و بی دغدغه زندگی کنید.
ناامید نباش عزیزدلم.به خدا توکل کن،ایشالله همه چی درس میشه....

سارا 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام مهناز جون
وای منم دیروز یه دعوایه اساسی با شوهرم داشتم
ولی هی باهم حرف میزنیم البته اون سرسنگینه...ولی آدم خنک میشه تو دعوا حرفشو بزنه
به هر حال امیدوارم زود آشتی کنین ما هم همینطور
عزیزم خدا به هممونم پول تپول بده که اینطور زن و شوهرها با هم دعوا نکنن بلن بگو آمیییییییین

سلام عزیزدلم
به به عجب تفاهمی!!
خوبه که حرف میزنید.من که قهر قهرو هستم و مدام درحال قهر و آشتیم!!
آمییییییییییییییییییییییییییییییییین!
دیگه اینقدر بلند گفتم که ایشالله خدا بشنوه و یه نگاه ویژه بهمون بکنه!

سمیرا 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:55 ب.ظ

اوه اوه اوه دم و تشکیلات و سلیقشو باش

دیگه کاریه که از دستم برمیومد!!!
ولی خداییش سالهای قبل خیلی بیشتر وقت میذاشتم واسه دسرها و تزئین میزم،ولی امسال خیلی خسته بودم و وقتمم کم بود.اینه که یه جورایی سر و تهشو هم آوردم!

سمیرا 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:52 ب.ظ

اقا اصن این دعواهاتونم خیلی بامزست مهناز

خو در رو قفل نکن رو بنده خداعههههههه

آخه اون لحظه دوس نداشتم باهاش حرف بزنم و میدونستم اگه در باز باشه،میخواد بیاد و ماس مالی کنه و منم باز خر میشم!!!
ولی بعدش دوس داشتم باز کنم درو،ولی دیگه خیلی ضایع بود!!!

سپیده مامان درسا 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 07:01 ب.ظ

حسابی خسته نباشی خانوم هنرمند و با سلیقه
الهی که همیشه بینتون آشتی و عشق باشه گلم
از این دغدغه ها همه دارن خواهر چه کنیم باید ساخت
ببوس ساشا جون و از طرف من

فدای تو خوشگلم....
الهی آمین!
آره دیگه باید ساخت....
چشم،عزیزم.لطف داری.توام اون دخمل خوشگلو از طرف من محکم ببوسش

بوی آتیش 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام
خسته نباشید ایشالا خونتون همیشه پربرکت و پر مهمون باشه. ایشالا به زودی زود شوهرتون را هم از تبعیدگاه اتاق نشیمن آزادش کنید گناه داره. خدا به همه تون سلامتی بده و جیب هاتون هم پر پول و پولهاشم پربرکت باشه.
ممنون از اینکه برامون می نویسید.

سلام،ممنونم.
به به چه دعاهای خوبی..
منم براتون یه دنیا سلامتی و آرامش و عشق همراه با یه حساب بانکی تپل آرزو میکنم..
من ممنونم ازینکه وقت میذارید و نوشته هامو میخونید.

هیما 5 - دی‌ماه - 1394 ساعت 04:37 ب.ظ http://hima63.blogsky.com

سلام خوبی عزیزم
برا دغدغه ات کلی خندیدم
وای مهناز یعنی تا اون روز میخوای قهر بمونی؟
ایشالله که تا اون روز آشتی میکنید و همسری میاد منت کشی
منم از جمعه ها دل خوشی ندارم و اکثرا هم دعوامون میشه

سلام عزیزم،قربونت.
میبینی تو رو خدا هیما جون!!
آخه خیلی ضایع است،به خاطر اشتباه اون،بعداز اونهمه ناز و قیافه گرفتن،خودم سرمو بندازم پایین و برم منت کشی واسه آشتی
آره واقعٲ به نظر من جمعه خیلی خر تر از شنبه است!!!من و شوهری که اگه یه روز باهم خونه باشیم،مدام درحال کل کل و قهر و آشتی هشتیم!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.