روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

یه مشت حرفهای درهم و برهم که از یه دل تنگ و یه؛فکر خراب اومده!!!!

سلام

نمیخوام روزمره تعریف کنم.میخوام کلیات آخر هفته رو بگم.

پنجشنبه شب و در ادامه اش جمعه صبح با شوهری دعوا کردیم.دعوای خیلی بدی نبود،ولی بدجوری دلم شکست.

مهم نیست سر چی بود یا کی مقصر بود،مهم اینه که دعوامون شد و بازم شکستم!

دلم شکست چون،سالگرد ازدواجمون بود!

همه تو همچین روزی،توقع سورپرایز دارن،توقع یه میز رزرو شده تو یه رستوران یا کافه دنج،توقع هدیه های یهویی،کیکهای هیجان انگیز!منم اما سورپرایز شدم!

تا ظهر چندبار اومد مثلٲ واسه آشتی،ولی هربار باز یه بحث جدید پیش میومد!

گریه کردم!از صبح تا غروب یکسره گریه کردم.بی صدا گریه کردم!شاید نه فقط برای چهارتا دری وری که شنیده بودم،به حال خودم گریه کردم!

با عزیزی حرف میزدم و حرف کشید به جایی که چندتا از رفتارای سالهای پیش شوهری رو براش گفتم.همین باعث شد،یادم بیفته راه سنگلاخی رو که تو این سالها طی کردم!

نمیگم من خوبم و اون بد.اتفاقٲ اون موقع منم یاغی و سرکش و پرخاشگر و وحشی بودم!!ولی با همه اینا،با چنگ و دندون برای زندگی نه چندان،خود خواسته ام تلاش میکردم......

بگذریم!نمیخوام یاداون روزا رو بکنم.

ظهر گذاشت رفت بیرون.

ساشا ،بچه ام تنها تو اتاق کارتون میدید.رفتم پیشش.تا منو دید خندید و پرید بغلم!

آخ......پسرک معصوم من!ساشای بی گناه من!

طفلی پسرم که وسط همچین زندگی گهی قرار گرفته!

طفلی همه بچه هایی که همچین پدر و مادرایی دارن!

لعنت به من!لعنت به منی که باعث ترس و ناراحتی بچه ام میشم!

ساشای نازنین من!امید و انگیزه نفس کشیدنم!

پسرکم وقتی تو اتاق نشسته بودم،میومد کنارم رو تخت مینشست و با دستای کوچولوش صورتمو نوازش میکرد و میگفت،میدونم ناراحتی،ولی خوب میشی!

یا هر چند دقیقه یه بار میومد و از گوشه در سرک میکشید و میگفت،من تو رو اندازه تمام رنگین کمانها دوس دارم!

آخ پسر باشعور من!خوب میدونه که بودنش و عشقش چقدر بهم انگیزه میده.میدونه و میفهمه که هیچی اندازه عشق اون وقتی اینقدر احساس بدبختی میکنم،نمیتونه بهم قدرت بده تا سرپا وایسم.

برعکس باباش که از مقوله رمانتیک بازی هیچ سررشته ای نداره،خوب بلده کجا و وکی باید حرفشو بزنه!

جمعه البته یک روز نبود،دو روز بود!دو روز متفاوت!روز اولش که از صبحش شروع شد و با دعوا و گریه و تا بعدازظهرش ادامه داشت.

روز دومش اما از غروبش شروع شد.وقتی که شوهری با کیک و کادو از در وارد شد!کادو رو که احتمالٲ روز قبل خریده بود،چون جمعه هیچ طلافروشی باز نیست!

من اما غمگین تر و دل شکسته تر از اونی بودم که کیک و کادو سر شوقم بیاره.ولی ذوق و خنده و هیجان ساشا که عاشق جشن و کیک و شمع فوت کردنه،به حدی بود که نتونستم دلش رو بشکنم و تن به بازی شوهری دادم!

شمع فوت کردم،کیک بریدم و کادومو دریافت کردم.ساشا هم با باباش کلی رقصید و خندید.ناهارم گرفته بود که من نخوردم و خودشون خوردن.کیکم نخوردم.سرم درد میکرد و حالت تهوع داشتم.

بعدازناهار که البته غروب خورده شد،ساشا خوابید.شوهری اومد پیشم.اون چندتا خاطراتی رو که برای دوستم گفته بودم رو براش گفتم!گفت،واقعٲ من این کارا رو کردم؟!!گفتم ببین چقدر تلاش کردم که الان خودتم خود قبلیت رو نمیشناسی!گفت،خب منم تلاش کردم.گفتم،تو تلاش کردی؟؟؟؟تویی که به شعاره،من همینم که هستم،مفتخری!!!!!

گفتم تلاش کردم ولی تو این هفت سال،قد بیست سال تحلیل رفتم!دیگه توان ندارم!

بگذریم از اینکه چی گفتم و چی شنیدم!یه سری جملات طولانی و تکراری و خسته کننده!

میدونید بچه ها،شدم مثل آدمی که یه مریضی سخت داره،ولی با خوردن مسکن خودشو آروم میکنه.

این مسکنها تا یه زمانی اثر میکنه،بعدش باز درد آدم عود میکنه.....

الان خوبم.به قول ساشا،درسته حالم بده،ولی خوب میشم!

پوستم بدجوری کلفت شده!

نخواستم غمنامه بنویسم.اینا فقط ماجرای هفتمین سالگرد ازدواجمون بود!!!!

همیشه عاشق عدد هفت بودم!ولی اینبار بدجوری زد تو پرم!

نگران من نباشید،خوبم.خوب ترم میشم.باز چند روز دیگه براتون روزمره مینویسم و از غذاهایی که پختم و خنده هایی که کردم و رقصیدنام با ساشا میگم براتون!

من تو این زندگی یاد گرفتم چه جوری زود سرپا وایسم!حالا اینکه از درون در چه حالم،خیلی واسه کسی مهم نیست.دورو بریام همه ظاهرمو میخوان،که من خوب بلدم حفظش کنم!کسی حال دلمو نمیپرسه!

از شانس بدم دیشب ماهانه ام هم شروع شد و تا خوده صبح از درد به خودم پیچیدم و یک لحظه هم نخوابیدم!نتیجه این بی خوابی این؛بود که یک عدد تاپ و شلوارک لاغری سفارش دادم و اینکه ساعت شیش صبح دارم براتون پست میذارم!!!

دیشب عکس سه نفرمون رو با کیک رو گذاشتم تو تلگرام خانوادگیمون.میخواستم مامان و بابا ببینن خوشحالیم و خوشحال بشن!

دیگه همه تبریک و ازین حرفها.قسمت جالبش این بود که زن داداشم برام بعد از تبریکات زیاد و آرزوهای قشنگ ،نوشته بود،مهنازجونم دعا کن،مام اندازه شما خوشبخت باشیم و بتونیم وقتی هفت سال از ازدواجمون میگذره،همینقدر شاد و خوشحال و خوشبخت باشیم!!!!!

نمیدونم چقدر بعده این پیام یواشکی اشک ریختم،ولی از ته دل دعا کردم که هیچوقت زندگیشون مثل من نباشه و خیلی خیلی خوشبخت باشن!

میگن بدترین چیز اینه که آدم باطن زندگی خودش رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنه!

شوهری میگه،تو خیلی سخت گیر و ایده آل طلبی.وگرنه زندگی ما چه از نظر مادی چه معنوی،یه زندگی خیلی نرمال و حتی عالیه که؛خیلیا آرزوشو دارن!

نمیدونم شایدم راس میگه!

انگاری دردم کمتر شده.چشمام دیگه داره از بی خوابی میترکه،برم کم کم بخوابم.اگرچه یه ساعت دیگه،ساشا بیدار میشه!

پی نوشت ؛ دندونی عزیزم بودنت رو قدر میدونم.چقدر خوبه که اینقدر مهربونانه و صبورانه پای درد دلام میشینی میخوای به هر طریقی شده،بهم انگیزه زندگی بدی!دوستت دارم رفیق روزهای تنهاییم....


همه تون رو دوس دارم و آرزو میکنم باطن زندگیاتون پر از خوشی و سعادت باشه!اگه زن هستید یا مرد،هیچوقت کسی رو نرنجونید.یه وقتایی حرفهای به ظاهر ساده ما دلهای عزیزامون رو جوری میشکونه که حتی گذر زمان و سالها؛هم نمیتونه مرهمی براش باشه!

از خدا میخوام،هیچوقت تنهاتون نذاره و همیشه وجود نازنینتون رو در آغوش گرم خودش بگیره.

ببخشید بابت حرفهای بی سر و؛تهی که زدم!ایشالله که پست بعدیم مثبت تر باشه.تا اون موقع.....بای

نظرات 38 + ارسال نظر
شکلات تلخ 9 - دی‌ماه - 1394 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام عزیز دلم
مدت زیادیه نوشته هات رو دنبال می کنم
ادم احساسی هستی
مثل من
ظریف و شکننده ای
قربونت برم
غصه نخور
سعی کن مثبت اندیش با شی
منم دارم رو مثبت اندیشی کا می کنم
خواهشن رو نکات مثبت زندگیت تمرکز کن و منفیا رو دور بنداز
قوی باش عزیز دلم
ممنون که ما رو دوست خودت میدونی و باهامون دردو دل می کنی
دوستت دارم

سلام عزیزدلم.
چه اسم خوشمزه ای داری!من عاشق شکلات تلخم!
درسته،باید مثبت تر نگاه کنم.
منم از شما ممنونم که همراهمید و اینقدر قشنگ و مهربونانه،راهنماییم میکنید.
بازم نظرات خوبتو باهام درمیون بذار دوست خوشمزه من!
دل به دل راه داره......
بووووس

تلخون 2 - دی‌ماه - 1394 ساعت 01:28 ب.ظ

دلت اروم دوست خوبم....

فدای تو عزیزدلم...

نازلی 2 - دی‌ماه - 1394 ساعت 12:28 ب.ظ http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

بیرونش مردم میسوزونه ، درونش خود آدم رو
با خوندن این پست که اولین پست وبلاگتون بود این ضرب المثل اومد توی ذهنم
میدونی دوست عزیز به نظرم همین که آدم توانایی این داشته باشه که حداقل ظاهر قضیه رو حفظ کنه هم هنره
هنری که متاسفانه من ندارم
یکجایی نوشتی همسرت گفته کمال طلبی
من نمیشناسمت عزیزم اما اگر واقع کمال طلب باشی خیلی شرایط سخت تر میکنه
من خودم نسبتا اینطورم و خیلی اذیت میشم
امیدوارم روزهای قشنگ و آفتابی زندگیت خیلی خیلی بیشتر از روزهای بارونی اون باشه

سلام عزیزم.خوش اومدی....
حرفهات همه درسته.کمال طلبی واقعٲ واسه خود شخص خیلی سخته.البته من نمیدونم واقعٲ کمال طلبم یا نه!
منم برات آرزو دارم که به همه چیزای خوبی که دوس داری و آرزوشون رو داری،برسی عزیزم.

Amitis 1 - دی‌ماه - 1394 ساعت 09:42 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

حسابی با نی نی خواهرت بازی کن :) قربونت برم ، من هم دوس دارم :)

نمیدونی چقد خوردنیه آمیتیس!
عزیزی.......

Amitis 1 - دی‌ماه - 1394 ساعت 08:10 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

خوبی؟ سرحال شدی؟ بیا یک خبری بده از خودت :)

مرسی عزیزم.از شب یلدا مهمون داشتم وهنوزم خواهرم اینا خونمونن.واسه همین وقت نکردم بیام بنویسم.
گفته بودم خیلی دوستت دارم؟!بووووووس

مهدیا 1 - دی‌ماه - 1394 ساعت 03:37 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

چطوری مهناز؟خوبی؟

خوبم عزیزم.قربونت.

رز صورتی 1 - دی‌ماه - 1394 ساعت 10:55 ق.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

سلام مهناز جونیم خوبی!!!
خوب من خیلی دیر رسیدم...همه کلی چیز گفتن....و خدا رو شکر که دیر رسیدم و مطمئنن الان حالت خوبه...
خیلی غمگینک بود این نوشته
ایشالا از این به بعد همیشه خوشی باشه برات و موفقیت تو زندگیت...و امیدوارم شب یلدای خوبی رو گذرونده باشی

سلام عزیزم.خوبم مرسی.
ایشالله.....
منم برات یه عالمه چیزای خوب آرزو میکنم.بووووووس

آتوسا 30 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:41 ب.ظ

مهناز جون
چند بار خواستم کامنت بذارم، نتونستم...
گفتنی ها را دوستان گفتند...
من فقط می تونم بگم، درکت می کنم از ته دل، می دونم یه وقتایی آدم فکر می کنه که غیر از خودشو خداش، هیچ پشت و پناهی نداره و کسی دردشو نمی فهمه...
پس منم می سپرمت...اول به دستای مهربون همون خدا
و دوم به دستان قوی خودت.
خدا پشت و پناهت باشه.

قربونت برم عزیزم.همینکه درکم میکنی و کنارمی،برام یه دنیا می ارزه.
امیدوارم تو این بلندترین شب سال،به تمام آرزوهات و رویاهات برسی آتوسای مهربونم.بووووووس

فرشته 30 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 02:44 ق.ظ

مهناز جان دوست دارم یه چیزی بهت بگم. چون دقیقا خودم توی همین مدل زندگی هستم یه خرده بدترش. ماها داریم تو یه سیکل بسته دور میزنیم. در واقع در یک رابطه اسیدی. پسر مردم تحت عنوان شوهر بدترین اهانت ها و رفتارهای زشت را با من انجام میده. بعد من به شدت در خودم خرد میشم. با خودم میگم منی که اینقدر پرتلاشم و از پس همه امورات مربوط به خودم بر میام چرا الان باید توسط یه آشغالی که تا دیروز عاشق بود و امروز فارغ داغون بشم. ولی باز به خاطر بچه و مکافاتهایی که بعد از جدایی جلوی روم متصور میشم سکوت میکنم. گذشت زمان و یه سکس مسخره یه کم اوضاع را آروم میکنه و بعد دوباره همون سیکل این دفعه یه ورژن بالاتر تکرار میشه. من هم پارسال این موقع در احساس الان تو بودم. یعنی بعد از شنیدن اهانت ها میگفتم حتما من حساسم. یا اینکه ولش کن همه مردا همینطورند یا اینکه بقیه زندگی ها از من بدتره تازه مال من خوبه. با این حرفا فقط تسکین میدیم. اینا حکم مسکن استامینوفن 250 را داره. بعد مجبور میشی 500 مصرف کنی بعد آمپول و مرفین. آخر سر هم لابد دیگه هیچی کارساز نیست. بله عزیزم اینجوریاست. ناراحتی و دلشکستگی یه معلوله که حتما علت داشته. فقط خودمون را گول میزنیم. مردهای ما در حالت گذار از سنت به مدرنیته هستند و حسابی دارند مقاومت میکنند و جفتک میندازند.دردرون خودشون یه تضاد و جنگه. این رفتارای حالی به حولیشون هم ناشی از همین جنگ درونیه و البته همون شکم و زیر شکم همیشگی.

سلام عزیزم
چقدربده که ما خانمها اکثرٲ حال اینچنینی همدیگه رو میفهمیم!این نشون میده که همه مون کم و بیش این روزا رو تجربه کردیم.
راس میگی،همیشه حتی پیش خودمونم سعی میکنیم،رفتارای زشت شوهرمونو ماست مالی کنیم و یه بخشی از گناهو بندازیم گردن خودمون!میدونی چرا فرشته جون؟چون اینجوری تحملش راحت تره.اینکه آدم فکر کنه به خاطر کار اشتباهش داره سختی میکشه،خیلی راحت تره تا اینکه بخواد باور کنه،بی گناه و بی تقصیر داره عذاب میکشه!واسه همینه که نمیخوایم باورش کنیم و مدام توجیهشون میکنیم و میگیم،حتمٱ منم مقصر بودم!!!
مسکنها رو هم کاملٲ باهات موافقم.اینا فقط تسکین دهنده های موقتی هستن و هردفعه هم باید دوزشون رو بالاتر ببریم،تا جایی که دیگه یه روزی جواب نمیدن!!
ایشالله که همه مون به یه رضایت و خوشبختی نسبی تو زندگیامون برسیم.
مرسی عزیزدلم برای کامنتت.بووووس

شهره 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 08:44 ب.ظ

نه عزیزم درک نیکنم و ناراحت نشدم همینجوری میخواستم فقط محدوده رو بدونم مثلا شمال،جنوب،شرق ،غرب،شمال غرب شمال شرق جنوب شرق یا غرب،همین.کلا من کنجکاوم .ببخشید.بووووس

مرررسی عزیزم که درک میکنی.سمت غرب،هستیم.
خواهش.....
بوووووس

دندون 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:31 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

معذرت میخوام که جز حرف زدن کار دیگه ای ازم بر نمیاد... تو عزیز دلمی نفس من...

اینقدر خوب و بامحبت و مهربونی که آدم میمونه چی بهت بگه!
فقط از خدا میخوام تو رو به همه چیزای خوبی که لایقشون هستی،برسونه....

الهه 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:19 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

سلام مهناز جون ، سالگرد ازدواجتون مبارک باشه ،

سلام عزیزم.
قربونت برم....
بووووس

توت 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:13 ب.ظ http:// pasazvesal.blogsky.com

این مردها گاهی وقتها خیلی بد میشن
خداروشکر یه ساشای مهربون داری عزیزم که انقدر حواسش بهت هست
شوهرت هم خواسته از دلت دربیاره قبول کن ازش (:

اوووووف بعضی وقتا رسمٱ آدمو روانی میکنن.خدارو صدهزار بار شکر به خاطر وجود پسرم.توام ایشالله پسرت که دنیا اومد،میبینی چه نعمتیه!
من اصلٱ کینه ای نیستم توتی.بدترین بلاها هم که سرم بیاد،با کوچکترین حرکتی میبخشم.ولی خب به هرحال آدم اذیت میشه؛ازین رفتارا دیگه!کاش یه کم درک بعضی مردها بالاتر بود!

فری ما 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:50 ق.ظ http://godsblessing.blogsky.com/

سالگرد ازدواج تون مبارک مهناز جون
انشا... همیشه لب تون خندون باشه
زندگی همینه عزیز دلم گاهش شادی و گاهی غم

قربونت عزیزلم.
آره دیگه زندگی به همین بالا و پاییناشه که جذابه!البته واسه ما سزبالاییاش خیلی بیشتر از سرپایینیاشه!
همیشه شاد باشی گلم.بووووس

نسیم 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:01 ق.ظ http://nasimmaman

خدارو شکر که گذشت....خدارو شکر که الان بهتری
مبارک باشه سالگرد ازدواجت و کادوت عزیزم
الهی ساشای عشق همیشه سلامت باشه و زیر سایت باشه
امیدوارم دیگه دلت نشکنه دوست خوشگلم

خداروشکر....
قربونت برم عزیزم.فکر میکنی با وجود این مردها،امکانش هست آدم دلش نشکنه؟کاش یه کم فکر میکردن!!
ایشالله تو و شوهری و آرشا جونم همیشه کنار هم شاد و خوشبخت باشید عزیزم

آنا 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:39 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

چه روز تلخی بوده مهناز. اما حق داری. یک جاهایی فقط باید گذشت. کار دیگه ای نمی شه کرد. حالا باز خوبه یادش بوده سالگردتون است.

خیلی تلخ.من قدرت بیان تلخیها رو جزء به جزء ندارم،شاید واسه همینه که کمتر کسی بهم حق میده!
من تو این زندگی گذشتن رو خوب یاد گرفتم آنا.چون واقعٲ کار دیگه ای نمیشه کرد!!
آره یادش بوده و کادو خریده بود،ولی چه فایده!
خوبه که هستی آنا....

خانومی 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:26 ق.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com

در تمام مدتی که این پستو میخوندم دلم همش پیش ساشا بود..
میدونم ماشالا خودت عاقل وصبوری، ولی مهناز جان فکرکردن به خاطرات بد گذشته دردی که دوا نمیکنه هیچ،الانتو هم داغون میکنه
ضمنآ ما هستیم ،درکت میکنیم .امیدوارم این کدورت برطرف شده باشه

مامانی دیگه عزیزم!مامانا تو هر ماجرایی اول دلشون میره پیش بچه قصه!طفلی بچه ها....
چه خوبه که شماها هستید و میتونم باهاتون حرف بزنم.حتی اگه دعوام کنید،یا بهم حق ندید.ولی همینکه هستید و گوش میکنید خودش کلیه!فدای تو....

اتشی برنگ اسمان 29 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:16 ق.ظ

عزیزمی عزیزم...

فدای تو......
بوووووس

شهره 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:41 ب.ظ

همه مردا همینن.سوالم انقدر بد بود؟ من خودم جنوب غرب تهرانم

آره عزیزم بیشترشون شبیه همن.
نه سۊالت بد نبود عزیزم.ولی اینجا چون من از جزئیات زندگیم میگم،طبعٲ دوس ندارم آشنایی پیدام کنه و بخوندم.برای همین یه سری اطلاعات شخصیم رو پیش خودم نگه میدارم.ببخشید اگه ناراحتتون کردم.

ویولا 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام مهناز جون خوبی الان؟ بهتری؟؟؟ سالگرد ازدواجتونم مبارک با همه این اتفاقات بازم دوست دارم چیزهای خوب همسری رو برات پر رنگ کنم، تو همه زنذگی ما از این حرف و حدیث ها و ناراحتی ها و دلشکستگی ها هست، اصلا حالا که خوب فکر میکنم اگه این ناراحتی ها نباشه زندگیمون خیلی یکنواخت و الکی میشه! یعنی من خودم اگه روزی حداقل دوبار با پارتنر قهر و آشتی نکنم، شبم روز نمیشه!!! خنده دار یا گریه دارشم اینجاس که مثلا اگه چند ساعت یا یه روز خونه نباشم، وقتی برگردم پارتنر اعتراف میکنه که دلش برا گیر دادنا و غر زدنام تنگ شده!!!!! یعنی خداییش ما خیلیییی رومانتیکیم! تازشم تمام سالگرد ازدواج ها و تولد ها و روز زن ها و بقیه مناسبت ها هم که گفتم براتون ما طبق یه رسم نانوشته ی بسیار قدیمی! باهم قهریم! زرنگم هست یا به این روش کادو رو میپیچونه یا اگه نتونه بپیچونه، سمبلش میکنه!!!!! ولی همسری چه مقصر بود چه نبود به این روز خاص و به دلت فکر کرده بود و به قول خودت تو این اوضاع مالیتون برات هدیه باارزش تهیه کرده بود.... باور کن خیلی از این حساسیت ها به بالا پایین شدن هورمون های لامصبمونم هست!!!!

سلام عزیزدلم.مرررسی خوبم.
مام زیاد قهر و آشتی داریم.
اتفاقٲ قهر تو مناسبتهام زیاد داشتیم که شوهری کادو رو پیچونده!
کیک رو که به خاطر گندی که به روزمون زده بود رفت گرفت تا ماست مالیش کنه.ولی کادو رو از قبل از دعوا گرفته بود.منم تو این اوضاع مالی ازش توقع نداشتم.ولی خب یه،خصوصیت خوبش اینه که به پول اهمیت نمیده و برعکس من سرپول حرص نمیخوره و جفتمون حسابی خرج کن و دست و دلبازیم.
لعنت به این هورمونها که کل سیستم آدم رو میریزن به هم!!
ممنونم ازت ویولاجون که همیشه با دلسوزی و محبت برام کامنت میذاری و راهنماییم میکنی.امیدوارم کنار پارتنر و کوچولوی عزیز تو راهت سالهای سال با خوشبختی و شادی زندگی کنید.بووووس

نیلوفرجون 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 08:07 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

به نظرمن این فیلم وسریالا خیلی بدن،چون یه چیزایی نشون میدن که تو زندگیه واقعی اونقدا پررنگ نیست و باعث میشه توقعمون از زندگی و شوهرامون بره بالا. زندگی خوبی داری،شوهر خوب،یه پسر خوب. اینکه با وجود دعوایی که کردین،یادش بوده،برات کیک خریده و کادو خریده این خودش خیلیه. شوهرجان من هیچکدوم از اینکارارو نمیکنه. اگه من از یه ماه قبل شمارش معکوس رو شروع نکنم هیچوقت یادش نمیمونه،یه روز خاص برام درست نمیکنه. اونوخت من چی باید بگم

نه عزیزم ربطی به فیلم و سریالها نداره.حتی ربطی به آدمای دور و برم هم نداره.من واسه خودم یه تصویری از زندگی مشترک داشتم و دلم میخواست اونجوری زندگی کنم که حالا بعضیاش شده و بعضیاش نشده!منظورم اینه که خودم دوس دارم یه چیزایی تو زندگیم باشه.
خب توام چندبار شمارش معکوس روشروع نکن و بذار خودش یادش بمونه.
چی بگم والله.ایشالله که توام تو زندگیت به ایده آلهات برسی و شوهرت خودش تاریخهای مهمو یادش بمونه و حسابی سورپرایزت کنه عزیزم.

مهدیا 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 07:30 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

الهی عزیزم.چقدر این ساشا بچه ی عاقل وبا محبتیه.چقدر این دو روز بهتون سخت گذشت.
سالگرد ازدواجتون مبارکا باشه.امیدوارم سال های سال در کنار هم شاد زندگی کنید.
بازم می نویسم مهناز.

آره ماشالله خیلی بیشتر از سنش میفهمه و آدم رو درک میکنه.
مرررسی عزیزدلم.
جدی؟چه خووووب!میام میخونمت حتمٱ

مامان طلاخانوم 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام مهناز جون
منم خواننده خاموشم.مهناز جون سالگرد ازدواجتون مبارررررک باشه.ا
انشالا همییشه درکنار همسرو پسر گلت پراز عشق و سلامتی و شاااااد باشی عزیز دلم.
تصورم از شما ی خانم مهربوووون و باسلیقه ودوست داشتنیه..
از خوندن نوشته هاتون لذت میبرم و کلللللی قبولتون دارم.امیدوارم به همممممه ارزوهاتون برسین و همیشه از ته دل بخندی .انشالا موفقیتهای روزافزون ساشای گلو ببینی, مامان مههههربون

سلام عزیزم.خوش اومدی
مرسی از لطفتون.امیدوارم لایق اینهمه محبتت باشم.
خوشحالم که باهام همراهی و از نوشته هام خوشت میاد.
ممنون به خاطر اینهمه آرزوهای خوب.منم برات بهترینها رو آرزو میکنم دوست خاموش مهربونم.بووووس

سحر۲ 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 07:01 ب.ظ

آخیییی,خشگللم,میفهمم چی میگی.
فدای دلت .

عزیز دلمی سحری....

Amitis 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:48 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

سعی کن بی خیال باشی میدونم چی میگی ها، ولی خودت رو فقط اذیت می کنی اینجوری !

مرسی عزیزم که میفهمی.
سعی میکنم.....

مریم 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام مهناز جان
نوشته بودی همه توقع سورپرایز چجوری دارن و مال ما چی
دوستانه بهت بگم که خیلیا در باطن زندگیشون از تو خیلی بدتره حتی با اون سورپرایز . شاهد از غیب رسید حرف خانم برادرت
عزیزم منم معتقدم خوشبختی
اولا قوی هستی و روی پای خودت ایستادی
ثانیا همسرت عاشقته و البته مثل هر آدمی اشتباه هم می کنه و عنان اختیارش از کف میره
ثالثا یه جوجه خوردنی داری که عاشقته و اینقدر هم فهمیده و باشعوره
زندگی ترکیبی از روز های خوب و بد ماست
در مورد دعواها نقش اون هورمونا که شب از درد نذاشتن بخوابی را هم دست کم نگیر
همش تقصیر شوهر ت نیست
مواظب خودت باش

سلام عزیزم
درسته شاید زندگی من برای خیلیا خوب و ایده آل باشه،ولی چرا واسه خودم نیست؟!چه میدونم والله...
زن داداشمم اینقدر خوب و شادن با داداشم ،ولی چون تازه سه چهارساله ازدواج کردن،میترسه بعد از چندسال دیگه،زندگیشون یکنواخت بشه.اینه که فکر میکنه زندگی ما بعد از هفت سال هنوز خوب و عاشقونهاست!
جوجه خوردنی رو باهات موافقم مریم جون!
هور؛ونها هم حتمٱ نقش داشتن تو حساس شدنم.خلاصه که مریم جون،ابر و باد ومه وخورشید و فلک دست به دست هم دادن تا گند بزنن به روز سالگرد ازدواجمون!
قربون محبتت عزیزم.بوووس

سیما 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 04:37 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

زندگی هیچ کسی هموار نیست گلک.
قهر و آشتی ها همه جا هست
بیا اینجا سرت رو بزار روی شونم. و گریه کن اما بدون همه خوشی ها پشتشون یه درده. این رسمش. حالا برای ما این درده بزرگه. اون خوشیه کوچولو و تک و تنها
سالگرد عروسیتون مبارک. به این فکر کن...خدا توی این سالها هدیه ای مثل پسرک نازت بهت داده. از این هدیه بالاتر و بهتر؟!
شاد باشی نازنین...

میدونم سیماجون.اونقدر ساده نیستم که فکر کنم زندگی بقیه مردم گل و بلبله و فقط مال من اینجوریه.دور و اطراف خودم رو هم دارم میبینم که چقدر تو زندگیاشون مشکل دارن.فقط خسته ام.میدونی سیما،دلم یه خوشی بدون درد میخواد!دلم ثبات میخواد.خسته شدم از بس فراز و نشیب داشتیم.یه روز خوب،یه روز بد بودیم.
قربونت عزیزم.واقعٲ بالاتر از این نمیتونستم از خدا هدیه ای بگیرم.امیدوارم خدا تا وقتی زنده هستم،بذاره خوشبختی و شادیش رو ببینم.
توام همینطور سیمای مهربون و نازنینم....

بوی آتیش 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام
من که باور نمی کنم مهناز خانم با اون چنگالهای تیزش و زبان سرخش که هر لحظه هر بلایی دلش می خواد به شوهر مظلوم می کنه، دل نازکی داشته باشه و برای یه لحظه هم شده به دیگران رحم کنه،
دعا می کنم یه ذره و نه بیشتر دل جناب آقا مهناز روزی یه ذره نرم بشه و خانم خودش کمی رحم نمایند.

سلام
جوابی برای شما ندارم.موفق باشید آقا یا خانم آتیش!!!!!!!

دختربنفش 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 01:05 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

یادم رفت بگممممممممم
سالگرد ازدواجتون مبارک خانووووووووووم
ایشالا یه نی نی دیگه هم بیاری و 4 تایی کنار هم عشق وصفا .تو لایق بهترینی عزیزدلممممممممم

عزیز دلمی خوشگل خانمی....
همیشه بهم لطف داری عزیزم.امیدوارم خداوجود نازنین خودتو عزیزاتو،مخصوصٲ مادر عزیزت رو از هر بلا و اتفاق بدی دور نگه داره و همیشه سالم و شاد باشید.روی ماهتو میبوسم

سارا 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام مهناز عزیز...باور میکنی منم وقتی به گذشتم بر میگردم تعجب میکنم به اینکه چرا هنوز بعد از 11 سال زندگی موندم شاید خوشحال باشم ولی دلم پره درده متاسفانه کاریش نمیشه کرد جز اینکه بجنگم خودمو میگم امیدوارم تنت سالم و لبت خندون باشه دوستم

سلام عزیزم
برات ناراحت شدم عزیزم.ولی همینکه میگی خوشحالی،خودش کلیه!ایشالله که همه غمهای دلت برن و تو دلت دیگه هیچوقت جایی برای غصه و غم نباشه.
قربونت مهربونم....

نیاز 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:27 ق.ظ

مهنازم خوبی؟؟
من همیشه عادت دارم تو یه ساعتایی با خودم میگم الان دوستام دارن چیکار میکنن تو رو این طور تصور کرده بودم صبح جمع ای

با شوهرت و ساشا رفتین مرکز خرید و دور دور بعدشم خونه خواهرت.
ولی ....


بچه ها خیلی مهربونن خیلی و سخت به این معتقدم هیچ عشقی تو دنیا عشق مادر و فرزندی نمیشه.
یه عشق نابه.

ایشالله که حال دلت زودی خوب شه دوست خوبم

خوبم عزیزم.
کاش تصورا ت تو به واقعیت میپیوست!ولی خب خیلی متفاوت بود!
واقعٲ آدم تا خودش بچه در نشه،نمیتونه درککنه عشق مادر و فرزندی چقدر محکمه!
قربونت عزیزدلم.بوووس

طلا(منتقدسابق) 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:21 ق.ظ

عزیزم بیا بغلم
مهناز نازنازی
خوبه که مینویسی سبک میشی
با این حس و حالت فک میکنم دختر بهار باشی
الان بهترین مسکن فقط تصویرسازی بهتر از اینده است..
سالگرد ازدواجتون مبارک

طلای عزیز و مهربونم!اومدم....
آره نوشتن همیش بهم کمک کرده تا آروم بشم.دختر آخرای بهارم.خردادیم!
فدای تو دوست عزیز و بامعرفتم.بوووس

سپیده مامان درسا 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:44 ق.ظ


مهناز جونم به قول بنده خدا این نیز بگذرد ... فکر و خیال نکن خواهر
ان شالله همه چی درست میشه واظب خودت و زندگیت باش

ناراحت نباش سپیده جونم!بله میگذره،ولی،جون آدم گرفته میشه تا بگذره!!!
چشم عزیزم.ایشالله....
خودت و دختر خوشگلتو میبوسم.

هیما 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:38 ق.ظ http://hima63.blogsky.com

عزیزم برداشت من از نوشته هات اینکه خیلی هم خوشبختی ؛ مهناز جون تو خیلی خودت رو اذیت میکنی ٬ گذشته ها هر چی بوده گذشته ، الانتو بچسپ .بخدا دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره .
فکر نکن ساشا متوجه چیزی نمیشه ، بچه ها خیلی باهوشن ، دوست دارن همیشه پدر مادرشون رو شاد ببین.
در ضمن در دعوا حلوا خیرات نمیکنن خیلی حرفها زده میشه که ممکنه باعث ناراحتی و دلشکستگی میشه.
عزیزم ببخش خیلی حرف زدم ولی منم خیلی وقتها مثل خودت میشم و قدر زندگی که دارم رو نمیدونم و میشینم غصه میخورم و لحظه ها رو به خودم و همسرم تلخ میکنم .
دوستت دارم مهنازی
همچنین سالگرد ازدواجتون هم مبارک

نمیدونم والله هیماجون!شایدم من زیادی دنبال ایده آل هست و راضی نیستم.
درسته،بچه ها همه چیو متوجه میشن و این قسمت بد و تلخ ماجراست!!!
مررررسی عزیزم به خاطر حرفهات و کمکهات.
منم دوستت دارم عزیزدلم.
قربونت.بووووس

دختربنفش 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:53 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

زبان استخوان ندارد ولی براحتی استخوان میشکند.
مهناز عزیزم نبینم غمتو.عزیزدلم نزدیک پریودتم بوده اعصاب مصاب تعطیل .شوهری ام هی حرفایی که نباید میزده رو زده اینجوری شدی .وگرنه تو عشقیییییی.شاد و خوشحال با پسرماهت.غصه نخور گلم همه چیز خوب میشه

بله،خیلی راحت و بی صدا میشکنه!
شایدم نزدیکی زمان پریودم رو حساس شدنم بی تٲثیر نبوده.
قربونت برم بنفشی.حرف زدن با تو همیشه بهم حس خوبی میده.
ایشالله زندگی برای توام خوب و موافق،پیش بره عزیزدلم.بوووووس

نسترن 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام مهناز خانوم
سالگرد ازدواجت مبارک
گاهی پیش میاد ... میفهممت
ولی سخت نگیر
زندگی همینه
گاهی جابجا عمل میکنه
اون روزی که باید به آدم حال بده حال آدمو میگیره
اما این برای همه هست
گاهی میشه
خدا پسر گلت رو برات حفظ کنه
و بهترین ها رو نصیبت کنه
زود خوب شو دوست مهربون

سلام عزیزم
قربون محبتت گلم.
درسته،زندگی بازیای عجیبی داره و متٲسفانه هیچوقت با آدم همراه نیست!
فدای تو دوست خوبم....
خدا ایشالله به توئه نازنینم بهترینها ذو بده.بووووس

میترا 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 08:28 ق.ظ

مهنازجون خواننده خاموشم منم دیشب شرایطم دقیامثل شمابودوخیلی دلم شکست تاحدی که میگفتم امروزبرم براطلاق ولی شوهرم الان اومدکلی منت کشی کرد بعدبه زورمیگه بایدمنوببوسی تابدونم ازم ناراحت نیستی یعنی ممکنه دوتاادم تودوتاجای مختلف اینقدیه روز وشبشون مثل هم باشه؟

سلام عزیزم،خوش اومدی
پس باهم همدرد بودیم!جالبه!
آره میشه میتراجون.چون خیلی از مردها شبیه هم هستن و اکثرٲ تو مواردمشابه عکس العملهای شبیه به همی از خودشون نشون میدن.
امیدوارم که حالت الان خوب شده باشه و دیگه ازین اتفاقها برات پیش نیاد عزیزدلم.میبوسمت

سمیرا 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 07:52 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

اولا هفتمین سااگرد ازدواجتون مبارک لی لی لی لی

بعدشم :

این فکرارو از خودت دوووووووووووور کن جیگرم...اتفاقا

تو خیلی هم خوشبختی و به قول همسرت زندگیتم ایده

آل..فقط به یه کوچولو تنوع نیازه گاهی اوقات تا ما خانومارو

کمی سرحال تر کنه ..نبینم فکر و خیال کنیاااااااا

ببین ببین خدا چه فرشته ای بهتون داده که ..این هم

نشونه ای از خوشبختی دیگهدیگه چی میخوای

ها هاها؟؟؟؟؟؟؟مهناز میام میزنمتا

قربونت برم....
چه میدونم والله!انگار اینجا بیشتر با شوهری هم نظرن بچه ها تا با من!
چشم فکر و خیال نمیکنم.
از بابت فرشته ای که خدا بهم داده که هیچ شکی ندارم.
بگم چی میخوام؟آخه اینجوری که تو با عصبانیت سۈال میکنی،آدم اسم خودشم یادش میره،چه برسه به اینکه فکر کنه چی میخواد!!!
گفته بودم خیلی گلی؟!بوووووووس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.