روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

از خسرو و شیرین تا غیبت جاری جدید!

سلام   سلام   سلااااااام

خوبید؟چه میکنید با این هوای یه روز گرم و یه روز سرد؟!مواظب خودتون باشید،مخصوصٲ تهرانیا،چون هوا اینقدر آلوده است که نفس بکشی،هزارجور ویروس میره تو بدن آدم!ایشالله که همه تون که دارید اینجا رو میخونید،هم خودتون،هم خانواده و عزیزاتون سالم و سرحال باشید!حالا یه نفس عمیق بکشید و آماده خوندن یه پست بلند بالا بشید!!!البته شایدم کوتاه شد،خدارو چه دیدی....

تا شنبه رو گفته بودم براتون.شبش پیراشکی درس کردم،البته حوصله خمیر درس کردنو نداشتم و با نون لواش درس کردم.خودم زیاد میل نداشتم و میزو چیدم که شوهری و ساشا بخورن و خودم رفتم تو اتاق و یه کم دراز کشیدم.من معمولٱ از سفر که میایم،همون روز دست به هیچ چی نمیزنم،یعنی حتی ساک و چمدونا رو هم خالی نمیکنم.دیگه گردگیری و تمیزکاریای خونه که پیش کش!!!همه رو میذارم واسه روز بعدش.

دیگه اون شبم حال هیچ چیو نداشتم.

زود خوابیدم.شوهری و ساشا هم بعده شام زود اومدن خوابیدن.

صبح پاشدم و فکر کارایی که باید میکردم رو کردم و فکر میکردم از کجا شروع کنم.پاشدم یه چرخی تو خونه زدم.نمیدونم چرا دو روز که آدم خونه نیست،چرا اینقدر همه جا کثیف میشه!!!رو تمام وسایل خاک بود و خونه هم باید جارو میشد و سرامیکها هم باید طی کشیده میشد.تازه ظرفای شامم بود که نشسته بودم و ناهارم باید درس میکردم!

گفتم اول صبحونه ساشا رو بدم و اون بشینه سر مشقهاش،بعد من کارامو بکنم.براش شیرکاکائو درس کردم با کره و عسل دادم خورد.ما میز وسط مبلمون که البته وسطه وسطم نیست و تقریبٱ کنجه،همیشه روش وسیله است.یعنی یه گلدون کوچیک با گلای خشک عروسیمون روشه و همیشه هم ظرف میوه و شیرینی و شکلات و خرما و تخمه و ازینجور تنقلات روشه.البته پیش دستی و چاقو و چنگالم هست که یه وقت خدای نکرده،واسه خوردن مجبور نشیم تا آشپزخونه بریم!!!خودم دوس دارم اینجوری باشه و مدام واسه اینکه مثلٲ چای و شیرینی بخوریم یا میوه،یا آجیل و اینجور چیزا،نخوایم بیاریم و ببریم.قشنگ ترم هست.اونروز که به ساشا صبحونه میدادم،فکر کردم کاش چندتا کتابم بذارم رو میز که اگه یه وقت بیکار بودیم و تنبلیمون اومد تا کتابخونه بریم،برداریم و بخونیم.رفتم تو اتاق خواب تا از کتابخونه چندتا کتاب بردارم.با خودم گفتم یا کتاب جیبی بذارم،یا داستانای کوتاه،یا شعر.چون کتابای قطور و پیوسته و طولانی رو شاید تو زمان کم و چند دقیقه ای آدم حوصله اش نگیره بخونه.این بود که تصمیم گرفتم کتاب شعر بذارم.اونم کتابایی که خیلی وقته نخوندیم.بنابراین کتاب غزلیات شمس ،اقبالنامه و خسرو و شیرین رو انتخاب کردم.این دوتا آخری،نسخه های قدیمیشه که چندسال پیش داداش بزرگم برام پیدا کرده بود و واسه تولدم بهم هدیه داده بود.چندبار خوندم،ولی کامل از اول تا آخرشو نخوندم.میدونید که یه داستان کامله که با زبون شعر گفته شده.

دیگه آوردمشون و گوشه میز گذاشتم.هوس کردم چندتا بیتشو بخونم.خسرو و شیرین رو دست گرفتم و نشستم رو مبل.تلویزیونم خاموش بود و ساشا داشت مشقاشو مینوشت.من معمولٲ شعرا رو بلند بلند میخونم.اینجوری بهم بیشتر حال میده!شروع کردم به خوندن و رسیدم تا فرار شیرین و سرمو بلند کردم دیدم ساعت دوازده است!!!!کتابو بستم و پریدم تو آشپزخونه.ساشا میگفت،مامان جون همیشه وقتی مشق مینویسم،برام شعر بخون!!خخخخخ

دیگه وقت زیادی نداشتم و تند تند ماکارونی درس کردم و ناهار ساشا رو دادم و حاضر شدیم،بردمش مدرسه.معاون مدرسه شون صدام کرد تو اتاقش و گفت،اگه میتونید،فرداهشت صبح تشریف بیارید جلسه!گفتم جلسه چی؟گفت از هر پایه ای یه نفر رو دعوت کردیم برای جلسه تا صحبت کنیم!از پیش دبستانی هم شما رو گفتیم!گفتم باشه،میام.دیگه اومدم خونه و افتادم به جون خونه و حسابی تمیزش کردم.بعدشم ناهار خوردم و رفتم دنبال ساشا و آوردمش خونه.

با مامانم تلفنی صحبت کردیم.نوبت دکتر داشت،رفته بود و دکترم خداروشکر راضی بود و گفته بود چهارشنبه برن واسه کشیدن بخیه.یه سری توصیه هم کرده بود که من کلی سفارشش کردم که به اون توصیه ها عمل کنه.

واسه شام عدسی درس کردم با کشک!خوشمزه شد.شمام امتحان کنید،خوب میشه.

شوهری شب اومد و شام خوردیم و تی وی دیدیم و لالا....

صبح ساعت هفت و نیم پاشدم حاضرشدم و رفتم مدرسه.هوا هم یخ بود!!!یعنی یخا.....آسمونم سفیده سفید بود و معلوم بود که برف داره.

جلسه هم راجع به جشن شب یلدا بود و پیشنهاد واسه اجراش و البته پول واسه خریداش.بعدشم راجع به کلاسای خلاقیتشون.ساعت نه و نیم جلسه تموم شد و اومدم خونه.ساشا هنوز خواب بود.رفتم لباسمو عوض کردم و پیشش دراز کشیدم.بیدار شد و یه کم باهم حرف زدیم و بازی کردیم.جدیدٱ خیلی به قیافه آدما اهمیت میده!مثلٱ از آدمای خوشگل خوشش میاد!داشتیم راجع به همینا باهم حرف میزدیم که گفت،من از خدا ممنونم که شما خوشگلید!!!جل الخالق....

دیگه کلی از دستش خندیدم و پاشدیم صبحونه خوردیم و یه کم درساشو باهاش کار کردم.گفت من عدس پلو میخوام.گفتم،آخه پسرم دیشب عدسی خوردیم!ولی کوتاه نمیومد که!واسش درس کردم و نشستم بازم خسرو و شیرین خوندم!پاک عاشق شدم رفت.....هه هه

بعدش زنگ زدم واسه شوهری و چندتا بیتش که خیلی قشنگ بود رو براش خوندم و کلی حال کرد!باز بگید مهناز خشنه!

ظهر ناهارو خوردیم و بردمش مدرسه.ولی دقیقٱ مثل اسکیموها لباس پوشیده بودیم و فقط چشامون معلوم بود!اومدم خونه و دوستم زنگ زد حرف زدیم و بعدم رفتم دنبال ساشا و آوردمش.دمنوش درس کردم براش و با کیک دادم خورد.واسه شامم شنیسل درس کردم با سیب زمینی سرخ کرده.

شوهری اومد و شام خوردیم و نشستیم حرف زدیم و خوراکی خوردیم و لالا....

صبح ساعت نه بیدار شدم.یه کم سرم درد میکرد،قهوه درس کردم و خوردم و بهتر شدم.ساشا هم صبحونه اش رو خورد و چون دیشب مشقاشو ننوشته بود،کلی مشق داشت.نشست سر اونا و هی هم غر میزد که خسته شدم....دستم داره میشکنه....چشام داره کور میشه.....

اووووف همینجوری غر میزد و مینوشت!زن داداشم تو تلگرام بهم پیام داده بود،رفتم بخونم،دیدم یکی از دوستام،عکس پروفایلشو گذاشته،انا لله و انا الیه راجعون!فهمیدم خاله اش فوت کرده.آخه چند وقته خاله اش مریضه و دیگه این روزا،دکتر جواب کرده بود و میدونستن که روزای آخرشه!خیلی ناراحت شدم.زنگ زدم بهش.گفت آره دیشب تموم کرد و الانم تو مراسم خاکسپاریش هستیم.بهش تسلیت گفتم و قطع کردم.خدا بیامرزدش و به خانواده اش صبر بده.حالم یه جوری شد.براش فاتحه خوندم و یه صفحه قرآنم براش خوندم و از خدا براش طلب آمرزش کردم....

واسه ناهار استامبولی درس کردم و ناهار ساشا رو بعد از اینکه بالاخره مشقهاشو تموم کرد،دادم خورد و خودمم یه کم خوردم و بردمش مدرسه.دیشب با اینکه برف اومده بود،ولی امروز صبح هیچ اثری ازش نبود.فکر کنم بعدش بارون اومده و برفها رو آب کرده.راستی دیروز تو جلسه،مدیر مدرسه میگفت،این پدیده آب و هوایی که اسمش نمیدونم چی بود،الینو یا همچین چیزی،شایعه نیست و حقیقت داره.نمیدونم شمام راجع بهش شنیدید یا نه.اینکه هوا ممکنه خیلی خیلی سرد بشه و احتمال قطع گاز خیلی زیاده.حتی احتمال کمبود خیلی از مواد غذایی.این خانم مدیرم میگفت،حتمٲ تو خونه هاتون وسایل گرمایشی،به جز گازی داشته باشید و نون و بقیه وسایل ضروری رو حتمٲ فریز کنید تا چندوقت داشته باشید!گفتم والله ما همه وسایل گرمایشیمون گازیه.اگه اینجوری که میگید بشه،ما باید فرشامونو آتیش بزنیم دورش بشینیم!!!والله!دیگه کلی خندیده بودن!ولی جدای از شوخی،شما فکر میکنید تا چه حد واقعیت داره.تو فضای مجازی چند وقته زیاد راجع بهش میگن.ولی بعضیام میگفتن شایعه است.خدا کنه شایعه باشه......

اگه اطلاعاتی دارید،بگید و منه ترسو رو از نگرانی دربیارید.

ظهرم نشستم با دختردایی شوهرم چت کردیم و کلی غیبت قوم شوهر رو کردیم!البته غیبت که نه،گویا چندروز تعطیلی ویلا گرفته بودن و با خانواده شوهرم و خاله هاش رفته بودن اونجا و برادرشوهر بزرگه و دوس دخترشم یه سر رفته بودن اونجا!بلی،داشتیم کله پاچه جاری جدید رو بار میذاشتیم.خخخخ

بعدشم که نشستم و دارم واسه شما خوشگلا،پست میذارم.

خیلی خیلی مواظب خودتون باشید.اون موقع که ساشا رو بردم مدرسه،هوا بد نبود،ولی الان اینقدر باد داره که داره در و پنجره رو از جاش میکنه!!امروز غروب کلاس زبانم داره!نمیدونم چه جوری تو این هوا ببرمش!

آدم تو این هوا مریض بشه،دیگه خوب شدنش با خداست!پس زیاد مواظب خودتون باشید.

دوستم میگه آب لیمو ترش و نمک رو صبحها بخورید،باعث میشه سرما نخورید!

کلٱ باید تا اونجا که میشه با میوه و گیاهها پیشگیری کنیم دیگه،وگرنه مجبوریم معده مونو پر کنیم ازین داروهای شیمیایی که الانم جنساشون شده اکثرٲ چینی و بی خاصیت!

دوستتون دارم 

قدر خودتون و سلامتیتون و عزیزاتون رو بدونید و تا فرصت هست از کنار هم بودن لذت ببرید.

منم قدر شماها و همراهیاتون و حضور گرمتونو میدونم و براتون یه دنیا شادی،سلامتی و خوشبختی آرزو میکنم.

بوووووووس.....بای

نظرات 20 + ارسال نظر
ویولا 30 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:28 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی؟
ننوشتی دلم برا نوشته های طولانیت تنگ شد♥
شی یلدای خوبی داشته باشید

سلام به روی ماهت.خوبم مرسی.
تو چطوری؟
ای جااااان.این یکی دو روزه مدام در حال بدو بدو بودم،اگه برسم،ایشالله فردا یا پس فردا حتمٱ یه پست بلند بالا میذارم!!
مرسی عزیزم.آخرین یلدای دو نفره شمام مبارک.ایشالله یلدای آینده رو با کوچولوی نازت جشن میگیرید.

شهره مامان حسین 28 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:08 ق.ظ

یه سوال منزلتون کدوم سمت؟

مهدیا 26 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 07:05 ب.ظ

فکر خوبیه که روی میز همیشه خوراکی باشه.ولی اگه من بزارم همون دفعه ی اول همشو می خوریم .همچین شوهر شکمویی دارم من...مامان حاشون بهتره؟
قال مهدیا:غیبت جاری واجب است و ثواب هم دارد.

یعنی از منم شکموتره؟!اتفاقٲ اگه مدام خوراکی دم دست آدم باشه،آدم کمتر میره سمتشون!!
بهتره؛خداروشکر.ولی فشارش خیلی بالا میره.درصورتی که اصلٲ سابقه فشار بالا رونداره.
به به!عاقا من تو رو به عنوان مرجع تقلید انتخاب میکنم!!

Amitis 26 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 06:49 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

ماشالله مادر شوهر چه اهمیتی میده به پسرش :)))) دیگه نو بر ! اره بابا ، من خودم یک خاله دارم ، پشت سر عالم و ادم می گفت فلانی دوست پسر داره ، فلانی دوست دختر داره ! انقدر می گفت ! تا اینکه دختر خودش بعد چند سال دوستی ازدواج کرد ، بعد خالم تزش شد اینکه فلانی دختر خوبی بود با یکی دوست بود اددواج کرد :::::)))))هنوز پشت سر مردم میگه !

پس شمام یکی نمونه مادرشوهر منو دارید!آره اینجور آدما خوب بلدن کارای خودشون رو توجیه کنن،ولی همچنان،مصرانه روی فکر و حرف خودشون میمونن!!!

الهه 26 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:32 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

خدا رو شکر که حال مامانت بهتره مهناز جون ، خدا رو شکر که حال شماها هم خوبه ، هوای تهران عجیب و غریب شده اون شب منم با خودم گفتم از شدت برف حتما فردا همه جا تعطیل میشه ولی کوووو ؟؟ در مورد سرما هم خوب خوبه که پیشگیری کنیم لای در و پنجره های خونتو درز گیر بزاررر

آره خداروشکر بهتره.ممنونم الهه جون....
خیلیم عجیب شده!منم فکر کردم حتمٲ فرداش کلی برف میشینه،ولی انگار نه انگار!
لای همه درا و پنجره ها درزگیر داره،ولی بازم انگار از یه جاهاییش باد میاد لعنتی!

سپیده مامان درسا 26 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 02:46 ق.ظ

خداروشکر حال مامان بهتره مهناز جونم الهی همیشه خوب و سلامت باشن
خواهر خداکنه این خبر شایعه باشه ، آخه بدون گاز چی کار کنیم

آره خداروشکر بهتره.
قربونت برم عزیزم..
والله چی بگم!حالا سردی هوا هیچی،به قول تو با قطعی گاز چیکار کنیم!!!

دلارام 25 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:39 ب.ظ

قضیه هوا جدیه با این انباری که روی میزتونه یه ماه زنده این نترس

خیلی باحال بود :
البته اگه یه فکری واسه گذاشتن غذاهای آماده هم گوشه کنار میزمون بکنم،دیگه کامل نگرانی راجع به قحطی،رفع میشه

آتوسا 25 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:14 ق.ظ

چه پست آرامش بخشی..
ممنونم
خدا رو شکر مامان بهترن..
مهناز جون منم فکر می کنم قحطی نمی یاد!! زیادی خوش خیالم؟!
خوش به حال شوهرت، تو خونه داری و آشپزیت عالیه. ماشاالله هر روز غذای کلاسیک می ذاری. باریکلا.
ساشای عزیزم را می بوسم که این قدر مهربون و بامحبته. راستش من همیشه احساس م این هست که پسرا خیلی مادری هستن و محبتشان از عمق دله و دیدم که مادرایی که از اول سنگ بنای محبت را در وجود پسرشون درست گذاشتن، حتی با عروس هم به رابطه خوب می رسن و بازم پسره می تونه توازن عشق و عاطفه بین همسر و مادر برقرار کنه.
و ماشاالله تو فامیل ما که همیشه پسرا هستن که حتی تو دوره پیری و کوری هم هوای خونواده رو دارن

فدای تو.....
خیلی لطف داری آتوساجونم.قربون محبتت.
درسته،بچه ای که از اول از محبت سیرآب بشه،محبت کردن رو یادمیگیره!البته در اینکه ساشا مامانی باشه،شک دارم.حس میکنم بیشتر باباییه!!!
ایشالله که این پسر مام وقتی بزرگ شد همچنان با محبت و مهربون باقی بمونه!
اینام واسه تو دوست نازنینم

آشتی 25 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام عزیزم.
راستش مانی هم چند وقته رفته تو نخ عدس پلو، بیرونم نمیاد.
هرچی که تو فضای مجازی هست رو که نباید جدی گرفت. هواشناسی آمریکا چند ماه پیش گفته بود امسال ایران زمستون سردی داره. و پر بارش. که درست از آب در اومد. ولی اینکه فلان بشه و بهمان بشه رو من یکی باور نمیکنم. یه سری خوششون میاد جو بدن به هر قضیه ای. یه مدتی زلزله رو پررنگ می کنند، یه مدت سیل، یا جنگ یا هر مساله ای که هول و ولا بندازه تو مردم. واقعا من دیده ام یه عده لذت می برند.
ولی بهتره ما حالمونو بکنیم و ادامه بدیم! چیزی که دست ما نیست، چرا از قبل حرصشو بخوریم؟
والا، با این نوناشون.

سلام به روی ماهت
پس احتمالٱ اینم باید یه ویروس جدید باشه که بچه ها گیر دادن به عدس!!!
آره میدونم چی میگی .شایعه تو فضای مجازی خیلی زیاده.راستش منم اینکه کلٲ قحطی بیاد رو باور نمیکنم،ولی ازقطعی گازه که میترسم.یادته چندسال پیشم گاز قطع شده بود؟
راس میگی آشتی،به هرحال که کاری ازمون برنمیاد،پس بهتره از الان حرصشو نخوریم.
والله....

Amitis 25 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:50 ق.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

یک سانفراسیسکو هم میرن با هم ؛) پسر خودش دیگه، واسش مهم نیست

سانفرانسیسکو که چندباری رفتن و برگشتن!!!مادرشوهرجان خونه رو خالی میکنه و دو سه روز خودش وپدر شوهرو خونه این و اون زابامیکنه،تا پسر عزیزش با خیال راحت چند روزی تو سانفرانسیسکو سیاحت کنه!!
حالا جالبیش اینه که هنوزم به همون شدت راجع به بقیه حرف میزنه و سخت گیره!!باورت میشه آمیتیس؟!

سیما 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:02 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

النینو واقعی هست مهناز جان. نمونه اش اینه امسال هنوز اینجا یه قطره برف هم نیاومده. و هواش از تهران به صورت میانگین گرمتره.
جدی گرفتن نمی خواد. اگه گاز پکنیکی داری، بسه. فقط یه چیزی داشته باش. چون اگه خدایی نکرده به بحران برسه دردسر ساز میشه. البته توی تهران فکر نمی کنم به مرحله بحران برسه. شاید گاز فشارش برای یه مدت کم شه، اما قطعی ۲،۳ روزه بعید میدونم.
فعلا محیط زیست رو بشریت به فنا داده، بریم که داشته باشیم انتقام طبیعت رو.

سحر۲ 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 08:24 ب.ظ

پاییز رو ک میگن فصل بلاتکلیف.خودشم نمیدونه موضعش چیه.
..
دختر تو هم بگرد ببین چجوری استرس بتراشی واسه خودت,حالا اگر هم سرما بود ماهم مثل بقیه,ی کاری میکنیم دیگه.از حالا غصه بخوریم ک چی.
...
خسرو و شیرین ..آفرین,خوندن شعر خیلی برا رشد مغزی بچه مناسبه,خود من خیلی میخوندم بس ک همسرم چیز خل گفت بهم و براش خوندم مسخرم کرد گذاشتم کنار.
...
شکرخدا مامان بهترن,الاهی ک خوب خوب باشه و دیگه کارش ب بیمارستان نکشه.خدا حافظ و نگهدار مادرها و پدرها.
..
دیگه ...اهان..تو واقعا دختر زیبایی هستی.هزارماشالا ن تنها عیبی تو اجزا صورتت نداری ک خیلی هم زیبایی و قیافت ژورنالیه

آره میبینی سحر،همه چی واسه من میشه کوه و استرس زا!!!
چه میدونم والله.کاش منم یه کم آرامش تو رو داشتم!
چرا مسخره میکرد؟!مگه شعر خوندن مسخره است!خیلیم قشنگه!به نظرم بازم بخون.حالا نه واسه شوهرت،واسه خودت و پسرت بخون.
قربونت عزیزم،آره بهتره.الهی آمین.....
فدای تو عزیزدلم.دیگه اینجوریام نیست،تو خیلی بهم لطف داری دوست عزیز و مهربونم.بوووووس

طلا(منتقد سابق) 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام مهناز نازی دلم برات تنگ شده بودش زود زودبنویس
وای منم این ال نینو رو شنیدم خاکبرسر مملکت ما که هیچ منبع موثقی خبر نمیده که اماده باشیم فک کن از الان یه عالمه نون و خوراکی ذخیره کنیم بعد شایعه باشه همش خراب شه؟!..امیدوارم شایعه باشه من نذر و نیاز کردم که واقعییت نداشته باشه چون از سرما متنفرم ..
خیلی سخته با گوشی پیام گذاشت

سلام عزیزم.
به به چه اسم قشنگی!
واقعٲهم نه یه خبر درست و حابی میدن که مردم آماده باشن،نه خودشون از قبل آماده مقابله میشن.تازه وقتی بلا سرمون نازل شد،جلسه میذارن که چه خاکی تو سرمون بکنیم!!!
اشکال نداره عزیزدلم،هروقت راحت بودی و تونستی،کامنت بذار.خودتو اذیت نکن!بوووووس

Amitis 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:25 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

فکر می کنم روحیه ات بهتر شده ها یک کم :) در مورد این پدیده که گفتی من چیزی نشنیدم ، باریکلا برادر شوهر ، دوست دختر رو میاره تو جمع با خودش ؟ چه با کلاس؛)

آره بهترم خداروشکر.فدات.....
اینجا که خیلی این خبر پخش شده.ولی از بس که روزی هزار مدل شایعه درمیاد،مردم،نمیدونن کدوم راسته،کدوم دوغ!
حالا ین مادرشوهر من اگه خبردار میشد فلان دختر یا پسر قبل از ازدواج با همسرش دوست بوده،اینقدر پشت سرش حرف میزد و نچ نچ میکرد که آبروشو میبرد!حالا به پسر خودش رسیده و اینقدر پر رو پر رو رفتار میکنن،روشنفکر شده و میگه،خب دارن باهم آشنا میشن !!

رز صورتی 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:23 ب.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

سلام بر مامانی خوشگل ساشا!
خوبی مهناز جون!
وای خدا من هر وقت نوشته هات میخونم حس میکنم فقط در حال دوییدنی و کارات تموم نمیشن..خودمونیما مامان بودن خیلی سخته..
حدا بیامرزتشون...منم تازه از مراسم یکی از اشنایان خیلی دور اومدم...با این تفاوت که ایشون شهید شدن...هنوز صدای جیغ و داد دخترش و زنش تو گوشمه...خیلی وحشتناک بود...به هیچ طریقی نمیشد دخترش ساکت کرد...خدا به همشون صبر بده
راحب این سرما منم شنیدم...ولی بابای بنده میگه بیخیال فریز کردن و این حرفا...همه چیز اینجا پیدا خواهد شد..حالا چه شایعه باشه و چه واقعیت...خخخخ میگه مگه اینجا تهران که جمعیت خیلی باشه و قحطی بشه!!
دیگه مام داستان داریم..ولی مامی محترمه مثل شما استرسیه انگار همین فردا قراره اتفاق بیفته هی تصمیم میگیره چه کارایی باید انجام بده
ایشال همیشه شاد و موفق باشی مهناز جونم

سلام عزیزم.
خداروشکر که تو چشم پسرم خوشگلم لااقل!!
واقعٲ هم همه اش در حال بدو بدوام!آخرشم وقتی فکر میکنم،میبینم انگار هیچ کاری نکردم!
آخی....خدابیامرزه!خدا بهشون صبر بده...
چه بابای ریلکسی!البته مامان و بابای منم اینجورین و هرچی بهشون میگیم،میگن،مگه میشه قحطی بشه!مگه عهده بوقه!!!چه میدونم والله....
توام همینطور دوست عزیز و نازنینم.بوووووووس

سمیرا 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:04 ب.ظ

اره واقعا هوا خیلیییی الودس...دکتر بهم گفته ماسک بزن

اما نمیشه و شغل من یه طوریه که همش در حال فک زدنم با فینقیلیها

و با ماسکم سخته حرف زدن

واقعٲ آلوده است.جدی شغلت با بچه هاست؟!ای جاااااان...اتفاقٱ بهت میاد.چون خیلی صبور و مهربونی.

سمیرا 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:01 ب.ظ

واااای مهناز ایشالا شایعه باشه چون منم میترسم

آره سمیرا،کاش شایعه باشه!!!ولی اینجوری که بچه ها میگن،انگار واقعیته!!!

سمیرا 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 04:58 ب.ظ

انقد شعرای خسرو شیرین اینارو برا داماد من نخون دخترمو نمیگیره رو دستم

میمونه ها

داماد؟؟؟دختر؟؟؟؟شعر؟!!!
عاقا پسر من قصد ازدواج نداره،میخواد ادامه تحصیل بده!!

سمیرا 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 04:46 ب.ظ

بر و بچ اون نخودچیارو حاضر کنید که اومدم

بدو بدو بیا همینجا کنار خودم بشین!

دندون 24 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام خانووم خوشکله خوبی؟ پدیده ال نینو یه پدیده واقعیه که حتی تو اخبار شبکه های خودمونم گفتن و آماده باش برای شروعش دادن بعضیها میگن از 1 دی شروع میشه...
این سرمای عجیبی هم که میبینی مال همین پدیده است.
مواظب خودت خیلی باش دوستت دارم مهربون...

سلام به روی ماهت ...
اوه!!!پ واقعیت داره!!!
چشم،توام مواظب خودت باش!منم دوستت دارم عزیزدلم.بووووووس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.