روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

زندگی همچنان میگذره!هرچند خیلی سخت.....

سلام ،خوبید؟ایشالله که خوب باشید و اگه هر مشکلی دارید،لااقل تنتون سالم باشه.

خب بازم فکر کنم پستم زیاد طولانی نشه.چون نمیخوام ریز به ریز تعریف کنم وفقط یه کلیاتی ازین چند روز رو میگم براتون.

اول تشکر میکنم از مهربونیای همگیتون و دستای مهربونتون رو میفشارم.خیلی خیلی خوبید.تو کامنتهاتون محبت و گرمی و نگرانی رو قشنگ حس میکردم و اینکه تو این شرایط تنها نیستم و کلی آدم خوب کنارم هست،برام نعمت بزرگی بود.

بعدشم،معذرت میخوام که به وبهاتون نیومدم این چند روزه.اوضاعم جوری نبود که بتونم بیام و کامنت بذارم.حتمٲ سر فرصت بهتون سر میزنم و پستهای قشنگتون رو میخونم.

خب پنجشنبه رو که گفتم که شب ساشا رو بردیم و سرم زدن بهش.جمعه هم حالش همونجوری بود.غروبش شوهری گفت بریم واسه ساشا یه چی بگیریم که خوشحال بشه.ساشا که حال نداشت و رو مبل دراز کشیده بود و خوابش برده بود.مامانمم داشت کیک درس میکرد.چون ساشا بهش گفته بود.

من و شوهری رفتیم بیرون و حال جفتمون گرفته بود.یه چیزی رو بگم.من اعتقاد دارم تو خرید اسباب بازی واسه بچه نباید محدودیت قائل شد و مثل همه چیمون تو این کشور،پسرونه،دخترونه اش کرد.یعنی به نظرم هیچ اشکالی نداره پسر بچه ای اگه دوس داره،با عروسک بازی کنه،یا دختربچه ای،در صورت علاقه با ماشین یا تفنگ بازی کنه.واسه همینم هروقت ساشا رو میبرم فروشگاه اسباب بازی،دستش رو باز میذار تا خودش انتخاب کنه.البته که اکثرٲ ماشین انتخاب میکنه،ولی به هرحال سعی میکنم انتخاب با خودش باشه.

چند روز قبلم بهم گفته بود ازین خونه هایی که توش همه اتاقها با وسایلشون هستن و میتونه با وسایل خونه دکور خونه رو تغییر بده ،رو دوس داره.

وقتی با شوهری رفتیم بیرون،بهش گفتم.شوهری گفتش،اون بازی دخترونه است،زود ازش خسته میشه،بیا براش ماشین بگیریم.گفتم اولٱ که هزار تا ماشین داره،بعدم اینجوری میفهمه نظرش برامون مهمه و اعتماد به نفسش میره بالا.خلاصه هرچی شوهری گفت،قبول نکردم و یه چیزی تقریبٱ مثل اونی که ساشا میخواست رو پیدا کردم و خریدیم.شوهری هم یه ماشین گنده دستش گرفته بود و تا لحظه آخر میخواست نظرمو عوض کنه که نتونست!!!

خرید کردیم و اومدیم خونه.ساشا؛هنوز خواب بود.کیک مامانمم خوب نشده بود!مامان من آشپزی و شیرینی؛پزیش فوق العاده است.یعنی کاملٱ حرفه؛ایه.ولی همونجوری که قبلٲ بهتون گفته بودم،نصف بیشتر خوب شدن غذاها یا کیکها،انرژی مثبت و عشقه.مامان منم حالش خوب نبود و با وجود همه مواد خوب و حرفه ای بودنش،بازم کیکش خراب شد که فدای سرش.

ساشا که بیدار شد،هدیه اش رو بهش دادیم و خیلی خوشحال شد،ولی؛حالش خوب نبود.تا شب حالش بدتر شد.تنش داغه داغبود،ولی دندوناش به هم میخورد و میگفت دارم یخ میزنم!!!باز بردیمش بیمارستان و بازم جناب دکتر فرمودن ویروسه و داروی؛خاصی نداره.یه زحمتم کشیدن،دست مبارکشونو با زحمت ذو پیشونی ساشا گذاشتنتا ببینن تب داره یا نه!!!!نمیخوام به دکترا توهین کنم.اونام مثل هر قشری،توشون آدم خوب و بد زیاده.ولی متٲسفانه خوباشون خیلی دارن کم میشن.درواقع همه چیشون وصله به پوله انگار.خب اون موقع؛شب اونم جمعه که متخصصی تو مطبش نبود و مام مجبور بودیم بچه ببریم اورژانس یه درمونگاه خصوصی.اون موقع هم پزشک عمومی بودش و من که خیلی به حلال بودن ویزیتی که میگیرن،مطمئن نیستم.پولش واقعٲ اصلٱ مهم نیست.ولی وقتی بیست تومن ویزیت پزشک عمومی تو درمونگاهه،نباید یه کم به خودشون زحمت بدن و یه معاینه ای بکنن؟یعنی هرکی از در وارد شد،بگن ویروس جدیده؟!!خب این ویروس کوفتی درمونی نداره؟!یعنی امکان نداره این تب و استفراغ غیر از ویروس علت دیگهای داشته باشه که نیاز به بررسی بیشتر باشه؟!بگذریم.....

دوتا آمپولم اون شب به بچه زدن و برگشتیم خونه.

شنبه رفتیم جواب آزمایش مامانو بگیریم که گفتن یه آزمایش اشتباه شده و دوباره ازش آزمایش گرفتن!جواب سونو اش رو گرفتیم که گفتن صفراش پر از سنگه!!!حالا جوابش چند روز دیگه،حاضر میشه،باهم باید ببره پیش دکترش تا ببینیم چی میگه.

ساشا بازم بعدازظهر حالش بدتر شد.مامان میخواست فردا صبح برگرده که با این حال ساشا،دو به شک بود.میدونستم خسته است و حالشم خوب نیست و بره خونه خودش راحت تره.ازون طرفم بابام و داداشمم یه ماهه که تنهان و خیلی سختشونه.واسه همین بهش گفتم،نگران نباش،تو برو.گفت حالا ببینم ساشا تا فردا چطور میشه.

شب بابام بهم زنگ زد و گفت اگه؛دست تنهایی و بچه حالش بده،مامانت پیشت بمونه.ما مشکلی نداریم.گفتم،نه بذار بیاد،خودشم خسته شده.بعدش بابام بهم گفت،من بیشتر از ساشا واسه تو ناراحتم!اون بچه است و خوب میشه،ولی واسه تو دارم داغون میشم!چرا آخه زندگی تو اینجوریه!چرا نمیشه یه مدت طولانی طعم آرامشو بچشی!هردفعه یه چیز جدید پیش میاد.یا شوهری گند میزنه و باعث میشه اذیت بشی،یا مشکلات مالی یقه تونو میگیره،یا بچه یه طوریش میشه!!یخ،کردم....

منی که همیشه سعی میکردم همه چی رو لاپوشونی کنم و خوب و آروم نشون بدم و یک صدم از مشکلاتمم پیششون بازگو نمیکردم،حالا میدیدم که زندگیم لخت و عریان،بدون هیچ پوششی جلوشون پهنه و همه چیشو دارن میبینن!غصه ام گرفت وقتی فهمیدم خانواده ام غصه منو زندگیمو میخورن!احساس حقارت کردم،وقتی حس کردم با دلسوزی بهم نگاه میکنن!حس کردم غرورم شکسته شده!بغض کردم.نمیخواستم خانواده ام منو اینقدر ضعیف و درمونده ببینن و نگران زندگیم باشن....

چیزی نگفتم،فقط گفتم،نگران نباشید،زندگیه دیگه!بالا و پایین داره!

شب ساشا پیش شومینه دراز کشید.نخوابید،ولی حتی نا نداشت چشاشو باز کنه!جیگرم کباب میشد اینجوری میدیدمش!مامانم رفت تو اتاق بخوابه.شوهری پیش ساشا دراز کشید و منم بالا سرشون نشسته بودم.ناراحت بودم،خسته بودم،دلم شکسته بود!این چند روز جلوی ساشا و مامانم اصلٲ گریه نکردم و تازه همه اش میخندیدم تا فکر نکنن مشکل بزرگیه و من روحیه ام رو از دست دادم!ولی از درون داغون بودم!اون شب ولی احساس میکردم دیگه توانمو از دست دادم.

شوهری فهمید خوب نیستم و اومد بغلم کرد و من تو بغلش یه دنیا اشک ریختم!واسه ساشا،مامانم،خودم،شوهری،بابام!صورتمو محکم چسبونده بودم به سینه اش تا صدای گریه ام بلند نشه و ساشا و مامانم نشنون!اشک شوهری رو هم رو صورتم حس کردم،ولی سرمو بلند نکردم،تا اونم راحت باشه!

اون شب تا صبح بازم ساشا؛تب و لرز داشت.سه روز تموم لب به هیچی نزد و فقط داروهای تب بر و ضد تهوع؛خورد!شماره یه دکتر خوب رو از یکی از دوستام گرفته بودم که زنگ زدم و واسه غروب نوبت گرفتم .شوهری مرخصی گرفته لود که مامانمو برسویم ترمینال.ساشا مثل این چند روز صبح یه کم بهتر بود و باعث شد مامانم با خیال راحت تر بره.بردیم سوارش کردیم و برگشتیم.طفلی بعد از مدتها که اومده بود خونه مون،همه اش به مریضی و ناراحتی گذشت!خدا سایه همه مامان و باباها رو رو سر بچه هاشون حفظ کنه!

موقع برگشت ساشا بازم حالش بد بود.بهش گفتم،میخوای ببریمت پارک و پیتزا و نوشابه بگیرم بخوری؟گفت،آره!

شوهری گفت،با این حالش بریم خونه استراحت کنه،بهتره.بعدم پیتزا و نوشابه خوب نیست براش!گفتم چند روزه داره استراحت میکنه و اصلٲ بهتر نشده.لااقل بره پارک بچه ها رو ببینه و روحیه اش بهتر بشه.غذا هم که چهار روزه هیچی نخورده،شاید به هوای غذایی که دوس داره،یه چی دهنش بذاره.

خلاصه رفتیم پیتزا و نوشابه خریدیم و رفتیم پارک و روحیه اش بهتر شد.یه کم بازی کرد و خندید!یه نصفه برش هم پیتزا خورد و گفت بقیه اش رو بعدٱ میخورم!گرچه،وقتی اومدیم خونه همون یه ذره که خورده بود رو هم باز بالا آورد،ولی لااقل بعده،چند روز یه چیز خورد!

غروب بردیمش دکتر و دکتر با شنیدن شرح؛حالش و معاینه اش،گفتش عفونت روده و معده داره!گفت تب بر و ضد تهوع هم هیچ فایده ای نداره.الکی این آت آشغالها رو نریزید تو این معده بچه بیچاره.تا عفونتش برطرف نشه،تبش قطع نمیشه و دل دردش خوب نمیشه.

داروهاشو گرفتیم که بازم دوتا آمپول داشت که زدیم براش و طفلی بچه خیلی گریه کرد.اومدیم خونه و تا شب داروهاشو دادم و شبم زود خوابید.

امروز صبح با سردرد وحشتناک بیدار شدم.خداروشکر،دیشب ساشا تونست بخوابه و تب و لرز نداشت.البته هنوز بی حاله،ولی صبح خواب بودم،صدام کرد و گفت مامان جون،من گشنمه!!!و این جمله بهترین و شیرین ترین جمله ای بود که تو این چند روز شنیده بودم!سریع پریدم،نون از فریزر گذاشتم بیرون و گفتم چی میخوری عزیزم.گفت نون و عسل!تخت رو مرتب کردم و بهش دادم خورد.البته سه تا لقمه کوچولو بیشتر نخورد،ولی همینشم خیلی خوبه.خداروشکر تب نداره.ایشالله که داره خوب میشه!

خب، من برم ببینم ساشا چیکارم داره.

فکر میکردم این پست کوتاه میشه که انگار،نشد.البته اگه میخواستم ریز ریز تعریف کنم،قطعٲ خیلی خیلی طولانی میشد.

بازم از همه تون واسه بودنتون و واسه اینهمه خوب بودنتون ممنونم.....

خیلی زیاد دوستتون دارم و براتون یه دنیا سلامتی و شادی و عشق آرزو میکنم.

به مهربونی خدا میسپارمتون.....

نظرات 23 + ارسال نظر
مامان دوتافرشته 15 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام خانمی خیلی وقته میخونمت خدا راشکرپسرت بهتره.امان ازدکترای بی وجدان منم پسرم اون هفته خیلی مریض بودبعدپنج شنبه زیرگوشش اومدبالااینجاهم اخرهفته متخصص نبودبردم دکترعمومی بی وجدان حتی یه معاینه کوچولوهم نکردگفت اوریونه!!یک هفته بچم تب ولرزشدیدوهیچی هم نخوردماهم به امیدتشخیص این دیوانه بودیم اخه خودم میدونستم که اوریون درمان خاصی نداره امادیگه اخرش چهارشنبه هفته بعددیدم خوب نمیشه بردم متخصص میگه اصلا اوریون نبوده!!!!!دارودادخداراشکربهتره الانم حسابی به اشتهاافتاده نگران نباش بیماری که بره کم غذایی الان راجبران میکنه

سلام عزیزم،ممنون که وقت گذاشتی و نظرتو بهم گفتی.
ای بابا.....طفلی بچه!پسر منم چهار روزتمام،بدون اینکه یه لقمه غذا بخوره،فقط بسته بودیمش به تب بر و قرصهای ضد تهوع!چون پزشکای عزیز گفته بودن ویروسه و داروی خاصی نداره!ولی متخصص آخری گفتش تا دارو نخوره و عفونتش برطرف نشه،تب و تهوعش قطع نمیشه!
خداروشکر که بچه تون بهتره.ایشالله که هیچوقت مریض نشه وهمیشه سالم و شاد باشه.

سپیده مامان درسا 12 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 10:26 ب.ظ

الهی بگردم خداروشکر که داره بهتر میشه ، خوبه که دکتره تشخیص داد و یه راهی پیدا شد ... لعنتی ها همش میگن ویروسه جدیده
مهناز جونم مواظب خودت و ساشا جون و زندگیت باش

قربونت عزیزم
آره میبینی سپیده،تا از در مطب میری تو،معاینه نکرده،میگن،ویروس جدیده!!!!
چشم عزیزدلم.شمام مواظب خودتون و درسا خوشگلم باش.بووووس

نوشین 11 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام من گاه ب گاه تورو میخونم .ازوب آشتی باشما آشنا شدم شرح بیماری ساشا واقعا ناراحتم کرد ایشالا زودتر سالم وسرحال بشه وباپدرش کشتی بگیره .خداکنه اوضاعت بروفق مراد بشه

سلام عزیزم،خوش اومدی
ایشالله.ممنون از لطفت.
امیدوارم زندگی شمام همیشه به کام و شیرین باشه گلم.

آنا 11 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:10 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

خدا را شکر که حالش بهتره. وقتی بچه ها مریض می شن آدم نابود می شه. خسته نباشی.

آره خداروشکر بهتره.
قربونت آنای عزیزم...

سارا 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 05:15 ب.ظ

سلام عزیزم تو خودت نگرانی داری دیگه من چی بگم بهت...
امیدوارم این روزا بگذره و شاد باشی و خانوادتم از سادی تو شاد شن

سلام عزیزم
اینجوری که بدتر نگرانت شدم!
من خوبم،خواستی،بیا بگو برام.....
منم برات شادی و خوشبختی آرزو میکنم عزیزم

سحر۲ 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 02:14 ب.ظ

مهناز,مه ه نازنین و صبور
چه خوب که ساشای عزیز بهتر شد,امیدوارم که ویروسها دست از سر این گلهای کوچولو بردارند و برند سراغ داعشیها,باید پیشگیری کنیم و تقویت که مریض نشند انشالا.
آخی....طفلکی مامان:-(...انشالا زود زود مشکلش به بهترین شکل ممکن برطرف میشه
...
مهناز اصلا اشکال نداره که بابا مشکلاتت رو میدونه,کی نزدیکتر از اونها,اگر حس کنیم تنهاییم تحمل بالا پایینها سخت تره ولی وقتی از نزدیکانمون کسی میفهمه مارو اونوقت برامون راحت تره.اصلا هم غرورت لکه دار نمیشه

قربونت عزیز دلم...
اوه اوه عجب دعایی!فکر نمیکنم این ویروسها رو اون وحشیا اثرگذار باشه!!!
ایشالله عزیزم....
بیشتر واسه خودشون ناراحت شدم.نمیخوام باری رو دوششون باشم و مدام نگران من باشن.
فدا.....مدا....

مهدیا 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 02:00 ب.ظ

فکر می کنم منم مبتلا شدم مهناز .از دیروز بی حالم .حالت تهوع دارم .و سرم هم درد می کنه. دیشب که با قرص هم سر دردم بهتر نشد...
ساشا کوچولوی گلم چطوره؟بهتر شده؟

ای بابا.....تو تهران نیستی،نه؟اگه تهران نباشی،لااقل از دست آلودگی هوا در امانی!
خیلی مواظب خودت باش.
دکتر گفت دوغ و ماست مخلوط با پودرسنجد بخورید
بهتره خداروشکر.قربون محبتت عزیزم

خاموش 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام خدا راهزاران بار شکر نگران نباش خوب میشه ان شاالله همه بچه‌ها همین حالا خوب بشن الهی آمین.

سلام عزیزم
قربونت گلم!
الهی آمین....

تلخون 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام دختر خوب
فکر کنم نظرات روز جمعه ام ارسال نشده. این هم از عنایات اینترنته که این بار نصیب من شد... از صمیم قلب برای بهبود آقا پسر گلت خوشحال شدم. شکر خدا... کم کم قوای بدنی اش بر می گرده و نگرانی هات کمتر میشه خواهرم.
در مورد بیماری مادرت
من سال هاست مشکل سنگ صفرا دارم و به خوبی با این بیماری اشنام. درد این بیماری غیر قابل وصفه. پارسال دکترم گفت که باید کیسه صفرام رو بردارم چون سنگ ها بزرگ تر شدن. اما با خودم یه تصمیم گرفتم. گفتم تا جایی که بشه به بدنم اسیب نمی زنم و اندامی را حذف نمی کنم. به درمان گیاهی رو اوردم. اب سیب و زیتون خوردنش به صورت مداوم، معجزه می کنه. حتما به مادر توصیه کن. از خوردن چربی هم پرهیز کنن و ورزش و پیاده روی رو تو برنامه روزانشون وارد کنند.
اگر و اگر خدا نکرده با همه این احوال باز مجبور به عمل کیسه صفرا باشن، این عمل امروزه بسیار ساده انجام میشه. بدون باز شدن شکم و مشکلات بعدش...
جای نگرانی نیست...
قوی باش
امیدوار باش
و سرزنده

سلام عزیزم
ای بابا،امان ازین اینترنت!کامنتت نرسید،ولی دعاهات حتمٱ رسیده که پسرم حالش بهتره.یه دنیا ازت ممنونم عزیزدلم....
حتمٲ بهش میگم.پیاده روی رو دائم داره.ببینیم نظر دکتر چیه.منم باهات موفقم،که درمان گیاهی معجزه میکنه.فعلٱ متخصص ندیده،فقط دکتر سونوگرافی گفتش که صفراش پر از سنگه.اگه بشه با درمان گیاهی یا دارویی درمانش کرد،حتمٱ این کارو میکنیم.
الان یعنی سنگهای صفرات برطرف شده با درمان گیاهی،یا فقط دردش آروم میشه؟

الهه 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:25 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

خدا ر و شکر که بهترین عزیزم ، خدا رو شکر که ساشا بهتر شده ، دیگه غصه نخوریا آخی اشکم درومد از اون گریه دونفرتون

خداروشکر....
ببخشید که ناراحتت کردم.
ایشالله که همه سالم باشیم و اسیر بیمارستان و دکتر و این چیزا نشیم.
عزیزدلی..

یلدا 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:02 ب.ظ

شونه هایی که برای گریه کردن و خالی کردن خودت داری نعمت بزرگیه.... قدرشو بدون

آره عزیزم خداروشکر....
کاش همه مون یه تکیه گاه محکم و یه پشت قرص داشته باشیم که موقع سختیها بتونیم بهش تکیه کنیم.
قربون محبتت

ویولا 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم خداروشکر که حال پسری بهتره و بالاخره این دکتر اخری تشخیص داد که غیر از ویروس ! چی میتونه باشه این کسالت،خدا به مادروپدرت هم سلامتی بده بنده خدا اونم این مدت هم نگران خواهرت بوده هم نگران ساشا و خودشم که مریض شده تازه باید بره به پدرو برادرت هم برسه... هرچی بیشتر میگذره بیشتر متوجه میشم که مادربودن سخت ترین کار دنیاست.... خدا به همه سلامتی و توان بده، مواظب خودت باش

سلام عزیزم
آره خداروشکر بالاخره تشخیص دادن و داروهای متناسب با مریضیشو بهش دادن!
طفلی این یه ماهی همه اش تو نگرانی و استرس و ناراحتی بود.دو روزم که اومد پیش من که مثلٱ خستگی در کنه،همه اش به بیمارستان و ناراحتی گذشت!
حالا ما که یه بچه داریم،اینقدر سخته برامون،ببین مامانامون ک چندتا بچه دارن،چقدر کارشون زیاده و مسۊلیتشون سنگین و پر از استرسه!
مرسی عزیزم،چشم.توام مواظب خودت و اون فرشته کوچولو باش.بووووس

سارا 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:37 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

خداروشکر که بهتره ساشا. مامانت تهوع هم داره؟
خودوت خوبی مهناز عزیزم.؟

مرررسی سارا جان.
تهوع به صورت دائمی نه،ولی بعدازغذا اون روز چندبار بالا آورد.انگار بعد از چند لقمه معده اش سنگین میشه،یا شکمش درد میگیره و بالا میاره.واسه همین خیلی کم غذا میخوره.
خوبم عزیزم،تو چطوری؟همه چی خوبه؟

فری ما 10 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 08:38 ق.ظ http://godsblessing.blogsky.com/

مهناز جون پدر و مادرها خوب همه چی رو متوجه می شن حالا شاید گاهی به روی خودشون نمیارن
بعدش چرا فکر می کنی جلوی اونها تحقیر شدی؟
مطمئا تو براشون خیلی عزیزی و نگرانت هستن ، همونطور ک مریضی پسرت تو رو آشفته کرده
انشا... ساشای عزیز به زودی خوب خوب می شه ، خودت استادی البته
ولی بهتره بهش یک کم غذاهای سبک بدی با ماهیچه ک یک کم جون بگیره
چون الان یک کم معده اش به خاطر چند روز غذا نخوردن حساس شده

درست میگی عزیزم
راستش همیشه یه جور شخصیت قوی و محکم ازم میشناختن و واسههمین با وجود همه مشکلات،خیلی نگرانم نبودن.حالا ولی،انگار اون نقاب ترک برداشته و ضعف وخستگیمو دیدن.حالا دیگه دلواپسم هستن و این منو ناراحت میکنه!
ایشالله عزیزم....
از شانس من،تنها غذای آبکی که میخوره،عدسیه!هیچ نوع سوپی نمیخوره.یعنی حاضره تلخترین داروها رو بخوره ولی یه قاشق سوپ نخوره.ولی حواسم هست و سعی میکنم غذاهای سنگین ندم بهش.
مررررسی عزیزدلم واسه اینهمه توجه و مهربونیت.بووووس

نرگس 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام مهناز جان،خدا را شکر خدا را شکر که پسرت بهتر شده واقعا برای یک مادر هییییچ چیز سخت تر از مریضی بچش نیست.الهی همیشه لبت خندون باشه و دلت خوش:

سلام عزیزدلم
آره،خداروشکر بهتره.
واقعٲ سخته نرگس جان
قربون محبتت.همچنین شما گلم

رز صورتی 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 07:18 ب.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

خدا رو شکر ک مامان خوب و مهربونی مثل شما داره مهناز جون...
میدونید ادم وقتی قدر پدر و مادرشو میدونه که واقعا ازشون دور باشه....
ایشالا ک زود زود خوب بشه و شما هم کمتر غصه بخوری....و فردا ک بیدار میشی شاد و پر انرژِی باشی و ساشا هم خوب شده باشه...
وقتی نوشته ات خوندم یهو هوای نگرانی مامان و بابام افتاد رو سرم....مامان من عین شماست...همیشه نگران ...
خدا همه پدر و مادرا رو حفظ کنه تا ابد برای بچه هاشون

فدای تو عزیزم....
آره،واقعٲ تا آدم ازشون دور نباشه،قدر بودنشون رو نمیدونه!
بیشتر مامانا همینجورین و همیشه نگران بچه هاشونن.پس اینجوری که معلومه،شمام از مامان اینا دورین!
الهی خدا پدر و مادر و عزیزاتون رو برات نگه داره رز صورتی خوش قلب و مهربوهن من!.

سیما 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 04:08 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

مامان مهربون و دوست داشتنی.
خدا رو شکر پسرک بهتره. و خدا شر همه ادم های بی سواد رو از سر ما کم کنه. دکترهای بی خرد و بی حوصله و بگیر و برو.
مامان نازنین، چقده خوبه بدون عنوان دخترونه پسرونه برای ساشا خرید می کنی. این کارت بی نظیره.
و نازنینم. من با همین اطلاعات اندک می دونم توی زندگی مشکل داری، اما می خوام بگم خانومی، همه دارن. یه جوری، یه جایی...همه زندگیشون میشه شکل این فیلم های وحشتناک که از هر طرف یکی بهشون ظلم می کنه و دنیا هم انتقام یه چیزی رو اشتباهی از اونا می گیره.
روزهای خوب هم هست، متاسفانه بدها بیشتره بعضا، اما خوبم هست. منتظر نور باش، منتظرش باشی خودش می اد. اگه کاری از دست من بر می اد، از همین دنیای نتی و مجازی تا واقعی بگو... به خوبی ایمان داشته باش. جواب هر خوبی خوبی هست، حتی اگه دیر بیاد.

مرسی عزیزدلم
راستش اینقدر هرجا قدم میذاریم عنوان دخترونه،پسرونه رو میشنویم که آدم حالش به هم میخوره.نمیخوام پسرم از حالا ذهنش درگیر این چیزا بشه و حداقل تا بچه است بتونه از هرچیزی که شادش میکنه،لذت ببره.
متٲسفانه الان همه مشکل دارن،اینو میدونم.ولی من خودم جوری هستم که دوس ندارم کسی به خاطر من ناراحت؛باشه،مخصوصٲ خانواده ام.واسه همین همیشه تا جایی که شده نذاشتم مشکلاتم به گوششون برسه.نمیخوام نگرانم باشن....
درسته،بالاخره روزای خوب و اتفاقای خوبم میاد و باید منتظرشون باشم.درواقع من ناامید نیستم و مطمئنم بالاخره زندگیم میفته رو غلتک و اونجوری پیش میره که دوس دارم.
تو اینقدر خوب و مثبتی که من همین که کامنتهات رو میخونم یا میام وبت کلی حالم خوب میشه و انرژی میگیرم!
ممنونم از حضورت،دوستیت و اینهمه خوب بودنت سیمای عزیزم.....

گیسو 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 01:57 ب.ظ http://Monolog-ha.blogsky.com

خداروشکر که پسرتون بهتر شده. متاسفانه یسری دکترا همینن. هرچی میشه فقط میگن ویروسه و تمام!
بابت حرف پدرتون ناراحت نباشید. اصلا معنیش شکستن غرور شما نیست.
اینکه پدر و مادر، نگفته، حال بچه شون رو بفهمن عجیب نیست.
بذارید به حساب عزیز بودنتون. نگران بودن والدین برای بچه شون ضعف حساب نمیشه.
یادمه قبلا گله کرده بودید که خانواده تون بهتون اهمیت نمیدن یا کمتر دیده می شید. این حرف پدرتون رو بذارید به حساب جواب همون حستون.

مررررسی عزیزم
آره درسته.البته که اون منظور بدی نداشت و فقط نگرانی پدرانه بود،ولی من دلم نمیخواست از مشکلاتم خبردار بشن و نگرانم باشن.ولی انگاراین نقاب خوشبختیم خیلی وقته جلوی خانواده ام از صورتم افتاده.
تو دوست خوبی هستی عزیزم

سمیرا 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 01:24 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

هوا هم الودس این روزا و اینم یه جورایی تاثیر گذاره ..مخصوصا رو بچه ها

خوب میشه...فقط نیاز به استراحت و رسیدگی های مادرانه ی مهناز همیشه

نمونه و فداکار داره...

آره سمیرا جون،این آلودگی هوا خیلی زیاد تٲثیر میذاره.
فدا مدا...

دلارام 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:41 ب.ظ

از دست این دکترها
غصه نخور پدرمادرامون مارو بهتر از خودمون میشناسن مگه میشه نفهمن
انشالله سایشون همیشه بالاسر تون باشه

قربونت عزیزم
همینطوره که میگی!ایشالله خد بابا و مامان تو رو هم حفظ کنه!

نینا 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:17 ب.ظ

من همیشه میخونمت ولی خاموشم.خیلی واست ناراحتم عزیزم.امیدوارم همه مشکلاتت دود بشه بره هوا..سعی کن قوی باشی..این روزهای هم میگذره عزیزم هر چند ادم و سرویس میکنه ولی میره

ممنونم که همراهمی عزیزم!
آره میگذره،ولی،بعضی وقتا خیلی سخت و کند میگذره.برعکس روزای شاد که تا چشم به هم میذاریم،میگذره و میره!

آتوسا 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:14 ب.ظ

وای عزیزم
مرسیی که پست گذاشتی... انشاءالله این پسرمون زودی خوب خوب میشه
واقعا توی پزشک ها هم مثل همه اقشار، خوب و بد وجود داره. خدا نکنه آدم به پست آدم نافرم بخوره، حالا تو هر رشته ای... ببین اگه مسیرتون می خوره، از این به بعد هروقت بد موقع مثلاً روز جمعه یا شب دیروقت، باسه ساشا، دکتر لازم شدی، ببرش اورژانس بیمارستان دی. ۲۴ ساعت پزشک متخصص ممتاز دارن. نوبت گرفتن از قبل هم نمی خواد، چون اورژانس هست دیگه. من شماره شم برات می گذارم، هرچند لازم هم نیست. 84942616
انشاءالله زود همه چی خوب می شه عزیزم

قربونت عزیزم
خیلی ممنونم گلم.
عزیز دلمی آتوسا جونم....

دندون 9 - آذر‌ماه - 1394 ساعت 12:03 ب.ظ


خدارو صدهزار مرتبه شکر ... خوب میشه همه چی عزیزم صبر داشته باش... من مطمئنم...

فدای تو عزیزدلم
خداروشکر به خاطر دوست خوبی مثل تو...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.