روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

مهناز خشن و شوهر مهربان!!!!!

سلاااااااااام

خوبید؟خوشید؟سلامتید؟خب...الهی شکر...

چه میکنید با سرما؟!آبان و این سرما خیلی عجیبه!انگار دیگه حد وسطی وجود نداره.هوا یا خیلی گرمه،یا خیلی سرد!عملٲ پاییز و بهار داره از فصلها حذف میشه.....

خب بریم سراغ تعریفی جات

تا شنبه رو گفته بودم.شنبه با دوستم تلفنی حرف زدیم که یه مسٲله ای رو بهم گفت که پاک بهمم ریخت.نمیدونم بگم چم شده بود،ولی هم دست و پاهام یخ بود،هم از درون داشتم گر میگرفتم!قلبمم که اینقدر محکم میکوبید که انگار میخواست از سینم بزنه بیرون.هم خوشحال بودم،هم ناراحت بودم،هم عصبی،هم دلشوره داشتم....خلاصه که حالم افتضاح بود!تو همون حال و روز یه دوست عزیزی بهم پیام داد و موضوع رو بهش گفتم و اونم باهام حرف زد و یه جوری شد که انگار مجبور شدم به جای فرار،وایسم و با خودم روبرو شم و این خیلی بهم کمک کرد!خدا ازین دوستا به همه بده....

حرف زدن باهاش آرومم کرد.درسته که بعدش هنوزم حالم گرفته بود،ولی حداقل دیگه تپش قلب و استرس نداشتم و از همه مهمتر تکلیفم با خودم تا حد زیادی معلوم بود.

پا شدم رفتم آرایش کردم و لباس خوشگل پوشیدم و خواستم که یه شب خیلی خوب داشته باشیم.

شب شوهری اومد و خیلی خسته و بی حوصله بود.حتی به زور حالمو پرسید.شام خوردیم و دیگه رفت تو گوشیشو بیرون نیومد!!!!!یکی دو بار باهاش حرف زدم،ولی دیدم انگار اصلٲ حال و حوصله منو نداره.ساشا خوابش میومد رفت بخوابه،منم رفتم رو تخت و خوابیدم.البته قبلش رفتم زیر پتو و یه کم گریه کردم و سبک تر شدم.شوهری هم اصلٲ صدام نکرد که واسه چی به این زودی رفتی بخوابی!!!!!خلاصه که شب گندی بود....

صبح پا شدم با درد وحشتناک دست و پای چپم و سوزش معده!!!!مردم صبح با چه حالی بیدار میشن،من با چی!!

جیگر گذاشتم بیرون که کباب کنم که یادم اومد ساشا دوس نداره.دو تیکه فیله در آوردم که شنیسل کنم و خواستم خونه رو جارو کنم که دیدم نمیتونم.ناهارو درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه.دوتا قاشق خودمم خوردم ولی دیگه معده ام داشت از درد میترکید!

غروب ساشا رو از مدرسه آوردم و هوا هم یخ بود!به ساعت بعدش حاضر شدیم ،ماشین گرفتیم بردمش باشگاه.چون هوا سرد بود خلوت بود.دیگه بعدش تند تند اومدیم خونه و سریع دمنوش درس کردم و دادم به ساشا و خودمم شیر گرم کردم با عسل خوردم.

شب شوهری اومد و فقط سلام کردم و دیگه حرفی باهاش نزدم.شامشون رو چیدم رو میز و به ساشا گفتم،من دارم میرم بخوابم!شوهری گفت،تو شام نمیخوری؟گفتم نه!اونم دیگه چیزی نگفت.فقط شنیدم ساشا داشت براش تعریف میکرد،مامان جون همه اش دلش درد میکرد!بعده شام شوهری اومد بالا سرم پرسید،مریضی؟گفتم،معده ام درد میکنه.بعدشم رومو اونور کردم و پتو رو انداختم رو سرم و خوابیدم.

صبح پا شدم دیدم شوهری نرفته سرکار.صداش کردم گفتم باز خواب موندی؟گفت،نه.موندم که ببرمت دکتر.خودت که به فکر خودت نیستی!

معلوم بود که بابت رفتار پریشبش میخواد جبران کنه مثلٲ.

دیگه صبحونه اونا رو دادم و خودم نخوردم گفتم شاید بخواد آزمایش بگیره.رفتیم متخصص داخلی و گفت ممکنه عصبی باشه و باعث شده اسید معده ات رفلکس کنه،شایدم عفونی شده باشه.برام آزمایش نوشت و چون ناشتا بودم،رفتم انجام دادم و گفت این چند روز تا جواب آزمایشت بیاد،قهوه و غذاهای ادویه دار نخور.اگه آزمایش چیزی رو نشون نده،برات سونو و آندسکوپی مینویسم.

آخه من چه جوری سه چهار روز قهوه نخورم.من عااااشق قهوه ام.اونم تلخ.تازه غذاهامم پر از فلفله همیشه.

دیگه اومدیم خونه و ناهار درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه چون شوهری جایی کار داشت.بعدش اومد و ناهار خوردیم و بابت پریشب ازش گله کردم و راجع بهش خیلی حرف زدیم.بعدم یه ساعت خوابیدیم و پا شدیم چای و بیسکوییت خوردیم و رفتیم دنبال ساشا.بعدش رفتیم دکتر ارتپد واسه دست و پام.اونم معاینه کرد و چندتا سوال پرسید و گفت عصبیه.برام چند جلسه فیزیوتراپی هم نوشت.البته گفت اگه بتونی هفته ای دوبار بری استخر خیلی خوبه.

دیگه اومدیم بیرون و رفتیم خرید کردیم و منم یه سری لباس زیر خریدم و شوهری هم میخواست کاپشن بخره که چیز خوب پیدا نکرد.اومدیم خونه.

واسه شام سوسیس بندری درس کردم و خودم به خاطر ادویه اش نخوردم ولی بازم معده درد داشت منو میکشت.شوهری که آخرشب عصبانی شده بود و گیر داده بود پاشو بریم دکتر.شاید چیز مهمی باشه و دکتر تشخیص نداده.گفتم بابا معده رو که از رو ظاهر نمیتونن تشخیص بدن،باید با آزمایش و عکس بفهمن دیگه!خلاصه که جای اینکه اون آرومم کنه،من داشتم آرومش میکردم با اون حالم.دیگه خوابیدیم،ولی من تا صبح به خودم پیچیدم.دیگه دم صبح خوابم برد و تا الان دردش آرومتره.

صبح دیدم دست و پام بهتره،خونه رو جارو و گردگیری کردم و اون صبحونه ای که دندونی گفته بود رو واسه خودم درس کردم که خیلی خوشم اومد!ولی این ساشای بد غذا،دوس نداشت.واسه ناهارم خورشت گوجه درست کردم و ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه و برگشتم خونه.

یه چیزی رو هم تا یادم هست تو این پست توضیح بدم.یه دوستی چند روز پیش بهم پیغام داده بود تقریبٲ با این مضمون که مهناز خوش به حالت،تو با اینکه اینقدر خشن و بداخلاقی،چه شوهر خوب و آرومی داری!!!

البته و صد البته که من نه ازین دوستم،نه از دوستای دیگه که کم و بیش همچین چیزی رو بهم میگن،ناراحت نیستم.چون هیچکی اینجا منو نمیشناسه و تمام شناخت شماها نسبت به من؛از روی نوشته هام و چیزهاییه که خودم راجع به خودم و خانوادمو زندگیم مینویسم.

راستش من بعد از ازدواجم سر مسایلی و بحثهایی که بین من و خانوادم پیش اومده بود،بهشون گفتم که تو زندگیم هرچیزی هم که پیش بیاد و شوهری هرکاری هم که بکنه،حتی یک کلمه هم نمیگم و از اونجایی که خیلی کله شق و لجبازم رو حرفم موندم.یعنی تو اوج اختلافاتم با شوهری و خانواده اش،وقتی خانواده ام متوجه میشدن،من قضیه رو جوری تعریف میکردم که اونا فکر میکردن مقصر تمام این دعواها خودمم.

راستش برام اینکه فکر کنن من چقدر بد و خشن هستم راحت تر بود تا اینکه منو مظلوم و قربانی ببینن و دلشون برام بسوزه.

این خصوصیت دیگه برام موند و هنوزم نمیتونم زیاد از رفتارهای بد شوهری هیچ جا بگم.حتی اینجا که کسی منو نمیشناسه.من همیشه نسبت به خودم خیلی خیلی سختگیرتر و ریز بین ترم تا روی بقیه.واسه همین رفتارهای تند یا بد خودم رو همیشه حتی پیش خودم خیلی بزرگ میکنم.

الان منظورم این نیست که شوهری خیلی بداخلاقه،نه اصلٲ.من هیچ دروغی تو نوشته هام نیست.فقط مثلٲ وقتی میگم با شوهری بحثم شد و من اینا رو بهش گفتم،دیگه حرفهایی که اون زده و شاید بدتر از حرفهای من بوده رو نمینویسم.اینه که شاید دوستان فکر میکنن تو بحثها و دعواها،من به اون بیچاره حمله میکنم و هرچی میخوام بارش میکنم،بعد اون سرشو میندازه پایین و گوش میکنه....

بعدشم یه دلیل دیگه اش اینه که من چون خیلی زود اتفاقها و نوشته ها روم اثر میذاره و اینجا رو هم مثل دفتر خاطراتم میدونم که دارم روزانه هامو وینویسم،نمیخوام با خوندنشون حس بدی نسبت به شوهری بهم دس بده و یاد کارهای بدش بیفتم.عوضش وقتی خودم نوشته های خودم رو میخونم و میبینم که مثلا فلان روز رفتارم با شوهرم یا پسرم درس نبوده،سعی میکنم اون رفتارمو اصلاح کنم.

واسه این چیزاس که تا اونجایی که بشه و به اصل موضوعی که دارم تعریف میکم ضربه نزنه،از ریز جزییات رفتارهای بد شوهری فاکتور میگیرم و فقط قسمت مربوط به خودم رو تعریف میکنم.

البته که منم مثل همه و شاید اصلٲ خیلی بیشتر از بقیه اخلاقهای بد داشته باشم،ولی اینجوری نیست که مدام با تحکم و تندی با شوهرم برخورد کنم و اصلٲ احساسات واسش خرج نکنم.

هر روز حتمٱ یه پیامک عاشقانه بهش میدم،البته اگه قهر نباشیم!!!!!حداقل روزی یه بار بهش زنگ میزنم و حالش رو میپرسم.حتمٱ هر روز بهش میگم که دوسش دارم و بابت تلاشش ازش تشکر میکنم.اتفاقٲ من خیلی احساساتیم و اصلٲ هم تو خرج کردن این احساسات واسه شوهرم و پسرم خست به خرج نمیدم!

اینارو گفتم که دیگه زیاد دلتون واسه شوهری نسوزه...

آخیش....چه کیفی میده آدم اینجوری بشینه و از خودش تعریف کنه!!!!والله....ما که کسی رو نداریم ازمون تعریف کنه،لااقل خودم از خودم تعریف کنم که عقده ای نشم!!!!!

خب دیگه،تا دوباره معده من شروع نکرده،برم یه چیزی بخورم.

راستی،دکتر میگفت موز قویترین دارو واسه رفلکس اسید معده است.شمام اگه این مشکلو دارید موز بخورید.

دمنوش و عسل رو هم یادتون نره....

آها...خونه تونم زیاد گرم نکنید.چون اینجوری،وقتی میرید بیرون،هرچقدرم خودتونو بپوشونید بازم زود سرما میخورید.بذارید دمای خونه متعادل باشه.

روزانه هامو که نوشتم،از خودمم که تعریف کردم،توصیه های پزشکی و ایمنی رو هم که بهتون کردم.پس دیگه حرفی واسه گفتن ندارم!

روی ماهتون رو میبوسم،البته فقط خانمها،مواظب خودتون باشید.

یادتونم نره که خییییییییییلی زیاد دوستتون دارم

فعلٲ....بای

 


نظرات 15 + ارسال نظر
آتوسا 15 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:27 ب.ظ

عزیزمممم

توت 15 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 06:00 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

چی شدی تو مهناز... بیشتر مواظب خودت باش عزیزم

خوبم توتی...
چشم عزیز دلم.

دلارام 14 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 06:25 ب.ظ

نظرمحترم منو چه کردی چطوری دوباره افاضه کنم؟

هیچ کامنتی ازت نداشتم واسه این پست!
ای بلاگ اسکای خرررررر
دوباره بفرمایید،پلیز!!

Amitis 14 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 12:47 ب.ظ

من هم همین جوریم کلا جلوی بقیه یه جوری تعریف می کنم که انگار ادم بد منم همیشه :(

ماها نسبت به خودمون سختگیرتریم تا بقیه!

دختربنفش 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 01:58 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

اگه بهتر شدی چرا که نه ، قهوم میتونی بخوری .شما حرص خوردنا کم کن بقیش قابل حله

به به عجب خانم دکتر دوس داشتنی ای...
همه دکترا مثل تو بودن،من اینقدر ازشون فراری نبودم

دختربنفش 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:07 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

:کی گفته تو خشنی .دلشم بخاد .خیلیم خوبی اصن ماهییییییییییی
معده دردم باید حسابی پرهیز کنی چیزای چرب و ادویه دار و نوشابه نخور عزیزم.و همینطور حرصصصصصصصصص
تا خوب شی .ی هفته دیگه بیا تا ببینم ،نسخه را عوض کنم یانه؟

تو که عزیز دل منی..آره مخصوصٲ رو ادویه و نوشیدنیهای کافئین دار خیلی تٱکید کردش.
والله خانم دکتر،غیر از حرص خوردن،بقیه رو قول میدم پرهیز کنم
میشه یه پارتی بازی واسه من بکنید و تو نسخه بعد،بذارید لااقل روزی یه لیوان قهوه بخورم؟!

سپیده مامان درسا 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:51 ق.ظ

مهناز خیلی حرفا و رفتارهاتو درک میکنم و یه جورایی بیشترشو قبول دارم نمیدونم شاید بخاطر اینه که خیلی شبیه خودمی
واقعا نوشته هات خوبه و آدم با خوندنشون احساس نزدیکی میکنه باهات بخاطر اینکه خیلی ساده و راحت همه چی رو مینویسی و هیچ چیز پنهانی هم نداری
الهی که همیشه بهترین ها اتفاق بیوفته تو زندگیت ، الهی که خدا سایتون و حفظ کنه رو سر گل پسر ناز و الهی گل پسر و هم سالم و سلامت برای شما حفظ کنه
ان شالله هر چه زودتر بهتر شی دوست خوبم
توصیه های پزشکی و ایمنیت منو کشته

پس یه جورایی مثل خودمی سپیده جون.
خوشحالم که نوشته هام به دلت میشینه.راستش من اتفاقات روزمره مو با همون حس و حالی که دارم تعریف میکنم.چون هیچوقت بلد نبودم و نیستم که نقش بازی کنم و به چیزی که نیستم تظاهر کنم.
واااااای سپیده چقدر تو خوبی!!
اینقدر ازته دل دعا کردی که بغضم گرفت
الهی هرچی خیر و خوشیه روونه بشه سمت تو و خانواده ات و هرچی دل مهربونت میخواد،خدا بهت بده
خواهش میکنم عزیزم،بالاخره اینا تجربیات و اطلاعاتیه که دوس دارم خالصانه در اختیار دوستام قرار بدم

سارا 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:07 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

من هم معدم میسوزه همش ش جدیدا مهناز و میدونم عصبیه و درد معده هم که میگیره ول نمیکنه
شاید همسرت تو غار بوده مهناززززززغار تنهاییش:پوزخند
من میگم تا کنشی نباشه واکنشی نیست و تو بحث و اختلافات هم هیچ کس سفید و هیچ کس سیاه مطلق نیست

آره احتمالٱ عصبیه.
نمیدونم والله سارا جون..شایدم تو غار تشریف داشته!
درسته.البته بسته به اخلاق و روحیه افراد،تو خیلی از خونه ها مرد سالاریه و خیلیها،زن سالاری.یعنی یه طرف عملٲ از بیشترتصمیم گیریها و چیزهای مهمه زندگی حذف میشه و تو دعواها نقش کیسه بوکس رو داره که همه حرفها و فشارها روی اونه.
ولی خوشبختانه تو خونه ما اینجوری نیست و هیچکدوممون غالب و اونیکی مغلوب دایمی نیستیم و جاها و نقشها عوض میشه!

زری 13 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 01:28 ق.ظ

سلام،اتفاقا منم مشکل معده درد دارم ولی با پرهیز غذایی فعلا بهترم،امیدوارم هر چه زودتر حالتون خوب بشه و مشکل خاصی نباشه،خواستم اینم بهتون بگم که از نظر من شما نه تنها همسر خوبی هستید بلکه مادر خوبی هم برای پسرتون هستید و به نیازهاش توجه دارید و اینکه سعی بر تغییر خودتون هم دارید که خیلی عالیه

سلام عزیزم.پس شمام این تجربه دردناک رو دارید!ممنون عزیزم
قربونت زری جوون.نظر لطفته گلم.بووووس

مهدیا 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:09 ب.ظ

مهناز من هم یه مدت معده درد خیلی اذیتم کرد. خلاصه کار به اندوسکپی هم کشید.می دونم چقدر درد داری.معده ام یه زخم سطحی داشت که با دارو و پرهیز غذایی خوب شد ولی مجبورم یه چیز هایی رو هیچ وقت نخورم.مثل سیر و پیاز خام وفلفل و ترشی.با پرهیز غذایی حتما خوب می شی.
اون اول پستت رو متوجه نشدم همون قضیه ی خیانت شوهر دوستت بود؟الان یه مهدیایی که بالای سرش علامت سواله رو داری.
من هم خیییییلی دوستت دارم و روی ماهت رو می بوسم.

آخ مهدیا...معده درد واقعٲ بده!!!یعنی دردش،لعنتی یه؛جوریه که اصلٲ آدم نمیدونه چیکار کنه که آروم بشه.
نه راجع به خودم بود.حالا لطفٲ اون علامت،سۈال رو از بالای سرت بردار!!
قربونت عزیز دلم.همه اینا مال تو

بوی اتیش 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام
از خوندنتون لذت می بریم. ایشاالا به زودی معده دردتون هم خوب خوب بشه و من بعد به شوهر مظلوم و سر به زیر تان هم حداقل یه ذره کمتر زور بگید، از من گفتن اه مظلوم خیلی گیرا هست ها
یکی تو فامیل های ما رفتارش با شوهرش مثل شما بود البته کمی نرم تر و من گاهی می دیدم که شوهرش بعضی شب ها توی راه پله خوابش برده چون حق ورد به اپارتمان را نداشت. اتقاقا خانم این اقا نیز معده درد داشت.

سلام عزیزم
مرسی لطف دارید.
آخ....آخ...میگم نکنه من همون خانمه فامیلتون باشم!!!

الهه 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 06:05 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

تو همه زندگی ها مشکلات وجود داره ، و اینکه بخوایبگی فقط یه نفر مظلوم حرف الکی ، معدتو دریاب همیشه دردهای معده مال اعصاب ، ایشالا که مشکل خاصی پیش نیاد ، خیلی خیلی مراقب خودت باش دوست گلم

آره الهه جون،همه زندگیها بالا و پایین داره ومشکلات خودشو داره.
مررررسی عزیز دلم.چشم!توام مواظب خودت و پسر گلت باش مهربونم

اتشی برنگ اسمان 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:58 ب.ظ http://atashibrangaseman.blogsky.com

مهناز. جون اون قضیه ای ک دوستت تعریف کرده ک من هیچی ازش متوجه نشدم/چون مگه میشه ادم خوشحال بشه ناراحتم بشه عصبی هم بشه / خلااااصه اون موضوع باعث شده سیستم بدنا بهم بریزه عزیزم و تقریبن اکثر دردهای معده مربوط ب اعصابه
نگران نباش ما میدونیم چقد ددددد شما خانوم و گلی عزیزم

راستش قضیه جوری بوده که اصلٲ نمیتونستم بفهمم چه حسی دارم.متٲسفانه نمیتونم بگم که چی بوده،ولی بد بهم ریخت منو دیگه.
درسته،انگار عصبیه.چون هرچی بخورم یا نخورم،همینجوری درد میگیره.
خوبی از خودته عزیزم.تو لطف داری،ولی من اینقدرام خوب نیستم.فقط خواستم بگم اونقدری که به نظر میادم خشن و بی احساس و زن سالار نیستم.

رها 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.136118111.blogfa.com

سلام مهناز جون
امیدوارم حالت خوب شده باشه من چندوقت پیش وبلاگتو می خوندم ولی بعدا نمی دونم چی شد گمت کردم اما امروز دوباره از تو وبلاگ آشتی جون پیدات کردم و خیلی خوشحالم قربونت برم خودتو بابت هیچ مسئله ای انقدر ناراحت نکن که رو جسمت تاثیر بذاره میگن اون چیزی که ما می خوریم باعث درد معده نمیشه بلکه اون چیزی که مارو می خوره باعث درد معده مون میشه افکار منفی و بیهوده رو بریز دور و تا می تونی شاد باش و جنبه های مثبت زندگی رو بزرگ کن و جنبه های منفی شو کم رنگ کن اینجوری هم خوشحالترو سالمتری هم رفته رفته واقعا جنبه های منفی کم رنگ و کم رنگتر میشن و محو میشن هم جنبه های مثبت نمود بیشتری پیدا می کنند و زندگیت گل و بلبل میشه هرچند که الانم گل و بلبله و ایشالا از این هم بهتر بشه
درمورد قضیه خیانت شوهر دوستت هم اصلا ذهنتو مشغول نکن به هرچی فکر کنیم و روش تمرکز کنیم وارد زندگیمون میشه پس بهتره رو چیزای قشنگ زندگی زوم کنیم ایشالا مشکل دوستت هم حل میشه هیچوقت هم از شوهرت درمورد وفاداریو عدم وفاداریش نپرس چون مردا یه جوری اند که نباید حساسشون کرد هرچی بهشون بیشتر اعتماد کنی و کمترکنترلشون کنی بیشتر بهت وفادار می مونند هرچی هم بیشتر بهشون شک کنی بیشتر خیانت می کنند بجای تمرکز رو وفاداری و عدم وفاداری اونا باید جوری رفتار کنیم که بهترین گزینه برا همسرمون باشیم تو کل گزینه هایی که سر راش ممکنه قرار بگیرند
ببخشید که زیاد حرف زدم
ممنون از پستای قشنگت روزوروزگارت سرشار از آرامش و خوشبختی

سمیرا 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:17 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

آره درسته.عصبی شده معده ات

خو برا چی الکی الکی حرص میخوریآقایون خو چون بیشتر از خانوما

با دنیای بیرون از خونه سر و کار دارن و با ادمای زیادی هم سر و کله میزنن خو

حق بده وقتی هم میرسن عصبی باشن گاهی اوقات

انقد حساس نباش جیگرم

میدونی چیه سمیرا،من ساخته شدم واسه اینکه الکی الکی غصه بخورم و حرص و جوش بخورم!!!!
آره میدونم،از صبح میره بیرون تا شب و این منطقیه که خسته باشه و گاهی عصبی.ولی میشه این خستگی رو با حرف زدن و خندیدن با زن و بچه اش در نه،درسته؟بالاخره منم همیشه تنهام و این انتظار زیادی نیست که شبی یه ساعت با شوهر خودم حرف بزنم و کنار هم لذت ببریم.
چشم خانمی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.