روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

آیا مردها همیشه وفادار میمونن؟؟؟؟؟

سلاااااام سلااااام سلاااااااااام

خوبید؟چه خبر؟اوضاع به کامه؟ایشالله که باشه.....

امروز من همه اش در حال بدو بدوام و الانم نشستم تو آموزشگاه زبان ساشا و دارم پست میذارم.سعی میکنم تند تند بنویسم تا همینجا تمومش کنم.

خب اون هفته بیشتر روزا نت نداشتم و نشد که بنویسم.حالا از آخر هفته میگم که جزییاتش بیشتر یادمه.

چهارشنبه،رفتم رنگ گرفتم  و ابروهامو بلوند کردم!البته موهام همچنان مشکیه!!ولی خوشگل شد به نظرم.شوهری هم که شب اومد و منو دید،گفت واااااای مهناز چقدر عوض شدی!چه خوب شده!!!منم حسابی خرکیف شدم!

چون من کلٱ زیاد تغییر و تنوع میدم تو ظاهرم و یهو از مشکی میام به بلوند و از بلند به کوتاه و از صاف به فر.....واسه همینه که وقتی یکی دو ماه یکنواخت میشم،شوهری حوصله اش سر میره!!!!!

من همیشه از هر نوع تغییری که به هیجان بیاردم استقبال میکنم و اصلٲ ازش نمیترسم!

خب دیگه تعریف کردن از خودم بسه!!!

گفته بودم که اتاق ساشا لوله بخاری نداره و شاید مجبور شیم منو شوهری تشک بندازیم و تو نشیمن بخوابیم.ولی یهو چهارشنبه ای،تصمیم گرفتم جای اینکه خودمون کوچ کنیم به نشیمن،جا باز کنم تا ساشا بیاد تو اتاق ما.خلاصه بعد از کلی فکر کردن و نقشه کشیدن،بالاخره میز آرایش و یه سری وسایل دیگه رو جوری تغییر دادم که کنار تختمون جا واسه انداختن تشک برای ساشا باز شد!خیلی هم خوب شد،ولی دیگه کمرم داشت میترکید از درد.عوضش ساشا اینقدر خوشحال شد که میتونه تو اتاق ما بخوابه که نگو!!!!رفته تو اتاقش و میگه،خداحافظ تخت مسخره!!!!!!

اینهمه آدم پول خرج میکنه و تخت و کمد و وسایل جداگونه و اتاق شخصی واسه بچه فراهم میکنه و اونوقت اون خوابیدن رو تشک رو زمین و کنار تخت مامان و باباش رو به همه اینا ترجیح میده!عاااااااشق سادگی و قشنگی دنیای بچه هام.....

پنجشنبه صبح پا شدم دیدم شوهری همچنان خوابه!صداش کردم،میگم چرا نرفتی سرکار؟میگه خواب موندم!

دیگه پا شدم به ساشا صبحونه دادم و آماده اش کردم و بردمش کلاس زبان و حال نداشتم برگردم خونه و همونجا نشستم تا تعطیل بشه.وقتی تعطیل شد اومدیم خونه و دیدم شوهری نیست.بهش زنگ زدم،گفتش چندتا کار داشتم،گفتم حالا که خونه ام انجامشون بدم.دیگه مام باز آماده شدیم و رفتیم باشگاه.بعده باشگاه اومدیم خونه و من خیلی خسته بودم.این رفت و آمدها آدمو خسته میکنه.تو راه همه اش فکر میکردم،وقتی رسیدم،یه ساعتی رو تخت دراز بکشم،چون به خاطر تغییر دکوراسیون دیروز،کمرم هنوز درد میکرد.دیگه تا رسیدیم،هنوز لباسمونو در نیاورده بودیم،شوهری هم رسید با یه عااااااالمه سبزی!!!!

من تا حالا سبزی پاک نکردمو چون کاریه که ازش خوشم نمیاد،هیچوقتم انجامش نمیدم همیشه سبزی آماده خورد شده میگیرم.البته به جز سبزی خوردن که ازین دسته ای کوچولوها میگیرم و پاک شده است و فقط میشورمش.

اون روز وقتی دیدم شوهری با اونهمه سبزی پاک نکرده و نیشش که تا بناگوش وا شده بود،جلوم وایساده،اول که از تعجب خشکم زد و بعد فکر کردم،حتمٲ مال  کسیه!ولی وقتی گفت،رفته بودم سبزی کوکو بخرم دیدم نداره و به جاش سبزی کوکویی تازه گرفتم،همه حرصمو سرش خالی کردم!!!!حالا اینکه چی گفتم و چقدر حرص خوردم رو دیگه ریز ریز نمیگم.فقط اینو بگم که بعدش دیدم پشتش یه پلاستیک لوبیا سبز و یه پلاستیکم اسفناج هستش!!!

دیگه همه اش میگفت،من خودم همه اش رو تمیز میکم و تو اصلٲ دست نزن و ازین حرفها.....

دبعدشم نشست به سبزی پاک کردن و منم همینطوری غر غر کنان نشستم لوبیاها رو تمیز کردم و خورد کردم.وسطاشم میرفتم غذا درس میکردم!خلاصه تا ساعت سه بساط سبزیمون پهن بود و شوهری همه سبزیها و اسفناجها رو پاک کرد و منم لوبیاها رو.البته لوبیا فکر کنم دو کیلو بیشتر نبود!

دیگه آشغالهاشو جمع کردیم و شوهری همه رو برد تو آب خیس کرد و ناهارو خوردیم و ولو شدیم.شوهری و ساشا رفتن رو تخت خوابیدن و منم رو کاناپه دراز کشیدم.تازه داشت خوابم میبرد که ذوستم بهم پیام داد.من معمولٱ و در هر شرایطی که بتونم،جواب تماسها و پیامها رو میدم و اینجوری نیس که بگم ولش کن الان حال ندارم.خلاصه جواب دادم و دیدم طفلی خیلی حالش بده و میخواست باهام هم درددل کنه،هم مشورت.

فهمیده بود شوهرش بهش خیانت کرده!!!!البته فکرتون خیلی منحرف نشه.انگاری یه دختری رو دیروز تو تاکسی دیده بود و سر صحبت باز شده بود و اینم گفته بود که مجرده و فرداشم تو پارک قرار گذاشته بودن تا یه کم حرف بزنن و همون روزم دوستم فهمیده بود!البته که از نظر من،حتی اگه مردی تو ذهنش هم به زن دیگه ای فکر کنه،خیانت محسوب میشه.چه برسه به پیام دادن و حرف زدن و دیدن!!!!!حالا کارای دیگه که هیچی.....

از اینا گذشته،وقتی دوستم بهم قضیه رو گفت،قشنگ از تعجب خشکم زد!!یعنی اگه میشنیدم شوهر خودم خیانت کرده،شاید اینقدر تعجب نمیکردم،آخه این شوهر دوستم یه جور شخصیتی داره که اصلٲ هیچ جوره نمیشه به اینجور کارا وصلش کرد.نه اینکه خیلی مثبت باشه ها،ولی یه جوریه وه نمیتونم توصیفش کنم،نمیشه تصور کنی که ممکنه خیانت کنه.چون باهاش آشنایی دارم و شناختم زیاد دورادور نیست،اینه که تقریبٲ با شخصیتش آشنام.اینه که شوک شده بودم.دیگه سعی کردم دوستمو آروم کنم که حداقل به خاطر بچه اش تصمیم عجولانه نگیره و اینکه حالا کاری که نکرده و ازین حرفها که میدونم نصفشو چرت و پرتهایی میگفتم که خودمم قبول نداشتم،ولی باید آرومش میکردم.میگفت،شوهرم گفته،فقط میخواستم باهاش حرف بزنم و تازه همینقدرشم پشیمون شده بودم و میخواستم بهش بگم زن دارم.

ولی دوستم میگه،درسته فقط یه جلسه دیدتش و نیم ساعت تو پارک حرف زدن،ولی از کجا معلوم اگه من نمیفهمیدم،این رابطه رو ادامه نمیدادن و بیشترش نمیکردن؟!میگه اگه باهاش بمونم تا آخر عمر باید با این شک زندگی کنم!!!میدونم که حق داره و درست میگه،ولی نمیشه به همین مسخرگی هم یه زندگی ده ساله رو با وجود یه بچه خراب کرد!خیلی باهاش حرف زدم و پا به پاش اشک ریختم و غصه خوردم و یه جاهایی هم خندوندمش و آخرش این شد که حس کردم آرومتره.بهش گفتم به کسی چیزی نگو.مخصوصٱ خانواده هاتون.چون تمام ارزش و احترامش پیش اونا از بین میره و عواقبش دامن زندگی خودت رو میگیره.نمیدونم درست گفتم یا نه،ولی به نظرم اگه قراره باهم زندگی کنن،بهتره چهره شون پیش خانواده هاشون خراب نشه.

خلاصه قرار شد،بازم باهم حرف بزنن و فکراشو بکنه و گفتش که حتمٲ یه دوره حداقل دو، سه هفته ای رو باید ازش دور باشه.چون در حال حاضر به هیچ وجه نمیتونه تحملش کنه.این دو سه هفته رو هم به کسی حرفی نزنه و خونه دوستی،کسی باشه،تا بعدش ببینن چی میشه.آیا این جدایی موقتی و کوتاه میتونه مۈثر باشه یا نه.....

ایشالله که زندگیشون ازهم نپاشه.البته نمیدونم میشه اعتماد کرد دوباره یا نه.

اون روز خیلی حالم بد شد و فکرم درگیر شد.همیشه فکر میکردم،آخرین نفری که ممکنه خیانت کنه،همین شوهر دوستمه و حالا فکر میکنم،پس همه مردها میتونن به زنشون خیانت کنن.

واقعٲ الان فکر میکنم،اگه شرایطش محیا باشه و موقعیتش پیش بیاد،هیچ مردی وجود نداره که صد در صد وفادار بمونه.حالا این خیانت ممکنه در حد یه پیامک یا چند دقیقه تماس تلفنی باشه،یا حالا ارتباط جنسی!

اون روز اینقدر استرس گرفته بودم که قلبم داشت میومد تو دهنم.هرچقدرم میخواستم خودمو سرگرم کنم تا یادم بره،نمیشد.

من نمیتونم تو ذهنم و دلم یه چی باشه و با بقیهو مخصوصٱ شوهرم جور دیگه ای رفتار کنم.واس همین همیشه از حالاتم و رفتارم میفهمه که چمه و بیشتر وقتام خودم همون اول میرم بهش میگم.

اون روزم هرچی خواستم جلوی خودمو بگیرم،نشد و رفتم رو تخت پیشش داز کشیدم و صداش کردم و تا چششو باز کرد،گفتم،تو به من خیانت میکنی؟یه کم نگام کرد و بعد خندید و گفت،دیوانه!!!!بعدم روشو کرد اونور و باز خوابید.ولی بازم صداش کردم و اینبار جدی تر پرسیدم و فهمید که شوخی نمیکنم و پاشد نشست و خلاصه کلی حرف زدیم و هی بهم اطمینان میداد که هیچوقت حتی بهش فکرم نکرده و ازین حرفها!منم بهش گفتم،اگه روزی همچین کاری بکنی،زورم که به تو نمیرسه،ولی خودمو ساشا رو میکشم تا تو تا آخر عمر با این عذاب وجدان شکنجه بشی!!!!اینا همه اثرات این فیلمای جناییه ها.....خخخخ

سرتونو درد نیارم،اون روز و اون شب کلی راجع به این چیزا حرف زدیم و من الان آرومترم ولی هنوز تو دلم شک دارم!

جمعه صبح رفتیم خرید و ظهر برگشتیم دیدیم دارن آیفون تصویری نصب میکنن و اومدیم بالا و ناهار خوردیم و فوتبال دیدیم و من و ساشا هم شرط بستنی بستیم و من که از دوران طفولیت آبی غلیظ هستم و اونم به تبع باباش قرمز شده بود.اون وسطا نصاب آیفون هم اومد و مال تو خونه رو هم نصب کرد.بگذریم از ینکه وقتی ما گل اول رو زدیم،ساشا صد و هشتاد درجه چرخید و گفت،تو رو خدا اجازه بده منم آبی باشم!!!و هرچی باباش خواست قانعش کنه،نشد که نشد و دیگه تو کله اش رفته بود،چون اولین گل رو قرمز خورده،پس ضعیفتره!!!!البته همینطورم هست خداییش....

ولی خب مساوی شد و منم کلی حرص خوردم.

جمعه صبح که رفته بودیم بیرون به شوهری گفتم تشک تخت ساشا رو که نمیشه گذاشت زمین.بیا براش یه تشک بگیریم و رفتیم لحاف ددوزی گفتیم یه تشک براش درس کنه و چون روکشهای تشکهاش قشنگ نبود،خودمون رفتیم براش روکش خیلی خوشجل خریدیم و دادیم بدوزه و صد تومنم بابتش پیاده شدیم که فدای سرش.دیگه غروب آقاهه زنگ زد که تشک آماده است و رفتیم گرفتیمش و کلی هم ساشا ذوق کرد.

شب داشتیم فیلم میدیدیم که برق قطع شد و ساشا و شوهری نشستن به نقاشی کشیدن و منم براشون میخوندم!!!!مامان و خاله های من خیلی خوش صدان و تو جمعهای خصوصیمون میخونن.من که صدام عمرٲ مثل مامانم نیس،ولی همینجوری از رو عادت در حال انجام کارام میخونم.دیشبم پدر و پسر که مشغول نقاشی بودن،منم براشون میخوندم.خلاصه اون یه ساعت و نیمی که برق رفته بود رو اینجوری گذروندیم و خوب بود!

بعدشم با سبزیهای دسترنج شوهری،کوکو درس کردم و ساشا بعده شام زود خوابید و ما بیدار بودیم و حرف زدیم و میوه خوردیم و بعدم لالا...،

امروزم که از صبح دارم میدوم.یعنی هزااااار تا کار انجام دادم و بیس بارم رفتم بیرون و برگشتم.بعدم که ساشا رو بردم کلاس زبان و آوردم و تند تند ناهارشو د ادم و بردمش مدرسه و الانم خسته و هلاک در خدمتتونم.

البته شنبه زیاد خر نیستا،ولی کارای امروز من خیلی زیاد بود که اینقدر خسته و یه جاهاییشم عصبانی شدم!

من دیگه با اجازه تون برم یه چی بخورم که دارم ضعف میکنم!

فدای محبتت همگی تون....

دوستتون دارم خیلی زیاد!

انگار موج جدید سرماخوردگی بازم اومده،خیلی مواظب خودتون باشید و تا میتونید خودتون رو ببندین به دمنوش و عسل تا یه کم در امون بمونید.

فعلٲ....بای 

نظرات 31 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:29 ق.ظ

فقط آبی
ای خواهر جدیدن فوتبال شده نیمه ی اول همون 45 دقیقه اما نیمه دومش تا هر وقت که قرمزها گل بزنن

ایول......
پس توام آبی هستی!به به ازین سلیقه و حسن انتخاب!
آفرین!دقیقٱ همینجوریه!:!

سپیده مامان درسا 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:28 ق.ظ

وای خدا برای هیچکی نیاره این خیانت لعنتی رو ، حتی فکر کردن به این موضوع و اسمش آدم و عذاب میده
الهی خدا به دوست صبر بده و بتونه بهترین تصمیم و بگیره برای زندگیش ، میدونی مهناز آدم وقتی بچه داره نمیتونه فقط به نفع خودش کار کنه و تصمیم بگیره همه چی برمیگرده به بچه ی آدم البته خیلی ها هم این مدلی نیستن اما مطمئنم که بیشتر ما آدم ها همین فکر و داریم ...
ان شالله روزی بیاد که هیچ زن و مرد خیانت کاری وجود نداشته باشه ...
به نظرم حرفات هم کاملا خوب و منطقی بود ، چه خوب که تو اون شرایط تونستی آرومش کنی و باهاش صحبت کنی .

آره سپیده جووونم،واقعٲ سخته و متٲسفانه میتونه اعتماد آدم به طرفش رو واسه همیشه از بین ببره.
آخه بچه ها خیلی ضربه میخورن از جداییو آدم باید تو اینجور مواقع یه کم محتاط تر عمل کنه.
قربونت عزیزم،منم قصدم این بود که اون لحظه آروم بشه و تصمیم عجولانه ای نگیره،که خداروشکر موفق بودم.
ایشالله زندگیت همیشه پر از عشق و آرامش باشه عزیز دلم

سارا 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:41 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

مهناز جانم چطوری چ خبر

فدای تو عزیزم.امروز اگه برسم پست میذارم.
تو چطوری؟همه چی خوبه؟

Amitis 12 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 01:02 ق.ظ

واسه کامنت من جواب ننوشتی ها :(

ننوشتم؟!مگه میشه؟بذار ببینم.....
آها کامنتت دوبار اومد،یکیشو چون تکراری بود،همینجوری تٱیید کردم،واسه اون یکیشه جواب نوشتم.دقت کن فرزندم!!!

Amitis 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 05:57 ب.ظ

من هم چنان میگم ازدواج و دوستی مثل همه :) شاید تو ایران شاید دوستی ها فقط به رستوران رفتن و بیرون رفتن ختم میشه فقط، کم تر حس بشه ، ولی واقعا اینجا فقط تفاوتش یک کاغذ ، حالا ما که جدا زندگی می کنیم ، ولی دورو بر پر هستن از دوستامون که با هم زندگی می کنند، در مورد دوست های اجتماعیم هم ، اگه دقت کنی ٩٠٪ این ادم ها میتونند تبدیل به دوست دختر و دوست پسر بشن ، اگه بخوای بد فکر کنی ، میدونی منظورم چیه ؟ یعنی بحث اعتمادست که به وجود بیاد.

Amitis 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 05:54 ب.ظ

من هم چنان میگم ازدواج و دوستی مثل همه :) شاید تو ایران شاید دوستی ها فقط به رستوران رفتن و بیرون رفتن ختم میشه فقط، کم تر حس بشه ، ولی واقعا اینجا فقط تفاوتش یک کاغذ ، حالا ما که جدا زندگی می کنیم ، ولی دورو بر پر هستن از دوستامون که با هم زندگی می کنند، در مورد دوست های اجتماعیم هم ، اگه دقت کنی ٩٠٪ این ادم ها میتونند تبدیل به دوست دختر و دوست پسر بشن ، اگه بخوای بد فکر کنی ، میدونی منظورم چیه ؟ یعنی بحث اعتمادست که به وجود بیاد.

آره خب راس میگی.وقتی همخونه هم باشن،به قول تو فقط فرقش یه کاغذه.
شاید من چون دوستی اینجوری نداشتم،حساسیتش رو حس نمیکنم.
آره میدونم چی میگی.اعتماد داشتن خیلی ،مهمه.این حساسیتها به خوده شخص بیشتر ضربه میزنه!و من خیلی حساسم.....

شهره 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.shohre67.blogfa.com

سلام.
واقعا دوستتون حق داره تا سالها بعد این شک دنبالش باشه چون موقعیت سختیه و کار شوهرش را واقعا نمیشه بادید مثبت و غیر عمدی نگاه کرد .امیدوارم شوهرش دست از این کارش برداره نمیشه براشون نسخه پیچید چون هر مردی آنتی باکتری خودشا میخواد:
خوشحال میشم به منم سر بزنیدو لینکم کنید

سلام عزیزم
درسته اعتماد آدم سست میشه.البته شوهرش آدم خوبیه و ذاتش خراب نیست.فکر میکنم اینبارم به قول دوستان از سر لجبازی دنبالش رفته و ایشالله که دیگه نره.
یه کم این روزا سرم شلوغه،ولی چشم،حتمٱ بهتون سر میزنم

ماجد 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام
منم موافقم که حتی توی ذهنت چنین افکاری داشته باشی خیانت هست
قبلا هم گفته بودم از خودمم میترسم. خیلی چیزای بد میبینم و میشنوم
اما واقعا جنس زن رو خوب نمیشناسم آیا مقاومترن؟
گفته بودین هستن به نظر میاد خانمای اینجا هم همین نظر رو دارن
مامان ساشا جان ساشا با همسر گرامی مهربوتر باش
ایشالا ساشا رو دامادش کنید
آرزوی بهترینا رو دارم برا خانواده سه نفریتون

سلام
چه خوب که شما به عنوان یه مرد خیانت رو بد میدونید و ازش میترسید.امیدوارم هیچوقتم گرفتارش نشید.
والله نمیدونم،شاید من چون به خودمو دور و بریام نگاه میکنم فکر میکنم زنها مقاوم ترن.به هرحال دقیق نمیدونم
چشم،سعی میکنم مهربون تر باشم.
ممنون از لطفتون.همچنین برای شما

دلداده 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:09 ق.ظ http://emammhr.blogfa.com

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

با سلام و احترام

وبی سا خته ام برای عاشقانی که مسا فت ها ی دور را برای رسیدن به معشوقشان پیاده طی میکنن در قلبشان خسته گی راهی ندارد چون عطر طمع

وصال بی قرار شان کرده

لطفا فقط ... خاطره شعر حدیث و سلام خودتون برای امام مهربانی ها حضرت علی بن موسی الرضا (ع)
در نظرات فراموش نفرمایید دعوت تون میکنم به یه زیارت انلاین در حرم با صفاش...

ممنونم،ولی این اصلٲ قابل قیاس با زیارت نیست.من حال و هوای حرم امام رضا رو دوس دارم که فکر نمیکنم اینجوری بشه،حسش کرد.

دلداده 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:07 ق.ظ http://emammhr.blogfa.com

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع

با سلام واحترام

اینم یه پر چم زیبا السلام علیک یا ابا صا لح مهدی عج کد ذیل در قسمت کدها و جاوا

اسکریپتهای اختصاصی کاربر ( کدهای سیستم های آمار بازدیدکنندگان، نظرسنجی،

پخش آهنگ ...) قرار دهید

==========================

<div style="border-width: 0px; z-index: 1000; position: fixed;right : 0px; top: 0px;">
<a href="http://emammhr.blogfa.com/" target="_blank" rel="nofollow" ><img src="
http://s5.picofile.com/file/8159450426/ko6n_emam_zaman_ziba_gifs_tk_13.gif
" />
</div>

=======================

مشکلی بود در خدمتم .......

Amitis 11 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:39 ق.ظ

دوستی با ازدواج فرق نمی کنه ، جفتش تعهد، ولی صحبت کردن با جنس مخالف اوکی، من دوست های پسر زیاد دارم، که حتی از شهر دیگه میان شب هم خونه ما میمونن، دوست پسرم هیچ مخالفتی نداره ، اونم دوست های دختر که گاهی میرن کافی میخورن باهم، بهتر که اعتماد داشته باشیم، من خودم یک دور گیر داده بودم به دوست پسر ، خیلی هم دعوامون میشد ، ولی الان اوکی هستیم ، به تعادل رسیدیم ،

نه آمیتیس فرق میکنه.منم دوران دوستیهای زیادی رو تجربه کردم و اصلٲ رو اینجور چیزا حساسیت نداشتم.ولی ازدواج کاملٱ متفاوته.
خب حرف زدن اوکیه،ولی نیت طرف مهمه.یعنی اگه دوس پسرت به قصد ارتباط با یه دوس دختر جدید بخواد با دختری حرف بزنه و آشنا بشه،بازم برات مهم نیست؟یا اگه یکی ازون دوستای معمولیت که شب میان خونه تون میمونن رو اگه ازش خوشت بیاد و بخوای به دوس پسرت باهاش خیانت کنی،بازم دوس پسرت همینقدر راحت برخورد میکنه؟
منظور حرف زدن نیست آمیتیس.آدم میتونه دوست یا همکارهای زیادی از جنس مخالف داشتهباشه و در روز کلی باهاشون حرف بزنه،ولی وقتی قصد ارتباط نزدیک و رابطه باشه قضیه خیلی فرق میکنه.
نمیدونم تونستم خوب توضیح بدم یا نه

مهدیا 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام مهناز جان .خوبی؟این روز ها منم مثل تو سرم خیلی شلوغه .از این سوال یهوییت از شوهرت خنده ام گرفت. منم یه بار از این سوال های یهویی پرسیدم البته یه سوال دیگه.خیلی غیر منتظره بهش گفتم اگه من مردم می ری زن می گیری؟باور می کنی کلی صحبت کرد تا من قانع شدم .اخرشم گفتم اگه زن بگیری بعد که اومدی اون دنیا چشاتو در میارمحالا ببین من چقدر حساسم.
کو کو سبزی غذای دوست داشتنیه منه.نوش جونتون.

سلام عزیزم،خوبی؟
آره انگار پاییز امسال افتاده رو دور تند و همه در حال بدو بدو هستن!
من ازین سوالای یهویی ازش زیاد میپرسم و عادت داره!!!
اوه اوه توام که مثل منی دختر!!!
یه عالمه سبزی کوکویی دارم،بیا بهت بدم
قربونت

سحر۲ 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 12:57 ب.ظ

راستی اینکه گفتم عاشق وبلاگ نویس شده ممکنه سوتفاهم بشه,منظورم عشق بدون اینکه طرفو ببینه.
خود من وقتی وبلاگ داشتم,اونقدر عاشق سینه چاک داشتم اتفاقا دوتاشون هم متاهل بعد منحالم بهم میخورد وبلاگم چون مکان عمومیه و خانواده رد میشه نمیشد حالشون رو گرفت.ولی از ی سمت فکر میکردم اگر این درد دلهایی ک میکنه با من با همسرش مطرح کرده بود الان اویزون منی ک ندیده و اصلا نمیدونه این پوستین لطیفی ک از خودم تصویر کردم واقعیه نمیشد.
...
ی دوستی دارم اعصابش ناراحته ی قرص دکتر داده اونو میخوره زنگ میزنه یهو عین معتادا ک تازه دراگ زدن دوساعت حرف میزنه,منم احتمالا زیاد قرص خوردم امروز

آره منم دیدم مردهایی که از راه دور و بدون دیدن طرف عاشق میشن.واسه منم چندتامورد اینجا پیش اومده که اجازه ندادم زیاد بیان جلو و کارشون به عشق و عاشقی بکشه!تو دنیای حقیقی کم از دست این جنس ذکور میکشیم که تو دنیای مجازی هم ولمون نمیکنن!!!والله...
ااااا چه جالب،پس احتمالٲمنم ناخواسته ازون قرصها مصرف میکنم که همیشه خدا چونم گرمه!!!فکر کنم اون قرصها رو قاطی باقی داروها کردن که همه گرفتارشیم!!

سحر۲ 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 12:51 ب.ظ

مهناااز کلا تو با خشونت حال میکنی,بزار ی چی بگم بیشتر حال کن,چ معنی داره مرد اصلا کنجکاوی کنه,اصلا موبایل داشته باشه,بیرون بره,باید زیر مشت و لگد بزنی لهشون کنی اگه این کار رو کردن حالا نکردنم ما قبلش میزنیم ی وخ ب خیالشونم خطور نکنه حتی ب ی خانوم نگاه کنند
محبت کنیم,باور کن بس ک گفتن محبت کنید ب شوهراتون حالم بهم خورده شوهری ک روزی یبار حالشو نگیری پررو میشه خو.
...
ولی جدای شوخی,مردها موجودات ننری اند که گاهی مجبوری باهاشون مثل بچه ها سیاستمدارانه رفتار کنی والا زیرابی میرن ,زیرابی رفتن هم ی نوع پرخاشگری منفعالانست ,زیاد سخت بگیری و نتونند حرف بزنند این پرخاشگریه فعال میشه و میبینی طرف رفته عاشق ی وبلاگ نویس شده...اونوخ خربیارو باقالی بار کن...دیدم ک میگما

با قسمت اول کامنتت شدیدٲ موافقم!!!
ولی درکل،بازم موافقم.باور کن من ظاهرم غلط اندازه و اونقدری که به نظر میاد،خشننیستم.اتفاقٱ خیلیم رقیق القلب و احساساتی هستم!
برحسب اتفاق تو پست بعدیم میخوام راجع به این موضوع بگم.آخه یکی از دوستامم برام پیغام گذاشته که مهناز،خوش به حالت،تو با اینکه اینقدر خشن و سخت گیری،چه شوهر آروم و مطیعی داری!!
حالا تو پست بعد راجع بهش حرف میزنم.فعلٱ برسیم به بحث خودمون...
منم با محبت کردنبه مردها موافقم،ولی به نظرم،محبتم اگه مثل هرچیز دیگه ای به جاش و به اندازه استفاده نشه،تٲثیر عکس میذاره!
مسلمٲ تو خونه هایی که مرد تو سری بخوره و فقط حرف حرف خانمه،صد در صد آقاهه یه جای دیگه بیرون از خونه دنبال حفظ شخصیت و اقتدارش میگرده.بنابراین بازم باهات موافقم!!!

دندون 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:57 ق.ظ


خواستم اینجا هم بگویم میبوسمت زیاد...

ای جاااااااااااااان عزیز دل من
پس بذار منم اینجا یه بار دیگه بهت بگم که چقدر برام عزیزی و خیلی زیااااااد دوستت دارم

سحر۲ 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:19 ق.ظ

نگفتم ....مهناز به پنج هزار قطعه مساوی تقسیمش کردم,کم موندم از خونه بندازمش بیرون,ولیکن ته دلم مطمین بودم که فقط کنجکاوی و هیجان بوده و شاید ی شیطنت بووقی و هیچ عشقی نبوده ,شوهر من کل زورشو میزنه عاشق من و پسرم باشه نهایتا,واسه یکی دیگه توان نداره,بهش گفتم خنغول شل شدی با کلکهای ی دختر بیست ساله,تو چقدر باید خنگ باشی,چقدر خل بشی فک نکنی ی جغل بچه چرا باید اویزون تو بشه.
دلم شکست ولی اعتماد ب نفسم رو از دست ندادم و اینکه چنان با اون دختر حرف زدم گفت خانوم شما اگه منو فحش میداد کمتر من رو تحت تاثیر قرار میداد و اینکه اون هم ی بدبخت ه قابل ترحم بود که احتیاج ب حمایت داشت.
نمیگم همه خیانتها اینقدر راحت قابل حله ولی ی واقعیتیه ک متاسفانه باب شده تو جامعه و باید با تدبیر رفتار کرد در مواجهه با اون,من همسرم رو و روحیه اش رو میشناختم ولی هر مردی مثل همسر من نیست شاید کار زیاد ببره و عواقبش وحشتناک باشه.
ولی اینها یعنی زنگ خطر ,یکم باید اگاهتر رفتار کنم و بیشتر حواسم باشه,من تو اون جریان سعی کردم کنار همسرم باشم تا اون دختره بره رد کارش .ولی حواسم شیش دانگ هست از اون پس

پنج هزار قطعه مساوی!!!
خب خیالم راحت شد!
آخه من اصلٲ اون خانمهایی که میگن تو اینجور مواقع به روی شوهرشون نمیارن و فقط با محبت زیاد میخوان برشون گردونن رو نمیهمم!نمیگم کارشون اشتباهه،ولی اینکه چه جوری میتونن خشمشون رو پنهان کنن رو درک نمیکنم.
الان خیالم رحت شد که تو مثل خودمی.من کاملٲ روش تو رو قبول دارم.به نظرم بهترین کارو کردی.هم با شوهرت سخت برخورد کردی تا فکر نکنه،اشتباهش کوچیک بوده،هم با درایت دختره رو سر جاش نشوندی.
با این قسمت حرفهاتم موافقم که اکثرٲ واسه کنجکاوی همچین کاری میکنن و اینکهببینن هنوز اونقدر جذاب هستن که یه دختر باهاشون دوس بشه!البته حساب مردهای هوسباز جداست.اونا که بیمار جنسی هستن و هیچ چیزی ارضاشون نمیکنه
آره حواستو بیشتر جمع کن،ولی به نظرم دیگه اصلٲ به روش نیار.
دقت کردی،تو این کامنت چقدر باهات موافق بودم و تفاهم داشتم؟!

اتشی برنگ اسمان 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:14 ق.ظ http://atashibrangaseman.blogsky.com

اوووووووخی خوش صدای ناز
وای مهناز منم گاهی این حس میاد سراغم ک نکنه همسرم بهم خیانت کنه و الکی واسه خودم أشک میریزم!!
چ جالب منم ب همسرم میگم اگه خدای نکرده پاتو کج بزاری خودم رو میکشم تو رو ک از بس دوس دارم نمی تونم که والا...،

نه بابا اونقدرام خوش صدا نیستم،شرمندم نکنید.
اوه اوه پس توام به درد من دچاری و با دیگران همذات پنداری میکنی!
ای جااااان مهربونه من
حالا خوبه تو میگی از بس دوستت دارم نمیتونم بکشمت،من ه میگم چون زورم بهت نمیرسه،نمیتونم بکشمت!!

هیلا 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:56 ق.ظ

سلاااااام به دختر خوشگل و مهربون و خوش صدا
منم یه دوستی دارم که دوتا بچه داره و همین مشکلو دارن و زمستونا همه شون تو یه اتاق میخوابن!!!با این ساخت و سازهای خوشگل این روزا،باید ده تا بخاری تو یه خونه باشه تا گرم بشه!
ولی حواست باشه که سانفرانسیسکو رو باید قبل از خواب بریدا...البته طبق گفته روانشناسها،بووس و بغل محبت آمیز جلوی بچه هیچ اشکالی نداره،بلکم توصیه شده
در مورد دوستتم،حتمٲ بره پیش روانشناس.البته به نظر منم توصیه هات خوب بوده!
حالا اون مردک یه شکری خورده تو چرا یقه شوهرتو گرفتی!!!
خیلی باحالی و دوس داشتنی

سلام به هیلای پر انرژی و عزیز خودم!!!
آره مام هوا که سرد میشه این مشکلو داریم و خونمون اونقدری گرم نمیشه که بشه تو نشیمن خوابید و مجبوریم سه تایی تو اتاق خواب بخوابیم.
دقیقٱ همین کارو میکنیم
بهش گفتم که بره پیش روانشناس،ببینم میره یا نه.به هرحال من در حد فکر خودم راهنماییش کردم و امیدوارم بتونه از پس این ماجرا بربیاد.
ترسیدم خوووووو
باور کن هیلویی،وقتی تصورش رو کردم اون آقاهه تونست خیانت کنه،با خودم گفتم چرا شوهر من نتونه!!!
فدایی داری جیگر

نسیم 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:55 ق.ظ http://nasimmaman

ای جون.... خوش صدای من....تو خیلی مثبتی...آدم انرژی میگیره پستات و میخونه...
دلم واسه دوستت سوخت...این اتفاق ممکنه واسه همه ما پیش بیاد...منم معتقدم شرایطش پیش بیاد هر کسی ممکنه خیانت کنه...البته درصد اقایون بیشتره
مواظب خودت باش....

فدای تو نسیم عزیزم
آره گناه داره طفلی.خیلی دختر آرومیه ایندوستم!
آره،الان دیگه خیانت مرد و زن نمیشناسه و متٱسفانه درصدش خیلی زیاد شده.ولی با اینحال،من فکر میکنم زنها تو اینجور مواقع مقاوم تر و وفادارترن.ولی مردها فکر میکنم زودتر وا میدن!!!
چشم عزیز دلم.همچنین شما

سارا 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:42 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

الان این روزا خیانت زیاد شده چه مرد چه زن و خیلی سخته و نابخشودنیه از نظر من حتی فکر بهش.

آره سارا خیلی زیاد شده متاسفانه.
منم همینطور

دختربنفش 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:14 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

البته یادم رفت اینم بگم که ماایرانیا چه زن و چه مرد وقتی دوست میشیم باهم یا ازدواج میکنیم طرفمون را جزء مایملک خودمون میدونیم .بعضی وقتا باید یه کم مثبت فکر کنیم .البته من که کامل جریانو نمیدونم ولی حالا شوهرش با یکی از جنس مخالف حرف زده ،اگه خودش اعتراف کرده که قصدی داشته که هیچ وگرنه یه ذره اپن مایند بشیم .(شاید چون مجردم اینو میگم)

بنفشیییییییییییییی؟؟؟شانس آوردی نزدیکم نیستی!!
مایملک یعنی چی دختر؟در مورد دوستی باازدواج این مسٲله زمین تا آسمون فرق میکنه.
من تو دوستی این مسٱله رو خیلی مهم نمیدونستم،ولی در مورد همسر آدم خیلی خیلی فرق داره.
حرف زدن به خودی خود مشکاکلی نداره.من خودم جایی شاغل بودم که من تنها زن اونجا بودم و تمام همکارام مرد بودن و روزی هزار بار باهاشون حرف میزدم.حتی حرفهای غیر کاری.مثلٱ یکیشون میخواست ازدواج کنه و باهام مشورت میکرد و منم راهنماییش میکردم.ولی اینکه یه مردی به زنی بگه که زن نداره و به قصد دوستی باهاش حرف بزنه خیلی فرق داره.
بعد از ازدواج یادم باشه حتمٲ بیام و ازت دوباره این سۈالو بپرسم و ببینم اون موقع نظرت چیه!!

دختربنفش 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:11 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

وااااااااااای از سبزی پاک کردن متنفرم
حالاخوبه خودش پاک کرد وگرنه
عزیزم با تجربیاتی که من تا الان دارم دقیقا از کسایی که هیچ انتظارشو نداری یه چیزایی میبینی که شاخات در میاد.

آره واقعٲ کار سخت و مزخرفیه!
وااااقعٲ هم ازین آدم انتظار نداشتم.فکر کنم دوتا شاخ کوچولو هم درآوردم اون لحظه!!!!

آشتی 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:24 ق.ظ

سلام قشنگم
یه نظری دارم که به نظرم روش فکر کن.
کاشکی پسرت رو نمی آوردی تو اتاقتون. بچه حتی اگرم خواب باشه، متوجه میشه. منظورمو که می فهمی. حتی میگن نوزاد هم متوجه میشه. پسرت که دیگه بزرگه. بعدش وقتی بچه ها بیان تو اتاق، بیرون رفتنشون با کرام الکاتبینه.
حالا دوستت یه چیزی گفت در مورد خیانت. به شوهر بیچاره ات چرا شک کردی؟!

سلام آشتی عزیزم.
آره میفهمم چی میگی،ولی ما از وقتی ساشا نوزادم بود،حتی اگرم خواب بود،پیشش کاری نمیکردیم!
الانم وقتی خوابه،تشریف میبریم اتاق ساشا که دیگه الان توش نمیخوابه،یه خلوت دو نفره داریم و بعدش میریم اتاق خودمون لالا!!!
حرفتو قبول دارم،ولی میدونی آشتی،خونه ما زمستونا خوب گرم نیشه و غیر از اتاق خوابمون،عملٲ جای دیگه ای نمیشه خوابید.پارسالم مجبور شدیم سه تایی رو تخت ما بخووابیم تا وقتی هوا گرم شد و ساشا رو فرستادیم اتاق خوش!!اینم شده یه معضل واسه ما دیگه...
چه میدونم والله،یه لحظه فکر کردم،نکنه اونم بهم خیانت کرده و من اینقدر بی خیالم و گفتم بهتره یه زهره چشمی نشون بدم!!

سحر۲ 10 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:13 ق.ظ

رنگ ابروهات مبارکه خانوووم,تنوع بسیار چیز خوبیست بخصوص وقتی همسرجانت هم دوست داره.
من هم از سبزی پاک کردن بدم میاد و انجام نمیدم وقتی هم که میریم بازار میوه شوهرم چنان به به ,به بوی سبزی را میندازه آدم دلش کباب میشه انگار مثلا ی وجه از زندگیش تحت تاثیر نخوردن سبزی فلجه چنان تریپ غم میاد ولی گاهی دلم میسوزه براش میرم خوردن میگیرم که معمولا نصفه ها حوصلم سر میره بقیه اش رو میریزم سطل اشغال.
...
همسر دوستت.:-\
میتونم الان با ی رگ.ترکی باد کرده برم خفش کنم,چه معنی داره رفتم ببینمش,بیخود کردی رفتی ببینیش,منم برم ی خشگله رو ببینم خوبه.
تو مسایل اینجوری هر کس باید ببینه طرفش چجوریه ,با اون واکنش نشون بده,یکی از جغ جغ میترسه ,یکی از ابروش,یکی ولی اینا کارساز نیست محبت باید بکنی بهش,فعلا ولی کار خوبی کرده رفته قهر,بزار اقاهه بفهمه خانمش حساسه رو این موضوع,الان دوستت ی گوش مطلقا مفت و شنوا میخواد,راهکار رو ک باید از روانشناس بگیره اون هم ن ی روانشناس ک هیچی بلد نیست ,ی متبحرش و البته خانوم.
...
بعدشم ببینم دختر میشه تو همه چی تو همزات پنداری نکنی؟!خدانکنه چنین اتفاقی برات بیفته مگه میتونی اون کاریکه گفتی انجام بدی .
مهناز من هرروز پشت سر شوهرم دعا میکنم از شر مکر بعضی از خانومها در امان بمونه بارها هم تو گوشش میخونم جامعه خرابه ها مواظب باش کسی احمقت نکنه.یعنی اینو بفهمه کسی ک قول میخوره احمقه.
البته یبار ی فسقلی اویزونش شده بود از طریقی زنگ زدم ب دختره گفتم دختر جون اگه میخوای بووووق بسم الاه ولی اگه فکر میکنی ی موی منو ب تو بده سخت در اشتباهی برو رد کارت کوچول.

قربونت عزیز دلم.
آره میبینی سحری،همچین با حسرت از عطر و بوی سبزی حرف میزنن که انگار تمام ناکامیهای زندگیشون به خاطر اینه که سبزی تازه نخوردن!!!!!
ترکی سحر؟دخترای ترک خوشگلن!
آره،دقیقٲ باهات هم نظرم.هر کسی و هرزندگی ای که روش خاصی رو میطلبه و نمیشه یه روش رو واسه همه شون پیاده کرد.
باید محبت کرد،ولی به نظرم این دوری دو سه هفتهای حداقل به همسرش میفهمونه که کار زشتش چقدر همسزش رو رنجونده.اگه بعد از خیانت همسر آدم محبتش رو بیشتر کنه،خب طرف وقتی میبینه کارش نه تنها تنبیهی نداشته،بلکه تشویقم شده و بیشتر مورد محبت قرار گرفته،خب بازم میره و تکرارش میکنه دیگه!
آره نمیدونم من چرا سریع تو اینجور مواقع همذات پنداری میکنم و خودمو میذارم جای طرف!!!!
نه بابا....فکر کن منه ترسو که یه قطره خونمیبینم،از حال میرم،آدم بکشم!!!!!دیگه یه چی گفتم که به عمق فاجعه پی ببره!!!
عجب زن سیاستمداری هستیا....براوو
منه احساساتی عمرٲ بتونم اینجوری آرامشم رو حفظ کنم و منطقی برخورد کنم.به شوهرت هیچی نگفتی؟

دلارام 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 07:52 ب.ظ

خواهرم همین مشکل را داشت وقتی آبروی شوهرش پیش خودش رفت بعدخانواده ها فهمیدند گفت خوب کردم میخواهی بخواه نمیخواهی برو وبه همین سادگی زندگیش را با یه بچه از دست داد
خواهرم الان پشیمونه که باید به نیازهای شوهرش بیشتر دقت میکرد
البته بعضی مردا مریضند وکاریش نمیشه کرد

منم تو این مورد که اتفاق بزرگی هنوز نیفتاد،اصلٲ موافق جدایی و از هم پاشیدن زندگیشون نیستم.
ولی با محبتت بی قید و شرط و تحت هر شرایط هم موافق نیستم.یعنی زن باید صبح تا شب با وجود هر خطایی که از شوهرش سر زده،قربون صدقه اش بره تا شوهره ولش نکنه بره؟!من اینو ثقبول ندارم.البته تو این مورد و مواردی مثل این که یکی یه اشتباه کوچیک کرده و خودشم اقرار کرده،به نظرم باید بخشید ولی به طرف فهموند که کارش خیلی بد بوده و چقدر همسرش رو رنجونده و اگه بخشیده شده به خاطر بزرگواری همسرش بوده نه اینکه کار اون غیرقابل بخشش بوده.
شاید خواهرتم اگه تو اون زندگی میموند اتقفاقات بدتری میفتاد.به نظرم مردی که بعداز همچین خطایی،نه تنها پشیمون نیست،بلکه به زنش میگه،میخوای بخواه،نمیخوای برو،ارزش زندگی کردن رو نداره!

الهه 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 04:50 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

سلام
به نظر من خیانت خیانت !!! حالا تماس و نگا ه و اس ام اس و این شبکه های مزخرف اجتماعی و همشون خیانت که زن و مرد هم نمی شناسه!!!
امروز تو باشگاه حالم بهم می خورد از زنهایی که امروز تو باشگاه دیدم ، با لبخند و دلهای قنچ رفته با پول شوهرشون تو باشگاه راه می رفتن و بادوست پسرهاشون گل می گفتن و گل می شنفتن دلم می خواست حسابی بارشون کنم ، نمی دونم چرا زمونه اینجوری شده چرا هیچ کس به مل خودش راضی نمی شه در صورتیکه همه مثل هم هستن ، خدا نصیب هیچ زن و مردی نکنه همراههای خائن رو

ووو از سبزی پاک کردن متنفرم ، عمرا تن به همچی کاری بدم ، روزانه هات پر از شادی

راستی فقططططططططططططططططططططططططططططططططططط قرمز

سلام عزیزم
کاملٱ باهات موافقم.آدم وقتی حتی در حد یه پیام با کسی حرف بزنه،این نشون میده که تو ذهنش داره به کسی غیر از همسرش فکر میکنه و این خیانته!
البته که نظر تو دوست خوشگلم محترم و عزیزه،ولی
فقطططططططططططططط آبی!

دلارام 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:56 ب.ظ

خوب بخاری برقی بگیرین
جای بچه را ببرین تو پزیرایی
چرا آوردینش پیش خودتون دیگه ولتون نمیکنه ها
حرف سبزی را نزن خسته میشم
دوستت نباید به روش میاورد قبح کار را از بین برده فردا میگه خوب کردم باید نا محسوس میفهموند که میدونه واز دوروبرش خبر داره
حالا تو هم حساس نشو مگه هرچی میشنوی قراره برای خودت هم اتفاق بیافته بدتر یادش میاندازی

تو نشیمن شومینه هستش،ولی اونجا نمیخوابه.میگه اینجا بزرگه و من تنهایی میترسم.البته خودمم میترسم تو اتاق بزرگ،شب تنها بخوابم!!!
سخته دلارام...من خودمم اگه بودم حتمٱ بلوا به پا میکردم!یعنی تو میتونی وقتی فهمیدی خدای نکرده شوهرت با کسی رابطه داره،خودتو بزنی به بی خیالی و عادی باهاش برخورد کنی؟اگه میتونی،پس،خیلی قوی و به خودت مسلط هستی.من که عرٱ نمیتونم ناراحتیهامو بروز ندم،اونم همچین چیزی رو...اوه اوه!!!!
البته چیزی که تو میگی عاقلانه تذر و سیاست مدارانه تره،ولی اجراش سخته.
آره راس میگی،من زیادی حساسم!باید یه کم رو خودم کار کنم...

تلخون 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام جونم
امیدوارم خوب باشی.. مطلبت جای بحث و گپ ئ گفت زیادی داره و لی من چند نکته رو رو که به ذهنم می رسه بگم:
* یکی از شیرین ترین لحظات زندگی، مواقعی که برق می ره و اعضای خونواده با حرف زدن،‌ تعریف کردن تعریفی ها و سایه بازی رو دیوار کلی بهشون خوش می گذره...

* می فهمم دوستت چه دردی رو داره تحمل می کنه. اما بهش بگو که به هیچ وجه میدون رو خالی نکنه.. این زندگی اونه و باید با درایت و اقتدار ازش محافظت کنه. . خیانت مردها(و البته زن ها) بسته به ادم و موقعیت به نظر من تعاریف مختلفی می گیره. من هم معتقد به تقبیح این عملم. اما باید یاد گرفت چطور از خطاهای همدیگر گذشت. بخشش یک دل بزرگ می خواد. می دونم که دوستت این بزرگواری رو با دردی که براش داره بدست میاره و وجود بچه این درد روکمی تسکین می ده. اما به هیچ وجه نباید از زندگیش دست بکشه...

* تو شک نکن...هیچ وقت شک کن...شک شروع هزار تا درد برای ذهن ادمی زاده...زندگییت با همه سختی های گاه گاهش، زیباست و مهمترین دلیل این زیبایی خود تویی

سلاااام عزیزم.
آره واقعٲ.دیشب به شوهری گفتم،واسه همین بوده که قدیما که برق نبوده اینقدر آدما به هم نزدیک بودن.الان همه یا سرشونبه تی وی گرمه،یا تو لپ تاپ و موبایلن!!
آره باید حفظ کنه زندگیشو.میدونی تلخون عزیز،به نظر من نمیشه واسه همه زندگیا یه نسخه پیچید.چون هر زندگی ویژگی خودش رو داره و باید بنا به همون ویژگی که آدمای اون رابطه میسازنش،باهاش برخورد کرد.من با اینکه جای دوستم نیستم،ولی حس میکنم باید خیلی سخت باشه که تموم اعتماد آدم یه مرتبه فرو بریزه و آدمی که عشقشه ،شوهرشه،در نظرش اینجور خراب بشه!سخته دوباره اعتماد کردن و ساختن این زندگی،ولی به نظرم ده سال عمری که پای این زندگی گذاشته شده،ارزش اینقدر فداکاری و تلاش برای ساختن دوباره اش رو داره.
وااااااقعٲ شک بد چیزیه.مثل خوره آدمو میخوره!باید از خودم دورش کنم....
خیلی بهم لطف داری.کامنتهات همیشه واسه من خاص و ویژه است و من خیلی خیلی ازت ممنونم که برام وقت میذاری و با دقت مطالبمو میخونی و راجع به جزء به جزئش نظر میذاری.روی ماهتو میبوسم...

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:23 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

مهناز؟؟؟؟؟؟؟؟؟میگمااااااااااااااا:

چه بد شد این ایفون تصویزی ای که دارن برانتون نصب میکننخو اینجوری

من زنگ بزنم تو منو میبینی و درو روم باز نمیکنی که

مبارکهههههههههههههههههههه...

خب،تو وایسا اون کنار و خودتو قایم کن تا نبینمت!!! من اگه بدونم که تو داری میای که از یه ساعت قبلش میام دم در منتظرت وا میستم جیگر!
مرررررسی
م

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:20 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

این دوستت نباید غصه بخوره .باید برای حلش کاری کنه

بالاخره بخشش رو گذاشتن برا همچین روزایی..درسته کار همسرش

خیلیییییییییییییی بد بوده ولی باید خانومه هم جوری رفتار نکنه که شوهره دوباره

خدایی نکرده بره سمت اون...تا میتونه بهش محبت کنه

ایشالا که درست میشه...

درسته ،ولی اینجور چیزا از دور راحت به نظر میاد سمیرا.
وقتی آدم تو بطن همچین ماجرایی باشه،دیگه بخشیدن و گذشت کردن اینقدرام آسون نیست.
ایشالله که هیچکدوممن همچین تجربه ای رو نداشته باشیم

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:17 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

اوهوم.سبزی پاک کردن خیلی سخته

کار مسخره ایه که جز کمر درد حاصلی نداره!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.