روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

کی درست میگه؟!

سلام به روی ماه همگی....

خوبید؟عزاداریهاتون قبول باشه.

من امروز یه عاااااالمه کار دارم،ولی الان خوش خوشان نشستم و دارم براتون مینویسم!!

همین اول بگم که احتمالٲ این پستم خیلی طولانی میشه و ازتون معذرت میخوام.ولی یه حرفهایی هست که دوس دارم بزنم و همین اول اجازه اش رو ازتون میگیرم.

خب،چهارشنبه که پست گذاشتم،خورشتمو درس کردم و یکی از همسایه هامون،همون که خانمه دبیره،رو دیدم و صحبت نذری شد،گفتش من هم گاز تک شعله دارم هم دیگ بزرگ و آبکشهای بزرگ و خلاصه اصرار کرد که حتمٲ بیا بهت بدم و منم تشکر کردم و رفتم ازش گرفتم.گازم گذاشتم شوهری که اومد بیاردش،چون سنگین بود.دیگه شب شوهری گاز رو آورد ولی هر کاری کردیم روشن نشد و دیگه گفتم ولش کن،همون دیگ گنده رو میذارم رو گاز خودم و چندتا شعله اش رو باهم باز میکنم!!!!شوهری گفتش ما که نذریمونو میخوایم جمعه پخش کنیم،پس بذار فرداشب که من اومدم باهم درس کنیم تا خسته نشی.

دیگه پنجشنبه صبح ساشا کلاس زبان داشت و بردمش و بعدشم باشگاه داشت،بردمش باشگاه.تو راهم براش شیر وکیک گرفتم و خورد.تو باشگاهم با نگار و دوست جدیدم کلی حرف زدیم.دیگه باشگاهش تمو شد و ظرفهای یه بار مصرف خریدم و اومدم خونه.

ناهار درس کردم و یهو تصمیم گرفتم برنج نذری رو درس کنم و دیگ بزرگ رو دیشب آب ریخته بودیم و شوهری گذاشته بودش روی گاز.زیرش رو روشن کردم  و برنجمم که دیشب شسته بودم و خیس کرده بودم.

من یه اخلاقی دارم که غذا که درس میکنم،مخصوصٱ واسه مهمونی،نمیتونم بیام بشینم و مدام باید بهش سر بزنم و بالا سرش باشم.اینم هی میرفتم و بهش سر میزدم و میدیدم جوش نیومده!!!دیگه نگران شدم و زنگ زدم به مامانم و گفتم که اینجوریه و چرا آب برنجم جوش نمیاد؟؟؟؟اونم گفت بیا ایمو تا ببینم دیگت چقدریه و دیگه تو ایمو تماس گرفتم و موبایل رو بردم آشپزخونه و به مامانم دیگ روی گاز رو نشون دادم و مامانم گفت،دیگ به این بزرگی رو گذاشتی روی این گاز؟؟؟؟؟خب کمتر درس کن.دیگه اینقدر سرم غر زد که روی این گاز اصلٲ برنجت جوش نمیخوره و خراب میشه واصلٲ چه جوری میخوای آبکشش کنی؟!دیگه اشکم داشت در میومد ولی از رو نرفتم و خاموشش نکردم و به مامانم گفتم باشه خاموشش میکنم و توی قابلمه های خودم درس میکنم.ولی من پر رو تر از این حرفام.

نذریم برام خیلی مهمه و مطمینم با اینکه کمه،ولی خدا ازمون قبول میکنه.واسه همه رو قبول میکنه.

پارسال داشتم برنج نذریمو میپختم و سر ظهر بود که یهو دیدم زنگ زدن و شوهری اومد خونه.روز تعطیل نبود و تعجب کردم که چرا اون موقع اومده خونه.اولش من و من کرد و بعدش گفت که اخراجشون کردن!!!!!!به همین راحتی بهشون گفتن فعلٲ برید خونه چون سفارشی که گرفتیم کنسل شده و دستور تعدیل نیرو دادن!!!نمیخوام وارد جزییاتش بشم،فقط میخوام حال اون روزمو بگم.شوک شده بودم و تمام مدت نذریمو با گریه پختم.خیلی دلم شکسته بود.همینجوری گریه میکردم و غذامو میپختم.فرداشم هشتم محرم بود و قرار بود ما بریم شمال و بعده عاشورا برگردیم.

اون موقع به خدا گفتم،خدایا ازت معجزه میخوام.....

گفتم نمیخوام گرو کشی کنم و بگم چون من چهار تا بشقاب غذا دارم درس میکنم،توام باید بهم یه چیز بدی،ولی میخوام مطمینم کنی.اگه نذریمو قبول داری و نیتمون رو قبول کردی،میخوام بعده عاشورا شوهرم باز سر کار باشه!!!!همه اینا رو تو دلم میگفتم و به شوهرم گفتم وقتی رفتیم شمال به هیچکی نمیگیم که اخراج شدی و طبق معمول بعدازظهر عاشورا برمیگردیم.شوهرم گفت حالا که بیکارم،لااقل یه بهونه بیاریم و یه هفته بمونیم.ولی من گفتم نه!!!!باید عاشورا غروب برگردیم.تو دلمم به خدا میگفتم،این انصاف نیست.....دقیقٲ سر نذری پختنم اینجوری دلم بشکنه و تو باید یه بارم که شده منو مطمین کنی،وگرنه شک همه وجودمو میگیره!رفتیم شمال و غروب عاشورا برگشتیم و دقیقٲ تو راه بودیم،نزدیک تهران که مدیر گروه شوهری بهش زنگ زد و گفت اون سفارش داده شده و فردا صبح سرکار باش!!!یعنی حتی یه روزم بیکار نموند.من نه بنده خوبی هستم نه آدم خیلی خوبی،ولی اون روز که سر نذری دلم شکست و با همه وجود از خدا خواستم اگه نذرم رو قبول داره،باید بهم نشون بده،اینجوری نشونم داد و من به وضوح دست خدا رو دیدم!اون روز تا خونه برسیم گریه کردم و حضور خدا رو حس میکردم.....

بگذریم!خلاصه اون روز بعد از هزار ساعت که آب جوش اومد،برنج رو ریختم توش و اینقدر استرس داشتم که نگو!میترسیدم نتونم درست آبکش کنم و خراب بشه،یا قابلمه بیفته سرم و بسوزم....

سرتون رو درد نیارم،با یه بدبختی و مصیبتی با شیرجوش برنج رو از تو دیگ برمیداشتم و آبکش میکردم و بالاخره انجامش دادم و دم کردم و حدود دو ساعت بعدش برنجم دم اومد و عااااااالی شده بود!!!!گذاشتمش زمین و اینقدر خوشحال بودم که هی الکی میخندیدم!!!یه کم موند تا سرد شد و خورشتمو گرم کردم و ظرفهامو آماده کردم و خواستم بکشم که زنگ زدن و شوهری اومد.گفت زود اومدم که برنج رو باهات درس کنم!گفتم دارم غذاها رو میکشم!!!اومد آشپزخونه و گفت تو دیوانه ای!!!!چه جوری تو اون دیگ رو فرگاز برنجو درس کردی؟!من میخواستم سوزن تک شعله رو عوض کنم و رو اون درس کنیم!

خلاصه غذاها رو کشیدیم و ته دیگشم خیلی خوب شده بود،روی همه شو گذاشتیم و دراشونو بستیم و چندتا چندتا گذاشتیم تو نایلون و گذاشتیم تو تراس تا ببریم فردا خونه خواهرم.فقط سه چهارتا از روش برداشتم،یکی واسه همسایه که گازو ازش گرفتیم و دو سه تام واسه خواهرم و دوستم که میخواست بیاد خونه خواهرم و مادرشوهر خواهرم.

ما خودمون هیچوقت واسه خودمون غذا برنمیداریم و تهش هرچی موند رو میخوریم.دیگه یه کم ته دیگ مونده بود که روش آب خورشت رو ریختیم و خوردیم.

فردا صبح رفتیم خونه خواهرم و مادرشوهرش اینا و دوستمم بودن.اون عدس پلو درس کرده بود و دیگه ظهر غذاها رو کشیدیم و بسته بندی کردیم و شوهری و شوهر خواهرم،بردن بدن اون محله.میگفت دروازه غاره،سمت میدون شوش.

مام غذا خوردیم و نشستیم به حرف زدن.دیگه ساعت سه شوهری اینا اومدن و شوهری خیلی ناراحت بود.رفتیم تو اتاق و ازش پرسیدم چشه.گفت،چیزایی که امروز دیدم هیچوقت تو عمرم ندیده بودم!!!!

میگفت،مهناز باورت نمیشه یه این آدما دارن تو تهران زندگی میکنن.دوست شوهر خواهرم،اونجا یه مهد کودک داره واسه نگهداری بچه های بد سرپرست و اون برده بوددشون اونجا و دم خونه هایی که بدبخت ترن رو نشونشون میداد،وگرنه که همه شون اونجا بدبخت بودن!شوهری میگفت هر دری رو میزدیم،ده تا کله میومد بیرون که قیافه ها داد میزد از گرسنگی دارن تلف میشن.میگفت همینجوری غذاها رو میگرفتن و فرار میکردن!!!!دوست شوهرخواهرم گفته بود،روزی نیست اینجا یکی دو نفر به خاطر گرسنگی و بدبختی نمیرن!!!!!!

اووووووووف همین الان که اینا رو مینویسم باز حالم بد شد!آخه خیلی بده....خیلی زور داره یکی از گرسنگی بمیره!توی مملکت به اصطلاح اسلامی که پیامبر گفته،مسلمون نیست کسی که شب راحت بخوابه،ولی همسایه اش گرسنه باشه،این اوضاع مردمشه!!!اونم تو پایتخت این کشور!اونوقت ادعای مسلمونیمون گوش فلک رو هم کر کرده!!!

باور کنید خیلی زور داره تو کشوری که رو نفت خوابیده و سرمایه هاش بی پایانن،همچین آدمهایی وجود داشته باشه!یعنی نباید یه حمایتی ازینجور آدما صورت بگیره؟نباید یه حداقل حقوقی بهشون داده بشه تا لااقل زنده بمونن؟!

به این دولت و سیاستمداراش که امیدی نیست و جیبای گشادشون حالا حالاها جا داره و فرصت به مردم بیچاره نمیرسه!

لااقل؛خودمون یه کاری بکنیم.من نمیخوام به کسی توهین کنم و اعتقادات کسی رو زیر سۈال ببرم،ولی یه کم فکر کنیم!آیا امام حسین از اینکه فقط بریم تو هیٲتها بشینیم و تو سر و سینه مون بزنیم،که اوتم بیشترش واسه بدبختیای خودمونه،بیشتر خوشحال میشه،یا اینکه به خاطر اسمش و به حرمتش چهار تا آدمو سیر کنیم؟تو همین هیٱ تها حداقل شبی چند میلیون پول غذاهاش میشه که مردم و هرکی نذر داره میاره و این پولو جمع میکنن و باهاش غذا درس میکنن.کاش یکی دو شبش رو فقط این چند میلیونها رو میبردن و مثلٲ تو همچین محله هایی و هرجا که آدمهای فقیر وجود دارن،به هر خانواده ای یه مبلغی مثلٲ صد هزار تومن میدادن تا لااقل واسه چند روز یا چند هفته شون بتونن غذا تهیه کنن و بخورن.

سر کوچه خواهرم یه تکیه است که از شب اول محرم تا آخر صفر رو هرشب شام میدن و این یکی دو روزی که من رفت و آمدها رو میدیدم،کسایی که میرفتن اونجا،حداقل از من خیلی خیلی وضعشون بهتر بود!معلومه که اونام نیتشون خیره و حتمٲ خدا ازشون قبول میکنه،ولی کاش این دو ماه رو به کسایی غذا میدادن که دوازده ماه سال رو گرسنه هستن!

محرم و امام حسین برامون خلاصه شده تو سیاه پوشیدن و ریش گذاشتن مردها و هیٲت رفتن و اگه کسی رو با این شکل و شمایل نبینیم،سر تکون میدیم و نچ نچ میکنیم که ببین طرف هیچی از محرم و عزای حسین سرش نمیشه!

اگه همین دینداریمونم یه کم با چشمای بازتر و آگاهانه تر باشه،خیلی از مسایل حل میشه و به جای اینکه مردم روز به روز دین گریزتر بشن،بیشتر علاقه مند به خدا و پیغمبر میشن.....

من وقتی تو یکی از پستام از مشکلاتم و گرفتاریهام گفتم،یکی دو نفر عمومی و بالای دوازده سیزده نفر،خصوصی برام کامنت گذاشتن که تمام این اتفاقات و بلاهایی که سرت میاد به خاطر ایمان ضعیفت و نماز نخوندن و حجاب و ازینجور چیزاست و نود درصدشونم گفته بودن که همه اینا حقته!!!و دو سه نفرم گفته بودن خودتو اصلاح کن تا درای رحمت خدا به طرفت باز بشه!!!

اینجور متعصبانه و چشم بسته از فکر و عقیده مون دفاع کردن و هرکی که برخلاف این فکر میکنه رو محکوم کردن،درست و عاقلانه و منصفانه نیست!یه کم فکر کنیم!

بگذریم.......

من همیشه و هر روز اینو از خدا خواسته ام و میخوام؛که خدایا درسته که پولدار شدن آدما بسته به تلاششون و پشتوانه شون و هزار چیز دیگه بستگی داره و شاید اصلٲ به دور از عدالت و انصاف باشه که آدم بگه همه باید یکسان مال و اموال داشته باشن.ولی به همه اونقدری بده که بتونن چیزای اولیه زندگی رو داشته باشن.همه اونقدری داشته باشن که شب گرسنه نخوابن.حتی اگه شده با نون خالی.همه سقفی داشته باشن که زیرش بخوابن و هیچ آدمی تو این دنیا رو کارتنها گوشه خیابون نخوابه.اینقدری لباس داشته باشن که از سرما یخ نزنن....

اینا چیزای اولیه فقط واسه زنده موندنه.تو رو خدا همه شماهایی که دارید اینجا رو میخونید،این دعا رو بکنید.اینجوری شاید زودتر اجابت بشه!خیلی دردناکه دیدن همچین آدمهایی...

واقعٲ دلم میخواست میتونستم یه کاری براشون بکنم....

اون روز شوهری خیلی حالش بد بود و میگفت مهناز به خدا دزدی کردن این آدمها از صدتا پول حلال هم حلال تره!خیلی حالم گرفته شد.....

دیگه اون روز غروب دوستمو و خانواده شوهر خواهرم رفتن و خودمون موندیم و خواهرمم خیلی کمر و پاش درد میکرد.گفتم تو برو دراز بکش و  ما میریم بیرون یه دوری میزنیم.با شوهری و ساشا قدم زنان رفتیم امامزاده صالح و تو حیاطش نشستیم.خیلی شلوغ بود.گفتم تا اینجا اومدیم،بریم تو زیارت بکنیم.من و ساشا رفتیم تو و اینقدر شلوغ بود که میخواستم وسطاش برگردم ولی نمیشد!چون ساشا قدش کوتاه بود و منم با این کمر درد نمیتونستم بغلش کنم،میترسیدم خدای نکرده نفسش بگیره.دیگه به اون خانمه که ازون پشمالوهای رنگی دستشونه که تو حرم امام رضا هم هستن و زایرا رو راهنمایی میکنن  و البته تو مشهد بیشتر با اونا میزنن تو سر آدمو میگن،خانم حجابتو رعایت کن!!!!!خلاصه به خانمه گفتم،یه راهی باز کن من برگردم میترسم تا برسم به ضریح بچه ام حالش بد بشه.اونم خیلی خوشرو بود و گفت حالا تا اینجا اومدی،برو زیارت کن.رفت جلو و با همون رنگی رنگیه که نمیدونم اسمش چیه راه باز میکرد ولی با احترام.خداییش تو امازاده صالح خیلی با احترام با آدم برخورد میکنن و کاری به حجاب و آرایش کسی ندارن.خانمها هم اجازه دادن شاهزاده خانم و پسرش!!!!!!عبور کنن و رفتیم زیارت کردیم و من مثل همه دفعاتی که به هر زیارتگاهیمیرم،بازم نتونستم هیچی برا خودم بخوام.نمیدونم چرا روم نمیشه حتی تو دلم چیزی واسه خودم بخوام!!!!ولی همه تون رو یاد کردم و از خدا خواستم خواسته قلبی تون رو بده.دیگه اومدیم بیرون و ساشا میگفت،آخیش....راحت شدیم!مامان جون،چقدر اون تو ترافیک بود!!!!

یه کم دیگه تو حیاطش نشستیم و باز قدم زنان برگشتیم و یه کم تخمه و لبو هم خریدیم که شب با خواهرم اینا بخوریم و خواستیم سی دی دوم شهرزاد رو بگیریم که گفتن نیومده.اومدیم خونه و خواهرم کوکو سبزی درس کرده بود خوردیم و شبم فیلم گذاشتیم دیدیم و خوراکی خوردیم و بعدشم لالا....

شنبه صبحم پا شدیم یه صبحونه مفصل خوردیم و دیگه ناهار نموندیم و اومدیم خونه.ساعت دوازده اینا رسیدیم و دیدیم یه عالمه دسته جمع شده.رفتیم تو پارک نشستیم و دسته ها رو نگاه کردیم و ساشا هم یه کم بازی کرد و اومدیم خونه.ناهار خوردیم و خوابیدیم.وقتی بیدار شدم دیدم خونه تاریکه و سوت و کور و من ازین حالت متنفرم!!!!بغضم گرفته بود و سریع برقها رو روشن کردم و تلویزیون رو هم روشن کردم و شوهری رو بیدار کردم و دست و رومو شستم تا حالم بهتر شد.چایی گذاشتم،خوردیم و رفتیم بیرون خرید کردیم و ساندویچ خریدیم تو پارک نشستیم خوردیم و دیدیم یه جا هست مردم شمع روشن میکنن.رفتیم شمع خریدیم و روشن کردیم و اومدیم خونه و شب زود خوابیدیم.

دیروزم اتفاق خاص نیفتاد و ساشا رو بردم مدرسه و غروبم بردمش باشگاه و قرار شد نگار یه روز تو این هفته رو بیاد خونم باهم باشیم.دیگه اومدیم خونه و ساشا ساعت نه خوابش برد و منم واسه شام کوکو سیب زمینی درس کردم و شوهری اومد شام خوردیم و حرف زدیم و یه کم تی وی دیدیم و لالا...

امروزم این پست رو که شروع کردم صبح بود و هی وسطاش رفتم و کارامو انجام دادم و اومدم!ناهارم درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم.الانم دوستم بهم زنگ زد که بیا پایین جلوی در.یه چیزی قرار بود برام بیاره که الان میخواد بیاره.خلاصه که این پستم رو ناشتا،ساعت هشت صبح شروع کردم و الان ساعت دو بغدازظهر تو کوچه،جلوی در خونه مون دارم تمومش میکنم!!!

همه تون رو دوس دارم و بهترینها رو براتون از خدا میخوام

مواظب خودتون باشید.....بای

نظرات 24 + ارسال نظر
سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:47 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

بذار کاملش کنم ..یه رور تو یه پست بذارمش و توضیح بدم راجع به این

صدای بلندم

حتمٲ بذار...

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:34 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

گفتی چرا داد میزنی یاد یه چی افتادم که شاید الان تو یه پست بنویسم

قربون دستت مهناز سوزه دادی دستما

ما اینیم دیگه......یعنی در همه حال در و گهراز دهنمون میریزه بیرون!
خواهش میکتم عزیزم!دیگه کاری بود که از دستم برمیومد

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:32 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

بیج بیج؟؟؟؟؟همون گوشت چرخ کرده و....که اوندفعه گفتی؟؟؟؟؟
.
یه زبله هس که هرموقع میرم وبش ازش میپرسم ناهار چی داری؟شام چی داری؟

اونم گاهی اذیتم میکنه و میگه فضول چه دارم

بلی بلی همونه!غذای فوری ولی خوشمزه ایه،امتحانش کن..
فضول چیه جیگر،تو دخمل کنجکاو منی!!

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:40 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

مهناااااااااااااااااااااااااااااااااز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میگمااااااااااااا:

امروز ناهار چی میخوای درست کنی؟

امروز چون خیلی کار دارم و نمیرسم،احتمالٱ بیج بیج میدرستم که زودی حاضر بشه!!!

سمیرا 9 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:36 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

هااااااااااااااااااااای مهناز

هاااااااااااااااااااااااااااااااااای

.
.
.
به نظر منم به تیپ و اینا نیست دین..به قلبه ..به قلبه و اینکه ادم خوب زندگی

کنه و کسی رو نرنجونه ..برای دل خودش و خودش و خودش زندگی کنه

همین که نگاهت و دلت سمت خداست کافیه عزیز جان

بعععععععععععععععععععله؟!
چرا داد میزنی جیگر،ترسوندیم آخه!!
کاملٲ باهات موافقم

سپیده مامان درسا 8 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 07:08 ب.ظ

مهناز جونم من کار به هیچی و هیچکی ندارم ولی کاملا با حرفایی که زدی موافقم ، واقعا خیلی خوبه که همیشه اینقدر راحت و رک حرفا رو میگی و واقعا هم درست میگی ... بیان کردن این حرفها خیلی مهمه که تو بلدی خیلی خوب و واضح بیان کنی ...
نذرت هم قبول باشه خانومی ، التماس دعا

مرررسی سپیده جونم.تو همیشه بهم لطف داری دوست خوبم.خوشحالم که باهام موافقی !
قربون محبتت عزیز دلم.بوووس

خانومی 7 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 06:36 ب.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

سلام مهنازجان.نذرت قبول
اتفاقا من گاهی وقتا اینقدر ناراحت میشم که با خدا کلی کل کل میکنم! نمیدونم اسمش گرو کشیدنه یا هرچیز دیگه... ولی خب باهاش اتمام حجت میکنم که ببین خدایا! من یه بنده ناچیزم ولی تو خدایی...خداییتو به من نشون بده... قرار نیست من هی صدات بزنم و تو نشنوی.. قرار نیست همش ناامیدم کنی.... خب گاهی هم فرجی بشه ...با هم که مشکلی نداریم؟......
باورت نمیشه مهنازجان گاهی که دیگه به اینجام میرسه(دستم جلوی دهنم) اینارو توی خلوت خودم بلند بلند میگم.نمیدونم شاید خیلیها هم این کار منو کفر بدونن..ولی بنظرم هیشکی نمیتونه بین بنده و خدا نوع ایجاد رابطه رو مشخص کنه
شاد و سلامت باشی عزیزم

سلام خانمی عزیزم،خوبی؟
مرررسی عزیزم.
اصلنم اینایی که میگی کفر نیست،بلکه رابطه قشنگت با خدا رو نشون میده.منم زیاد باهاش حرف میزنم.بالاخره آدم با دوست خوبشم گاهی کل کل میکنه و وقتی دلش میگیره پیشش درد دل میکنه دیگه.
دیگران هرچی که میخوان بگن،بذار بگن.تو کاری رو بکن که حالتو خوب میکنه.
قربونت عزیزم.میبوسمت

سحر۲ 6 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:56 ق.ظ

باز حرفم میاد
مهناز خشگلم آری که خدا فرموده هیچ اجباری در دین نیست ولی مسلمونی یعنی چی؟اگه من مسلمونیم رو انتخاب کردم باید به اصولش هم پایبند باشم,حالا این اصولش رو از کجا میارم..نمییدونم,شوخی کردم.جوابش اینه که بالاخره باید ی کسی رو,ی کتابی رو اصلا ی چیزی رو قبول داشته باشم ,عقل ی رسول درونیه,ولی گاهی عقل من محدودیت عمل داره,محدودیت ذهن داره,رسوبات داره و این یعنی گاهی واقعیت رو با چیزهای دیگه قاطی میکنه.پس قابل استناد هست ولی تعمیمش در همه ارکان احکامم نمیگنجه.
خدای من هم خدای مواخذه گر نیست,ی خدای ه سراسر رحمت و عشقه و اصلا اینه ک عاشقش شدم و دوست دارم حتی اگه بهم میگه دختر گل باوجودیکه همسرت عجیبه و غیر قابل تحمل به کسی که داره خودشو هلاک میکنه برات جواب نده چون من میخوام گوش میدم و جلوی خواستم محکم وایمیستم که عشق اصلیم ازم راضی باشه.مهناز ی چیزی باید باشه وقتی گیرافتادیم بهش مراجعه کنیم.
..
الان فکر میکنم نکنه این افکارم زاییده ی توهمه.
و اکنون گیج میشویم.
دوستت دارم ی عالمه و حال میکنم ک باهم چلنج میکنیم.

سحری الان میخوام رجوعت بدم به همون استاد باسواد که ازش گفته بودی!!بدجنسم،نه؟!
فکر میکنم طرز فکر من و تو خیلی باهم فرق نداره،فقط تو یه کم محتاط تری!
منو که میشناسی عشق بحث کردنم.مخصوصٲ تو کسی که هم فهمیده باشه و با سواد هم اینکه خیلی دوسش داشته باشم!
راستی راجع به اون کامنت خصوصیت،کاملٲ قبول دارم.مخصوصٲ قسمت اولش رو!

سحر۲ 6 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:54 ق.ظ

آهان ی چیز هم در مورد احکام اسلام بگم,اینها حکم خداست و من نباید به دلخواه خودم تفسیرش کنم و یا تغییرش بدم .اینکه محدوده ی حجاب چیه,احکام فردی چیه ,ذکر نماز و ترتیب خوندنش چیه ووواینها رو خدا تعیین میکنه و من میرم و از منابع معتبرم تحقیق میکنم و مطمین میشم و با اون پیش میرم.اینکه قلب ما باید پاک باشه عالیه و حتما هم باید باشه ولی این ب معنای این نیست که بی حجابی اوکیه,بی نمازی مشکلی نداره و به همین ترتیب.
اینها رو که میگم ب معنی این نیست که من مذهبی ام,یعنی خودم دقیقا به نفع خودم تفسیر میکنم,اصلا حجاب رو دوست ندارم,نماز و روزه هم که نگم بهتره ولی از این مساله شرمنده ام چون تحت تاثیر جو لج بازی ام نه واقعیت,چون دیدم کسانی رو که حجاب کامل داشتند و پشت سر حتی عزیزان خودشون چنان غیبتها و تهمتهایی روا داشتند که مو ب تن من ه بی حجاب سیخ شده که این چادرت اگر مجوزی بر این حرفهاست من نمیخوامش و حتی ازش متنفرم چون ملاک خدا بر ارزیابی ما تقواست ,همین,ولی ولی باید دنبال تقوا باشم,ببینم خدای من,عشق من این تقوا رو چی معنی کرده,میتونم ده تا کتاب بخونم از علامای بزرگ حتی علامای خارج از ایرانکه مثلا شک سیاسی بودن نداشته باشم,میتونم سایت ببینم ولی خوپ چون اینجوری سخته و نیاز به تغییر دارم نمیکنم و میام خیلی شیک میگم نه اصلا چ اتفاقی میفته مثلا پسرخاله موهای من رو ببینه یا حتی باهام دست بده و راحت از کنارش رد میشم ولی این اشتباهه من و کاهلیمه .
حالا این مثال بود ولی تو اکثر جاها و احکام متاسفانه همینم

درسته سحرولی از کجا میدونی اینا حکم خداست؟مگه خدا خودش نگفته اجباری در دین نیست و با عقل خودتون پیش برید و قبولش کنید؟من میخوام بگم خیلی از مسایل دینی هست که به نظر مغایر با عقل میان و وقتی رجوع میکنیم به مراجع و بزرگای دین،میگن چون خدا وپیغمبر گفتن،پس باید انجامشون بدیم.چون اونا چیزهایی میدونستن که م نمیدونیم!!خب این یعنی اطاعت کورکورانه که با سخن خوده خدا مغایرت داره.
من در مورد نماز و روزه و غیبت و تهت و اینجور چیزا هیچ بحثی ندارم.چون کاملٲ مشخصه و میشه با عقل خودمونم بهش برسیم که انجامشون گناهه و نباید انجامشون بدیم.در مورد نماز و روزه هم منم مثل تو تنبلی خودم رو قبول دارم.ولی در مورد حجاب اصلٲ نمیتونم قبول کنم.دقیقٲ ه ون جله آخرت رو میخوام تکرار کنم .اگه پسرخاله ام موهای نو ببینه یا باهاش دست بدم،چه اتفاقی میفته؟!اینجاست که باز برمیگردیم به نیت و دل آدم.گاهی یه نگاه اینقدر کثیفه که از صد تا گناهم بدتره،ولی گاهی هم بدون حجاب و پوشش میتونی ساعتها با مثلٲ همین پسرخاله ات بشینی و صحبت کنی و هیچ فکر بد و هرزی هم از ذهنتون نگذره.و من اینو گناه نمیدوم!
سحر،گناه تو دل ماست.همه چی بسته به نگاه و نیت ماست.هیچ دلیلی وجود ندارهکه پوشش وظواهر دین باعث برتری کسی بر دیگری بشه.یعنی از روی ظاهر نمیشه قضاوت کرد سحر.این میشه همون چشم بسته اطاعت کردن.منم خدا و پیغمبر رو قبول دارم و میخوام که کارام و رفتارم تو جهت رضایتشون باشه،ولی با چشمای باز.البته معلومه که من صد در صد اشاباهات زیادی دارم،ولی سعی میکنم با عقلم و نیتدرست کارامو انجام بدم.
نکته دیگه اینکه من تو پستم بهش اشاره کردم این بود که آدمها به خودشون اجازه میدن از طرف خدا حرف بزنن.همچین قاطع و محکم میگن که بلاهایی که سرت میاد بخاطر نماز نخوندن و اینجور چیزاست،که آدم فکر یکنه مستقیم بهشون وحی شده!!!!نمیدونم سحر،ولی من با وجود همه تلاطمهایی که تو زندگیم داشتم و اتفاقاتی که از سر گذروندم و هنوزم دارم میگذرونم،ولی به مهربونی و لطف خدا بیشتر باور دارم تا به خشم و انتقام گیریش!هر

سحر۲ 6 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:44 ق.ظ

به به ماشالا به تو خانوووم زرنگ و فعال,چقدر تو کدبانو هستی که ی دیگ برنج رو به تنهایی آبکش کردی و اتفاقا هم خوب درومده.ی دست مریزاد مشتی تقدیم به تو و اینکه آرزو میکنم ساشای عزیزت همیشه سالم و سرحال باشه و قدر دان زحمتهای مادر عزیزش
...
من هم موافقم که برای پخش نذری بی بضاعتها محق ترند و بهتره اونها حداقل تو ایامی که مردم نذری دارند بتونند غذایی سر سفره هاشون داشته باشند و اینکه من هم با دیدن وضعیت اونها شکرگزار همین نعمتهایی که گاهی نمیبینمشون باشم.
ولی مهناز در مورد دعوت توی قرآن و احتمالا آیه ای از سوره بقره بیان شده که ابتدا پدرومادر,سپاس اقوام,سپس درماندگان و یتیمان رو بر سر سفره هاتون دعوت کنید یعنی حتی اگر ما نذری هم به اقواممون بدیم قبوله و اجرای امر الاهیه و اصلا نباید فکر کنیم که اینها دارند و نیاز ندارند .مهم نیت ماست که باید قلبی و در راستای کسب رضایت خدا باشه.حتی این نیت اونقدر مهمه که با گذروندن اون از قلب و حتی عدم توانایی در عملی کردنش هم مورد لطف خدا قرار میگیریم.انشالا.
...
ی سخنی هم هست که میگه خدا سرنوشت و روزگار هیچ قومی رو تغییر نمیده مگر خودشون بخواند پس لزوما اینکه یکسری افراد به فکر من و رفاه من نیستند دلیل بر فقر و نداری من نیست.این منم که سکوت میکنم,فرار میکنم,میترسم و...و نتیجه اش این میشه که روز به روز نارضایتیم بیشتر میشه و در نتیجه اصلا به هم نوع خودم هم فکر نمیکنم چون اونقدر خشم توی وجودم هست که اصلا غم دیگران رو نمیبینم .غمی که با ی وعده از غذایی که شاید من بخاطر رژیم فربگیم نخورم بیرون ریخته میشه.متاسفانه.
...

سلام عزیزم.
قربون محبتت...
واقعٲ همچین چیزی تو قرآن هستش؟!
البته من قبول دارم که نذری رو به هرکی بدی،خدا قبول میکنه وبه دل و نیت آدم نگاه میکنه ولی خب پس اگه اینجوریه که میگی،پس فرق بین اینکه من مهمونی بگیرم و فامیلامو دعوت کنم با اینکه به اسم نذری بهشون غذا بدم چیه؟
در مورد قسمت آخر حرفهاتم تا حدودی موافقم و تا حدودی نه.چون یه سری از چیزها تو زندگ آدم هستش که اصلٲ دست خود آدم نیست که بخواد تغییرشون بده و اینجوری نیست که بگیم پس اگه این آدم الان تو این شرایطه،بخاطر تنبلی و بی عرضگی خودشه.
مثلٲ بچه ای که تو یه خانواده فقیر و معتاد و بدبخت به دنیا میاد که تنها فکر و ذکرشون اینه که هرجور شده زنده بمونن،فکر میکنی چند درصد احتمال داره که خوشبخت بشه؟!این بچه مسلمٱ نیتونه درس بخونه و از بچگی مجبوره کار کنه و ااحتمالٲ خیلی بلاهای دیگه هم سرش میاد.از جمله اینکه ممکنه تو همون بچگی معتادم بشه!پس وقتی بزرگ شد،نمیتونیم بگیم همچین آدمی اگه میخواست،میتونست خودشو نجات بده و خوشبخت بشه.
سحری،جبر زمونه خیلی از شرایط رو ناخواسته واسه آدم فراهم میکنه و تغییرشون یا ناممکنه یا خیلی خیلی سخته

الهه 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 06:31 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

قبول باشه خواهر نذرت ، ایشالا که حاجت روا بشی عزیزم ، به نظر منم حجاب و این چرندیاتی که برای شما نوشتن ملاک ایمان نیست ، آدم باید قلبش پاک باشه ، دلش با بقیه صاف باشه ، باید بدی نکنه ، ظالم نباشه ، اینا یعنی ایمان واقعی باور نمی کنم همچین منطقه ای هم تو این شهر باشه ، فاصله ای کمی نیست ف اگه بعد مساحت رو د ر نظر بگیریم شاید کمتر از یک ساعت بشه رفت اونجا اما ..... خدا کمکمون کنه تا بتونیم به فکر بقیه هم باشیم ،

مررررسی الهه مهربونم.
منم فکر میکنم خدا خیلی بزرگتر از اونیه که مثل بنده هاش ظاهربین باشه و به قلب آدم نگاه میکنه و به کردارش.
واقعٲ همینطوره الهه،تو فاصله کمی ازمون متٲسفانه خیلی ازین آدمها و مشکلات تموم نشدنیشون وجود داره.کاش روزی برسه که هرچی بگردیم نتونیم همچین آدمهایی رو پیدا کنیم و همه زندگیای خوبی داشته باشن....

دندون 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:28 ب.ظ

عزیز دلم خانوومی عزیزم خسته نباشی نذرت قبول .... ایشالا پسرت همیشه سالم و صالح باشه مشکلاتت تموم بشه جیبات پر پول باشه ... همیشه هم پیش من باشی... همین...

فدات دندونک عزیزم....
ایشالله...
منم برات یه عااااااالمه آرزوهای خوب دارم و دوس دارم همیشه خوشحال و خوشبخت باشی عزیزم!
همیشه کنارت هستم دوست خوشگلم!بوووووووووس

آوا 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:51 ق.ظ http://ava-life.blogsky.com

قبول باشه

ممنون عزیزم

دختربنفش 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:27 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

ایکاش مردم ما میفهمیدن و اینقدر بخاطر حرف بقیه نذریهاشونو تو راه اشتباه نمیدادن.بقول تو دولت و که بیخیال.خودمون باید ب داد هم برسیم .بخدا کمک و رسیدگی به این بدبخت بیچاره ها از هرکاری ثوابش بیشتره .به امید اینکه یه روزی هممون عاقلتر بشیم در این مسائل.

آره بنفشی اگه بخوایم چشم بسته راه بریم و خودمونم به داد همدیگه نرسیم که روز بهروز بدبخت تر میشیم!ایشالله عزیزم....

سمیرا 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:57 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

قبول باشه و ایشالا هر حاجتی داره براورده به خیر بشه عزیز جان
.
.
حیییییییییییییف..ما که نخوردیم این دست پخت خوشمزتو که

قربونت عزیز دلم....
ای جااان...گفتم که آدرس بده برات بفرستم
م!

Amitis 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 09:15 ق.ظ

کلا یک سری خانواده نیازمند مامانم اینا کلا میشناسن ، کن مثلا حتی بهد مهمونی ها هم زنگ میزنن بهشون که فلانی بیا غذا ببر ، یا خودشون میبرن میدن ، لباس ها هم کهنه می شد ، مامانم استاد این بود که جمع کنه بده به این خانواده ها ، من سفر اولی که برگشتم ایران کلی لباس گذاشتم مامانم بده ، می گفت داشتی می رفتی میدادی بچه های مردم استفاده کنن ، گذاشتی اینجا کهنه کردیشون

چقدر خوووووب...
منم هر یکی دو ماه کمد لباسهای خودم و شوهری و ساشا رو خالی میکنم و اونایی که میبینم دیگه زیاد نمیپوشیمشون رو میدم به کسایی که نیاز دارن.
خدا مامان مهربونتو برات نگه داره!

سارا 5 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:27 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

نذرت قبول من میگم مهم دل ادماس و پوشش و ظاهر و اعتقادات شخصیه
مشهد هم یه محلاتی داره که ادم جرات نمیکنه حتی برای کمک بره اینقدر فقیرن که به هر کاری دست میزنن

مرررسی سارای عزیز.
آره منحصر به تهران نیست و همه جا ازین خانواده ها هستن.اینجایی که شوهری رفتهبودم چون اون آقاهه آشنا بوده،جرٲت کردن برن،وگرنه تنهایی نمیشه رفت.از بس که گرسنه و بدبختن،واسه سیر کردن شکمشون هرکاری میکنن دیگه!

آتوسا 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 08:23 ب.ظ

عزیزمممم نذرت قبول! دست شوهرت درد نکنه که زحمت پخش کردنش رو کشید... الهی هر روز توانمندتر بشین و منشاء خیر.

فدای تو عزیزم....
آره،کاش آدم بتونه به قدر توانش دستش به
خیر بره و دست بقیه رو بگیره.

Amitis 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 05:27 ب.ظ

نذرت قبول باشه، خیلی کار خوبی کردی، کاش همه همین شکلی نذری بدن، ما که تو خانواده پخش می کنن یک قسمتش رو ، بقیه اش رو خانواده های که نیاز دارن رو میشناسن ، میدن به اونا ، ولی فکر کن ، کلیش تو خانواده جا به جا میشه !

مرسی عزیزم
خب هرکس یه اعتقادی داره دیگه.همین که بخشی اش رو میدید به نیازمندا،خودش خیلی خوبه!اکثرٱ کل نذریشونو بین خانواده،و فامیلشون پخش میکنن.

بهار 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:39 ب.ظ

راستی موقع زیارت امام زاده صالح باید حتمن چادر داشته باشیم؟ ا

اجبار نیست انگار.ولی اون اولش چادر دارن که خانمها میرن و برمیدارن و اکثرٲ هم با اینکه اجبار نیست ولی با چادر وارد میشن.ولی برعکس مشهد در مورد حجاب و آرایش کاری ندارن و آدما با هر تیپ و شخصیتی،راحت اون تو میشینن و واسه خودشون زیارت میکنن

بهار 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:25 ب.ظ

تو درست میگی مهناز خوشقلب و مهربوووون

ممنون عزیزم.من فقط چیزایی که تو دلم بود و بهشون فکر میکردم رو گفتم .خوشحالم که باهام هم نظری بهار عزیز

سیما 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:07 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

نظرت قبول عزیزم،
قسمت آخر حرفهات حرف همیشه منه. ما نذر ادمهایی می کنیم که نیازی ندارن. در نتیجه من نه غذای نذری دوست دارم بخورم، نه هیچ وقت اجازه می دم کسی بره برام بگیره بخورم. سال اول ازدواجم که ایران بودم یه بار سر این مسئله با پدر شوهرم بحث بسیار سنگینی کردم. بماند...

در خصوص اون اطراف، وضعشون واقعا بده. می دونی من خودم چند بار داستان دست اول شنیدم که پدر دختری برای سیر کردن شکم بقیه بچه هاش، دختر ۱۲-۱۳ ساله اش رو فروخته به سه-چهار میلیون تومن؟

اونجا یه موسسه خیره هست.

مامان من سالهاست با این موسسه کار می کنه، http://amdg.ir. جای خوبی هست. کمک می کنه زن ها و دخترهای بد سرپرست کار یاد بگیرین. من همیشه نذرم رو اونجا می فرستم. باورت می شه خیلی از اون ادم هایی که اونجا می ان تنها غذای روزشون همون یه ناهار فسقلی هست که توی مرکز می خورن؟
آدم های خوبی اونجا هستن مدیرهاش. اگه خواستی می تونی به سایتشون بری ببینی. یا زنگ بزنی بهشون یه روز بری دروازه غار محیط کارشون رو ببینی.

کاش ما یادمون بیاد، اسلام واقعی چیه...!!! اسلامی که توش عشق به هم نوع بود و کمک به یکدیگر...

مرررسی عزیزم
آره،دوستمون که اونجا رو معرفی کرده لود چیزایی تعریف میکرد ازشون که مو به تن آدم سیخ میشد!
حتمٲ میرم به سایتش و ببینم چیکار میشه براشون کرد.کاش دستم بازتر بود یه کم...
خب وقتی وضعیت مملکتهای اسلامی اینجوریه،چه توقعی میشه داشت که مردم دنیا اسلام رو دین خشونت و اجبار و عذاب ندونن؟چه الگوی خوبی از اسلام ارایه دادیم که انتظار داریم همه حرفمون رو باور کنن که اسلام دین عطوفت و مهربونیه؟!

دلارام 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 02:53 ب.ظ

قبول باشه دست گلت درد نکنه
انشالله خدا به اندازه دلت برکت بده به زندگیت
مشهد که بودیم روز آخری جمعه بود وشلوغ زیرزمین نشسته بودم همراه همسری داشتم میمردم دوراز جونت یکم دراز کشیدم اندازه یه دقیقه یکی از آقا خادم ها زد تو سرم خانم پاشو یعنی اون لحظه امام رضا خودش بود میگفت بخواب ولی کاسه داغ تر از آش نمیزاشت

فدای تو دلارام عزیزم...
خدا ایشالله به تو و زندگیتم برکت و آرامش بده.
والله ما هرچی تو کتابها خوندیم و دیدیم از مهربونی و ادب امامها گفتن.حالا نمیدونم رو چه حسابیه که الان آدمها به قول تو کاسه داغتر از آش میشن و به خودشون اجازه میدن به اسم اون امام با مردم هرجور که میخوان رفتار کنن!
منم تو مشهد ازون رنگی رنگیا زیاد تو سرم خورده!!

نسیم 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 02:30 ب.ظ http://nasimmaman

نذرت قبول باشه عزیزم....الهی خودت و خانوادت همیشه سلامت باشین
تو دلت خیلی پاکه

مرسی عزیزم.
عزیزمی نسیم جووونم،همچنین شما...
این نظر لطف و بزرگیته عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.