روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بدو بدوهای این روزا

سلام دوست جونای خودم!خوبید؟الهی که از ته دل خوشحال باشید و همین الان که دارید اینا رو میخونید یه لبخند خوشگل رو لباتون باشه.....

خب،اون روز که پست قبلی رو نوشتم دوشنبه صبح بود.ناهار لوبیا پلو درس کردم .شوهری اون روز سر کار نرفته بود و ظهر اومد خونه.ناهار خوردیم و گفت میخوای من ببرمش مدرسه؟گفتم،نه خودم میبرمش.اونم گفتش پس من بخوابم.ساشا بهش گفت،بابا یادت باشه خواب نمونی بیای دنبالما....

بردمش مدرسه و بستنی سنتی که شوهری دوس داره رو خریدم و اومدم خونه.دیدم شوهری خوابه!!!

بستنی رو گذاشتم تو فریزر و ظرفهای ناهارو شستم و رفتم رو تخت نشستم به کتاب خوندن.از ترس اینکه شبا خوابم نبره،ظهرها نمیتونم بخوابم.

دیگه ساعت چهار بلند شدم چای بذارم،دیدم شوهری هم بیدار شد.گفتم چای میخوری بذارم یا بستنی؟ گفتش بستنی.دیگه آوردم خوردیم.گفت توام حاضر شو باهم بریم دنبال ساشا و بعدش بریم بیرون دور بزنیم.

رفتیم دنبال ساشا و من تو ماشین نشستم و شوهری رفت تو مدرسه.گفتم اینجوری بیشتر ذوق میکنه.اونم اومد تو حیاط و باباشو دید کلی خوشحال شد! دیگه رفتیم بیرون یه کم چرخیدیم و خواستم واسه ساشا سوییشرت و چند دس لباس گرم خونگی بخرم.

من خیلی سخت پسندم.واسه ساشا که دیگه سخت پسند ترم میشم.دیگه اینقدر گشتیم که ساشا افتاد به غر غر کردن و همه اش میگفت بریم خونه،خسته ام.حالا خوبیش اینه که شوهری واسه خرید زیاد حوصله داره.

دیگه همینجوری که میگشتیم،واسه خودمم دنبال کیفم بودم.میخواستم یه کیف مشکی ساده بزرگ بگیرم واسه بیرون رفتنای روزانه و دم دستی.من لباس راحت تر انتخاب میکنم تا کیف و کفش.نمیدونم چرا اینقدر سخت یه کیف و کفش به دلم میشینه!دیگه هرجا مغازه کیفم میدیدیم میرفتیم ولی من خوشم نمیومد.

دیگه خسته شدیم و گفتم برگردیم که یه فروشگاه لباس بچه دیدیم و گفتیم اینم بریم ببینیم و خداروشکر یه سوییشرت خوشگل باب میلم واسه ساشا پیدا کردم و خریدیم.رنگشم قرمز جیغه! خودمم دلم پالتو قرمز میخواد!

داشتیم برمیگشتیم که یه مغازه،زده بود همه کیفها.62000 تومن!!! من نمیدوم اون دو تومن دیگه واسه چیه آخه؟!

دیگه شوهری گفت،بیا بریم اینجا رم ببین،قیمتشم که؛مناسبه.رفتیم و از یک دوتاش خوشم اومد،ولی بنداش خیلی کوتاه بود.من کیفام به استثنای چند تاشون که رسمیه و مال مهمونیه،بقیه شون بنداشون خیلی بلنده یا ازین یه وریاس!!!اینه که بند کوتاه سختمه.ولی شوهری از یکیش خوشش اومد و اصرار میکرد همینو بگیر و میگفت،هوا که سرد بشه،وقتی دستت تو جیب پالتوته،این راحت زیر بغلت وا میسته و لازم نیست بندشو نگه داری و اذیت بشی!

خلاصه که اصرار کرد و منم خسته بودم و دیگه خریدمش.البته خداییش شوهری سلیقه اش خیلی خوبه و من تو اکثر خریدهام حتمٲ ازش نظر میخوام.

دیگه لباس خونگی هم نخریدیم و نزدیک بود یه مانتو هم واسه خودم بخرم که پشیمون شدم!!!

اومدیم خونه و ساشا تا سوار ماشین شد خوابش برد.شوهری دم خونه پیاده مون کرد و خودش رفت جایی کار داشت.گفت واسه شام چیزی درس نکن،خودم بیام املت درس کنم.منم که از خدا خواسته....

اومدیم بالا و ساشا دیگه نخوابید و نشست به نقاشی کشیدن و منم یه کم تو نت چرخیدم و شوهری اومد و املت درس کرد.من سیر بودم چون معمولٱ عصرونه میخورم دیگه سیر میشم و شام نمیخورم.

یه لقمه خوردم و جمع و جور کردم و ولو شدم رو کاناپه.

شب داداش کوچیکه که ایتالیاس تو ایمو تماس گرفت و تصویری حرف زدیم.اولش ساشا وشوهری باهاش حرف زدن چون خوابشون میومد و میخواستن زود بخوابن.بعدش دیگه اونا خوابیدن و من با خیال راحت یه دل سیر با داداشیم حرف زدم.آخه تقریبٲ ده روزی بود که حرف نزده بودیم و فقط تو تلگرام چت میکردیم.ولی اینجوری تصویری حرف زدن یه چیز دیگه است.دیگه از ساعت یازده و نیم تا یک و نیم حرف زدیم و کلی هم سر یه موضوعی خندیدیم.

دیگه بعدش رفتم تو تخت و بیهوش شدم.

سه شنبه صبح بیرون چند جا کار داشتم که ساشا رو گذاشتم خونه و بدو بدو رفتم انجام دادم و اومدم خونه.واسه ناهارم کباب تابه ای درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه .کیف جدیدمم دس گرفتم و با اون بند کوتاهش یه حس خانمانه ای بهم دس داده بود که نگو!!!فقط حیف که کفشام پاشنه بلند نبود،وگرنه دیگه میشدم یه خانم به تمام معنی!!! هه هه هه 

 اومدم خونه،داداشم تماس گرفت و گفت میخوام کیک درس کنم ولی فر ندارم اینجا و بکینگ پودرم پیدا نکردم.اصلٲ نمیدوم اینجا بکینگ پودر دارن یا نه.حالا میشه اینجوری بدون اینا درس کرد یا نه؟

دیگه به صورت  زنده بهش دستور پختشو میدادم و اونم انجام میداد.خیلی باحال بود.حس و حال اون جراح ها رو داشتم که از یه کشور دیگه،مستقیم با اتاق عمل ارتباط دارن و عمل رو انجام میدن!!!!!

دیگه کیک رو که گذاشت رو گاز،خداحافظی کردیم و گفتش وقتی حاضر شد،ازش عکس میگیرم و برات میذارم.

دیگه غروب رفتم دنبال ساشا و آوردمش خونه و عصرونه دادم خورد و رفتیم حموم و اومدیم و موهامونو سه شوار کشیدم که سرما نخوریم.من موهام خیلی نرم و صافه.واسه عید موهامو فر کردم و خیلی تغییر کردم.خیلی خوشم اومده بود.اینقدر که به شوهری گفتم بازم امسال فر میکنم!!تازه یه قسمت خوب این ماجرا،به جز خوشگلیش و تغییری که تو قیافه ام داده بود،این بود که نیاز به شونه کردن نداشت.یعنی این چند ماه،بعده حموم فقط موس و ژل میزدم ودیگه کاریش نداشتم.ولی دیگه الان بعده هفت ،هشت ماه دیگه ریشه هاش که صافه،اونجاهایی که فر کرده بودمم تقریبٲ صاف شده.اینه که دیگه این تنبل خانم مجبوره موهاشو شونه و سه شوار کنه!!!

شب سیب زمینی سرخ کردم و تن ماهی گذاشتم بجوشه و شب شوهری اومد خوردیم . بعده شامم یه عالمه انار خوردیم!شبم مسواک و لالا....

امروز صبح پا شدم خونه رو جارو و گردگیری کردم و مدیر ساختمونمون زنگ زد که اگه وقت داری چند دقیقه بیا پایین.رفتم و بازم صحبت راجع به وکیل و سند و اینجور چیزا بود.آیفون رو هم میخوان تصویری کنن و گفتش سیصد تومن نفری میشه.دیگه چند دقیقه صحبتمون شد یه ساعت.بعدش اومدم بالا و زنگ زدم به خواهرم.من فردا خدا بخواد نذری دارم.یعنی اون سال که فهمیدم حامله هستم،روزای اول محرم بود و من تو دلم واسه سلامتی پسرم نذر کردم و گفتم هر سال اگه بشه یه روز تو دهه اول محرم یه غذایی بپزم و بدم چندتا فقیر.دیگه ازون سال هر سال قیمه میپزم.

حالا اون هفته که خونه خواهرم بودم،گفتش من جمعه،تاسوعا نذری دار،اگه تو نذریتو زودتر دادی،بیاید اینجا.دیگه به شوهری گفتم پس من پنجشنبه غروب،یعنی شبه تاسوعا نذریمو بدم که جمعه بریم خونه.

خواهرم گفته بود هر سال نذریشو میبرن یه محله فقیر نشین پخش میکنه.حالا امروز بهش زنگ زدم که اگه بخوام جمعه بیام اونجا،نذریهامو بیارم اونجا که ببریم همون محله پخش کنیم که گفت آره خوبه بیار.حالا یه چند تا رو به همسایه ها میدم و بقیه اش رو میبرم احتمالٱ اونجا.

دیگه چون گازم جا نداره،گفتم امروز خورشتشو درس کنم و بذارم کنار و فردا دیگه برنجشو درس کن.قابلمه خیلی بزرگ ندارم و تازه اگرم داشتم رو این گاز جا نمیشد.واسه همین هر سال تو دوتا قابلمه بزرگم و تو پلوپز درس میکنم.

دیگه پیازها رو خورد کردم و سرخ کردم و گوشت و لپه رو هم باهاش تفت دادمو رب رو اضافه کردم و رنگش که وا شد،آب ریختم و گذاشتم بپزه.

یهو هوس آش ترخینه کردم!!!من کلٲ همینجوریم.یعنی هروقت که کار زیاد دارم،یهو هوسهای عجیب و غریب میکنم و حتمٲ باید انجامشون بدم.

ترخینه داشتم،خیس کردم و حبوبات پخته هم دارم.پیازم خلالی کردم که بعد از اینکه خورشتم پخت،سرخ کنم.تازه فهمیدم سبزی آش ندارم!!!حالا میخوام یه کم نعنا جعفری و سبزی معطر توش بریزم!!!نمیدوم چه جوری میشه،خدا کنه بد نشه ،لااقل بشه خوردش!!!

ناهاره ساشا رو دادم وبردمش مدرسه و اومدم خونه و نشستم ناهارمو خوردم و دسشویی حموم رو شستم و الانم که نشستم به نوشتن!

.چند روز پیش وقتی با ساشا از مدرسه برمیگشتیم یه پیشی خیلی کوچولو دیدیم و همینجوری دنبالمون میومد و میو میو میکرد.رفتیم از سوپری براش شیر خریدیم و بهش دادیم.حالا بیشتر روزا که از مدرسه برمیگردیم جلوی در منتظرمونه.براش کیکم میخریم ولی نمیخوره!اسمشم گذاشتیم،پیشو...

دیگه برم یه سر به خورشتم بزنم ببینم در چه حاله!بعدشم باید برم دنبال ساشا.

از وقتی میره مدرسه،نمیدونم چرا زندگی افتاده رو دور تند و همه اش در حال بدو بدو هستم.

همه تون رو دوس دارم و امیدوارم حالتون خیلی خیلی خوب باشه و این چند روز تعطیلی بهتون خوش بگذره.

مواظب خودتون باشید و وقتی حالتون خوبه،ما رو هم فراموش نکنید و برامون دعا کنید لطفٱ....

بووووووس



اینم کیفم!




نظرات 21 + ارسال نظر
سارا 4 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:44 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

همه روزانه هاتو خوندم و کیفت مبارکه من هم گاهش حس میکنم باید کمی خانومانه لباس بپوشم ولی یه کم که میگذره باز مدل اسبیم

مرررسی عزیزم.
آره خب آدم همیشه اسپرت باشه خسته کننده میشه.یه وقتایی هم تنوع لازمه خووووو

هیلا 3 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 03:59 ب.ظ

نذر کردن و نذری درس کردنتم مثل خودت قشنگ و دوس داشتنیه
کلی انرژی مثبت گرفتم از پستت

چشمات قشنگ و دوس داشتنیه که همه چیو خوب و قشنگ میبینی هیلای نازنینم!
تو که خودت بمب انرژی ای عزیزم.فدات....

دختربنفش 3 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 01:05 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

مبارک کیفت باشه عزیزم .قشنگه.
خیلی خوشم میاد وقتی نوشته هاتو میخونم ناخودآگاه لبخند میزنم وبهت حس نزدیکی دارم .نذرت هم قبول باشه عزیزدلم

مرسی بنفش عزیزم!
دل به دل راه داره عزیزم.منم نسبت به خودت و نوشته هات حس خیلی خوبی دارم..
فدای توووو

آشتی 3 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام عزیزم. خوبی؟
مبارکه کیفت. به دل خوش انشاءالله دستت بگیری.
نذرت هم قبول. بابا زرنگ! بدون قابلمه و دست تنها، چه باحال نذری می پزی. قبول باشه گلم.

سلام عزیز دلم.قربونت
مرسی...
ما اینیم دیگه... نذری پختن منم مثل بقیه کارام به آدمیزاد نرفته!!
فدای محبتت

تلخون 3 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام خانومی
نذرت قبول...میدونی از چی نذرت خوشم اومد؟ از بی زمانیش...یه روز تو دهه اول محرم.. این ایده فوق العادیه ایه.. من خانوداه هایی رو سراغ دارم که نذرشون براشون شده یه بار بزرگ!!!نه روشون میشه انجامش ندن...وقتی هم انجام میدن با کلی غر و حرف و حدیث.. اما این که دیدم تو چقدر راحت و ساده خورشتت رو اول پختی و گذاشتی کنار و بعد هم برنج... اینکه روزش دست خودته و با علاقه و خیال اسوده انجامش میدی... خیلی بهم چسبید...
خدا برکت زندگیتون رو بیش تر کنه و نعمت سلامتی به تک تک لحظات زندگیتون ارزانی بده...آمین

سلام عزیزم
خیلی بهم لطف داری تلخون عزیزم.راستش منم دقیقٲ واسه همین که خسته و دلزده نشم و تو هر شرایطی بتونم نذررم رو ادا کنم ،نه روزش رو تعیین کردم،نه نوع غذا رو.اینجوری گفتم اگه یه سال وضع مالیم جوری نبود که مثلٲ قیمه درس کنم،به جاش یه چیز دیگه میدم.روزش رو هم همینطور.
دوس دارم همیشه واسه پختن نذریم سرحال باشم و شوق و ذوق داشته باشم،نه خسته و عصبی.حالا ایشالله که بتونم همیشه همینجوری ادامه بدم و چهار نفر آدم گرسنه حداقل با غذای اون روزم سیر بشن.
فدای محبتت عزیزم!همه آرزوهای خوبی که برام کردی،همراه با یه کلی چیزای خوب دیگه،رو برات از خدا میخوام و آرزو میکنم....

نسیم 3 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 10:26 ق.ظ http://Nasimmaman

خریدات مبارکه عزیزم....الهی به شادی استفاده کنین...
نذرت قبول باشه خانمی...خسته نباشی

مرسی عزیز دلم
قربون محبتت

زهره 2 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 04:23 ب.ظ http://a3moone7om.blogsky.com

سلام مهنازجون
چقد خوشحالم دوباره مینویسی
نذرت قبول باشه و کیفتم مبارکت باشه خانوم خانوما

به به زهره جون....
سلام عزیزم.دیگه حسابی گرمه درس و دانشگاه شدیا....
ایشالله هرجا هستی خوب و سرحال و موفق باشی!
قربونت عزیز دلم.میبوسمت

آوا 2 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 04:06 ق.ظ http://ava-life.blogsky.com

کیف خانمانت مبارک
کیک داداشت خوب شد؟

قربونت عزیزم
آره خیلی خوب شد

آتوسا 1 - آبان‌ماه - 1394 ساعت 01:26 ق.ظ

امیدوارم این نظرم ثبت بشه...
نذرت قبول باشه. به نظرم مهناز ماشاالله تر و فرز هستی، چرا فکر یک بیزینس یا کاری برای این همه انرژی نمی کنی؟ حیفه به نظرم. ماشاالله با استعداد هستی.
بعد، من عاشق کیف هستم. صد تا کیف دارم!! ولی بازم می خرم! هر کدوم برای یک موقعیت خوبه! کیفت مبارک باشه! شادی ها بپوشی.

مرسی آتوسا جونم.
والله یه سری فکرها دارم،ولی خب سرمایه لازم براشون رو فعلٲ ندارم.باید یه کم صبر کنم...
آره کیف و کفش خیلی خوبه.منم دوس دارم.اینم یه چیز راحت میخواستم واسه
بیرون رفتنای روزانه ام
قربونت عزیز دلم

مهدیا 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ب.ظ

به به چه کیف خوشگلی.می دونی من بیشتر از این کیف خانومانه دوست دارم.
نذرت قبول عزیزم.ان شااله پسرت همیشه سالمک و سلامت باشه. چه نذر خوبی کردی.

به به مهدیای عزیزم......
مرسی خانمی!
منم دوس دارم ولی بند بلند راحت ترم .
قربون محبتت عزیزم.ایشالله...

Amitis 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:41 ب.ظ

kifet khosgele :) fer kardan mu kheili zarar dare ha :( nazretam ghabul bashe

مرسی عزیزم
نه الان با یه موادی فر میکنن که هیچ آسیبی به مو نمیزنه.
البته به هرحال همه این موادها شیمیایی هستن و نمیشه که بی ضرر باشن.
فدای تو

الهه 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 06:15 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogsky.com

نذرت قبول عزیزم ، التماس دعا

فدات عزیزم

سیما 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 03:36 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

نذرت قبول باشه مادر مهربون. چه کار قشنگی می کنی نذر رو می بری جایی که بهش احتیاج دارن. خیلی خوبه
کیفت هم خیلی زیباست. مبارکه!

قربونت سیما خانم خوش قلب و مهربون.
به نظر من اگه یه نفر گرسنه با خوردن این غذاها سیر بشه،ارزشش خیلی بیشتر از اینیه که آدم به هزار نفر که چند مدل غذا تو خونه هاشون دارن،نذریشو بده.
مرررسی گلم چشمات قشنگ میبینه

سحر۲ 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام بر لیدی ه شولوخ پولوخ.
اول اینکه به به به..کیف نو مبارک,خیلی هم خشگل و شیکه.
بعدم اینکه ای جانم به تو و نذری پختنت,انشالا پسر گلت زیر سایه عنایات امام حسین صالح و سالم باشه .نذرت هم قبول..
...
دنبال پسر من چند باری باباش رفت اونموقع ک پیش دبستانی بود.چنان با بغض برگشت که تو چرا نیومدی دنبالم دیگه همیشه خودم میبرم و میارمش.حتی الان کلاس سومه پنجاه متری مدریه اش برا اینکه نشون بده مستقله کیفش رو از من میگیره تا خودش بقیه رو بره ولی در عین حال تمایلش رو برای همراه بودنم میفهمم.
...
و اینکه آخرش بوس و قلب و شادی روونه ی قلب تو خانوووم

سلام بر سحر خانم خوشجل موشجل خودم!
مرررسی عزیزم
قربونت مهربونم.ایشالله
جدی؟نمیدونم شاید چون پسر من خیلی خیلی کم براش پیش میاد که باباش بره دنبالش،ذوق میکنه.
خب منم جای پسرت بودم،دلم میخواست همیشه همراه همچین مامان نازنینی برم مدرسه!
هم اونایی که گفتی،همراه با یه عاااالمه آرزوهای خوب برای تو عزیزم

یک زن خانه دار معمولی 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام مهناز خانوم .خوبی؟خسته نباشی.کلا ماه مهر ماه بدو بدو کردنه

سلام مریم جون،مرسی عزیزم.
شما خوبی؟کجایی خانمی،نیستی؟!
آره واقعٲ ماه بدو بدوکردنه

دلارام 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:17 ب.ظ

نذرت قبول
کیفت هم مبارک باشه همیشه توش پراز خوردنی باشه
ماشالله خیلی تند وفرزی من لاک پشتم آخه یواش یواش کار میکنم

قربونت عزیزم
حالا یه قسمتیشم توش پر از پول باشه هم قبوله!!
خب تو که کند بودنت طبیعیه..همون یواش یواشم که کاراتو میکنی خودش کلیهه

سمیرا 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:39 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

مهناز یه چی بگم توعم بخندی:

میگمااااا:وقتی اینجا برات کامنت میذارم و میبینم درج شده:سمیرا از رومانی

انقده ذووووووووووق میکنم و واقعی حس میکنم رومانی ام

هه هه هه
اتفاقٲ منم وقتی میبینم تا رومانی هم خواننده دارم و برام کامنت میذارن،کللللللللللللللی ذوق میکنم!!

sadaf 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:34 ق.ظ http://kafesafar.blogsky.com/

سلام وبلاگ جالبی داری.متن خیلی بامزه بود.خوشحال میشم به منم سر بزنی

سلا.ممنون.
چشم

سمیرا 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:29 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

و در آخر:

منم رنگ قرمزو دوس دارم

منم قیمه دوس دارم

منم املت؟؟املتو یه کم دوس دارم

آخ ولی ولی ولی :

تو رو تو رو تو رو

بدجوری دوس دارم

تو همه موارد باهات هم نظرم.جدا از اینکه استقلالی هستم،ولی رنگ قرمزو دوس دارم.قیمه هم که بعله.املتو هم کمی دوس دارم.
فدای تو خوشگل مهربون بشم.....
دل به دل راه داره عزیزم.منم شدیدٱ میدوستمت

سمیرا 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:26 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

نذری داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من و علی همین الان پشت درتون با قابلمه

قبول باشه ...سر دیگه غذاهات مارو هم دعا کنیااااااااااااا

وایسید بیام پایین دو واکنم،آخه آیفونمون ایراد پیدا کرده!نریدا.....
فدات.......حتمٲ

سمیرا 30 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:25 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

اوه اوه اوه مردم چه کیف نازی خریدنوالا

ساده و خوشگله

جدی خوشگله؟
البته مندوس داشتم بندش بلند باشه،ولی جاداره عوضش!!ه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.