روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

توضیح و توجیه!!!

سلام دوستای عزیزم.

اول از همه معذرت میخوام بابت پست ناراحت کننده ام.امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم.ولی اگه اینجوریه,ببخشیدم.

بعدشم شرمنده ام به خاطر اینکه کامنتتاتون رو بدون جواب تأیید کردم.واقعأ حالم خوب نبود و فکرم به قدری به هم ریخته و مشوش بود که نمیتونستم چیزی بنویسم.حالا تو این پست سعی میکنم چیزایی که گفته بودید و پرسیده بودید رو جواب بدم.تا فکر نکنید که بی مسؤلیتم و از زیر جواب دادن بهتون در رفتم!!!

قبل از جواب کامنتها,میخوام از همه شماها که بهم محبت داشتید چه تو کامنتهاتون,چه خصوصیها و چه پیغامهاتون,تشکر کنم.واقعأ محبتتون برام یه دنیا می ارزه!امیدوارم زندگی همیشه روی خوشش رو بهتون نشون بده و به همه خواسته هاتون برسید...اینو از ته دلم از خدا براتون میخوام!

حالا جواب بقیه دوستان....

راستش من نمیدونم شماها چه آرزوهایی دارید,شاید من زیادی سطحی و مادی هستم!ولی حقیقت اینه که من این خواسته ها رو دارم!نمیتونم به خودم دروغ بگم,چون اینا چیزاییه که من کمبودشون رو دارم حس میکنم!ولی یه چیزی میخوام ازتون بپرسم...

خدا جایی,مثلأ با وحی یا توی قرآن یا کتابهای دیگه,یا تو حدیثی,چیزی,سقفی تعیین کرده واسه خواسته های آدمها؟!

من نشنیدم اینو,اگه واقعأ همچین چیزی هست,لطفأ بگید تا منم بدونم!

یا شاید مثلأ توانایی خدا محدوده!یا اینکه,نه,تواناییشو داره ولی خست به خرج میده و نمیخواد کاری واسه آدم بکنه!آره؟

خب لابد یکی از این موارد هستش دیگه!وگرنه چه دلیلی داره,وقتی من از خواسته هام حرف میزنم,یه عده بیان و بگن,دوس داشتی,پول داشتی,ولی مثلأ بچه ات مریض بود!!!!دوس داشتی ثروتمند بودی ولی شوهرت فلان بود!!!

آخه چرا؟!نمیشه من هم شوهرم,هم پسرم و خودم سالم باشیم و به خواسته هامم برسم؟!یعنی خدا میگه,اگه من فلان چیزو بهت بدم,جاش یه چیزو ازت میگیرم؟!

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا قیاس میکنید سلامتی پسرم رو با پول؟

اصلأ چه ربطی دارن اینا باهم؟

من کجای پستم نوشته بودم کاش شوهر و پسرم نبودن و به جاش پولدار بودم که شما همچین برداشتی کردید؟!

این حرفها رو به اونایی میگم که را به را پیغامهای بی نام و نشون و بدون ایمیل و وب دادن و مجال جواب دادن رو ازم گرفتن!

یا بعضیا که تو کامنتهاشون این چیزا رو مطرح کردن!

به خدا بچه ها,من آدم بی شعوری نیستم.من درک دارم,شعور دارم,عقل دارم....

مگه میشه من خدارو روزی هزار بار به خاطر زندگیم و مخصوصأ پسرم شکر نکنم؟!

مگه میشه من تلاشهای,شوهرم رو نادیده بگیرم؟!

ولی خب اینا چه تناقضی با خواسته ها و آرزوهای من داره که شما مقابل هم قرارشون میدید؟

من خداروشکر میکنم بابت سلامتیمون,بابت پسرم,بابت شوهرم و بابت خیلی چیزای دیگه!ولی در عین حال از وضع موجود راضی نیستم!!!!

نمیخوام زیاد بحث کنم,ولی واقعأ این موضوع اذیتم میکرد و گفتم باهاتون در میون بذارم.

یه مسأله دیگه,اینکه من اون شب فقط میخواستم حرف بزنم!دلم خیلی گرفته بود و میخواستم پیش دوستام درددل کنم.نشده تا حالا شما واسه کسی درددل کنید؟

من اینجا نمینویسم که همه تأییدم کنن و قربون صدقه ام برن.ولی اون شب فقط به همدردی,به محبت به دلگرمی نیاز داشتم به خدا....

نمیدونم چی شده.ولی حس میکنم خیلی سخت و تلخ شدن آدما!

یعنی محبت کردن و مهربون بودن اینقدر سخته که از هم دریغش میکنیم؟نمیشه بی دلیل به آدمی که ناراحته محبت کرد؟اصلأ اون آدم گناهکار,خلافکار...هرچی!حالا که میبینیم ناراحته,نمیشه چند لحظه از بالا بهش نگاه نکنیم و بشینیم و بغلش کنیم تا آروم بشه؟الان فقط منظورم به خودم نیست,کلأ زیاد میبینم آدمها رو که واسه محبت نکردن به همدیگه هزار جور دلیل میارن!

من اینهمه منطق رو اینهمه خشکی رو نمیتونم تحمل کنم!

البته این محبت و دلگرمی رو از خیلیهاتونم گرفتم و همینم باعث شد که برگردم.چون صبح که کامنتها رو خوندم و پیغامها رو,واقعأ تصمیم گرفته بودم که ننویسم!ولی بعدش که آرومتر شدم,بعد که کامنتهای گرمتون رو گرفتم,تصمیم گرفتم بنویسم.به قول دندون عزیز,مثل دفتر خاطرات.

من نمیتونم و نمیخوام خودم رو مطابق میل بقیه عوض کنم.من همینم!با همه خوبیها و بدیهام!

نمیخوام یه زن ایده آل رو براتون به تصویر بکشم.میخوام از خودم بنویسم!

یه سؤالی رو چند نفر تو کامنتهاشون پرسیده بودن,اونم بذارید جواب بدن.

گفته بودن,تو خودت چیکار کردی واسه این زندگی که اینقدر از شوهرت توقع داری!

خب فکر کنم,منظور از چیکار کردی,بحث مالیه.چون قضیه زن بودن و رسیدگی به خونه و تربیت بچه که بحثش,جداست و چون پستمم مادی گرایانه!!!!بود,قطعأ منظور پول و کمک مالیه!

من گفته یودم که تا دو سال و نیم پیش تقریبأ,شاغل بودم.یعنی حدود چهار سال بعده ازدواجمون کار میکردم.

قبل از ازدواجم کار میکردم,ولی خب خرجم زیاد میکردم.وقتی ازدواج کردیم,یعنی حدود هفت سال پیش,ده میلیون پول داشتم.شوهرم تو یه کاری میخواست مشارکت کنه که پنج تومنش رو گذاشت اونجا و اونام خوردنش و یه لیوان آبم روش!!!!پنج تومن بقیه شم باز دادم به شوهری که باهاش ماشین خریدیم.و هرچی اصرار کرد,نرفتم تا سندشو به اسمم بزنه.چون گفتم پول من و تو نداره و میخوایم ماشین زیر پامون باشه!هیچ منتی هم نداشته و ندارم,فقط چون پرسیدید دارم میگم.بعدش حدود یک سال و نیم شوهرم بیکار شد و هیچ درآمدی نداشت و فقط درآمد من زندگیمون رو میگذروند.بعدشم که رفت سرکار و باهم خرج میکردیم.سر این خونه هم پول کم داشتیم و بابام خودش پولشو گذاشت بانک و وام گرفت برامون.

از دوساب پیش که بیکار شدم,بابام هرماه پونصد تومن بهم پول تو جیبی میده.میگه نمیخوام واسه خریدای جزییتم دستت تو جیب شوهرت باشه.هر ماه اول برج پولو برام میریزه.اون وامی که واسه خونه گرفتیم رو شوهری دو سه تاشو بیشتر نتونست بده,بس که قسط و قرض و وام دور خودش جمع کرده و از همون موقع من قسطها رو میدم.یعنی از پونصد تومنی که از بابام میگیرم,چهارصد و هشتاد تومنشو میدم قسط!!!!البته بابام نمیدونه,ولی خب وقتی شوهرم نمیتونه,من باید کمکش کنم دیگه!

بازم هیچ منتی نیست..چون واسه خونه و زندگی خودمه.

اینارو گفتم که بگم,من هیچوقت سربار و آویزون,به قول دوستان!!!!نبودم.نمیدونم شماها چقدر کمک مالی میکنید,ولی من تا دو ساب پیش که همه سرمایه مو و همه حقوقم رو دادم به شوهرم و خرج زندگیمون کردم و ازون موقع هم که قسط وام رو میدم!

فکر نکنم زیادم مفتخور باشم!بازم به قول دوستان!!!!

کاش منم مثل اونایی که میگن پول بی ارزشه و مهم نیست میتونستم فکر کنم.ولی حقیقت اینه که پول واسه من خیلی مهمه و نبودنش به نظر من تو بدبختی آدمها نقش مؤثری داره!

دغدغه مالی آدمو دیوونه میکنه!

بگذریم.....

امیدوارم جواب کامنتهاتون رو داده باشم.

بازم معذرت میخوام که نظراتتون رو بدون جواب تأیید کردم.اصلأ به حساب بی احترامی نذارید.

براتون فوق العاده احترام قایلم!چه دوستای عزیزی که همیشه باهاشون در ارتباطم,چه اونایی که لطف کردن و روشن شدن و نظراتشون رو بهم گفتن.

دست تک تکتون رو میفشارم.

حضورتون واقعأ برام مهمه و بهم دلگرمی میده.

دوس ندارم مطالبمو رمزی بنویسم,حداقل تا وقتی که مجبور نشدم.چون میخوام هرکی دوس داره,بخوندم.حتی خاموش!

خیلی حرف زدم!

عزیزایی که نصیحت کردن و راهنمایی کردن,ازتون ممنونم.شاید تو فاز نصیحت شنیدن نبودم و دلتنگ تر ازاین حرفها بودم,ولی از نیت خوبتون مطمینم و میدونم که قصدتون کمک و باز کردن گره مشکلاتم بوده.خیلی خیلی خیلی ممنونم.کامنتهای همه تون رو با حوصله و چندباره خوندم و سعی میکنم تو زندگیم بهشون توجه کنم.امیدوارم خدا هم گره از کار همه تون باز کنه و زندگیهاتون پر از شادی و خنده باشه.

اونایی که فحش دادن,توهین کردن,بد و بیراه گفتن ,که نمیدونم تربیت شده کدوم مکتب و مرامی هستن, رو میسپارم به وجدانشون و عدالت خدا!!!!!

اونایی که با حرفهاشون و زخمهاشونم دلمو شکوندنم,نمیبخشم و بازم میسپارم به خدا!

شماهایی که مهربونیها و محبتهاتون بی پایانه و واقعأ شرمندم کردید رو هم میسپارم به دستهای گرم و مهربون خدا و ازش میخوام محکم بغلتون کنه و هرچی غم و غصه و ناراحتی هست رو از دلتون و زندگیتون بیرون کنه!

دوستتون دارم......بای


نظرات 29 + ارسال نظر
آشتی 15 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام عزیزم.
من پرسیدم خودت برای زندگیت چه کار کردی.
منظورم مادیات و سر کار رفتن نبود. من یه زنم که سر کار میرم و همه فراغتم تقریبا برای کارم میره. و اینو برای خانمها نمی پسندم. حتی الان که خانم برادرم بارداره، معتقدم کاشکی میشد نره سر کار. چون خودم رفتم و عذاب کشیده ام، میخوام کس دیگه ای عذاب نکشه. نه که بگم: «من کشیدم، بذار بقیه هم بکشند». پس منظورم این نبود که از نظر مادی چه کار کردی. یا شوهرت داره خرجت رو میده، تو کاری نمیکنی. زندگی شما یه زندگی نرماله. زن تو خونه، مرد سر کار. همین.
منظور من این بود:
مهناز عزیز! تو خودت این زندگی رو انتخاب کردی. تو خودت گفتی با لجبازی شوهرت رو انتخاب کردی. شوهرت، یعنی این سبک زندگی رو. پس برای رسیدن به خواسته ات، کاری نکردی. خواسته تو، ازدواج با مردی بود که دوستش داشتی و نشد. خواسته تو، پول بیشتر تو زندگی بود. ولی تو کسی رو با پول کم انتخاب کردی.
منظور من این بود که تو این سبک رو انتخاب کردی، پس همین شده!
حالا اگه میخوای تغییر کنه، باید خیلی چیزها تغییر کنه. که خودت باید تغییرش بدی.
منظور من این بود.
ولی به قول تو، شاید باید باهات مهربونتر می بودیم. اون شب که ناراحت بودی. اگه از من رنجشی داری معذرت میخوام.
و در ضمن من اینو قبول دارم که این متاسفانه تو مغز همه رفته که اگه میخوایم پول داشته باشیم، ممکنه سلامتی اطرافیان یا آرامش نداشته باشیم!!!!! یه باور غلط که همه رو به فلاکت و بخور و نمیر بودن تشویق میکنه!!!!!!

سلام عزیزم.نه بابا,این حرفها چیه!چرا باید ازت ناراحت باشم.
میدونی آشتی ,مقصر شما و دوستایی که منو میخونن نیست که بعضأ برداشت اشتباه کردن,مقصر خودمم که بد توضیح دادم.من همیشه از شرایط ازدواجم که چطور یهویی و از سر لجبازی پیش اومد گفتم و از بعداز ازدواجم چیزی نگفتم و این باور واسه دوستان پیش اومده که من چون اینطوری ازدواج کردم,دست روی دست گذاشتم و رفتم یه گوشه زانوی غم بغل گرفتم و منتظر موندم !ولی اصلأ اینطور نیست.من خیلی تلاش کردم.شوهر من از اول ازدواج تا الان صد و هشتاد درجه عوض شدخ.شوهرم کسی بود که ناهار و شامی که میخوردیم رو زنگ میزد و به مامانش میگفت!دیگه بقیه اش رو حساب کن!با کوچکترین بحثی,منو ول میکرد و قهر میرفت خونه مامانش و من تو این شهر,تنها میموندم!حتی وقتی بچه داشتیم و ساشا نوزاد بود هم اینکارا رو میکرد!
الانو نبین که مسؤلیت پذیر شده و بهم توجه میکنه,واقعأ عذاب کشیدم تا اینطور شد!هرچقدر آزار دیدم و سختی کشیدم,ولی از پا ننشستم,چون میخواستم زندگیم رو درست کنم!هیچوقت از روزای اوایل ازدواجمون نگفتم,چون حتی یادآوریشم برام عذاب آوره!
مسأله مالی که الان بیانش میکنم,کوچکترین بخش آرزوهام بود.اینقدر مسایل بزرگتر داشتم که یک تنه حلشون کردم.چون نمیتونستم و نمیخواستم که خانواده ام کمکم کنن.اهل تعریف کردن از خودم نیستم,تو وبلاگمم دیدی که همه ایرادات و اشکالات خودم رو میگم.ولی در مورد زندگیم,واقعأ یک تنه ساختمش!با وجود همه اذیت های شوهرم و خانواده اش,من مقاومت کردم و شوهرم شد اینی که الان هست و زندگیم به اینجا رسیددرسته هنوز تا شرایط ایده آل و کامل زیاد فاصله داریم,ولی تا همینجاشم,جونم دراومد تا ساخته شد.واسه همینه که الان اینقدر خسته ام....
آشتی,من واقعأ بعضی وقتا احساس خستگی میکنم.حس میکنم روحم فرسوده شده تو این کشمکشها و تلاطمها!
ولی بازم تلاش میکنم.حداقل تا وقتی توانشو دارم و امید دارم که میشه اینزندگی رو بهتر کرد!
ممنونم به خاطر حرفهات و توجهت عزیزم

paria 8 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 05:13 ب.ظ

ghorbani
ghorbani
ghorbani

dast bardar azin ghrobani bodan

بداخلاق
بداخلاق
بداخلاق
همه یه جورایی قربانین!
منم قربانیم,توام هستی,همه هستن...
درعین حال آدمای دیگه هم قربانی ما هستن...و این چرخه همینجور ادامه داره,پریا جان!

آنا 6 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:11 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

مهناز .. من بیشتر از این نمی خوام وارد این موضوع بشم. چون از طریق کامنت نویسی نمی شه مسأله به این بزرگی را حل کرد. ممکنه من چیزی بگم برداشت دیگه ای بشه. من فقط خواستم بابی باز بشه تا تو بخوای راحت تر با این موضوع روبرو بشی. قبلا هم بهت گفته ام. می تونی با گرفتن کمک حرفه ای راحت تر این مشکل را حل بکنی.

میدونی آنا,من میفهمم چی میگی و منظورت چیه,ولی نمیدونم چیکار باید بکنم.
درسته این چیزا رو اینجوری نمیشه حل کرد.
مرسی که وقت گذاشتی و مشکلم برات اهمیت داشته.
یکی از دوستام داره میگرده یه روانشناس خوب پیدا کنه که تو همین یکی دو هفته برم پیشش.
خیلی امید ندارم,ولی این راهم امتحان میکنم شاید بتونم عنان زندگیمو تو دستم بگیرم و حداقل بفهمم چی از این زندگی میخوام.
نظراتت برام خیلی مهمه آنا...
ممنونم که هستی!

SamaN 6 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:04 ب.ظ http://majidriddel.blogfa.com

چرا پیامای منو تایید نکردی ؟

من کامنتهایی که راجع به پست باشه رو جواب میدم.مخصوصأ در مورد آقایون.صحبتهای بیشتری غیر از پستی که میذارم با آقایون خواننده هام نمیکنم.ببخشید

یاس 6 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:41 ب.ظ http://khatkhati-76.blogfa.com

خوبی خوشگلم ؟؟!!
اعصابت آرومتر شد از اون موضوع ؟!!

فدای تو یاسی عزیزم!!!
بهترم,مرسی گلم

آنا 5 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:29 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

قبلا هم بهت گفتم مهناز. خشمت را بریز بیرون .. از احساست حرف بزن. با آدم هایی که ازشون عصبانی هستی. نه این که دعوا کنی. نه این که بی احترامی کنی. نه این که غر بزنی. فقط درباره ناراحتی هات حرف بزن. چیزی را که احساس می کنی. تا وقتی احساست را بیرون نریزی نمی تونی با خودت کنار بیای چون این حرف های نگفته مثل خوره ذهنت را می خورند و هربار یک جوری بروز می کنند. مطمئن باش یک روزی هم به دعوای خیلی بدی منجر خواهند شد. اون وقته که فکر می کنی ای کاش زودتر حلش کرده بودی.
به هرحال پذیرش گذشته در گروی برون ریزی احساسات گذشته است. اون وقت می تونی با الانت بهتر کنار بیای.

خب این چی رو حل میکنه آنا؟من بارها باهاشون حرف زدم.با خواهرم...بابام...مامانم!مخصوصأ اوایل ازدواج و دوران نامزدی!گفتم و گفتم!ولی خالی نشدم...سبک نشدم!
بابام تنها کسیه که میگه اشتباه کردم!ولی مادر و خواهرم,اصلأ!میگن خودت خواستی,خودت کردی!
اصلأ اونام قبول کنن,چه دردی از من دوا میکنه؟!
اگه من از احساساتم بهشون بگم چی درست میشه؟
نمیفهمم آنا!برام بیشتر توضیح بده!
من با همه وجودم میخوام زندگی کنم!نمیخوام پیر بشم!نمیخوام روحم بمیره!
من میخوام شاد باشم...
میخوام بخندم!
میخوام راضی باشم.........

آنا 5 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:50 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

پول هیچ وقت مشکل نیست. ابزار حل مساله است. مشکل اصلیت چیه؟ اینو بارها ازت پرسیدم که مهناز چی می خوای اما خودت هنوز نمی دونی جی می خوای ..
اگر شوهرت بسیار پولدار بشه مشکل تو حل می شه؟ دیگه فکر منی کنی بی عرضه است؟ می تونی به عنوان شوهرت یپذیریش؟ کسی که بهش افتخار کنی و از انتخابش پشیمون نباشی؟ کسی که بتونه شاید کمی در حد شوهر خواهرت باشه؟
ببخش مهناز اگر رک حرف می زنم. اما تا وقتی که تو با خودت صادق نباشی و شرایط را نپذیری هیچ وقت به زضایت نمی رسی.
می دونم همیشه می گی من خودم هستم اما من درباره درونت حرف می زنم. مشکل تو پول نیست. مشکل تو عشق قبلیت نیست. مشکل این جاست که تو حس می کنی زندگی ایده آلت ازت کرفته شده. به ناحق. و یکی دیگه زندگی ایده آل داره. باز هم به ناحق.
من مدت زیادیه نوشته هات را می خونم د دقیقا دیده ام در شرایط خاصی ناراحتیت بروز می کنه.

میشه هیچی نگم؟!چون اصلأ نمیدونم چی باید بگم
فقط میدونم که راس میگی,من نمیدونم چمه!نمیدونم با چی خوشبخت میشم....
چیکار کنم آخه؟!

سپیده مامان درسا 5 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 02:53 ق.ظ

با همه ی حرفایی که زدی موافقم مهناز جون واقعا عالی توضیح دادی
همه ی حرفات هم کاملا درست و منطقی بود
مواظب خودت باش ، ببوس ساشا جون رو از طرف من

خوشحالم که باهام موافقی عزیزم!
مرسی گلم...
چشم!منم تو و درسا جونمو از راه دور میبوسم و یه دنیا شادی و خنده براتون آرزو میکنم.

مهدیا 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:43 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

امروز نبودم.همینطور تو فکرت بودم که بهتر شدی یا نه. خیلی خوش حالم که از پس احساس های منفی بر اومدی . یه عالمه ماچ و بوسه تقدیم تو.

ای جااااااااااااااااااان!
فدای تو...
منم یه عالمه بوس و بغل.....

آنا 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:19 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

خوب دیگه نصیحتم نمیاد .. یعنی نمی دونم چطوری بگم که بد نباشه. تونستم جمله بندیش را درست کنم برمی گردم از محضرم استفاده ببرید.

تو هرجوری که بگی هم بد نمیشه!بیا بگو,منتظرم....

Melika 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 05:33 ب.ظ

سلام، مهناز جان نمیدانم کامنتى که فرستادم تیک خصوصى زدم یا نه به هر حال عمومى نشود بهتر است ، ممنونم

سلام عزیزم.مرسی گلم,حتمأ میبینم.نگران نباش,عمومیش نمیکنم.
بازم ممنون.میبوسمت

دندون 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 04:33 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

از اونجایی که کاملا درکت میکنم بیا بغل خودم ببینم...
مردم از نگرانی... بیا که من خوب میفهممت.... بیاااا عزیزجان...

آخ....بغل!!!
واقعأ دلم یه بغل گرم و یه کم دلگرمی میخواد!و اینکه یکی اینجوری بهم بگه که میفهممت!!!
چقدر خوبی تو.....

SamaN 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:28 ب.ظ

مهناز هرکسی ایراداتی داره کسی ادمه کاملی نیست بالاخره هر کسی یه نقصی داره چه تو رفتار چه تو شخصیتش فقط می تونی اون ایراداتو کم کنی بهترش کنی تو خانم بزرگی هستی و حقته که به هر چی می خوای برسی

مرسی,شما لطف دارید.منم ایراد زیاد دارم و اصلأ کامل نیستم.اتفاقأ جدیدأ زیاد دارم رو خودم کار میکنم که یه کم از حساسیت و احساساتی بودنم کم کنم .چون زیاد بهم آسیب رسونده این خصلتم.

SamaN 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام خوبی اول عید رو بهت تبریک میگم امیدوارم همیشه شاد باشی مردم ما ظاهر بینن کی گفته اگه پول داشته باشی خدا یه چیزی رو در عوضش می گیره این عقل گرایی افراطی‌ه خدا انقدر سخاوتمند که اگه تمام دنیا رو بهت بده در عوضش هیچی نمیگیره فکر کردن خدا مثل ادمه که خسیس باشه بهشت به اون عظمتشوکه درکش برای ما عاجزه رو به ما بخشیده مهناز من دیدم خیلیا رو که همه چیزداشتن تکمیل و هیچ مشکلی نداشتند تو ارتباط با خدا هم هیچ تغییری بعد از اینکه به همه چی رسیدن نداشتن وراحت زندگی میکنن خدا وقتی چیزی رو بهت نمی ده ممکنه ظرفیتشو نداشته باشی یا وقتی به همه چی رسیدی شکرگذار ش نباشی اونایی که می گن طرف پولداره اما بچش مریضه ممکنه بخاطر این باشه که تو زندگیش حقی رو ناحق کرده باشه یا از سواستفاده کردن به اون وضع رسیده باشه که باعث شده تقاص کاراشو بده متاسفانه تا بخوای درد دل کنی نصیحتی می کنن فقط یه نفر هست که حرفاتو می شنوه بدون اینکه بخواد سرزنش یا نصیحتت کنه اونم خداس مطمئنم زندگیت بهتر می شه هر کس آرزویی داره و هیچکس نمی تونه بخاطر اینکار سرزنشت کنه تو کار خودتو بکن به این حرفای الکی گوش نده

سلام ممنونم.درسته خدا خیلی بزرگه.
ما آدما خدا رو با نگاههای کوتاه خودمون میبینیم و انتظار داریم,مثل ما با بقیه بده بستون داشته باشه و در قبال چیزی که میده,چیزی هم ازمون بگیره!
امیدوارم هرچی خیره و به صلاحمونه واسه همه مون اتفاق بیفته

... 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:12 ب.ظ

متاسفانه در ایران مهارت همدلی جا نیفتاده وقتی کسی درد دل میخواد بکنه همه شروع به کلی نصیحت می کنن که خودشون یک دهمش هم عمل نمی کنن خود من یه دوره ای افسردگی شدید داشتم با خواهرام دردل می کردم همه یه جورایی متهمم کردن به جای این که یه لحظه خودشونو جای من بذارن حداقل من زندگی اونا رو می بینم که در شرایط بهتر از من عملکرد بدتری با شوهرانشون دارن بعضی مواقع احساس بدی داری وقتی کسانی که اصلا در حد و اندازه شون نیست میاین و آدمو نصیحت کنن اونم کسی که خودش هم تحصیلات هم معلوماتش بالاتر از اونا در همون زمینه است و فقط میخواد کمی دردل کنه

درسته عزیزم.بعضی وقتا گوش کردن حرف دل آدما از صدتا نصیحت و راهکار بهتر عمل میکنه.
امیدوارم مشکلتون خوب شده باشه و الان هیچ اثری از افسردگی تو زندگیتون نباشه.
من خیلی ایرادات دارم,ولی همیشه گوش شنوای خوبی دارم!واسه همین دوستام یا خانواده ام,هروقت مشکلی دارن و حرفی تو دلشون هست,با من حرف میزنن.نمیدونم,شاید تو این زندگی چیزی که بیشتر از همه بلدم همین همدردی کردن و دل به دل آدما دادنه!
منم با خواهرم ازیمن مسایل متأسفانه زیاد داشتم!الان که دیگه موقع ناراحتیام اصلأ طرفش نمیرم

آتوسا 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:11 ب.ظ

به نظرم اونایی که می یان و می خوان سلامتی و بودن همسر و پسرت رو ارزش گزاری پولی بکنن! واقعا خیلییی مادی هستن. آخه این طور چیزا غیر قابل قیمت گذاری هستن... ولی چیزی که هست من فکر می کنم از لحاظ فرهنگی ما رو عادت دادن به کم خواستن! وگرنه چرا ما ها که طبقه متوسط هستیم، حتی دل درست نتونیم یه سفر بریم؟ چرا فقط دلمون به فراهم کردن امکانات تحصیل و آموزش بچه هامون هست؟ من که فکر می کنم خدا بزرگتر و مهربون تر از اینه که ما فقط به حداقل ها راضی باشیم.

دقیقأ!منم باهات موافقم آتوسا جون!
مخصوصأ کسی که مادر میشه,انگار تمام خوبی و ارزشش تو فداکاری و خواستن همه چی واسه همسر و بچه اشه!اگه چیزی رو برای خودش بخواد,از قداستش کم میکنن!!!
چرا اینقدر خواسته های مادی به نظر بقیه حقیر میرسه آتوسا؟وقتی بیشترین آمار طلاق و خودکشی و همسر آزاری و فرزندآزاری و دزدی و جرم و جنایت مربوط به همین مسایل مادی و بی پولیه؟!
چرا اگه منی که خونه دارم,دلم بخواد خونه بهتری داشته باشم,میشم آدم قدرنشناس و مقایسه میشم با کسی که خونه نداره؟!
اصلأ چرا ما اینقدر همه رو باهم مقایسه میکنیم؟وقتی شرایط آدمها و روحیاتشون و زندگیاشون باهم زمین تا آسموت فرق داره!!!
خدا خیلی خیلی بزرگتر از این حرفهاست و واسه همه مون بهترینها رو میخواد.هم مادی,هم معنوی.حالا اگه ما بهشون نمیرسیم,از کم کاری یا مشکلات دیگه ایه که خودمون واسه خودمون ایجاد میکنیم.

Melika 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام، ممنون از پست هاى قبلیت که باعث شد من خودمو محک بزنم که با قضاوتهاى عجولانه هنوز از خدا گونه بودن به دورم، من فقط قصدم این بود که ابزار سریع تر رسیدن به خواسته هات رو معرفى کنم، یکى حفظ آرامش در لحظه است به قول دوستمون ویولاى عزیز براى به دست آوردن چیزهایى در آینده زمان حال رو از دست ندیم! منظورم فقط به شخص شما نیست همه ى ما اینطوریم، من خودم هر شب که مى خوابم خدا رو شکر مى کنم که در خونه و روى تخت خودم هستم همینطور اطرافیانم، ما به راهنما نیاز داریم ، من همه ى این مسیرها رو رفتم که به شما توصیه مى کنم و نتایج بسیار بسیار عالى گرفتم، دوست دارم که همه خوشبخت باشند و از زندگى لذت ببرند. یاد بگیریم که با مسائل مختلف که در زندگى برایمان پیش مى آید چطور مواجه شویم، انرژى همه اینها در وجود خودت است . مطمئنم اگر کتابى را که معرفى کردم بخوانى حالت بهتر مى شود.
اگر حوصله دارى و قصد دارى واقعأ حالت بهتر شود بگو تا برنامه اى را در تلویزیون از کانال اونور آب بهت معرفى کنم که زندگى مرا متحول کرد.آن را خصوصى اگر خواستى مى فرستم.باز هم اگر از روى عجله و به نیت کمک کردن، باعث رنجشت شدم عذرخواهى مى کنم.

سلام ملیکا جان.ازت بابت راهنماییهات ممنونم عزیزم.
خداروشکر که از زندگیت راضی هستی.ایشالله که اگه مشکلی هم وجود داره,حل بشه و همیشه شاد و خوشبخت باشی.
کامنتهای قبلیتم خوب خوندم و ازشون استفاده کردم.تقصیر شما نیست عزیزم,من حالم بد بود و روحیه ام خراب بود.
هیچ رنجشی ازت ندارم گلم.
چه برنامه ای؟آره,خوشحال میشم ببینمش.
بازم ممنون

خسته اما .... 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:33 ب.ظ

مرسی از برداشتت عزیزم دل من هم شکست و پشیمون شدم از نظر دادن. نیتم فقط همدردی کردن و آروم کردنت بود و اینکه هر چی سخت بگیری بدتره و روزای رفته من برنگشته پس بیا....... بیخیال موفق و شاد باشی دیگه مزاحم پیجت نمیشم

سلام عزیزم.چه برداشتی؟چه دل شکستنی؟!من گفتم که نیازم به همدردی بود,ولی میدونم کسایی که نصیحت کردن,نیتشون خیر و کمک کردن بوده!این حرفها چرا باید دل کسی رو بشکونه؟چیز بدی گفتم؟!
من گله ام از کسایی بود که توهین کردن.از دوستانی که نصیحتم کردن,در عین گله کردن,توضیحم دادم تا بیشتر متوجه منظورم بشن و در عین حال تشکر هم کردم!ولی بازم متوجه نمیشم,شما از چی ناراحت شدید؟
مسأله ای نیست.اگه اومدید و بازم خوندیدم که قدمتون رو چشمم,اگرم نخواستید دیگه بخونید,تصمیمتون و خودتون برام محترمید.


؟!

آنا 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 12:36 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

چقدر اتفاق های ناگوار این جا افتاده من نبودم ..
اجازه می فرمایید دلداری ندم نصیحت کنم؟ بدجوری دلم هوس منبر رفتن کرده. پلییییز ..

سلام.آره,الان دیگه آرومم و میتونم نصیحت بشنوم!بفرما....

ترمه 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.sarneveshtman2.blogfa.com

سلام مهناز جون .پستارو تازه خوندم خیلی خوبه که انتظارتو از زندگی صادقانه گفتی این عالی بود اینکه دلت میخواد وضعیتت بهتر از حالت باشه یه حق مسلمه منم همینطورم خیلیا اینطورین.خیلی از این یه جمله ات خوشم اومد که گفتی چرا باید حضور یا سلامتی عزیزانمونا با پول قیاس کنیم مگه از خدا برنمیاد که همه چیزو باهم بده.واقعا هم همینطوره چرا ما یاد گرفتیم که وقتی یه چیزیو نداریم با دروغ دل خودمونا خوش کنیم که آره چون خدا فلان نعمتا داده پس اگه بهمان نعمتو نداشته باشیم حکمته یا هزار توجیه دیگه که سالیان ساله به خوردمون دادن.مهناز جون بدجور شوهری را له کردی چیزی نگفت اما مطمئنم خیلی احساس عجز کرده با حرفات.منم از این حرفا به شوهری میزدم اما چند وقتیه یاد گرفتم در بدترین حالتم این کارو نکنم .یه بار شبیه رفتار خودما عمدا بهم برگردوند تا متوجه بشم چقدر سخته شنیدن این حرفا و بعد اون رفتار چون تازه متوجه شدم باهاش چکار میکردم دیگه به خودم این حقو ندادم که بخاطر خودم احساسشو له کنم.انشالله زندگی هرروز بیشتر از قبل به کامت باشه.

سلام عزیزم.
واقعأ اینو نمیفهمم ترمه,چرا وقتی میگیم فلان چیزو نداریم,میگن,عوضش یه چیز دیگه داری!!!
یا برام کامنتای زیادی میومد که مثال میزدن,فلانی دلش پول میخواست و بهش رسید و عوضش مادرش فلان شد,یا شوهرش اینجوری شد.....
میگن,دوس داشتی پولدار بودی,ولی پسرت مریض بود؟!!!!
اینا یعنی چی؟به خدا نمیفهمم!اصلأ یه لحظه سلامتی و خنده پسرم با تمام داراییهای دنیا برابری میکنه مگه؟!
در مورد شوهری,اونجوری که فکر میکنی نگفتم بهش!گفتم که راضی نیستم از زندگیمون,گفتم که نتونسته اون زندگی رو که میخواستم و خودشم قولش رو داده بود,برام بسازه,ولی یه خط در میون خوبیهاش و تلاشهاشم یادآوری میکردم و ازش تشکر میکردم.حتی بهشم گفتم تو خوب و نرمالی و تلاشاتم قابل تحسینه,من زیادی ایده آلیسم و کمالگرا هستم!ناراحت بودم,ولی عصبانی نبودم که نتونم کنترل حرفهام رو داشته باشم و حواسم بود,نرنجونمش.به هرحال اینو قبول دارم که ناراحتش کردم,ولی مطمینم جوری حرف زدم که غرورش نشکنه وبیشتر ایرادات و مشکلات رو به خودم نسبت دادم.
ولی بازم حرفتو قبول دارم,این حرفها در هر صورت ناراحت کننده است و ازین به بعد بیشتر حواسمو جمع میکنم.
مرسی از حرفات عزیزم.منم برات بهترینها رو از خدا میخوام

ویولا 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام مهناز جون این چند تا پست آخرت رو خونده بودم ولی خب کامنتی نذاشتم چون چیزی نداشتم که بگم که بحالت بیاد. الانم که آرومتر شدی فقط میخوام بگم که تو این دنیای مجازی زیاد توقع نداشته باش از اونایی که میان و کامنت می زارن چون احتمالا خیلی کم پیش میاد چیزی رو بنویسن که تو دوست داری بخونی و ببینی.
در ضمن بنظر من پول خیلی هم چیز خوبیه و اگه به اندازه کافی نباشه واقعا آرامش هم نیست ولی خب با این چیزهایی که تعریف کردی حتما خودت هم می دونی که سطح زندگی ات از خیلی ها بالاتر می تونه باشه مثلا در مورد همین مسافرت من سالی یکیش رو هم به زور می رم! اینکه آدم دنبال آرزوهاشو هم بگیره خوبه چون باعث پیشرفت میشه ولی به شرطی که از زندگی و زمان_ حال عقب نیافتی و درجا نزنی ، به من تو همه این سالها ثابت شده که هیچ چیز مادی نمی تونه دست نیافتنی باشه و اتفاقا خوبی مادیات هم همینه. ما هم که هنوز جوانیم میتونیم با تلاش و هوشمون به خیلی چیزهایی که دوست داریم برسیم، البته نه یکشبه .

سلام عزیزم.راستش یکی از مشکلات من اینه که حرفها روم زیاد اثر میذاره و نمیتونم بی تفاوت باشم.حتی تو این دنیای مجازی!ولی دارم رو خودم کار میکنم که بهتر بشم...
البته مام سالی چند بار شمال میریم,چون خانواده هامون اونجان .وگرنه ماهم سالی یه بار مسافرت غیر از شمال میریم.
میدونی ویولا,من اولویتهای زیادی تو زندگیم داشتم که شاید پول جزء چند تای اولیشم نبود,ولی زندگی جوری رغم خورد که همه شونو گذاشتم کنار.منم از درجا زدنه که بدم میاد.شوهر من اهل ریسک نیست و همیشه میخواد جایی قدم بذاره که مطمین باشه,واسه همینه که ما حرکتی لاکپشت وار و یکنواخت,ولی مطمین داریم.
بعضی وقتا که با خودم فکر میکنم,میبینم بیشترین فکرایی که میکنم راجع به پوله و قرض و وام و شهریه و کلاس و ..... و بیشترین عاملی که باعث بحث من و شوهری هم میشه,همین پول و مشکلاتشه!
وگرنه اگه من بدون پول,با همین شرایط مشکلات مالس نداشتم و فکرم آزاد بود,اصلأ بهش فکر نمیکردم.ولی واقعأ دلم یه زندگی بدور از دغدغه های مالی میخواد!دوس دارم خیالم یه کم راحت باشه و یه خورده هم بعده اینهمه سال با آرامش به خودم فکر کنم!
کاش بشه...

یاس 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:54 ق.ظ http://khatkhati-76.blogfa.com

عزیزم به حرف هیشکی توجه نکن...کار خودتو بکن ...
تو بهترینی و این مهمترین چیزه !
تو مسئول کارها و رفتارای خودتی !
نه مسئول برداشت بقیه از حرفها و رفتارات ...
پس بهترین باشو بهترین بمون !

مرسی عزیز دلم.تو لطف داری عزیزم,ولی منم زیاد خوب نیستم و خیلی ایرادات دارم,ولی وقتی اونقدر تند و بی انصاف باهام برخورد میشه,دلم میگیره و خواستم لااقل واسه اونایی که نیت بدی نداشتن و اشتباه متوجه شده بودن,توضیح بدم.وگرنه اونایی که توهین میکنن و مزخرف میگن که اصلأ ارزش حرف زدن ندارن!

مریم 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:52 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

سلام .واقعا نمیدونم چرا بعضیا وقتی از همه چیز خبر ندارن بیخودی حرف میزنن.عزیزم احتمالا خودشون شرمنده شدن که اون حرفا رو زدن .حالا که گفتی چی کار میکردی.غصه نخور ولی آدما خیلی بد شدن...

سلام مریم جون.اگه ماها عادت کنیم که راجع به آدما اینقدر زود و تند قضاوت کنیم,دنیا جای بهتری واسه زندگی کردن میشه!
فدای مهربونیت عزیزم.
چرا وبلاگت باز نمیشه,بخونمش؟!.

مونا 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:45 ق.ظ http://www.khepel-2008.blogfa.com

خوشحالم که بهتری
خدا رو شکر

مرسی عزیز دلم.ببخشید که ناراحتتون کردم.بووووس

شیرین 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:47 ق.ظ

سلام خانوم مهربون دوست داشتنی
من کاملا بهتون حق میدم و درکتون میکنم
همین..

سلام عزیزم.قربون محبتت گلم...

ماجد 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 07:39 ق.ظ

سلام
وری نایس
(دیدین چقد خارجکی بلدم)

سلام!
یس!وری وری نایس!!!!

سیما 4 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:13 ق.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

اولا خوشحالم اومدی.اینکه می نویسی خودش ارامش بهت می ده. هرچند شاید نظرات ادم ها از جمله نظر من اذیتت کنه...اما تو بنویس، برای خودت...ارامش عالیه.
دوما، خانوم جووونم. درکت می کنم. اینکه سختی مالی یه درد کسی توش شکی نداره. اما راه چاره توی همین دردها کشف میشه...من و همسرم کلی دغدغه مالی داشتیم و داریم...شاید یه روز از روزهای اول این سرزمین غریب نوشتم... اما بهت این نوید و می دم، هر دردی درمانی داره...منم می گم بیا ببینینم وسط این درد، وسط این خستگی ها، وسط همین روزهایی که بارش روی دوشمون هست چی میشه ازش پیدا کرد. راهی هست؟! کاری میشه کرد؟! حتما می شه، خدا لطفش بی حد...بدون هیچ حدی، همش هم لطفه.نعمته...!ما درکش نمی کنیم. اگه به اوس کریمت معتقدی...به حرفهام فکر کن...کلید حل این موضوع اینجاست.
در آخر،
یه وقتهایی روزگار به ما فشار می اره، گاهی هم خود ما داریم این کار می کنیم... روزگار خودش کم بار روی دوشم نمیزاره که منم هی سر راهم خم میشم و یه چیزی از روی زمین بر می دارم و می زارم میشه بازار شام...و مشکلاتی متنوع.،. برای حل یه مشکل نمیشه وارد یه توده طناب به هم گره خورده شد و یا با یه عالمه مشکل بی ربط و با ربط روبه رو شد...باید مشکلات رو سوا کرد. ارووووم...ارووووم سبک و سنگین کن. سر طناب و پیدا کرد...راه حل و سبک و سنگین کرد..!سخته...شدنی هست!!!
بهترین برات هست، بهش ایمان داشته باشی.

سلام,مرسی عزیزم.خداروشکر که از زندگیت راضی هستی.ایشالله همینطوری باشه که میگی و وسط اینهمه مشکل یه دری باز بشه.
منم به خدا و لطف و حکمتش معتقدم,ایشالله که همه این سختیها حکمت خدا باشه و تهش به لطف و نعمتش ختم بشه!
البته که مشکلات حل شدنیه,ولی توان آدمها محدوده.ایشالله که توان مبارزه با مشکلات و حل کردنشون رو داشته باشم.
بازم ممنون.امیدوارم تو زندگی شمام هیچ کداف سردرگمی وجود نداشته باشه و سر همه طنابهای زندگی تو دستتون باشه.

سحر۲ 3 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:49 ب.ظ

چ بده آدم ی حرفهایی بزنه بعد مجبور بشه بیاد به خلق توضیح بده که برداشتشون اشتباهه.:-(
مهناز خیلی برای مردم ما سخته دخالت نکنند فقط گوش بدند,خود من با اینکه اینقدر رو خودم کار کردم فقط گوش بدم و راهکار ندم هنوزم گاهی گاف میدم ولی تلاشمو میکنم.

درسته عزیزم!
میدونی سحر,توضیح دادن مشکلی نداره و من میتونم بابت رفتارم یا حرفم توضیح بدم.اینکه قبل از اینکه از همه چی خبر داشته باشن,آدم رو متهم کنن و قضاوت نابه جا بکنن,آدمو اذیت میکنه!
یه وقتایی باید فقط گوش کرد.یه وقتایی هم باید نصیحت کرد و راهکارداد,بستگی به موقعیت و شرایط طرف گفتگو داره.

معرفی کتاب 3 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:17 ب.ظ http://ostorlabasrar.blogsky.com/

سلام
ولادت امام رضا علیه السلام مبارک باد
زندگی بهتر از منظر امام رضا علیه السلام
در کلام کوتاهى از حضرت رضا (ع)[1] نکته ‏اى است که باید شعور و غیرت‏ را بلرزاند و حرکت بدهد. حضرت به على بن شعیب مى ‏فرماید: «یابن شُعَیْب ارَایْتَ مَنْ احْسَن النّاسِ عیشةً»؛ پسر شعیب مى ‏دانى چه کسى زندگى بهتر را دارد؟

در برابر این سؤال هر کس جوابى خواهد داشت. چه در بعد مادى و چه معنوى، زندگى بهتر زندگى همراه ایمان، همراه رضا، همراه یقین، همراه قرب خداست. و یا این که بهتر در اطاعت و تقوى و اجابت دستور حق است و یا این که زندگى بهتر در ثروت زیاد و قدرت زیاد و لذت زیاد و ... است.

حضرت به هیچ کدام از این دو گونه جواب نمى ‏پردازد و پس از واگذارى شعیب و این که شما آگاه ‏ترید مى ‏فرماید:

«مَنْ‏ حَسُنَ‏ عَیْشُ‏ النَّاسِ‏ فى‏ عَیْشِهِ‏»

زندگى بهتر زندگى کسانى است که دیگران، در زندگى آن‏ها به خوبى رسیده ‏اند و خوبى دیگران در باغ دست ‏هاى آن‏ها روییده است. زندگى مادى و معنوى تو اگر با تولید و تکثیر تو همراه نباشد، بر تو وبال مى ‏شود. در زندگى مادى اگر تو بهترین‏ها را براى خودت جمع کنى و لذت و قدرت و ثروت را براى خودت بخواهى و به دیگران نرسى و پول را نپاشى و پخش نکنى، حتما منتظر باش که حسادت‏ها و دشمنى ‏ها و چشم‏ها و دست‏ها در آشکار و پنهان، مزاحمت بشوند. و از دست و دل و دماغت بیرون بیاورند، که تا پول را نپاشى و نکارى پولى برداشت نمى‏ کنى
[1] تحف العقول، ص 448، کلمات قصار حضرت رضا( ع) و غررالحکم آمدى، ص 445، ح 10166
برگرفته از کتاب عا لمی با صفا

سلام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.