روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

آخر هفته

سلام....سلام....سلام

خوبید؟خوش میگذره؟

امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید!البته الان دیگه یه نصفه روز به پایان این آخر هفته,بیشتر نمونده,ولی خب,همینشم امیدوارم خوب بگذره!

از سه شنبه براتون گفتم که کل روز رو رو تخت ولو بودم و حال هیچ کاری رو نداشتم.غروب به اصرار شوهری رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم و ساشا رو هم پارک بردیم و برگشتیم.گفتم حالا که بیرونیم,شامم همینجا بخوریم که نخوایم غذا درس کنیم!!!یعنی تنبلی در حد المپیکه ها....خوبه صبحونه و ناهارم درست نکرده بودم!شوهری هم گفت,باشه بریم پیتزا بخوریم.ولی من هوس فلافل کرده بودم!!!رفتیم گرفتیم و اومدیم تو پارک رو سبزه ها نشستیم که بخوریم که ساشا گفت,من اینو دوس ندارم!یه کم از مال من خورده بود و خوشش نیومده بود!هیچی دیگه,شوهری رفت و واسش پیتزا گرفت و اومد.دیگه آخر شب برگشتیم خونه و لالا....

صبح چهارشنبه ساشا کلاس زبان داشت.بردمش و یه کمم خرید کردم ووکلاسش که تموم شد,اومدیم خونه.زن داداشم زنگ زد و بالای دو ساعت داشتیم حرف میزدیم!!!!!یعنی دیگه آخراش هر ده دقیقه یه لیوان آب میخوردم که گلوم خشک نشه!این زن داداشم و خانواده اش و مسایلشون با داداشم و خانواده من یه طومار بلنده که گفتنش خیلی زیاد زمان میبره و الان وقتش نیس!خلاصه یه مسأله ای پیش اومده بود,داشتیم راجع به اون حرف میزدیم.خلاصه بعد از اینکه بالاخره تلفن رو قطع کردم,رفتم آشپزخونه و سریع پیاز خورد کردم و فلفل دلمه ای رو هم نگینی کردم و باهم تفتشون دادم.بعدش گوشت چرخ کرده رو اضافه کردم و اونم که تفت خورد,رب زدم و سرخ که شد یه لیوان آب ریختم و درش رو گذاشتم تا گوشتا بپزن و آبش خشک بشه.تو این فاصله آب جوش آوردم و اسپاگتی ها رو ریختم توش تا بپزه.آب سس که تموم شد,قارچها رو اضافه کردم و آویشن و نمک و فلفل زدم و یه کم که قارچها نرم شدن,زیرشو خاموش کردم.اسپاگتیها که پختن آبکش کردم و با سس مخلوطشون کردم و یه پنج دقیقه ای گذاشتم رو گاز تا آماده بشه.بعدشم کشیدم تو ظرف و آماده شد!!!به این میگن,غذای فورس و خوشمزه!من عاااشق انواع پاستام!هر نوع و هر شکل و با هر سسی!اسم غذا رو آوردم و یاد آنا افتادم.میگفت آدم میاد وبلاگ تو باید قبلش غذا بخوره.بس که از غذا میگی,آدم گشنش میشه!!!دلم تنگ شد دوباره براش!!بیا دیگه دختر....

بعداز ظهر با ساشا خوابیدیم و غروب داداش کوچیکه تو تلگرام پیام داد بهم!تو هتل بود.قراره با چندتا از دوستاش خونه بگیرن واسه این ترم.دوستاش ویزاشون هفته دیگه میاد و حالا این ,باید این هفته رو تو هتل باشه!کلی باهم حرف زدیم!

شب نمیدونستم شام درست بکنم یا نه!فکر کردم,بذار یه چیز کوچولو درس کنم,بخوریم.یه کم کوکو سبزی که شوهری عاشقشه و هیچوقت بهش,نه نمیگه و سیب زمینی سرخ کرده,درست کردم و شوهری اومد و شام خوردیم و فیلم دیدیم و لالا...

پنجشنبه,با ساشا رفتیم حموم و غروبم باشگاه داشت.از باشگاه برمیگشتیم,شوهری زنگ زد,که چیزی میخوای بخرم؟گفتم,نه.شام میخوری درست کنم؟اونم گفت,نه,میوه میخورم!منم نیشم تا بناگوش باز شد!!!اومدیم خونه و سالاد میوه درست کردم و واسه ساشا هم خورش داشتیم یه پیمونه کته گذاشتم و خوردش .شوهری اومد و بستنی خریده بود.خوردیم و نشستیم به حرف زدن و بازی کردن.بعدشم میوه رو خوردیم و من گفتم خوابم میاد!شوهری گفت,بیا بشینیم فیلم ببینیم دیگه!گفتم,نه باور کن خیلی خوابم میاد.گفت,باشه,برو بخواب,ساشا رو من میخوابونم.اومدم دراز کشیدم,دیدم گناه داره,حالا شب جمعه ایه دلش میخواد باهم بشینیم و فیلم ببینیم!پس خواب رو کنار زدم و رفتم قهوه درست کردم و نشستیم قهوه خوردیم و فیلم دیدیم.ساشا هم خوابید و شوهری بردش گذاشت رو تختش.دیگه ساعت سه خوابیدیم.

امروز صبح ساعت ده و نیم بیدار شدم.شوهری هم بیدار شد.گفت گشنمه!بریم یه صبحونه درست و حسابی بخوریم.پاشدم چایی سازو روشن کردم و یه املت مشتی هم درست کردم و خوردیم و حالشو بردیم!!!

آها,راستی,دیشب شوهری گوشیشو نگاه کرد,دید شماره خواهر کوچیکشه!گفت,خواهرم زنگ زده بود؟گفتم,من چه میدونم؟!لابد تو جیبت بوده نشنیدی!من با این خواهرش چند ماهه قهرم!یعنی بی ادب تر و بی تربیت تر و گستاخ تر از این دختر من تا حالا تو عمرم ندیدم.قسم میخورم اینو کاملأ عادلانه و به دور از هر کینه و ناراحتی میگم!!!فوق العاده اخلاقش بده!

خلاصه شوهری بهش زنگ زد.گفته بود,زنگ زده بودم,تولد ساشا رو تبریک بگم و باهاش حرف بزنم!!!!جل الخالق....

خلاصه با ساشا حرف زد و منم اومدم تو این اتاق و تا تلفنشون تموم نشد,نرفتم اونور.بعدشم یه کم اخمام تو هم بود و دختر تخس و لوس درونم به شدت داشت خودنمایی میکرد,که جلوشو گرفتم!گفتم,اولأ به شوهری چه ربطی داره!اون که نمیتونه با خواهرش حرف نزنه و بگه حق نداری به من زنگ بزنی!دومأ حالا داداش بی شعورش پول ما رو خورده,نمیشه که با کل خانواده اش قهر و قطع رابطه باشه!!!!سومأ هرچقدرم بد و بی ادب و عوضی باشه,بالاخره عمه بچه مه و خواسته زنگ بزنه و تولد بچه رو تبریک بگه و یه کم با برادرزاده اش حرف بزنه!!!!خلاصه با این اولأ,دومأ ها خودمو قانع کردم و اخم و تخممو جمع کردم!!!کیف کردید چه دخمل خوب و منطقی و با شخصیتی بودم!!!!خودمم سخت باورم میشه اینجور مواقع!!!

بعله,اینجوری بود که خودمو مهار کردم و نذاشتم یه تلفن ناقابل گند بزنه به شب جمعه مون!


امروزم خواهرشوهر بزرگه زنگ زد و تبریک گفت.با این یکی,البته تو تلگرام ارتباط دارم و حرف میزنیم.با هم حرف زدیم و گفت,تو همین هفته ها,یه روز میایم خونه تون.گفتم قدمتون رو چشم!!!!

واسه ناهارم قورمه سبزی,بازم غذای مورد علاقه شوهری رو درست کردم!!!چون صبحانه رو دیر و زیاد خورده بودیم,ناهارو ساعت سه خوردیم.بعدشم شبکه چهار ایران,داشت سخنرانی دکتر الهی قمشه ای رو میداد که گوش کردیم و مثل همیشه لذت بردیم!یه جوری از گلستان سعدی و مولانا تعریف میکنه که آدم دلش میخواد تمام روز رو بشینه و این کتابها رو بخونه!

الانم که شوهری و ساشا خوابیدن و منم در خدمتتونم.چون تولد اصلی ساشا فرداست و ما به خاطر داداشم زودتر گرفتیم.میخوایم امشب ببریمش پارک ارم و کلی بازی کنه!البته اگه زود بیدار بشن.چون پنجشنبه و جمعه ها اونجا ترافیکه و خیلی شلوغه و اگه دیر بشه,دیگه رفتنش به گیر کردن تو ترافیک و اعصای خوردیش نمیارزه!حالا ببینیم چی میشه...

دیگه.....دیگه.....نه دیگه چیزی یادم نمیاد که بخوام بگم!جز آرزوی سلامتی و خوشی همه تون.

امیدوارم این روزا حال همه تون خوب باشه و از ته دل بخندید!

دوستتون دارم خیلی زیاد!

مواظب خودتون باشید و از باقیمونده روز تعطیلتون استفاده کنید.

بای

نظرات 15 + ارسال نظر
سحر۲ 1 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:49 ب.ظ

گل تقدیم به تو

paria 1 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:34 ب.ظ

Man zendamm :)

ای جان!خداروشکر....زنده که باید حالا حالاها باشی!
مرسی که خبر دادی.جای منم برو بگرد و تفریح کن عزیزم!!!!

آنا 1 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:00 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

باز هم سر غذا رسیدم ..

واااااااای آنا!برگشتی؟!
خدا بگم چیکارت نکنه دختر!کجا بودی تو...دلم برات یه ذره شده بود!!!!

یاس 1 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 12:48 ب.ظ http://khatkhati-76.blogfa.com

قااااااااااااااااالب نو مباااااااااارک
تولدش مباااااااااااااااارک ایشالا هزار و یکمین تولدشو جشن بگیری

مررررسی خوشگلم!
فدای تو....
بووووووس

خانم توت فرنگی 1 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:36 ق.ظ

ای جانم... تولدش مبارک باشه
انشالا سالها با خوبی و خوشی و سلامتی و مهربونی و احساس خوب کنار هم باشید

مرسی عزیزم.قربون محبتت!
منم واسه شما کلی آرزوهای خوب و قشنگ دارم!

ویولا 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

به به آفرین مهناز جون که اون شب رو تلخ نکردی. منم باید بشینم به خودم از این اولا دوما سوما ها یاد بدم که بتونم جلوی خودم رو بگیرم و با یه چیز کوچیک یه دلخئری بزرگ درست نکنم. تولد ساشا هم دوباره مبارک باشه و همیشه خوش و خندون باشید :)

مرسی ویولا جونم!راستشو بخوای منم کم از کاه,کوه نمیسازم!دیگه ایندفعه خیلی خودمو کنترل کردم!
فدای تو عزیزم.همچنین شما...

مهدیا 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 04:08 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

سلام.به چه دختر خوبی .خیلی خوب با اولا و دوما کوتاه اومدی. من این جور موقع ها قیافه ام تابلو که عصبانی ام.
یه لحظه فکر کردم اشتباهی وب دیگه اومدم. لباس وبت رو عوض کردی؟ لباس جدید مبارک.
خوش به حالت که این غذا هارو بلدی. من حتی از روی نوشته هم درست کنم وحتی ده بار هم درست کنم بازم تو ذهنم نمی مونه و برام سخته درست کردنشون.

سلام.ما اینیم دیگه!!!!
البته منم اکثرأ قاطی میکنم و هاپوی درونم به شدت فعال میشه!ولی گاهی هم,به ندرت اینجوری خانم و عاقل میشم!!
لباس جدید پوشوندم که براتون تنوع بشه!
جدی؟شاید آشپزی رو دوس نداری,آره؟ولی من واقععأ از آشپزی کردن لذت میبرم و تعریف از خود نباشه,دست پختمم خیلی خوبه!
!

بهاره 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:41 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

تولد ساشا مبارک باشه عزیزم ..
چند ساله شده ؟

سلام,مرسی عزیزم.پنج سال

ماجد 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام
تولد آقا زاده مبارک
ایشالا دامادش کنین

سلام
ممنونم.لطف دارید.

شیرین 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:22 ب.ظ http://rozegar-khosh.blogfa.com

تولد گل پسرتون مبارک

مرسی عزیزم!

زهره 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:42 ق.ظ http://a3moone7om.blogsky.com

به به سلام
قالب نو مبارک
تولد گل پسر بازم مبارک
خوشحالم که از نوشتت انرژی موج میزنه

سلام عزیزم.مرسی...
فدای محبتت عزیزم!!
کامنت توأم پر از انرژی مثبته عزیزم...

دندون 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:04 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

به به چقد نوشته ات سرزنده بود... راستی قالب نو مبارک من نبودم چه تغییر دکوراسیونی دادی... تولدت ساشا هم مبارک... ان شاا... دامادی شو ببینین...

قربونت!خوبی؟
مرسی...آره دیگه,گفتم یه تغییزی بدم,میاید اینجا,روحیه تون عوض بشه!
فدای تو......

SamaN 31 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:20 ق.ظ http://majidriddel.blogfa.com

سلام خوبی بانو معلومه حسابی بهت خوش گذشته ها ولی خوب خودتو کنترل کردی که دعوا نشه ولی قوم شوهر هم می شه فامیل انقدر از غذا گفتی هوس کردم منم به قول اون دختره که گفتی از غذا کمتر بگو فردا صبح یه املت مفصل تر از روی چشم تو هم چشمی با شما می زنم همیشه زندگیت شاد باشه و لبات خندان کنار پسرت و شوهری

سلام,مرسی.بالاخره یه جاهایی آدم باید خودشو کنترل کنه به خاطر زندگیش دیگه!
املت واسع صبحونه خوبه.نوش جان.
ممنون,همچنین شما

ترمه 30 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:54 ب.ظ http://www.sarneveshtman2.blogfa.com

سلام.خداروشکر که خوش گذشته.خوبه که شوهرت غذاهای این مدلی را دوست داره شوهر من زیاد با فست فودیا حال نمیکنه وبیشتر پلوییه البته منم شدم مثل خودش،

سلام عزیزم.مرسی
شوهر منم بیشتر سنتی حال میکنه و غذاهای سنتی رو دوس داره,ولی چون من و پسر فست فود خوریم,اونم همراهیمون میکنه

سپیده مامان درسا 30 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:34 ب.ظ

تولد گل پسر نازمون مبارک
الهى همیشه شاد و سلامت باشین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.