روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

مهمونی خواهر

سلام به دوستای خوبم.ممنونم به خاطر کامنتای محبت آمیز و دلگرم کننده واسه پست قبل.همینطور اونایی که راهکار نشونم دادن و کمکم کردن.یه تشکر ویژه هم باید از آنای عزیزم بکنم....

دوستتون دارم و قدر دوستی و همراهیتونو میدونم!


حالا یه کم روزمره بگم براتون.

یکشنبه ساشا فاینال داشت.بعد از امتحان منشی آموزشگاه,گفتش که واسه تعطیلات تابستونی,ده روز تعطیلن.قرار بود واسه کاری همین چند روزه,برم خونه خواهرم.دیدم فرصت مناسبیه,بهش زنگ زدم و گفتم اگه خونه ای و برنامه ای نداری,فردا میام اونجا,که گفت ,خونه ام و بیا...

فرداش,شوهری ما رو رسوند و خودش رفت سرکار.خواهرم رفت نون خرید و صبحونه خوردیم و یه کم حرف زدیم.فیلم آقا و خانم محمودی,فکر کنم اسمش همین بود,رو گذاشت و دیدیم.خوب بود.از بازی حمید فرخ نژاد خوشم میاد.ترانه علیدوستی هم خوبه!البته نه همیشه.خلاصه,فیلمو دیدیم و ساشا به خاله اش گفت,من ماکارونی میخوام.اونم واسه ناهار ماکارونی درست کرد.خواهرم بارداره و فشارش بالا و پایین میشه. واسه همین زیاد نمیذاشتم کار بکنه.البته خداروشکر این سری هم حالش بهتر بود,هم اخلاقش!!!بعدازظهر خوابیدیم.غروب شوهر خواهرم اومد,میخواست بره خرید کنه و گفت,شمام بیاید,که خواهرم گفت,گرمه و حالشو ندارم.به من گفت,تو بیا بریم.رفتم و تو راهم باهم حرف زدیم.این شوهر خواهرم,بهترین و ایده آل ترین,مرد و شوهر دنیاس!!!یعنی هر انتظار و توقعی از یه مرد خوب میشه داشت,همه رو یکجا داره این آدم!واقعأ خواهرم در مورد ازدواجش,خیلی خیلی خوش شانس بوده!و البته من همیشه براش به خاطر این موضوع خوشحالم.درسته با خواهرم اختلاف زیاد دارم,ولی خب,به هر حال خواهرمه و خوشحالم که شوهر خوبی داره و خوشبخته.خداروشکر.....

شوهر خواهرم,همیشه راجع به زندگیم و شوهری باهام حرف میزنه.یه بار که با شوهری اختلاف پیدا کرده بودم,بهش گفتم و اونم خیلی کمکم کرد.بعدشم بهم گفت,من همیشه به خواهرتم میگفتم که مهناز همیشه حتی تو اوج شادیاشم,غمگینه!!!ازون به بعد همیشه حواسش بهم هست و اگه مشکلی داشته باشم,حتمأ کمک میکنه.خلاصه باهم حرف زدیم و رفتیم هایپر خرید کردیم و برگشتیم.شوهری هم اومد.شام خوردیم و میخواستیم برگردیم خونه که شوهر خواهرم اصرار کرد که بمونید و بازی کنیم.مام موندیم.بازی کردیم و فیلم دیدیم.آخر شبم اونا خوابیدن و منم یه کم وب گردی کردم.حالم خوب نبود!تپش قلب داشتم.سعی کردم بخوابم,ولی دیدم نمیشه.پا شدم رفتم صورتمو آب زدم,ولی انگار داشتم از درون گر میگرفتم.یه کم نشستم و آب خوردم.دیدم انگاو داره حالم بدتر میشه.شوهری رو صدا کردم و گفتم,من حالم بده!پا شد گفت چی شده؟گفتم,تپش قلب دارم.یهو حالت تهوع گرفتم و هی بالا میاوردم.خواهرم اینام بیدار شدن.لباس پوشیدیم بریم بیمارستان,خواهرم که نمیتونست بیاد,به شوهرشم گفتیم نیاد و بمونه پیشش.ساشا هم خواب بود.من و شوهری رفتیم,درمانگاه.دیگه وقتی رسیدیم,تمام بدنم میلرزید!!!نمیدونم چم شده بود!شوهری هم اینجور موقعها خیلی میترسه.خلاصه دکتر معاینه ام کرد و گفت فشارت خیلی بالاس!دوتا آمپول زد و گفت یه ربع دراز بکش.بعد دوباره فشارمو گرفت و گفت پایین نیومده!بهم سرم زد.اینقدر تپش قلب داشتم که حس میکردم,همه صدای قلبمو دارن میشنون!خلاصه تا پنج صبح درمونگاه بودیم.دیگه بهتر شدم و برگشتیم خونه خواهرم.تا برسیم بخوابیم ساعت شد شیش!

شوهری دیرتر رفت سرکار.

تازه خوابم برده بود که ساشا بیدار شد!یه اخلاقی هم داره این پسر من,تا بیدار میشه,منم بیدار میکنه و شروع میکنه به حرف زدن و حتمأ هم باید جوابشو بدم!!!

خلاصه که دیدم,نمیشه اینجوری خوابید و ساعت هفت و نیم بود که بلند شدم.خواهرم خواب بود!پا شدم با ساشا رفتیم تا میدون تجریش و دور زدیم و هوا هم اون موقع صبح زیاد گرم نبود.برگشتنی هم نون خریدیم و برگشتیم.خواهرم هنوز خواب بود!احساس گیجی میکردم هنوز.سعی میکردم سر خودمو گرم کنم تا شاید بهتر بشم.چایی دم کردم ودیگه ساعت ده خواهرمم بیدار شد.یه کم کتاب,عقاید یک دلقک رو خوندم!البته قبلنم خوندمش.منتهی من کتابایی که دوس دارم رو هروقت,وقت کنم,باز میکنم و چند صفحه ای ازشون رو میخونم.ظهر شوهری زنگ زد و گفت,بیدار شدی؟!گفتم یه ساعت بیشتر نخوابیدم!!!!گفتم ساشا بعدازظهر باشگاه داره.میای دنبالمون یا آژانس بگیریم.گفتش,نه حالت خوب نیست و هوام گرمه,مرخصی میگیرم میام.دیگه ساعت سه از خونه خواهرم راه افتادیم و اومدیم خونه.شوهری خوابید و گفت,تو بگیر بخواب من ساعت پنج بیدار میشم,میبرمش!رفتم دراز کشیدم,ولی هنوز احساس سنگینی تو قفسه سینه ام میکنم,یه کم چشمامو بستم.خوابم نبرد,از بس ساشا میومد و بیدارم میکرد و باهام حرف میزد!!!تازه داشت خوابم میبرد که چشمم افتاد به ساعت,دیدم پنج و ربعه!شوهری رو صدا کردم و گفتم,پاشو الان باشگاهش دیر میشه!گفت,من خوابم میاد آخه!!!دیدم وایسم به بیدار کردن این,باشگاه بچه دیر میشه.لباس پوشیدیم و صداش کردم و گفتم,خودم دارم میبرمش!چشاشو باز کرد و گفت,اااااا حالت خوب شد؟!!!گفتم,خوبم.گفت,پس با ماشین برید گرمه.گفتم,نه یه کم سرم سنگینه,نمیخوام اینجوری پشت فرمون بشینم.خلاصه که اومدیم و الانم از باشگاه دارم براتون پست میذارم!!! 

بعله,اینم روزمره های این دو روز و مهمونی خونه خواهرم.

همه تون رو دوس دارم و به دستای مهربون خدا میسپارم.....

نظرات 17 + ارسال نظر
هیما 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:51 ب.ظ

عززززیزم، الان چطوری خوبی؟

قربونت هیما جوووونم!
خوبم,امروز از بیمارستان مرخص شدم.

پریا 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:54 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

زنده ای مهناز؟

ظاهرأ که زنده ام!!!
اومدم...

دکتر نیاز هستم 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:28 ب.ظ

اینو امروز از تلتکست گرفتم
برای پایین اوردن فشار آبلیمو و آبغوره
ماست و موسیر له شده عرق کاسنی و شاه تره خوبه
مواد دارای پتاسیم هم خوبه مث انگور - موز -
گردو -سیر
خاکشیر رو ناشتا صبح بخور بهار نارنج هم خوبه
پیاده روی عالیه
ویزیت رو هم به کارتم بفرست خواااااهر

به به عجب خانم دکتر دوست داشتنی ای!!!
خیلی محبت کردی عزیزم,ممنونم.
چشم,آدرس بده تا شب حق ویزیتتون رو میفرستم!
م!

دلارام 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:47 ب.ظ

مواظب خودت باش بانو جان

ممنونم دلارام عزیز...

تلخون 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام خانوم گل
از صبح که دو مطلب اخیرت رو خوندم یه جوری ام. یه دلشوره. یه نگرانی. راستش فکر کردن به این که تو چه روزهایی رو در نوجوانی و جوونی پشت سر گذاشتی، خیلی تاثیرگذار و تفکر برانگیزه. از خوندن بعضی از سطور نوشته ات شکه می شدم.
همینجا بگم که تو بسیار ادم قرص و با اراده و محکمی هستی. افرین که یه تنه در برابر همه ناملایمات وایسادی. افرین و درود که تغییر رو رو با همه مشقت و دردی که برات داشت، انتخاب کردی.
و اما عشق
عشق رمزآلودترین گوهر افرینشه. شبیه گدازه ی داغ اتشفشان...تو دستت که بگیری ذوب می شی...جزوی ازون میشی...
کاری به تصمیمت...ازدواجت و شرایط الان ندارم
فقط
تو خوشبختی که ولو برای مدت کوتاه چندسالة‌ای، عشق رو تجربه کردی. عشق رو حس کردی و باورش کردی.
من ادم های زیادی رو می شناسم که هرگز این موهبت رو نداشتن.
امروز یه جمله خوندم: یادتان باشد! اثر انگشت شما از زندگی که به آن دست می زنید، پاک نمی‌شود
گاهی ما ادمها وارد زندگی هم میشیم که یه تغییر رو منجر بشیم. یه کلید تاریک رو برای هم روشن کنیم. یه لبخند بذاریم تو صورت همدیگه و بعد بریم...عبور کنیم... رد شیم...
دوست تو و خود تو تاثیرات خوبی روی هم گذاشتید. مطمن باش که به ادم های بهتری تبدیل شدین.
خدا به تو، پسر خوبت و همسرت که همراهته، شادی آرامش و سلامتی عطا کنه
آمین

سلام عزیزم.ممنونم که اینقدر با دقت و حوصله خوندی مطالبمو و شرمنده ام بابت اینکه ناراحتت کردم!
راستشو بخوای,تلخون عزیزم,خودمم به خاطر اون تغییراتی که تو توجوونیم تو خودم به وجود آوردم خیلی خوشحالم.اصلأ دوس نداشتم همون دختر خجالتی و ترسو و بدون اعتماد به نفس باقی بمونم!
به چیزی اشاره کردی که هیچکی بهش اشاره نکرده بود.درسته,من آدم خوشبختی بودم که تونستم برای چندسال عشق رو تجربه کنم واقعأ هم دوستم تأثیرات مثبت زیادی روم گذاشت.مرسی به خاطر یادآوریت . ...واقعأ عشق تجربه فوق العاده و منحصر به فردیه و با همه سختیها و شاید تلخیهاش,من واسه همه آرزو میکنم,چون بدون عشق زندگی کامل نیست.
خیلی ازت ممنونم و خوشحالم به خاطر همراهیت عزیزم.منم برات بهترین آرزوها رو دارم مهربونم.

ویولا 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

عه ، چی شدی آخه؟ بهتری الان مهناز جون؟ سابقه فشار بالا داشتی؟ مواظب خودت باش دختر

خوبم ویولا جوونم.نه بعضی وقتا فشارم میفتاد,ولی بالا نمیرفت!!!
قربون محبتت..

دندون 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:50 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

فشار خیلی چیز مهمیه... سر سری نگیر و حتما به پزشک متخصص مراجعه کن...

آره عزیزم.منشأ اکثر مریضیها همین فشارهای عصبیه!!!
رفتم دکتر,خوبم الان.
مررررررسی

آتوسا 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:48 ق.ظ

مهناز جان این شماره تلفن اورژانس بیمارستان دی هست سر توانیر: 84942616... دکتر درگاهیان متخصص قلب هستن و کارشون عالیه و همین جمعه از ساعت 11 ظهر به بعد می تونی به اورژانس بیمارستان دی، مراجعه کنی.

خیلی لطف کردی آتوسای عزیزم!!!

آتوسا 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:39 ق.ظ

عزیزمممم

عزیزی....

خانم توت فرنگی 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:44 ق.ظ http://pasazvesal.blogsky.com/

یکم بیشتر مراقب خودت باش مهناز جان
فکر می کنم با نوشتن ا ز روزهای سختت خیلی رو خودت فشار آوردی آخه

مرسی توت فرنگی عزیزم.آره همینطوره!
دکترم گفتش از فشار عصبیه.گفتش,آرامش.....آرامش.....آرامش!!!!

سارا 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:20 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

الان بهتری؟چیز خاصی نخوردی اونجاشور باشه چرب باشه؟

مرسی عزیزم.نه چیز خاصی نخوردم,دکتر گفتش از استرس و اعصاب بوده!
خوبم الان,مرسی

سحر۲ 14 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:42 ق.ظ

از,ناراحت شدم برات.:-(
آخه چرا.
بعلاوه توصیه پریا ک حتما عمل کن بهش و تصمیم خودت مبنی بر دکتر رفتن لطفا استرست رو کم کن,استرس فوق العاده خطرناکه.
ممکنه بالارفتن ناگهانی فشارت از استرسی باشه ک سر پست قبلی و مرور خاطرات برات اتفاق افتاد.
بزار ی گریزی بزنم ب اون موضوع,مهناز هر چیییی رد وجود دوست پسر قبلیت هست رو بزار کنار ,هر چیز ک تورو ب یادش میندازه فراموش کن,نمیگم یک باره ولی کمکم .ده سال زمان زیادیه ولی شاید چند سال دیگه هم بکشه کامل از ذهنت پاک بشه ولی میشه

مرسی سحرجونم...
آزه دکترم گفتش از استرس و فشار عصبی بودش.
من همون موقع که عروسی کردم,همه عکسها و کادوها و هرچیزی که کوچکترین ردی از دوستم توش بود,رو انداختم دور.ولی خب متأسفانه چیزی که تو دل و فکر آدم میره,به این زودی بیرون نمیاد و فراموش نمیشه!!

پریا 13 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:27 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

پارسا دکتر کاظمی سعید رو برای قلب معرفی کرد.
فکر نمی کنم نیازی به متخصص مغز و اعصاب باشه، چون کلا مغز و اعصاب ۲ دسته است.
یکی داخلی مغز و اعصاب
یکی جراحی مغز و اعصاب
که هیچ کدوم به کارت نمی ان.
بهتره پیش یه متخصص قلب بری.

پارسا این دکتر رو معرفی کرد، حالا باز هر دکتری که خودت فکر می کنی خوبه برو چوناین فقط یه پیشنهاده.
از طرفی پارسا مطمئن نیست که ایرانه یا نه، به مطبش زنگ بزن و بپرس

مرسی عزیزم,خیلی لطف کردی...

پریا 13 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:16 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

17 رو چنده؟
۱۷ بالاست !!!!
پاشو برو یه بیمارستانی درمانگاهی جایی
سرخود دارو نخور!
داروی هارو اگه اشتباه بخوری، ممکنه فشارت خیلی بیاد پایین.

اگه ۱۷ هست فشارت برو یه جا تا فشارت رو بیارن پایین.
سرخود اصلا دارو نخور

آره خیلی بالا بود.رفتم درمونگاه.مرسی جیگر!!!

پریا 13 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:36 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

سلام
حالت بهتره؟
من یکم پزشکی کنم و بعد برم.
احتمالا به خاطر عصبی شدن فشارت رفته بالا.
بهتره تو این زمان ها یه فشارسنج داشته باشی که فشارت رو بگیری و اگه فشارت بالا بود، قرص های اتنلول یا کاپتوپریل یا هر دارویی که فشار خون رو می اره پایین مصرف کنی.
این مسئله خیلی خطرناکه، به محض بالارفتن فشار، باید فشار بیاد پایین وگرنه باعث سکته قلبی یا مغزی میشه

تا زمانی که بری دکتر، بهتره مصرف نمک رو از غذاهات کم کنی.
روغن رو هم سعی کن خیلی کم مصرف کنی، بهترین روغن به نظر من روغن کنجد هست.

سعی کن چربی اینا نخوری، به بدنتم فعلا فشار نیاری، حتی بهتره ورزش رو فعلا انجام ندی چون ممکنه به بدن و قلبت فشار بیاره، فعلا همه برنامه های ورزشی رو رها کن تا بری پیش دکترت

انشاالله که چیزی نیست.
الان که گیچ و منگی ممکنه فشارت بالا باشه، حتما یه فشار سنج بخر و فشارت رو بگیر که مشکلی پیش نیاد.

مواظب خودت باش مهنازی

مرسی عزیزم به خاطر اینهمه توصیه خوب و مفید!
توام واسه خودت یه پا دکتریا...
چون اصلأ احتمال نمیدادیم فشارم رفته باشه بالا و نصفه شبم بود,به فکرمون نرسید فشارم رو بگیریم,وگرنه خواهرم فشارسنج داشت.
غروبی رفتم و خریدم واسه احتیاط,الان دوباره فشارمو گرفتم,هفده هستش!میتونم سرخود این قرصهایی که گفتی رو بخورم تا فعلأ بیاردش پایین تا فردا برم دکتر,یا حتمأ باید دکتر تجویز کرده باشه؟
الانم چشمام میسوزه و کف پام داغه!
دیشب دکتر درمونگاه بهم گفت حتمأ برو پیش متخصص قلب.
تو متخصص قلب خوب میشناسی؟خودمم فکر میکنن از اعصاب و فکر وخیال باشه,حالا نمیدونم پیش متخصص مغز و اعصابم برم,یا همون قلب کافیه
اگه اطلاعاتی داری,یا اگه میتونی از پارسا بی زحمت بپرس که من با این شرایط ,پیش چه متخصصی باید برم.
فدای تو....!

سپیده مامان درسا 13 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:30 ب.ظ

فشار بالا اونم تو این سن آخه چرا ؟
خیلی فشار بالا بده مهناز بیشتر مواظب باش خواهر ...
خداروشکر که الان بهتری و خوب بوده زود رفتی درمانگاه .
ببوس ساشا رو از طرف من

مرسی سپیده جونم.
پیر شدیم دیگه مادر!!!
راستش نمیدونم چرا فشارم اینقدر رفته بود بالا.خوبم الان,مرسی
قربونت برم.توام درسا جونو از طرف من ببوسش

بهاره 13 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:22 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

یعنی چت شده بود یهو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم والله ....دیشب یهو فشارم رفت بالا و تپش قلب گرفتم!حالا واسه هفته بعد متخصص قلب نوبت گرفتم,ببینم چی میگه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.