روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

دلم میخواد حداقل ده,دوازده سال برگردم به عقب.....


چرا زمان دکمه برگشت به عقب رو نداره؟این اصلأ عادلانه نیست!


شوهرم منو دوس داره,پسرم رو با دنیا عوض نمیکنم,مشکلی ندارم..........خدایا پس من چه مرگمه!!!!


دلم میخواد بخوابم....یک ساعت,یه روز,یه سال,یه قرن....


چرا خوابم نمیبره؟!!!!

نظرات 15 + ارسال نظر
ویولا 12 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:10 ب.ظ http://sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم..
بنظرم برای هورمون های خوشگلمون باشه! منم زیاد اینطوری میشم... یعنی یه طوری حالم بد می شه که هر کی ندونه فکر می کنه چه خبره ولی هر چی موشکافی کنم میبینم هیچیم نیست فقط دلم گرفته!!! میگذره...

سلام عزیزم.آره بعضی وقتا پیش میاد که آدم بی دلیل دلش میگیره, ولی واسه من خیلیم بی دلیل نیست!

سپیده مامان درسا 11 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:58 ب.ظ

عزیزم مهناز

قربونت سپیده جون مهربونم....

آشتی 11 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:00 ب.ظ

مشاور خیلی میتونه کمک کنه. من واقعا از مشاوره رفتن راضی هستم. لااقل خودمو بیشتر شناختم.

منم یه مدت رفتم,تا یه مدت خوب بود,ولی بازم روز از نو,روزی از نو.حالا یه پست راجع بهش مینویسم,شاید آرومتر بشم و شرایطم رو بهتر درک کنم.

سحر۲ 11 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ق.ظ

:-(
ای جانم

عزیزی,سحر جونم!!!

دندون 11 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:34 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

منم بارها گفتم اگه برمیگشتم عقب زندگیم خیلی تغییر میکرد... شاید نه مطمئناً آدم دیگه ای میشدم...
کاش میشد برگشت....

کاش میشد دندونی.....
حتمأ خیلی چیزا تغییر میکرد....

آوا 11 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:22 ق.ظ http://ava-life.blogsky. com

ولی من اصلا دوس ندارم برگردم به عقب ، هیچوقت نخواستم. نه که این مثلا ده سال و بی نقص و پرفکت پشت سر گذاشته باشم ...نه
ولی اینهمه سختی کشیدم رسیدم به اینجا دوباره برگردم که چی؟
حتی هیچوقت نخواستم به بچگی برگردم
من با لحظه حال خوشم و امید به آینده، گذشته برام همیشه ی خاطره ی جالبه ، حتی گذشته های سخت و تلخ

خب این خیلی خوبه که شرایطی که توش هستی رو دوس داری!کاش منم دوس داشتم.....

بهاره 11 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:05 ق.ظ

منم دقیقا حس تو رو دارم بیشتر وقتا

جدی؟'!واقعأ حس بد و مزخرفیه!!!

آنا 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:34 ب.ظ

کاملا حست را می فهمم مهناز. آدم یک احساس بدی داره شبیه معلق بودن بین زمین و اسمون. نه می تونه بگه این که هست خوبه نه می تونه بگه بده. فقط خودت حسش می کنی. قابل توضیح دادن نیست. نمی شه برای کسی استدلال کرد که چرا اون حس خوب شادی را نداری.
اما یک کاری بکن مهناز. تصور کن اگر زمان برمی گشت به ده سال پیش تو چی کار می کردی. با کی ازدواج می کردی؟ بعدش چی می شد؟ چی کارها می کردید؟ یک قصه بنویس از یک زندگی متفاوت. قبلا هم این را بهت پیشنهاد دادم. وقتی سناریو می نویسی از زندگی خودت حست خیلی بهتر می شه. امتحان کن.

آره آنا,مشکل اینجاست که نمیشه توضیح داد.همه میان و دونه دونه خوبیها و محسنات زندگستو واست میشمارن و میگن,دیگه چی میخوای؟؟؟؟از چی ناراحتی؟خب عوضش کن جاهاییشو که نمیخوای!ولی من نمیتونم این حس لعنتی رو براشون توضیح بدم!
راجع به زندگی که دوس داشتم داشته باشم بنویسم؟واسه خودم,یا اینجا؟
این باعث نمیشه اون زندگی برام پر رنگ تر بشه و زندگی خودت بیشتر از رنگ و رو بیفته برام؟

پریا 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:09 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

من میگم قربانی اشتباهات خودت هم نباش، چون فقط خودت زجر میکشی (اینهارو هم باید یکی به خود من بگه)

پس اگه می خوای بمونی تو این زندگی، قرار نیست این چیزارو بنویسیو غر بزنی.
با تمام قدرت زندگیت رو جوری بکن که خودت می خوای، زندگیت رو ب سمت ارامش و لذت ببر.
به سمت راضی بودن از خودت و از زندگیت.

یه لیست تهیه کن از کارهایی که می خوای و دوست داری انجامش بدی و انجامشون بده.

این لینک رو هم بخون، عالیه نوشته اش
http://niformyfrnd.blogsky.com/1393/12/28/post-46/%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%A8%D8%AE%D8%AA%DB%8C

میدونی چیه پریا,یه سری کارها تاریخ مصرف دارن.یعنی فقط تا یه زمانی میتونی انجامشون بدی.ولش کن......
بذار اینی که گذاشتی رو بخونم.مرسی

پریا 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:31 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

اگه این مسئله هنوز ازارت میده و فکر می کنی که از زندگیت لذت نمی بری، جدا شو و برو دنبال زندگی که می خوای و به ارزوهات برس، به هر چیزی که می خوای.

اما اگه می خوای تو این زندگی بمونی و زندگی کنی، دیگه غر غر ممنوع چون خودت خواستی این زندگی رو با تمام شرایط و همه چیزهاش، همه ی خوبی ها و بدی هاش.
می تونی تو این زندگی بمونی و کارهایی که دوست داری بکنی رو انجام بدی.

اگه فکر می کنی نمیشه و نمی تونی ادامه بدی، ازین زندگی راضی نیستی، برو و زندگیت رو هر جور که دوست داری بساز.

ولی این حالت که قربانی هستی اصلا خوب نیست، مسئولیت پذیر باش.
مسئولیت تک تک انتخاب هایی که کردی و تا اخر پاشون وایسا.
می خوای بمونی با تمام وجودت بمون و مسئولیت انتخابت روبپذیر.
می خوای بری، برو با تمام وجودت و مسئولیت رفتنت و انتخاب اشتباهت تو ازدواج رو بپذیر و بگو اشتباه کردم،‌می خوام به تمام ارزوهام برسم و مسئولیت تصمیمت رو بپذیر.

به این راحتیا که میگی و فکر میکنی نیست پریا...
من مسؤلیت پذیرم.خیلیم مسؤلیت پذیرم.من در قبال پسرم و شوهرم مسؤلیت دارم!من نمیتونم شوهرم رو به دلیل اشتباه خودم رها کنم.به چه جرمی؟
پسرم رو چی؟اونو چیکار کنم؟از مادرش جداش کنم یا از باباش؟!
نمیشه...من آدمی نیستم که برم و پشت سرم اینهمه خرابی به جا بذارم!
بعدشم,الان با هفت هشت سال پیش شرایط خیلی فرق داره!اون موقع اگه تصمیم دیگه ای میگرفتم,شاید میتونستم به زندگی دلخواهم برسم,ولی امروز هیچی مثل اون موقع نیست.یعنی حتی اگه همه چیو پشت سرم بذارم و برم دنبال دلم,بازم به هیچ جا نمیرسم.چون نه من آدم اون موقع هستم,نه آدمای اون زمان سر جای قبلیشونن!!!
هیچوقت نخواستم که نقش قربانی رو بازی کنم و تو زندگی از هیچ چیزیبیشتر از ترحم دیگران,متنفر نبودم!نگفتم که کسی دلش برام بسوزه .....
من اگرم قربانی باشم,قربانی اشتباهات خودمم نه کس دیگه ای...
من فقط حس و حالم.رو گفتم...

پریا 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 05:58 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

مهمترین تغییری که وقتی برگردی عقب به زندگیت می دی چی هست؟
چی باعث شد به اون چیزهایی که می خوای نرسی؟

جوابت خیلی طولانیه پریا.شاید واسش یه پست نوشتم.
ولی مهمترین تغییری که تو زندگیم میدم,ازدواجمه!شوهر من خیلی خوبه,مهربونه,دوسم داره,کاریه,دنبال خلاف و این چیزا نیست,همه آرزوش برآورده کردن رویاهای منه!ایراداتی هم مثل همه آدمها داره,ولی نکات مثبتشو گفتم تا بگم,مشکل از طرف اون نیست.مشکل اینه که من تو شرایط بدی باهاش مواجه شدم و ازدواج کردم و این مسأله هنوز آزارم میده!مشکل اینه که من خیلی بلند پرواز و ایده آل گرا هستم و احساس میکنم اصلا با این آدم و این زندگی هیچ سنخیتی ندارم'!

خانومی 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 05:52 ب.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

مهنازجان اصلا نگران نباش عزیزم... این حالت گاهی برای خیلیها پیش میاد. یه موقع فکر نکنی حتما یه مشکلی هستا.. خودتو با یه چیزی که علاقمندی سرگرم کن تا به امیدخدا برطرف بشه گلم.

به به خانمی عزیز!پس بالاخره با دنیای مجازی آشتی کردید!
راستش خانمی,این حالتی نیست که فقد بعضی وقتا برام پیش بیاد,من همیشه این حس رو دارم.فقط بعضی وقتا سر خودمو گرم میکنم و سعی میکنم فراموشش کنم.ولی هنیشه باهامه!حقیقت اینه که من راضی نیستم....و این نارضایتی روز به روز داره بیشتر میشه

خانم توت فرنگی 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 05:30 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

اگع کاملن بی دلیل ناراحت، عصبی یا دلگیری شاید بخاطر هورمون هاته مهناز
سخت نگیر (؛

نه,ربطی به هورمونهام نداره,من احساس سرخوردگی میکنم تو این زندگی!
خیلیا میگن,تو قدرنشناسی و زندگی که داری,آرزوی خیلیاست,ولی این زندگی با رویاها و آرزوهای من خیلی فاصله داره

هیما 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 05:13 ب.ظ

من دوست دارم برگردم به 6 سال پیش

بده که نمیشه برگشت به عقب!مگه نمیگن انسان جایزالخطاست؟پس چرا واسه بعضی از اشتباهات,این زندگی بهمون فرصت جبران,نمیده؟؟؟

پریا 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 04:54 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

دوست داری برگردی عقب چی کار کنی؟
برگردی عقب چه تغییری توی زندگیت میدی؟

خیلی چیزا رو ....
من خیلی زحمت کشیدم تا خودمو تغییر بدم.خیلی فکرها و آرزوها داشتم.ولی الان به هیچکدومشون نرسیدم.زندگیم خوبه,ولی من اینو نمیخواستم..... هیچ چیز این زندگی راضیم نمیکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.