روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

پیش داوری و کتاب


""سلااااام و صد سلام.خوبید؟چه خبرا؟!!


این پست"" رو نمیخوام روزمره هام رو 


بنویسم و میخوام یکی دوتا از کتابهایی 


که دوس دارم رو بهتون معرفی کنم,تا 


شمام اگه دوس دارید 


بخونیدشون.میخوام عکساشونم 


بذارم.البته تا حالا عکس نذاشتم و 


نمیدونم بلدم یا نه.حالا ببینم چی میشه!


راستی دیروز رفتم آموزشگاه ساشا و اول 


اینکه دیگه آروم شده بودم و با خودم


فکر کرده بودم چون کیفیت آموزششون


خوبه و درست نیست که هنوز این level 


تموم نشده,ساشا رو بیارم بیرون,بنابراین 


با خودم فکر کردم که باید جوری برخورد 


کنم که زیاد تند نباشه و نیفتم رو کل کل و 

مجبور بشم بگم دیگه نمیارمش!!!!پس 


صبح پاشدم نرمش کردم و صبحانه


ساشا رو دادم و آرایش کردم.من همیشه 


آرایش دارم.یعنی اکثر وقتا.هم تو خونه 


هم بیرون.اصلأ عاشق آرایشم.دوره اش 


رو هم دیدم.تنها هنریه که دوسش دارم و 


بلدم.حالا بنا به موقعیت و جایی که 


میخوام برم,آرایشم تغییر میکنه.یه


وقتی لایته و یه وقتم,تند.من عاشق 


تنوعم.از یکنواختی بدم میاد.از دکور 


خونه گرفته تا مدل مو و آرایش و تیپ و 


لباسم,مدام درحال تغییرم!شوهری هم 


دوس داره این اخلاقمو.میگه,هیچوقت 


یکنواخت و یه جور نیستی!البته این تو 


اخلاقمم صدق میکنه و من مدام درحال 


تغییرم!!!فکر کنم اینکه متولد خردادم هم 


تو این موضوع بی تأثیر نباشه!!!من که 


خودم راضیم ازین اخلاقم!البته من تا


حد زیادی,خودشیفته تشریف دارم و 


خودمو خیلی دوس دارم و اخلاقامو 


میپسندم!!!!!


پدر پر حرفی بسوزه.....همیشه اینقدر 


ازین شاخه به اون شاخه میپرم که رشته 


کلام از دستم در میره!


بعله,آرایش کردم و اتفاقأ خوشگلم شدم!


آخه بعضی وقتا نمیدونم چرا این صورت 


آدم بازی درمیاره و لج میکنه با آدمو 


هرکاریش میکنی,بد میشه و نمیشه اونی 


که میخواستی!


خلاصه از آرایشم خوشم اومد,چندتا 


عکسم طبق معمول هر روز با ساشا 


گرفتیم و بهش گفتم,میای بریم بیرون؟


گفت,نه من میخوام نقاشی بکشم,شما 


برو,واسم یه بستنی پریما گلد بخر وبیا!!!!


لباس پوشیدم و رفتم و سعی کردم تو


راه خوبیهای آموزشگاه و معلم و مدیرش 


رو تو نظرم بیارم و هم خودم با دید


مثبت برم,هم انرژی مثبتم رو براشون 


بفرستم!آخه ذهنیت آدم و طرز فکر آدم 


راجع به طرف مقابلش,به اون منتقل 


میشه و همیشه آدم در تقابل با 


دیگران,انرژی مثبت یا منفی اش هم 


بهشون میرسه و اتفاقأ خیلی هم تأ 


ثیرگذاره.مثلأ من بعضی وقتا که خونه 


مادرشوهرم میریم و اونجا سعی میکنم 


لبخند بزنم و باهاشون خوب برخورد 


کنم,چون ذهنم نسبت بهشون منفیه,این 


انرژی منفی بهشون میرسه و علیرغم 


اینکه ظاهر یه عروس خوب و دوس 


داشتنی!!!!!رو به خودم گرفتم,ولی


برخورد اونا همچنان منفیه و معلومه که 


انرژیهای منفی ذهن من رو تمام و کمال 


دریافت کرده اند!!!!


خلاصه واقعأ مثبت بود افکارم وقتی 


رسیدم به آموزشگاه.خانم مدیر داشت با یکی از 


بچه ها حرف میزد,سلام و احوالپرسی گرمی باهام 


کرد و گفت,الان میام خدمتتون.میدونستم که 


میدونه واسه چی اونجام.خلاصه کارش تموم 


شد,اومد و نشستیم و من براش مفصل حرف زدم 


و اونم گوش کرد و بعدش یه توضیحاتی داد و 


خیلیم تشکر کرد بابت اینهمه مسؤلیت پذیری!!و 


اینکه بی تفاوت نبودم نسبت به ساشا و درساش!


بعدشم گفت من به معلمشون گفتم چون 


تعدادشون کمه,جلسات رو کمتر کنیم.ولی گفتم,ده 


جلسه تدریس بشه,جلسه یازدهم فاینال برگزار 


کنن,نه اینکه جلسه دهم فاینال باشه.گفت شاید 


من درست توجیهشون نکردم و اشتباه متوجه 


شدن.و اینکه بهشون گفتم اگه دیدن کیفیت 


آموزش اومده پایین و بچه ها خوب یاد 


نگرفتن,جلسات رو مثل قبل چهارده جلسه بکنیم!خلاصه خیلی 


حرف زدیم و بازم خیلی زیاد تشکر کرد و منم اومدم .حالا از قضیه 


ذهنیت مثبت و انرژیها که بگذریم,من باید خودم رو بابت پیش 


داوری که کرده بودم تنبیه کنم!خیلی کار بدیه که آدم قبل از مواجه 


شدن با موقعیتی و شخصی,راجع بهش پیش داوری کنه!البته


من خود این خانم رو قضاوت نکردم و اینکه گفتم ازون اخلاقهایی 


رو داره که من اصلأ باهاش سازگاری ندارم,هنوزم سر حرفم 



هستم و نمیتونم با همچین شخصیتهایی تقابل داشته باشم.ولی 



راجع به شرایط صحبتمون و تصمیمهایی که قرار بود 



بگیریم,پیش داوری کرده بودم و فکر میکردم شرایط با بدی پیش 



میره,که اشتباه کردم و از دست خودم ناراحت شدم بابت این 



فکرم!!!واسه همین وقتی رفتم سوپر,خودم رو از بستنی محروم 



کردم تا تنبیه بشم!!!!فقط واسه ساشا بستنی خریدم و اومدم 



خونه.خواهرم زنگ زد و باهم حرف زدیم,بعدشم بابام زنگ زد و با ا


اونم حرف زدم!


خب اینم از موضوع آموزشگاه و خانم مدیر!


دیگه روزمره بسه.اتفاق خاص و مسأله ای هم پیش نیومد که 


براتون بگم.


راستی,یکی از دوستام داره میره هند!خوش به حالش...


من خیلی دوس دارم برم هند.مربی یوگاست و سالی یه بار میرن 


اونجا.ده روزش رو تو یه معبدی هستن و مراسم مخصوص


اونجا رو همراه با اونا انجام میدن.تو این مدتم گیاهخواری میکنن 

و مثلا از غروب به بعد چیزی نمیخورن و موبایل نباید استفاده 


کنن و ... خلاصه یه چیزی تو مایه های اعتکافه.واسه تزکیه روح 


و مدیتیشن و ازین چیزاست!ده روز بعدشو دیگه واسه خودشون 


مثل بقیه توریستا میرن و میگردن!!!


هند خیلی متفاوته!من دوس دارم برم!!!


البته الان فصل بارونهای موسمی هنده واسه همین تو این فصل 


توریستهای کمتری میرن اونجا.مثلأ هوا آفتابیه,یهو انگار با سطل 


آب میریزن,روی آدم.اینقدر شدیده که نمیتونی بیای بیرون.البته 


من که نرفتم هند,اینا رو خواهرم تعریف کرده!ولی حتمأ میرم!


دیگه از خانم مدیر و پیش داوری و هند و بارونهای موسمی بیایم 


بیرون و برسیم به معرفی کتاب!شماهام اگه کتابهای خوب رو 


میشناسید لطفأ بهم معرفی کنید.چون من عاشق کتابم و هیچ 


چیزی بیشتر از کتاب خوندن بهم لذت نمیده!البته همراهش یه 


موسیقی لایتم پخش بشه و یه فنجونم هات چاکلت کنارم باشه!!!


حالا ببینم میشه عکس گذاشت یا نه.اگه نشد,اسم


 و  توضیحاتشو بهتون میگم.


آقا نمیشه.راستش الان حالشو ندارم باهاش سر و کله بزنم ببینم 


چه جوریه.اسمشو مشخصاتشو

 

میگم بهتون.


اولین کتابی که میخوام بهتون معرفی کنم,اسمش


افسانه باران هستش.نویسنده اش نادر ابراهیمیه و چند تا 


داستان کوتاهه که خیلی خوبه.اگه کتابای نادر ابراهیمی رو خونده 

باشید,میدونید که چی میگم!خیلی خوب مینویسه!البته 


داستاناش عاشقونه و اینجوری نیستا...ولی قشنگن.پیشنهاد 


میکنم حتمأ بخونیدش,ضرر نمیکنید.کتاب قطورس نیستش و 


چون داستاناشم کوتاهه,میتونید تو فرصتهای کوتاه بخونیدش!


کتاب بعدی,اسمش هست,


درخت تلخ.نویسنده اش,آلبا د سس پدس هستش و ترجمه بهمن 


فرزانه هستش.اینم داستان کوتاهه و فوق العاده قشنگه .البته 


دوتا از داستاناش تقربیأ بلنده و هر کدوم صد صفحه هستن.ولی 


واقعأ جذاب و قشنگن.سلیقه تون تو کتاب خوندن رو 


نمیدونم,ولی من که خیلی دوسش دارم.پیشنهاد میکنم این دوتا 


کتاب رو حتمأ بخونید و اگه خوندید,بگید ببینم دوس داشتید یا نه 

و کدوم داستانشو بیشتر دوس داشتید!!جلسه بعدم ازتون 


امتحان میگیرم!!!!


عجب پست قمر در عقربی شد!از کجا رسید به کجا.من تو 


نوشتنمم مثل بقیه کارام واسه خودم یه برنامه و نقشه ترسیم 


نمیکنم تا از روی اون پیش برم.مثلأ تصمیم میگیرم که بنویسم و 


همون لحظه هم مینویسم.حالا اینکه راجع به چی بنویسم,هرچی 


بعد از سلام و احوالپرسی به ذهنم رسید رو مینویسم.البته امروز 


تو نظرم بود که بهتون کتاب معرفی کنم.ولی بقیه اش دیگه فی البداهه بودش مثل همیشه!!!

تو رو خدا خواننده های نکته بین و عزیزم,اگه چیزی میخواید 


بگید,مثل بقیه دوستان کامنت بذارید تا جوابتونو بدم,آخه پیغام 


گذاشتن یه کم نامردیه!شما حرف میزنید و من نمیتونم جواب 


بدم!اینم از الان بگن,نیاید پیغام بذارید که,حالا مگه تو کی هستی 


که به ما کتاب معرفی میکنی؟!من فقط کتابایی که دوسشون دارم 

رو چون چندتا از دوستام ازم خواسته بودن بهشون بگم,معرفی کردم!

دیگه.....دیگه.....نه دیگه,هرچی فکر میکنم,حرف دیگه ای ندارم!

همه تون رو دوس دارم و به خدای مهربونم میسپارم.بااااااای


نظرات 14 + ارسال نظر
نیاز 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:57 ب.ظ

اره عزیزم خیلی خیلی به من وابسته است اونم بخاطر سه سال شرایط خاص زندگیم شاید یه روزی گفتم
مدرسه نمیره که الان ولی از مهر میره کلاس اول
جالب اینه که تو مهد و پیش دبستانیش بر خلاف بچه های دیگه خیلی خوب با نبودن من کنار اومد ولی تو خونه نه همش باید کلی باهاش حرف بزنم
الان یه مدته که واسه کارام میزارمش پیش باباش یه خورده بهتر شده و چند شبه که جدا میخوابه
همه چی میخونم مجله رمان تلتکست کتابهای زناشویی تربیت فرزند
کلی هم ریختم تو تبلت
اونا رو هم میخونمش
نازپسر هم خیلی دوست داره براش کتاب بخونم

اشکال نداره عزیزم.حالا خوبه که تو مهد و مدرسه خودش میمونه و بهونه نمیگیره!فقط ازین به بعد باید حواست باشه که بیشتر ازین وابسته نشه.خوبه که جای خوابشو جدا کردی!
آفرین به تو که اینقدر مطالعه میکنی!نازپسرم,وقتی دیده مامانش اینقدر اهل مطالعه است,به کتاب علاقمند شده!پسر منم شبا به عشق اینکه براش کتاب داستان بخونم,میخوابه!

آنا 10 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:31 ق.ظ

آخه من تو کتاب های دسس خوددرگیری هاش را دوست دارم. احساس می کنم یک جورهایی توی کله اش هستم.

کاملأ باهات هم نظرم!منم عاشق این کشمکشهایی هستم که تو ذهنش داره و مدام با خودش,درگیری داره!

نیاز 9 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 04:14 ب.ظ

مهناز جون ناز پسر اصلا تو خونه تنها نمیمونه شاید هم زوده براش؟نمیدونم
جاریم سر کوچه ارایشگاه داره میرم کمکش همرام میاد
میگم زشته ببین خانوما راحت نیستن
بازم میاد تنهایی پشت در میشینه جیگرم اتیش میگیره مجبورم نرم.
ولی خب نمیشه همش تو خونه باشم احتیاج به یه محیط زنونه دارم
روحیه ادم باز میشه
منم کتاب خیلی خیلی دوست دارم و مجله که عاشقشم الان اگه خوندن وبلاگ هم یه جور مطالعه به حساب بیاد 80 درصد روزم به مطالعه ست

سلام عزیزم.مگه پسرت مدرسه نمیره؟من فکر کنم خیلی وابسته بارش آوردی عزیزم.چون انگار قبلنم گفته بودی هنوز پیش خودتون میخوابه!بچه وچ مخصوصأ پسربچه رو باید مستقل بار آورد.به نظرم سعی
کن ازین به بعد روش کار کنی که اینقدر بهت وابسته نباشه,چون بعدأ هم برای خودت هم وایه خودش مشکلساز میشه!
واقعأ هشتاد درصد روزت رو مطالعه میکنی؟؟؟؟منظورت خوندن وبلاگهاست یا کتابم میخونی؟

پریا 9 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:14 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

راستش من زیاد از نادر ابراهیمی خوشم نمیاد
درخت تلخ رو هم نخوندم ولی می خرمش :)

فعلا مشغول خوندن اتحادیه ی ابلهان هستم !

چند وقته که دیگه نمی تونم کتاب بخونم، نمی دونم چرا !!!
الان مدتهات دارم سعی می کنم که چند کتاب رو بخونم ولی نمی توم :(

راستی خیلی خوشحال شدم که دعوا نکردی :))

نادر ابراهیمی نوشته هاش به خوبی دسس نیست,ولی من دوس دارم.آره بخونش,فکر کنم خوشت بیاد.
منم بعضی وقتا کتاب زده میشم و نمیتونم بخونم,ولی زود برطرف میشه!
اتحادیه ابلهان رو نخوندم؟از کیه و موضوعش چیه؟اگه خوبه بخرم,بخونم.
خودمم خوشحال شدم که دعوا نکردم!

آنا 9 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:01 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

سلیقه ات را در کتاب خوندن بسیار پسندیدیم. البته من خیلی نثر ابراهیمی را دوست ندارم. اما دسس را خیلی دوست دارم. کدوم داستان از درخت تلخ را بیشتر دوست داشتی؟ من کرایه نشین را بیشتر دوست داشتم. اون پیچیدگی های روانی دسس را خیلی خوب داره.

پس باهم هم عقده ایم!منم دسس رو بیشتر دوس دارم,ولی نوشته های نادر ابراهیمی رو هم دوس دارم.
اتفاقأ منم کرایه نشین رو بیشتر از بقیه دوس دارم.البته پدر و دختر هم خیلی خوبه!

بهاره 9 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:10 ق.ظ

منم همین طوری هستم اصلا نمیتونم تو لپ تاپ بخونم زود چشمام خسته میشه
اصلا کتابو بگیری دستت بخونی ی چیز دیگس
ولی من میریزم تو گوشیم هر وقت بیکار شدم میخونم .باز تو گوشی راحت تره

آره بهاره جون,کتابو باید دست گرفت و خوند,تو لپ تاپ اصلأ نمیشه خوند!

دندون 9 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:29 ق.ظ http://Roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

منم هات چاکلتو و کتاب باهم دوست دارم...

عجب تفاهمی!

ویولا 9 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:20 ق.ظ

سلام عزیزم ،میدونی چند وقته دلم میخواد یه کتاب بگیرم دستم بخونم! ولی این تکنولوژی لعنتی نمیزاره!!!! من عاشق داستانهای عاشقانه ی کوتاه جومپا لاهیری هستم اتفاقا وقتی از هند و بارانهای موسمی اش گفتی دقیقا یادش افتادم! پیشنهاد میکنم بخونی کتابهاشو قشنگن :-)

سلام ویولا جون,خوبی؟
به نظرم لذتی که تو دست گرفتن کتاب و ورق زدنش هست,اصلأ تو نگاه کردن به صفحه مانیتور نیست!
نخوندم کتاباشو,حتمأ میگیرم و میخونم.اسم یکی دو تاشون که بهترن رو میگی که اول اونا رو بخونم؟مرسی عزیزم
م

خانم توت فرنگی 8 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:14 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

نوشته های نادر ابراهیمی رو دوست دارم اما این کتاب رو یادم نمیاد خوندم یا نه!
چقدر من حافظه ام خوبه هااا...
مهناز قضیه مربی چی بود من در جریان نبودم آخه؟

آره منم نوشته های نادر ابراهیمی رو دوس دارم.اگه داستان کوتاه دوس داری بخونش.اون یکی هم ارزش خوندن رو داره!کدوم مربی؟!

زری 8 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام،امیدوارم حالتون خوب باشه،مرسی بابت معرفی کتاب،منم مثل شما عاشق کتاب خوندنم،این کتابو تازه تمومش کردم،به نظرم خیلی قشنگ بود،هزار خورشید تابان از خالد حسینی،گفتم شاید شمام دوست داشته باشید

سلام عزیزم,مرسی از محبتت.
کدومشو خوندی؟
خوندم کتاب هزار خورشید تابان رو.خیلی قشنگه.مرسی عزیزم.خالد حسینی کتاب بادبادک بازش هم فوق العاده است,اگه نخوندی,حتمأ بخونش.

سپیده مامان درسا 8 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:25 ب.ظ

مهناز ساشا تو خونه تنها میمونه درسا اصلا تنها نمیمونه ، شاید اگه پیش بیاد برم تا دم در خونه اونم برای چند لحظه تنها میمونه همین
چه خوب که با انرژی مثبت رفتی آموزشگاه ساشا عزیزم
الهی همیشه خوب و خوش باشی مهناز جونم

آره سپیده جون,یه موقعهایی در حد یه ربع تا نیم ساعت جایی کار دارم,میمونه خونه.چون همیشه یا در حال نقاشی کشدنه,یا سی دی میبینه,خیالم راحته.
قربونت برم عزیزم,همچنین شما!

پریا 8 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 04:17 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

نه دیگه در این حد

اومدم درستش کنم,ببین چی شد!!!!

پریا 8 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:47 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

جان هر کی دوست داری، بین خط هات چند تا اینتر بزن
انقدر تو هم تو هم و طولانی ننویس پاراگرافاتو، چشم ادم در می اد تا بخونه متنتو

چشم عزیزم!

بهاره 8 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:37 ب.ظ http://http://yaddashterozaneman.mihanblog.com/

سلام عزیزم
افسانه باران رو دانلود کردم ولی درخت تلخ رو نتونستم اگ تو اینترنت بود لینکش رو بذار دانلود کنم
چون منم عااااشق کتاب خوندم و مخصوصا رمان
رمان های م مودب پور هم میخونم الان رمان گندم هستم ولی رمان های م مودب پور همشون موضوعش شبیه همه
نمیدونم خوندی تا حالا یا ن ؟
همش دو تا پسر خیلی پولدارن ک میرن خارجو عاشق میشنو
ولی خب خنده داره رمان هاش مخصوصا شیرین ک من شنیدم داستانش واقعیه اره؟
نمیدونم
راستی خیلی باحال مینویسی طرز نوشتنت باحاله از کجا میپری کجا بعد دوباره میای همونجا
راستی منم خردادیم
خردادی ها کلا همش شخیتشون متفاوت میشه توی طالع بینی ها خوندم ک اگ کسی با ی زن خردادی ازدواج کنه نگار چند تا زن تو حرمسرا گرفته

سلام عزیزم.خوبی؟نه لینکشو ندارم.من باید کتاب رو دستم بگیرم و بخونم,نمیتونم اصلأ از نت بگیرم و بخونم,بهم حال نمیده!کتابای مؤدب پور رو نخوندم.رمانهای این مدلی رو نمیتونم بخونم,دوس ندارم!حالا تو این دوتا رو بخون,ببین دوس داری یا نه!آره خردادیا اینجورین!ما اینیم دیگه!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.