روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

دعوا

سلااااااام و صد سلام به همگی!خوبید؟

آقا من امروز رو دنده دعوا کردنم,مواظب خودتون باشید!!!

از دیشب براتون بگم که آقای ساشا خان چون خسته بود,ساعت هشت و نیم خوابید و البته شوهری هم وقتی اومد,ناراحت شد و گفت چرا زود خوابوندیش و من ندیدمش!گفتم,خودش خسته بود و خوابید.دیگه چیزی نگفت.شام کشک بادمجون درست کرده بودم که جفتمون خیلی دوس داریم.بعده شام جلوی تی وی دراز کشیدیم و فیلم دیدیم.کلی هم شلیل و انگور و هندوانه خوردیم!!!بعدش شوهری گفت,نظرت چیه,حالا که ساشا هم خوابیده,مام زود بخوابیم؟خسته ام خیلی!گفتم,اتفاقأ منم خوابم میاد,فقط تو رودربایسی تو بیدار موندم!!!بعله,اینجوری شد که ساعت یازده,رفتیم لالا.البته همون موقع نخوابیدیم و رو تخت حرف زدیم.دیگه ساعت یک عزم خواب کردیم.تازه چشمم گرم شده بود,که دیدم یکی صدام میکنه!ساشا بیدار شده بود و بالش به دست پیشم وایساده بود!گفتم چیه مامانجون؟گفت,من دلم برات تنگ شده,میخوام پیش شما بخوابم!!هرکاری کردم نرفت رو تخت خودش بخوابه.خلاصه اومد و بین من و شوهری خوابید.شوهری که دمرو با دست و پای باز مثل قرباغه له شده!!!!!میخوابه و نصف تخت رو میگیره!ساشا هم بدتر از باباش!منه بیچاره گوشه تخت خوابیده بودم و تازه لبه تختم با دستم گرفته بودم که نیفتم پایین!!!هرچیم میخواستم برم پایین بخوابم,ساشا نمیذاشت و میگفت من میخوام پیشت بخوابم!خودشم چون زود خوابیده بود,خوابش نمیبرد و تا پنج صبح بیدار بود!منم نتونستم بخوابم.تازه اون موقع هم که خوابید,من چون جام ناجور بود و خودمم عادت دارم باید ولو بشم و بخوابم و اصلأ تو جای کم نمیتونم بخوابم,نتونستم درست و حسابی بخوابم.هیچی هم بیشتر از بد خوابی,منو اذیت نمیکنه!صبحم ساشا کلاس داشت.ساعت هشت بیدار شدم و کلافه بودم.ساشا رو هم بیدار کردم.هی میگفت,بذار بخوابم هنوز خستگیم در نرفته!خلاصه بیدار شد و فکر کنم از قیافه ام فهمید حال ندارم.اومد دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت,آخ آخ سرت درد گرفته!گفتم,آره از دست تو!دیشب اومدی جامو گرفتی نذاشتی بخوابم!گفت,نگران نباش الان خوبت میکنم!رفت و وسایل دکتری اش رو آورد.هرچی بهش گفتم,دیرمون شده,ولش کن,ولی تا گوش و دندون و دست و پا و قلبمو معاینه نکرد و آمپولم نزد,رضایت نداد!!!!

خلاصه بالاخره حاضر شدیم و آوردمش کلاس.ولی هنوز گیج بودم!کلاسش که تموم شد,معلمشون گفت که جلسه بعد فاینالشونه!!!گفتم هنوز که دو جلسه مونده,گفت,نه آخریشه!موقع ثبت نام گفته بودن چهارده جلسه است و هر جلسه یک ساعت و ربع.بعدش گفتن چون تعدادشون کمه,میکنیم دوازده جلسه.بعد ساعتش رو کردن,یک ساعت.حالا هم ده جلسه تمومش کردن!!!میگفتن چون تعدادشون کمه,خصوصی حساب میشه و همین ده جلسه کافیه واسه شون!من خودم کاری رو که بهم میسپارن یا کارای خودم رو همیشه به بهترین نحو انجام میدم و همیشه هم از بقیه همین انتظار رو دارم و وقتی میبینم کسی داره زرنگی میکنه و میخواد از زیرش در بره و سر و ته کلاسو هم بیاره,واقعأ ناراحت میشم!!!حالا به این سخت گیریها,بدخوابی دیشب و کل کل امروز صبح با ساشا رو هم اضافه کنید!دیگه ببینید چی میشه!!!!باهاشون بحث کردم و گفتم اگه همین روند باشه از ترم بعد ساشا رو نمیارم!گفتم مدیر آموزشگاه کی میان؟گفت,فردا.ولی این برنامه خود مدیره که ساعت و تعداد کلاسها رو کم کنیم!گفتم به هرحال من باید با خودشون صحبت کنم!

البته مدیرشون رو دیدم و ازون خانمهاست که من اگه دو سه تا جمله بیشتر باهاش حرف بزنم,حتمأ بعدش باهم به مشکل برمیخوریم!!!ازون تیپ شخصیتهایی که اصلأ نمیتونم باهاشون تقابل داشته باشم و مطمینأ فردا حرفم باهاش به جایی نمیرسه و نمیدونم ساشا رو بازم ببرم یا نه!من کلأ اخلاقم جوریه که با مردها بهتر کنار میام تا خانمها!!!یعنی فکر میکنم خانمها زیاد از من خوششون نمیاد!تو خونه مون هم با داداشم فوق العاده صمیمی بودم و هستم,ولی با خواهرم اصلا نمیتونستم کنار بیام!دوست پسرایی که داشتمم خیلی رابطه مون خوب بود و مشکلی نداشتیم.نمیدونم من با پسرها خوب کنار میام,یا اونا با من!البته دوستهای دختری داشتم که خیلیم باهم صمیمی بودیم.ولی تعدادشون محدود بود.آخه من تو دوست شدن با افراد خیلی سخت گیرم و با کسی که دوست میشم,باید خصوصیاتمون به هم بخوره یا کلأ من نسبت بهش فاز مثبتی داشته باشم,وگرنه نمیتونم ارتباط برقرار کنم.چون نمیخوام واسه هیچکی خودمو عوض کنم و نقش بازی کنم و میخوام اگه کسی منو میخواد,باید خودم رو با همه خوبیها و بدیهام قبول داشته باشه و بخواد ارتباط برقرار کنه.چون در غیر این صورت این ارتباط واسه هر دوطرف عذاب آور میشه.واسه همینا,دوستیهای محدود ولی پر دوامی داشتم.البته ارتباط در حد معمول و محدود که آدم با آشناها و دور و بریاش داره رو زیاد دارم و اونجوری نیست که منزوی و دور از آدمیزاد باشم!!!منظورم صمیمیت و رفاقتهای نزدیک بود!ببین از کجا رسیدم به کجا....

فکر کنم این مرحله زبان ساشا یکی دو ترم بعد تموم میشه و مدرکش رو میگیره.شاید این مدت رو هم با این شرایط ببرمش و مدرکش رو بگیره و برای بقیه اش حالا شاید ببرم یه آموزشگاه دیگه!البته اگه فردا با این خانم مدیر دعوام نشه و همونجا پرونده بچه رو نگیرم و نیارم بیرون!!!من متأ سفانه زود عصبانی میشم و البته به همون زودیم فروکش میکنه!ولی وقتی عصبانی میشم و مخصوصأ وقتایی که میفتم رو کل کل کردن,دیگه آسمونم بیاد زمین از حرفم برنمیگردم و کوتاه نمیام!!!دعوام نکنید...خب هرکی یه اخلاقی داره دیگه!!!حالا تا فردا ببینیم چی میشه!

خلاصه با عصبانیت از آموزشگاه اومدم بیرون و ساشا هم فهمیده بود ناراحتم,اصلأ حرف نمیزد.من وقتایی که ناراحت و مخصوصأ عصبانیم,بیشترین چیزی که تسکینم میده خرید کردنه!با ساشا رفتیم یه فروشگاه سر راهمون و بهش گفتم,هرچی دوس داری بردار..اونم دیگه ناراحتی و عصبانیت و ترس و همه چیو فراموش کرد و کلی واسه خودش خوراکی برداشت.البته اصلأ اهل تنقلاتی مثل پفک و چیپس و این چیزا نیست.فقط مثل خودم بستنی خور قهاریه و کیک و شیرموز میخوره!واسه خودش بستنی و کیک و شیر موز و اسمارتیز و دو سه تا هم لپ لپ و ازین شانسیها برداشت که فقط چون از قیافه شون خوشش میاد میگیره,وگرنه توشون همه اش آت آشغاله!منم راه میرفتم و فکر حرفها و بخثهای آموزشگاه میفتادم و هرچی دم دستم بود رو برمیداشتم و میذاشتم تو سبد!!!اگه موقع عصبانیتم خونه بودم,حتمأ کلی خوراکی میخوردم,ولی شانس آوردم که بیرون بودم و با خرید کردن آروم کردم خودمو.خریدامون رو کردیم و کلی هم بابت عصبانیتم پول دادم!!!!با سختی و هن هن کنان بسته های خرید رو آوردم.ساشا رو که اگه بکشیش هم هبچی دستش نمیگیره.حتی خوراکیهای خودش.به داداشم رفته,ا نم به هیچ عنوان چیزی رو دستش نمیگیره وقتی بیرون میره!خوب شد که نزدیک بود فروشگاه به خونه مون,ولی همه راه یه طرف و یه تا طبقه رو بالا اومدن یه طرف!!!دیگه وقتی رسیدیم,واقعأ دستام داشت از کار میفتاد !ساشا لباساش رو عوض کرد و رفت دسشویی و دست و پاشو شست و رفت تو اتاقش و سی دی گذاشت و کیک و شیر موزشم برد تا بخوره.منم نشستم وسایل رو جابه جا کردم,که اینکارم دوس دارم و آرامش میده بهم.دیدم حالم خیلی بهتره و عصبانیته خیلی کم شده.نرمشهایی که پریا داده بود,تموم شده بود,ولی چندتاشون رو که هم واسه تاندونهای پام دکتر گفته انجام بدم و چندتاشونم که خودم دوسشون دارم رو انجام دادم و خیلی خوب بود.بعدم پریدم حموم و دوش گرفتم و ساشا نیومد و داشت سی دی میدید.الانم سرحالم و آماده نبرد فردا!!!!!خخخخخ

دیگه همینا...اینم از شب و روزی که با عصبانیت و دعوا شروع شد.ولی الان خوبم و میخوام برم ناهار درست کنم.

میدونید که دوستتون دارم؟!.....بووس..بای

نظرات 15 + ارسال نظر
پریا 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:56 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

امروز دعوا کردی؟ چطور پیش رفت؟

نه,آروم بودم و سعی کردم بدون ذهنیت منفی برم و اتفاقأ جواب داد و اونام خوب برخورد کردن و به تفاهم رسیدیم!!!

دندون 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:39 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

آخ موقع عصبانیت یه بستنی 1 کیلویی شکلاتی رو میتونم بخورم.... یعنی خوراکمه هاااااااا...

آخ آخ وسوسه ام نکن دندون جون که من اسیر بستنی ام!!!
شانس آوردم که موقع عصبانیت بیرون بودم و با خرید تمومش کردم!!

بهاره 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:30 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

سلام عزیزم
منو لینک کن باشه؟؟؟؟؟
منم لینکت میکنم
تو وبلاگ منم بیا گلم

سلام عزیزم .اومدم وبلاگت.
باشه گلم

آنا 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:42 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

چقدر این خرید کردن موقع عصبانیت که گفتی شبیه به هم هستیم. من هم اگر بیرون باشم عصبانی بشم می رم اولین فروشگاه سر راهم فقط می خرم. بعدا تو کابینت ها را نگاه می کنم می گم وا من اینو برای چی خریده بودم.

,دقیقأ!منم بعد از خریدای اینجوری,وقتی میرسم خونه میبینم کلی چیز الکی و اضافی خریدم!ولی خب از خوردنای عصبی بهتره.اینجوری لااقل ضررش مالیه نه جانی!!!

سحر۲ 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:21 ب.ظ

مهنااااز در مورد زیرسیبیلی رد کردن باهات شدیدااا موافقم منم تو مسایل کوچولو اینجور کارهارو میکنم ولی همین کوچولوموچولوهاست ک بی تفاوت میگذریم و نتیجه اش میشه کسی مثل من ک دلم میخواست میتونستم خودم رو فرمت کنم و دوباره تمام برنامه و عملکردها رو روش نصب کنم.
ای ول ب تو...از دوسالگی.
مهناز من تهران نیستم ولی فک کنم اموزشگاه سفیر تهران مشهورترین آموزشگاهه و بهترین تو ایران کانون زبان ایران چون اساتیدش رو الکی انتخاب نمیکنه و طی آزمون و مصاحبه قبول میکنه.الان دوست من ک زبانش در حد ...آی ام عه بلک برد ه ...داره زبان تدریس میکنه.
...
زیاد حرف میزنما.;-)
..
شنسیل مرغ,خوشمزست.منم امروز کوبیده ی این پرنده رو میخوام درست کنم.

آره کانون زبان خیلی خوبه,ولی دوره بهم و منم تنبل.... ولی این آموزشگاهم خوبه و راضیم!
اتفاقأ خوبه که زیاد مینویسی.مطمینأ هرچقدر پرحرف باشی,به پر حرفی من نیستی!!!
خودمم دوس دارم شنیسل رو ,ولی خب غذای تنبلانه است دیگه!!
ایول کوبیده مرغ!من دوس دارمش,ولی تا حالا درستش نکردم.وقت کردی,برام طرز تهیه شو بنویس!!

اوا 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:14 ب.ظ http://ava-life.blogsky.com

فقط پول میگیرن ...ی بار منو میخواستن بذارن برا بچه قبول نکردم . بهم میگفت بابا سختی نداره ی چیزایی براشون بلغور کن آخرم اگر یاد نگرفت بگو بچتون خودش بازیگوشه
ی همچین انسانهای مسئولیت پذیری هستیم ما

واقعأ اینجوری میگفتن آوا؟!عجب آدمهای بی مسؤلیت و
.....هستنا!!!
البته این آموزشگاهش درسته که پولکی هستن ولی خداییش آموزششون خوبه و خوب یاد میدن.قبلأ یه آموزشگاه میرفت که هیچی عملأ یاد نمیدادن و ازونجا درآوردمش!از آموزش اینجا راضی بودم تا حالا,فقط این مسأله تعداد جلسات رو باید باهاشون حرف بزنم!

سمیرا 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 09:44 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com/

سلام

وقت بخیر عرض میکنم مهناز جان.

راستش خیلی وقته میخونمت و امروز یهویی هوس کردم برات نظر

بذارم

منم همیشه با آقایون راحت تر میتونم صحبت کنم تا خانوما...

البته به قول تو همه خانوما بد نیستنااااااااااااااااااا ولی...

این آموزشگاه ها به خاطر پول همه کار میکنن...منم خودم مدرس

زبان بودم و یه جورایی اطلاعات دارم کم و بیش

حتما بذار ادامه بده ساشا جان...برا آینده اش خوبه

سلام عزیزم.مرسی که برام نظرتو گذاشتی!
آره متأسفانه بنده پولن این آموزشگاهها!خودم که قصد ندارم زبانشو قطع کنم و میخوام که ادامه بده.دوست هم ندارم مدام آموزشگاهشو عوض کنم!حالا ببینم روند صحبت با خانم مدیر به کجا میرسه!!!!

سارا 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:03 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

فقط کافیه پولو بدی بعد اونا هر کار میخان میکنند

والله غیر از پول شهریه و کتاب و تغذیه بین کلاسشون,هرماه به بهونه های,کاردستی آخر ترم و جایزه و این چیزا,کلی پول میگیرن.دیگه پول چی رو میخوان بگیرن سارا؟

سپیده مامان درسا 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:17 ق.ظ

ایول خرید کردن و عشق است ، تو همه ی شرایط به آدم روحیه مبده
مواظب خودت و گل پسر باش

آره واقعأ خرید کردن,همیشه حال میده
فدای تو...درسا جونم از طرف من ببوسش

سحر۲ 7 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:23 ق.ظ

اتفاقا خوب میکنی دعوا کنی.
بعضی وقتها اعتراض نشه این روند ادامه پیدا میکنه و ...البته ک ما مسیول کل جامعه نیستیم ولی در برابر هزینه و وقتمون وظیفه دفاع داریم,شاید تو اگر میدونستی روند به این شکل خواهد بود بچه رو جای دیگه ای میبردی.در واقع به تو دروغ گفتند و با حقه بازی برخورد کردند.بگو مسیول عزیز شما ک جای ی اموزشگاه دیگه رو گرفتی,رفتی اموزش و پرورش فرم دادی ک رعایت ضوابط میکنم و بعدش براساس گفته های شما ما بچه رو آوردیم با احتساب ۱۷ ساعت آموزش نه ده ساعت.اگر شاگرد کم بود باید میگفتند ک برنامه عوض شده.اگرم دیدی میگه بچه رو ببر بگو مشخصه دیگه صورت مساله رو پاک کنید ولی مشکل ب قوت خودش باقیه...حرف یادت میدما
...
پسر منم کوچک ک بود گاهی میومد بین من و پدرش ,روانشناس گفت اگر خواست کنارت بخوابه تو برو اتاقش و برای مثلا نیم ساعت,همین.ولی من گوش نکردم.الانم رو بدی میاد پیش ما.
...
کلا هم برای چی از حالا بچه رو میبری کلاس زبان انگلیسی,ی جا ببرش تفریح کنه و کودکی ,مگر اینکه بخوای بری خارج از ایران.اونوخ من تسلیم.زوده از حالا.تو سن ساشا بچه ها عشق نقاشی و سفالن و أرف.
...
بعدم اینکه نهار چی داشتی؟
..

سلام به دختر دقیق و با حوصله خودمون
حرفاتو قبول دارم و موقع حرف زدن با خانم مدیر,یاد حرفات میفتم
ساشا بعضی وقتا,دم صبح میاد و پیشم میخوابه,اکثرأ نمیاد!ولی یه چیزی,رو یواشکی,در گوشت میگم سحر جون؛زیادم بخوای دقیق و ریز به ریز مسایل تربیتی رو رعایت کنی,سخته!بعضی چیزا رو زیر سیبیلی رد کنیم,مشکلی پیش نمیادآخه کی حال داره نصفه شبی پاشه بره کنار تخت بچه بشینه تا بخوابه!خودش بزرگتر که بشه,روش نمیشه هم چند دقیقه ها رم بیاد!
ساشا چون استعداد زبانش خوبه و خودم از دو سالگیش باهاش کار میکردم,میذارمش کلاس.کل روز رو میتونه بازی کنه و فقط سه یاعت تو هفته رو میره کلاس که فکر نکنم خسته کننده باشه.در ضمن اینکه حتمأ برنامه رفتن خارج از کشور رو براش داریم,ولی زمانش معلوم نیست,ببیتیم شرایطمون چه جوری میشه!
ناهارم شنیسل مرغ درست کردم,از تنبلی!!!!

نیاز 6 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی؟
میگم شما چیجوری وب پریا رو باز میکنید بهتون رمز داده؟
اخه همه جا صحبت از حرکتهای کششی اونه

سلام عزیزم,مرسی.
آره وبلاگ پریا رمز داره و رمزشو داده,ولی یه وبلاگ دیگه داره که توش حرکات ورزشی رو بهمون میده.تو لینکام هستش,به اسم,هیکلی زیبا با پریا

پریا 6 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:03 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

ادم با دعوا کردن به جایی نمی رسه
حتما کتاب روانشناسی اعتراض رو بخون، خیلی می تونه کمکت کنه.
ادم با عصبانی شدن و دعوا کردن به جایی نمیرسه

میدونم پریا و قبول دارم حرفتو.این کتابم میگیرم و میخونم حتمأ.مرسی
ولی خب یه کم دعوا کردنم بد نیست,آدم دلش خنک میشه!!

بهاره 6 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:50 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

گلم ب منم سر بزن
منم لینک کن

باشه عزیزم,حتمأ بهت سر میزنم

هم راز 6 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:46 ب.ظ

سلام خانوم عصبانی
بیخیال دعوا...فقط بهشون بگین که از این عملکردشون راضی نیستید! اگر موافقت نکردن ببریدش یه جای بهتر
روزتون خوش

سلام عزیزم.حالا فردا باهاشون حرف بزنم ببینم چی میگن!آخه یه level رو باید تموم کنه تا ببرمش.ولی اگه ببینم
قراره همینجوری باشه و کیفیت رو دارن فدای کمیت میکنن,حتمأ درش میارم!
مرسی گلم.

* 6 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:47 ب.ظ

خیلی شبیه نورا مینویسی عزیزم.
نمیدونم چرا همه اش فکر میکنم شمایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نورا کیه؟!!!من تا حالا نه وبلاگ داشتم,نه الان غیر از این وبلاگ دیگه ای دارم!میشه آدرس وبلاگ این نورا رو بهم بدید,میخوام بخونمش,جالبه برام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.