روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

دلشوره

سلاااااااام به همه دوستای خوب و با معرفت خاموش و روشن خودم!البته من دوس دارم همه تون روشنه روشن باشید!من اصلأ آمار برام مهم نیست,ولی برام مهمه که نظراتی که هست,طبق آمار بازدیدکنتده ها باشه.یعنی کسایی که زحمت میکشن و وقت میذارن و منت سر من میذارن و اینجا رو میخونن,که من خیلیم ازشون ممنونم,یه زحمت بیشتری بکشن و نظراتشونم برام بذارن.چون همیشه دوس دارم نظرات همه آدمها رو بدونم.چه اونهایی که مخالفن,چه اونایی که موافقن.چه اونایی که از نوشته های من خوششون میاد,چه اونایی که بدشون میاد!چون مخالفت و حتی دشمنی,خیلی بهتر از بی تفاوتیه!تو پست قبلم گفتم,من اصلأ آدمهای بی تفاوت و ممتنع رو درک نمیکنم!به هرحال دست گل همگیتون درد نکنه.

عاقا دیشب,ازون شبای لعنتی طلسم شده بود که من بی دلیل خوابم نمیبرد!یعنی من متنفرم ازین حالت.ساشا که ظهر نخوابیده بود و ساعت یه ربع به ده رفت رو تختش دراز کشید و براش کتاب خوندم و خوابید.من و شوهری هم پایتخت رو دیدیم و کلی خندیدیم.بعدش نشستیم و راجع به این تعطیلات پیش رو حرف زدیم که بریم شمال یا نه!نمیدونم گفتم یا نه,ما خانواده هامون شمالن.

از یه طرف دوس دارم برم و دلم واسه خانواده ام تنگ شده و اونام روزی ده بار زنگ میزنن که بیاید.ولی از طرفی هم میدونم اگه بریم,باز سر این پول لعنتی بحث درست میشه و من و شوهری بینمون دعوا و درگیری میشه!حالا دیشب میگفت,رفتیم,من میرم و مثل آدم باهاش حرف میزنم و تکلیفمونو معلوم میکنم!ولی خودشم میدونه که این کارو نمیکنه!!!!آقا من نمیدونم چه سریه,تا پامونو میذاریم تو جاده شمال و میرسیم به اون نواحی,این شوهری من صدوهشتاد درجه عوض میشه!!!یعنی میشه پسر مامانش و همه چیم فراموش میکنه!!!دیشب دو ساعت باهم حرف زدیم و گفتم,تا پولو نگرفتی من پامو اونجا نمیذارما!میگه,چه ربطی داره آخه!پول ما رو داداش من نمیده,چرا ما خونه بابام نریم؟!میگم خب اونام ازش دفاع میکنن و هواشو دارن!بدبختی اینه که برادرشوهر کوچیکه من که خیلی خیلی خودش و زنش زرنگن ماشالله,تازه بچه اش دنیا اومده و نمیشه که نریم خونه شون و بدبختی بزرگتر اینه که خونه برادرشوهر و پدرشوهر من,تو یه ساختمونه و دراشون روبه روی همه!یعنی اگه بخوامم,نمیتونم نرم خونه پدرشوهرم!  

تو رو خدا,باز نگید ده تومن پول چه ارزشی داره و چرا به شوهرت فشار میاری و مسافرتتون رو خراب میکنی!

به خدا قسم اگه رفتارشون مثل آدم بود,قید صد برابر این پولا رو میزدم و اینقدر حرص نمیخوردم!

رفتارشون,بی خیالیاشون,فرق گذاشتنای از زمین تا آسمونشون ,توهینهاشون,مخصوصأ رفتار غیر قابل تحمل برادر شوهر بزرگه,نمیذاره که بی تفاوت باشم.

یه چی بهتون میگم,خودتون قضاوت کنید.من یه خواهر شوهر دارم که با یکی شراکتی,بانک دارن.تازه شوهرشم کار صنعتی داره که درآمدش خیلی خیلی زیاده.یعنی واااقعأ وضعشون عالیه.حالا پریشب همین خانم پولدار,به شوهرم پیام داده که میخواستم برم قسطمو بدم,یادم افتاد تو بدهیتو ندادی.بی زحمت بده تا ببرم.شوهری هم گفته,من یادم نمیاد,حالا بگو چقدره,برات بفرستم.گفتش,یازده هزار تومن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو رو خدا باورتون میشه؟!من هر روز که ساشا رو میبرم کلاس,فقط شیش هفت تومن پول خوراکیها و این چیزاش میشه!اونوقت اینا که میلیونرن,پیام داده که تو یازده هزار تومن بدهکاریتو بده بهم!!!!!من مامانم اینا که اگه پولی قرض بدن,عمرأ پس نمیگیرن,ولی اگه مثلأ داداشام پونصد,شیشصد تومن قرض داده باشن,بعده کلی معطلی باید با التماس پسشون بدیم!حالا اینا......

حالا جالبش اینه که وقتی من به شوهری گفتم,میگه خب پولشه,حقشه!!!!!

شوهری من مثل کوه پشت سر خانواده اش وامیسته و از همه کاراشون تمام قد دفاع میکنه ولی اگه خانواده من دستشون رو تا آرنج تو عسل کنن و بذارن تو دهنش,بازم گاز میگیره و یه ذره اقرار نداره!خانواده شوهرم,بیشترین پولی که تا حالا بهش قرض دادن,که اونم یکی دو بارم بیشتر نبوده,صد تومن بوده که اونم سر موقع بهشون پس داده!اونوقت تا تقی به توقی میخوره از خانواده من پول قرض میگیره و آخرشم منو دق میاره تا پس بده و بیشتر وقتام که یا اونا نمیگیرن,یا اینقدر لفتش میده که دیگه اونا از خیرش میگذرن!

حالا با این شرایط که اونا از ده هزار تومن که به فقیرم آدم روش نمیشه بده,نمیگذرن,چرا من باید از ده میلیونم بگذرم!!!!!

فقط و فقط به خاطر کارهاشون و رفتاراشون و اینجوری حساب و کتاب کردناشونه که اصرار دارم پولمونو بگیرم.

چهار پنج سال پیش,شوهری من دو تومن پول واسه کاری دست یکی از دوستای من داشت,یعنی دست داداش دوستم.دو ماه پولشو دیرتر داد,خودش زنگ زد و اینقدر هر روز پیگیر شد تا دختره از خودش پولو داد بهش!حالا بگذریم که چقدر منو حرص میداد هر روز!

حالا همین آدم,یک ساله که داداشش پولشو نمیده و عین خیالشم نیست!اگه یه نفر نسبت به پول و قرضی که میده بی تفاوته باید نسبت به همه اینجوری باشه,نه فقط نسبت به خانواده خودش!

شوهری من وقتی به خانواده اش میرسه,زبونش کاملأ قفل میشه!

میدونم که این مسافرت شر به دنبال داره!

دلم شور میزنه ولی باید بریم و هرجور که میتونم این آدمو هول بدم تا بره از حقش دفاع کنه.میدونم که خیلی سخته و با شرایط شوهر من,شایدم غیر ممکنه,ولی باید تلاشمو بکنم.

دیشب بهش گفتم اگه بازم نتونی از حقت دفاع کنی,همونجا پیش خانواده ام میمونم و دیگه برنمیگردم!!!!

اگه دیدید پستای بعدی رو از خونه بابام گذاشتم,تعجب نکنید!!

خلاصه دیشب با اخم و تخمای من و باشه,چشمای شوهری گذشت و تا چهار صبح غلت زدم و خوابم نمیبرد.صبحم ساعت هشت بیدار شدم و نرمشهای پریا رو انجام دادم و به ساشا صبحانه دادم و بردمش کلاس زبان.بعدشم رفتیم باشگاه.پنجشنبه ها کلاساش پشت همه.

اومدیم خونه و من از گرما هلاک بودم.سریع رفتم حموم و ساشا رو هم شستم و اومدیم.خاله ام زنگ زد که اگه میاید شمال,پسرش و نامزدشم بیاریم با خودمون.گفتم احتمال زیاد میایم,بهش بگو باهام هماهنگ کنه.زنگ زدم به شوهری و بهش گفتم و گفت میریم و گفتم پس بعدازظهر زودتر بیا تا بریم یه تیکه طلا واسه بچه جاری بخرم!بعدشم بازم یه خلاصه ای از حرفای دیشبو بهش یادآوری کردم و اونم زد به مسخره بازی و شوخی و سر و تهشو هم آورد.حوصله ناهار درس کردن نداشتم .زنگ زدم پیتزایی که گفت ماه رمضونا,ظهر پیک نداریم و منم حال نداشتم تو این گرما برم تا اونجا.پس تنبلانه,نیمرو درس کردم و خوردیم و پسرخاله هم تو تلگرام بهم پیام داد و قرار شد شب شوهری بهش زنگ بزنه و ساعت حرکتمون رو باهم هماهنگ کنیم.

الانم که در خدمت شمام و دارم پستی سراسر انرژی منفی و نگرانی و دلشوره رو مینویسم!!!!

البته الان حالم خوبه ها...هم ورزشمو کردم,هم صبح یه ساعتی قر دادم و رقصیدم,پیاده روی هم که رفتم,حمومم که رفتم و الان سرحال و خوشحال و خوشگل,موشگل, و لبخند به لب دارم براتون مینگارم.ولی از مسافرت و تصور اتفاقاتش و شوهری که هیچوقت نمیشه رو حرفاش حساب کرد,نگرانم و دلشوره دارم.راستی امروز دوباره از کمیته امداد زنگ زدن و یه سری توضیحات دیگه دادن تا مطمین بشن,رو حرفمون هستیم و هنوزم میخوایم حامی بشیم یا نه.که گفتم بله,همچنان رو حرفممون پابرجا هستیم!ایشونم یه سری توضیحات داد و منم سؤالامو پرسیدم و جواب دادن و گفتن بعد از تعطیلات تماس میگیرن و مشخصات بچه و شماره حساب و این چیزا رو میدن و به خواست خدا این کارم انجام میشه!

با اجازه تون من دیگه برم و به کارام برسم.اگه تونستم از شمال براتون پست میذارم و در جریان اتفاقات قرارتون میدم.شایدم ازین به بعد از شمال در خدمتتون باشم!!!!

برام دعا کنید و از خدا بخواید کمکم کنه .منم واسه همه تون دعا میکنم.

مواظب خودتون باشید.تعطیلاتم بهتون خوش بگذره.

دوستتون دارم.بای

نظرات 15 + ارسال نظر
هم راز 27 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:58 ب.ظ

سلام مهناز جون
خوبین؟
رفتین سفررررررررررررررر؟

سلام همراز عزیزم!
قربونت,مرسی.تو خوبی؟
آره اومدیم.ولی حالم خوب نیست!پست گذاشتم

ویولا 27 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 07:19 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

اوه، مردهای شمالی!!! خودم یکیشونو دارم! خدا صبر بده :D

پس همدردیم ویولا جون!

فاطی 27 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:08 ب.ظ

سلام عیدتون مبارک
انشالله هم بهتون خوش بگذره و هم خوشحال برگردی

سلام عزیزم,عید شمام مبارک.
مرسی گلم,خوش باشی

یک زن خانه دار معمولی 27 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:40 ب.ظ http://1zanekhanedar.persianblog.ir

سلام عزیزم,عیدت مبارک طاعاتت قبول,انگار همگی دارن میرن شمال,فقط ما موندیم

سلام عزیزم.مرسی ,عید شمام مبارک.
شمام بیاید شمال پیش ما,قدمتون روی چشم

آنا 26 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 11:18 ب.ظ

شمال ... آخ جون کلوچه. خوب اگر کمیته امداد بگذاره با بچه در تماس باشید خوبه. چون اوایل این طرح اجازه نمی داد. برای همین هم گفتم اطمینان نداشتم. سفر خوش بگذره.

آدرستو بده,برات کلوچه بیارم
ظاهرأ که مشخصات بچه و آدرس و تلفنشو میدن.حالا باید زنگ بزنن,ببینیم چی میگن.

خانم توت فرنگی 26 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:59 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

سلام
ای وای باز این پول... خدا کنه شوهری این بار پولو بگیره و این داستان ختم به خیر بشه. انشالا میرید سفر خوش می گذره از اونجا هم پست میذاری اما نه واسه همیشه
خوش بگذره

قربونت توت فرنگی جونم!
چشمم آب نمیخوره که پولو بگیره,ولی ایشالله که به خیر بگذره

سپیده مامان درسا 26 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:36 ب.ظ

عیدت مبارک دوست خوبم

فدای تو عزیزم.
عید توام مبارک گلم.اینا واسه خودت و درسا جوونم

ماری 26 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:55 ق.ظ http://maral-memories.blogfa.com/

چه جالب ! بعضی از آقایون چقدر شبیه هم هستند!!
همسر من هم در هر موقعیتی یادآوری میکنه که مدیون خواهرشه . خواهر شوهرم از همسرم کوچیکتره . شاغل هم هیچوقت نبوده با پسرخاله ش ازدواج کرد ولی با قهر و آشتی همیشه خونه ی پدر شوهرم بوده تا پارسال که رسما طلاق گرفت . هیچ بده بستونی هم با همسرم نداشته هیچوقت . حالا این دین از کجا میادمن نمیدونم !!
بهتون حق میدم . آدم وقتی ببینه رفتار همسرش در مقابل خوانواده ها اینقدر باهم متفاوته بهش بر میخوره .
در هر صورت امیدوارم به خیر و خوشی تموم شه . حیف سفر شمال نیست که توش اعصاب آدم رو خورد کنند!!؟؟

درسته عزیزم,خیلی از آقایون تو این زمینه ها شبیه هم هستن و رفتارشوندر مقابل خانواده خودشون با بقیه خیلی متفاوته!ایشالله که همسر شمام بیشتر از اینا قدر شما و زندگیتون رو بدونه و در آرامش زندگی کنید.
مرسی به خاطر کامنتت عزیزم

sorkhikhanoom 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.sorkhikhanoom.blogfa.com

salam Mahnaz jan. sharmande man ba computeram farsi nemitonam benevisam. rastesh man alan modati hast ke weblogeton ro mikhounam. aval inke mikhastam begam hich vaght az khonatoun ghahr nakonid.... onja khoneye shomast man hamishe be hame doostam migam adam az khoune khodesh ghahr nemikone. ye kari ro vaghti hata yekbar anjam bedi zeshtish az bein mire. rastesh man ye ketabi mikhoundam dar morede ertebate salem. to ketab migoft ke bazi oghat ma enghadr bejaye admhaye ke doosteshoun darim, masalan hamsaremon, naraht va asabani mishim ke aslan be on adam vaght nemidim khodesh be etefaghat fekr koun va khodesh narahat beshe va in niaz ro bebine ke bayad az zendegish bishtar negah dari bokoune. beharhal ke omidvaram masale be khoobi hal beshe. vali yadetoun bashe ke in khoune hamishe avalin khoune shomast

سلام عزیزم.خیلی خیلی ممنونم به خاطر وقتی که برام گذاشتید و اینقدر با حوصله توضیح دادید.
همه حرفاتون رو قبول دارم و سعی میکنم بهشون عمل کنم.
خوشحالم از حضورتون و حرفهای خوبتون.
بازم همراهم باشید

الهه 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:17 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogfa.com

سلام ، به بازهم من یه دوست شمالی جدید یافتم !!! البته من با خودم می گم دوست ... ایشالا بهتون حسابی خوش می گذره و حسابی حالتون عوض می شه ، بی خیال باش و فقط لذتشو ببر عزیزم

سلام عزیزم,خوش اومدی.از دوستی باهاتون,خیلیم خوشحال میشم!
بی خیالی تو این شرایط آسون نیست,ولی ایشالله همینجوری که میگی بشه!
ایشالله تعطیلات به شمام خوش بگذره!

اتشی برنگ اسمان 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:05 ب.ظ

سلام مهناز جون من ب شما کاملن حق میدم ک پیگیر پولتون باشید منم اگه بودم همین حرص ها رو میخوردیم ولی عزیزم شما ب أعصابت مصلت باش مخصوصن ک پسرخاله و خانومش هم همراهتونه
ایشالا ب امید خدا این سفر،سفر خوب و خوشی براتون باشه و همچنین پر پول

سلام عزیزم,درست میگی,حواسم هست جلوشون حرفی نزنم.
به پولش که امیدی ندارم,ولی ایشالله سفر خوبی باشه.
بهترینها رو برات آرزو میکنم عزیزم

سپیده مامان درسا 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 05:13 ب.ظ

نمیدونم مهناز جون چرا بعضی آدمها این جور رفتارها رو دارن اونم با بچه ی خودشون با چیزهای که گفتی فکر میکنم چون از اول همسرت ساکت بوده در برابرشون اونا دارن از این ساکت بودن و احترام زیادی گذاشتن همسرت سوء استفاده میکنن ، هر کسی دیگه هم جای تو بود همین قدر ناراحت و غصه دار میشد از رفتاراشون ، ان شالله که این بار همسرت بره و در آرامش و احترام کامل حرفشو به خانواده اش بزنه و بتونه حق خودشو و زندگیشو پس بگیره
ناراحت نباشی مهناز جون ، مواظب خودت و زندگیت هم باش ، امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره
ببوس ساشا رو از طرف من

آره سپیده جون,منم نمیفهمم چرا باید اینطوری باشه .اون بچه هاشون که غیر از بد و بیراه و فحش چیزی تو دهنشون نیست و روزی نیست,پدر و مادر خودشون رو به فحش نبندن,اینقدر پیششون عزیزن و اونوقت شوهر من که تحت هر شرایطی احترامشون رو داره و همیشه کمک حالشونه,رو اصلأ آدم حساب نمیکنن و هیچوقت هواشو ندارن!
فدات بشم عزیزم,منم امیدوارم تعطیلات بهتون خوش بگذره.
مرسی,شمام درسا جون خوشگلمو ببوس

سحر۲ 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 04:03 ب.ظ

مهناز جان,عزیزم,تو حق داری حرص بخوری و ناراحت بشی چون حق گرفتنیه حالا ده تومن باشه یا ده میلیون.این از این که متوجه باشی عصبانیتت قابل درکه ولی بیا ی لحظه خودتو بزار جای همسرت,فکر کن مثلا خونواده ی خودت این جوری میکردند,تو چ میکردی؟دعوا ک نمیشد کرد,ب هر حال ماها ی جوری بزرگ شدیم که خونوادمون اولویت زندگیمونه,حتی اگه پولمونو خورده باشن,الانشم همسرت بخواد چیزی بگه میشه جدل خانوادگی ک خوپ معمولا ماها سمتش نمیریم.
من باز پیشنهاد میکنم اصلا شما دخالت نکن چون کاری از پیش نمیبره ی وقت دیدی پرده های حرمتتونم دریده شد همسرت برگشت گفت اصلا میخواست بده من نخواستم اونوقت باید بشینی گریه کنی,بعدشم چ معنی داره من میمونم خونه مامانم,این حرف رو فقط وقتی بزن ک واقعا انجام بدی والا سبک میشی گلم.
تو اگر بهت بی احترامی میکنند یا توهین میکنند مستقیم ب همسرت بگو به دلیل این کارشون یا این حرف یا بی احترامی من نمیام,شما برو ولی زیادم ایراد بگیری اونوخ همیشه همسرتم دنبال ایراد میشه و چرخه معیوب مامانمینا,مامانتینا,تو ی تدبیر بزن که خیلی ارج و منزلتت بره بالا,با دیسیبلین و مودب رفتار کن با بزرگواری چشم پوشی کن و فقط ناراحت شدی ی کلمه ناراحتیتو بگو و بعدش بحث نکن ک مساله لوث نشه میون بحث و ناراحت تر نشی.
این از ادوایسهای من.گفتی نظر بدید ب خودم اجازه دادم والا میزاشتم پای درد دل ک فقط باید گوش داد.
انشالا خوش میگذره بهتون.

مرسی سحر عزیز.ممنون ازینکه وقت گذاشتی و مطالبو خوندی و مرسی بابت راهنماییهات.واسه همین میگم,لطف کنید و نظر بذارید دیگه.اینجوری من میتونم مسأله ای رو که مطرح میکنم,از دید شماها هم ببینم.
حرفهات خیلی خوب بود عزیزم.راستش منم اگه تو خانواده ام همچین چیزی پیش میومد,بر فرض محال,مسلمأ نمیتونستم دعوا کنم و جنجال درست کنم.الانم چون دستم به جایی نمیرسه و حرصم درمیاد,به شوهری فشار میارم.ولی حرفتو قبول دارم.
سعی میکنم اونجا که رفتم یاد حرفات بیفتم و بتونم برخورد مستقیم نکنم!
مرسی از همراهیت

نیاز 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:38 ب.ظ

ایشالله همه چی ختم به خیر بشه خانومی

ایشالله ...
مرسی عزیزم!

هم راز 25 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:29 ب.ظ

سلام مهناز جون
درسته که از این پول اونم بخاطر حرفایی که زدی و رفتارایی که توصیف کردی نمیشه گذشت...
ولی ته تهش مال دنیاست...بخاطرش زندگی خودت و پسر کوچولوتو آشوب نکن...اصلا بیا و اینسری یه روند دیگه رو در پیش بگیر
نه خودت اذیت میشی و نه هیچکس دیگه
بیا و یه همین یه سری کاملا خودتو بی خیال کن
و بزار یه سفر خوب و بی دغدغه داشته باشی
بزار بهت خوش بگذره
و ببین اخرش چی میشه
اونجا اصلا ماجرای پولو رو به روی شوهریت نیار
و بگو و بخند و بی خیال باش
اصلا بگو...همه چی ارومه من چقد خوشحالم
شاید اینبار با رفتاری متفاوت فرجی شد
خواهشا خودتو از همین حالا اماده نبرد نکن
فقط برو و خوشششششششششششششش باش
همین و بس

مرسی همراز مهربونم!
باشه عزیزم,سعی میکنم با فکر منفی و آماده نبرد,نرم و یه کم بی خیال باشم,البته اگه بذارن!
مرسی گلم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.