روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

دستهای مهربون

سلااااام به روی ماه همه تون!خوبید؟امروز شنبه است و من با اینکه ساشا کلاس نداشت,ولی ساعت هشت و نیم بیدار شدم.البته همیشه همین موقع ها بیدار میشم,ولی تا یکی دو ساعت بعدش تو تختم میمونم و بلند نمیشم!ولی تصمیم گرفتم,از امروز وقتی بیدار شدم,دیگه الکی دراز نکشم!ساشا هم بیدار بود و دوتا از ماشینهاشو آورده بود رو تخت ما و داشت بازی میکرد .یه کم باهم بازی کردیم و آهنگ گذاشتم و رقصیدیم.خلاصه حسابی خوابمون پرید و سرحال شدیم.دست و رو شستیم و یه لیوان آب خوردم و به ساشا گفتم,الان صبحانه میخوری,که گفت,نه سیرم!معمولا با اینکه زود بیدار میشه,ولی صبحانه اش رو یه ساعت بعد از بیدار شدنش میخوره.

دیروز بالاخره بر تنبلی چند ماهه ام غلبه کردم و یخچال رو تمیز کردم!دیگه اینقدر فریزرش برفک زده بود که کشوهاش باز نمیشدن.شوهری گفت,بذار باهم تمیز کنیم,تنهایی سخته.گفتم,نه تو یه کار دیگه بکن,من خودم تمیز میکنم.شوهری من عاااشق تمیزیه.خواهراش که وسواس شدید دارن,همچنین خاله هاش و خونه هاشون اینقدر برق میزنه که آدم میترسه بره خونه شون و مثلأ جای انگشتی,چیزی بمونه رو وسیله هاشون!خلاصه که شوهری منم خیلی تمیزه.البته اوایل خیلی شدیدتر بود,ولی در زندگی با من,کم کم عادت کرد به خاکی بودن!!!!حالا نه اینکه فکر کنید من تمیز نیستم یا خونه زندگیم کثیفه ها!اصلأ اینطور نیست.ولی من همه چیزو در حد تمیز نگه میدارم,دیگه خودمو نمیکشم که برق بزنن!یه کم شلختگی هم بد نیست!حالا شوهری من تمیزه,این هیچ ربطی به مرتب بودنش نداره ها...کمی تا قسمتی شلخته هم هستش,البته نه اندازه من!

آره داشتم میگفتم که بهش گفتم تو یه کار دیگه رو بکن و اونم تمام مبلها رو کشید جلو و سرامیکهای زیرشون رو جارو کشید و تی کشید و حسااابی تمیر کرد.منم یخچال رو خاموش کردم و وسیله هاشو درآوردم و کشوها رو آوردم بیرون و با آب داغ یخهاشو آب کردم که خیلی کار سخت و خسته کننده ای بود!بعدشم تو و بیرون بدنه یخچال رو خیلی خوشگل,تمیر کردم.شوهری کارش تموم شد و گفت,میخوای مبلها رو شامپو بکشم؟منم خیلی مظلومانه گفتم,نه خسته میشی عزیزم!!!!گفت,نه بذار بکشم,زیاد کاری نداره!خلاصه مبلها رو شامپو میکشید و من همچنان مشغول یخچال بودم!!!متنفرم ازین کار!بیشتر وقتا مامانم میاد و تمیز میکنه و من فقط کمکش میکنم.دیگه اینبار خیلی فاجعه بود و نمیشد صبر کنم تا مامانم بیاد.دیگه آخراش افتاده بودم به غر زدن و شوهری هم میگفت,ولش کن بقیه اش رو من میام انجام میدم.وای خب اون بیچاره خودش کلی کار کرده بود و دلم نمیومد اینم بدم اون بکنه,این بود که با هر مشقتی بود خودم انجام دادم و یخچال شد مثل روز اولش!کیف کردم از اینهمه تمیزی.بعدشم آشپزخونه رو حسااابی تمیز کردم.دیگه تمام بدنم خیس عرق بود.سریع رفتم حموم و خودمو شستم و لوسیون کاری کردم و اومدم بیرون.وقتی اومدم بیرون خیلی سرحال شده بودم.روغن بدنمو زدم و موهامم ژل و موس زدم.چند وقت پیش جایی خوندم که وقتی از حموم میاید بیرون با پنبه به صورتتون گلاب بزنید,واسه پوستتون خوبه.منم ازون موقع این کارو میکنم.البته من پوستم خوبه,ولی حس خوبی داره وقتی اون موقع که منفذهای پوست بازه,بهشون گلاب رو با اون عطر و بوش بزنی.خلاصه بعداز اینهمه شیتان پیتان کردن,رفتم اتاق و دیدم,بعله شوهری عزیز,فرشها رو هم شامپو کشیده و گردگیری هم کرده!!!کلی حال کردم.خونه شده بود مثل گل!مراسم تقدیر رو ازش به جا آوردم.البته چون حسابی عرق کرده بود,از همون راه دور مراسمو به جا آوردم!

دیگه اونم رفتش حموم و اومد و دیگه ساعت شده بود,دو.گفتم,من اصلأ حال غذا درس کردن ندارم.گفت,زنگ میزنیم بیارن.ولی زهی خیال باطل!!!!فکر کنم ماه رمضون ظهرها غذا ندارن.چندجا زنگ زدیم,دو سه تا پیتزایی و دو سه تا هم تهیه غذا,ولی هیچکدوم واسه ظهر سوریس نداشتن دیگه یکی شون دلش سوخت برامون و گفت,برنج نداریم ولی کباب میزنم براتون و پیکمونم نیستش ظهرها ماه رمضونا و خودتون باید بیاید ببرید.دیگه شوهری رفت و کبابا رو گرفت و اومد و خوردیم و از خستگی بیهوش شدیم....

همه اینها رو گفتم تا بگم که چون دیروز توی حرکت جمعی خانوادگی خونه رو برق انداخته بودیم,امروز دیگه گردگیری نداشتم و ازین بابت بسی خوشحال بودم.واسه همین نرمشهای پریا جون رو انجام دادم و پیاده رویش رو هم انجام دادم و واقعأ این حرکتهای کششی حال آدمو خوب میکنه.آدم حس میکنه تمام بدنش کش میاد!بعدش رفتم و دوش گرفتم و صبحانه ساشا رو دادم و نشستم به نوشتن واسه شما عزیزان.

حالا برسیم به مطلبی که میخواستم امروز راجع بهش باهاتون حرف بزنم.ببخشید اگه این پست طولانی میشه.

من معمولأ به مناسبتهایی مثل ماه رمضون یا محرم,غذا درس میکنم و پخش میکنم.البته در حد توان خودم.خیلی دوس دارم این کارو.کلأ خانواده ما زیاد اهل نذری دادن و این چیزا هستن.بابای من بیست و یکم ماه رمضون یه نذری بزرگ میده.یعنی حدود هزار نفر رو افطاری و شام میده.دعوتی هم نیست و عمومیه و معمولأ هزار تا هزار و پونصد نفر میان.از سی سال پیش هر سال این کارو میکنه.ایشالله صد سال زنده باشه و بتونه ادامه اش بده.از وقتی ازدواج کردم,هر سال واسه نذریه میرفتم پیششون,ولی امسال خیلی گرم بود و گفتیم شاید بخوایم واسه عید فطرم بریم,دیگه تصمیم گرفتیم نریم و مامانمم گفت,هوا خیلی گرمه,مریض میشه بچه نمیخواد بیاید.واسه همین تصمیم گرفتم خودمم یه چیز کوچیک بدم.با خودم فکر کردم خب این نذری که پخش میکنم بین همسایه ها,درسته که خوبه ولی خب چه فایده'!آخه اونام یکی هستن در حد خودمون,یعنی فقیر نیستن که با این غذا سیر بشن!واسه همین تصمیم گرفتم برم کیک و آب میوه بخرم و کارگرها یا آدمهای فقیری که تو راهم دیدم بدم بهشون.رفتم و خریدم و یه سری کارگر ساختمونی دیدم و دادم بهشون و چندتا رفتگر هم دیدم و دادم بهشون و یه پیرمردی رو دیدم که چرخ واکسی داشت.رفتم و دادم بهش.خیلی پیر بود و واقعأ دلم براش سوخت که تو این گرما داره چرخشو راه میبره تا یکی بخواد براش واکس بزنه!خیلی خوشحال شد.گفتم,بچه یا نوه هم داری؟گفت,چهار تا!منم چهارتا دیگه کیک و آب میوه بهش دادم و نمیخواست بگیره و میگفت به بقیه نمیرسه.گفتم,واسه شماس!گرفت و خیلی خوشحال شد.همینجوری با چرخش میومد و من و ساشا رو دعا میکرد!!وقتی رسیدم خونه بغضم ترکید و بلند بلند گریه کردم.خیلی گریه کردم!قلبم به شدت به درد اومده بود.از اینکه چرا باید آدمهای فقیری باشن که حتی نتونن خوراک روزانه خانواده شون رو تأمین کنن.شب که شوهری اومد,بهش گفتم و اونم خیلی ناراحت شد.اونم خیلی دلسوزه و گفت خب اگه بشه به اینجور آدمها کمک کرد,خیلی خوبه.همون شب برنامه ماه عسل از طرحی فکر کنم به اسم طرح محسنین اسم برد که دویست و هفتاد تا بچه خیلی فقیر رو که خانواده شون توانایی تأمین مایحتاجشون رو ندارن رو شناسایی کردن و هرکی میتونه حامی یکی یا چند تاشون بشه.و شوهری گفت بیا تماس بگیریم و ماهم حامی یکیشون بشیم.خیلی راجع بهش حرف زدیم.بالاخره آدم باید از خودش مطمین بشه که میتونه این کارو انجام بده و چهار روز دیگه ولش نکنه.یه وقت آدم دستش تنگ میشه یا هر اتفاق دیگه ای میفته و آدم باید از الان پیش بینی اش رو بکنه.خلاصه بالا و پایین کردیم و به این نتیجه رسیدیم که این کارو بکنیم.نه واسه ثوابش,نه واسه اینکه خدا عوضش رو بهمون بده,نه واسه اینکه حس کنیم چقدر آدمهای خوبی هستیم!فقط و فقط واسه اینکه یه بچه بتونه یه کم بهتر زندگی کنه!حداقل گرسنه نمونه.....واقعأ درد داره که آدمهایی هستن که گرسنه هستن و نمیتونن خودشون رو سیر کنن!!!واقعأ درد داره...

یه شماره داشت,زدیم و چندتا مرحله داشت و بعدشم گفتش تا چند روز دیگه باهاتون تماس میگیریم.یه دوستی داریم که اهل کار خیره و بهش گفتم.البته نگفتم که ما میخوایم بکنیم,فقط گفتم که همچین طرحی هستش و اونم گفت که به ماه عسل اعتباری نیست و بعید نیست فقط اخاذی و کلاهبرداری باشه!!!!لعنتی فکرمو خراب کرد!میخوام ببینم شماها راجع به این طرح اطلاعاتی دارین,میدونین درسته یا نه؟یعنی کمکها به بچه ها میرسه و حامی اون بچه میشیم؟

ببخشید که اینقدر طولانی شد.همه تون رو به دستهای مهربون خدا میسپارم.

بای

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم(روزهای زندگی من) 23 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.roozhaam.blog.ir

مهناز جون این طرح قابل اعتمادیه من از قبل با محسنین آشنا هستم خیالت راحت که پول به بچه ها میرسه منتها بعضی وقتا این خود بچه ها هستن که نمیخوان حضوری بری پیششون خب حس میکنن عزت نفسشون خدشه دار میشه اکثرا خانواده های آبرومندی ان فقط نیاز مالیشون اونارو به ما وابسته میکنه
همون چند مدتی یه بار تلفنی صحبت کردن باهاشونم کفایت میکنه به نظرم
محسنین که برای من امتحان خودشو پس داده به خدا توکل کن و ایشالا خیرش بیاد تو زندگیتون حتی اگه چشم داشتی نداشته باشی

مرسی مریم مهربووونم از اطلاعاتت.منن سپردم دست خدا و به دلم شک راه نمیدم.
ایشالله هرچی خیره واسه همه مون پیش بیاد.

یک زن خانه دار معمولی 21 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:19 ب.ظ http://1zanekhanedar.persianblog.ir

میشه یه فضولی بکنم,عکس گوشه وبت خودتی?

خواهش میکنم...بله خودم و جیگرم

مریم 21 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام خانومی
این طرح همون طور که دوستان گفتن مال کمیته امداده. من یکی از این بچه ها رو تحت پوشش دارم. اگر خودت بخوای میتونی باهاشون در تماس باشی و در روند زندگیشون و احتیاجاتشون باشی.

سلام مریم جون.ظاهرأ که بچه ای که قراره حامیش بشیم,شهرستانه و فکر نمیکنن امکانشو داشته باشیم از نزدیک باهاش ارتباط داشته باشیم.
مرسی گلم

ویولا 21 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم
چه کار خوب و قشنگی ... امیدوارم بتونیم این کارهای خوب و انسان دوستانه رو به هم یاد بدیم و تو این کارها با هم چشم و همچشمی کنیم
من و پارتنر هم هر وقت بتونیم کمک می کنیم ولی خب تا بحال پیش نیومده تصمیم بگیریم که یه بچه رو تحت سرپرستی بزاریم. ما برامون فرقی نداره اون که نیازمنده یه حیوون خیابونی گرسنه باشه یا یه کودک کار و یا یه آدم از کار افتاده یا یه مریض .. هر وقت بتونیم در حد خودمون که خیلی هم کم و ناچیزه سعی می کنیم بی تفاوت نباشیم... و یکی از آرزو ها و دعاهای همیشگیمون هم اینه که هیچکس گرسنه و بی سرپناه نباشه ... آمین

سلام عزیزم.چقدر خوب که دستتون خیره و اینقدر کارای خوب دونفری میکنید!
به نظر منم هیچ فرقی نداره کمک به یه حیوون بی زبون باشه,به یه بچه گرسنه یا کارگر خسته یا هرکس دیگه ای.مهم اینه که بشه گرهی از کار کسی
باز کرد.
چه دعای قشنگی.....آمین

سارا 21 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:04 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

بچه ای رو میشناسم که با این پول حسابی درس میخونه و خیلی این پول گره گشا بوده براش اما یک خانواده میشناسم که چند بچه دارن و حامی بچه هاش چند پزشک تهرانن و مبلغ زیادی ماهانه کم میکنن و مامانه ترکونده و خونه زندگی توپ درست کرده و خیلی پولارو خرج خودش میکنه و به بچه ها نمیرسه
من سعی میکنم نیمه پرو ببینم و میگم مصداق مورد دوم کمنو شاید حامی هایی که مبلغ زیادی کمک میکنن بهتره از وضعیت بچه ها هم با خبر باشن.و قبل از کمک تحقیق کردن خوبه

درست میگی سارا.به نظر منم مورد دوم خیلی کمتره و میخوام مثبت نگاهکنم.البتع تحقیق کردن خیلی کمک میکنه,ولی اگه بچه شهرستان باشه,واسه ما عملأ ممکن نیست.بازم سپرده دست خدا...ببینیم چی میشه

سپیده مامان درسا 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 05:25 ب.ظ

مطمئن باش کارشون خیره و خیلی هم خوبه ... انشالله که خدا خودش پشت و پناه زندگیتون باشه مهناز جون منم مثل تو گاهی وقتها خیلی غصه میخورم ، خدا کنه همه زندگی هاشون به بهترین شکل باشه

آره سپیده جون.منم همیشه میگم کاش همه لااقل از حداقلهای زندگی برخوردار بودن!
فدات عزیزم
ایشالله خدا همیشه همراه و پشتیبان همه مون باشه

پریا 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:45 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

من اولین بار که باهاشون اشنا شدم، یه دختر کوچولو به اسم فاطمه گرفتم که پدرش چون بیمار بود نمی تونست کاری کنه و این بود و مادرش :(
می گن هر ماه باید ۲۰ هزارتومن بریزی به حسابشون ولی من بیشتر می ریختم، یه بارم شهریور کیف و لوازم و تحریر خریدم و رفتم پیششون.
خونه اش اطراف تهران بود، مطمئن شدم پول به دست خودشون می رسه، بعد از مدتی هم با کمی کمک تونستیم پدرش رو درمان کنیم و الان دیگه زندگی نرمال دارن و از پوشش کمیته امداد خارج شدن و زندگی خوبی دارن خدارو شکر

الان یه دختر دیگه دارم، این باباش به خاطر بدهی زندانه و ۲ تا خواهرم داره .

مهم نیتت هست، اگر فکر می کنی راحت نیستی، مستقیم برو به خیریه ها و به صورت داوطلب اونجا مشغول به کار شو، می بینی چقدر لذت بخشه و چقدر می تونی بهشون کمک کنی.
مثلا انجمن حامیان کودکان کار خیلی خوبه، اونجا می تونی بری و به بچه ها کمک کنی، بهشون خیلی چیزا یاد بدی.
ما یه سری کامپیوتر دست دوم خریدیم و اونجا بهشون کامپیوتر یاد می دادیم، چه استعداد هایی که اینجوری داره نابود میشه و دولت و این حکومت به ظاهر اسلامی هیچچچچچچچچچچچچچ کاری نمی کنه.
ادم ناراحت میشه این اوضاع رو میبینه

واقعأ ناراحت کننده است پریا.....پارسال با خواهرم برای یکی ازین خیریه ها غذا بردیم,ولی من اینقدر حالم بد شد که اصلأ نتونستم بمونم.وقتیآدم میبینه بچه های به این کوچیکی تو چه وضعی هستن و با دیدن یه کم خوراکی اینجوری از ته دل میخندن و خوشحال میشن,دلش میخواد از غصه بمیره!'!!!
حالا باید منتظر باشم تا تماس بگیرن.باهاشون مطرح میکنم که میخوام مستقیم باهاشون ارتباط داشته باشم,ببینم چی میگن و چطور میشه.

پریا 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:31 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

طرح محسنی رو من از سال ۹۰ باهاش اشنا هستم، خدایی خوب کار می کنه.
از طرفی بهت کارت هایی میده که توش مشخصات اون فرد هست و خودت می تونی بری بهشون سر بزنی تا از واقعی بودنش مطمئن بشی.
اما اگه دوست داری واقعا مطمئن باشی، چندین خیریه دیگه هم هست که خیلی خوب کار می کنه مثل خیریه ی همت، خیریه ی بنیاد کودک، خیریه ی زنجیره ی امید، خیریه دست های مهربان، کودکان کار.

مرسی پریا جون!حالا ما هم که تلفنی ثبت نام کردیم و گویا بچه ای که قراره حامیش بشیم از استان فارسه هم بهمون کارت و مشخصاتش رو میدن؟
نمیخوام بدبین باشم!اگه چند ساله باهاشون آشنایی و خوب کار میکنن,پس دیگه نیازی به شک نیست.
مرسی عزیزم

خانومی 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:16 ب.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com

نه واسه ثوابش,نه واسه اینکه خدا عوضش رو بهمون بده,نه واسه اینکه حس کنیم آدمهای خوبی هستیم..
چقدر این حرفات به دلم نشست و بغضیم کرد!
اومدم همینو بگم فقط مهنازجان،چون درمورد اون طرح اطلاعی ندارم.

فدای تو خانمی عزیز
دارم سعی میکنم اطلاعات جمع کنم و یه کمم خوشبینانه بهش نگاه کنم.بقیه اش رو هم سپردم دست خدا و گفتم اگه واقعأ به دست اهلش میرسه و گرهی از کار کسی باز میکنه,برامون جورش کنه.توکل به خودش...

shirin 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:10 ب.ظ http://rozegar-khosh.blogfa.com

سلام . یه چیزی میگم اما نظر شخصیه . برنامه ای مثل ماه عسل اونقدر مخاطب داره که هر کسی با دیدنش کمی هیجان زده میشه و میگه خب من اینکار رو میکنم و خب میبینی یه عالمه متقاضی با تعداد محدود کودک وجود داره . تو همین اطراف خودمون میشه بچه هایی رو دید که واقعا نیاز به محبت دارند . من بخاطر کار همسرم ناخودآگاه زیاد با اینجور بچه ها (البته شهرستان نه تهران) برخورد کردم . قبل از ماه رمضون بچه ای رو معرفی کردند که قسمت رون پاش سیاه شده بود . یه بیماری داشت که اسمش یادم نیست . خانواده اش بسیار زندگی بدی داشتند . پدرش دیوانه شده بود و مادرش قالی بافی میکرد و میگفت هر قالی 6 ماه زمان میبره و یک میلیون میتونه بفروشه . تو اون شهرستان می خواستند پای بچه رو قطع کنند . همسرم معرفی کرد تهران . یکی از دوستانش مخارج بیمارستان رو برعهده گرفت و بعد از آزمایشات مجدد مشخص شد که بر اثر سوع تغذیه و یک نوع بیماری این اتفاق افتاده . دکتر یکسری دارو داد و خب چند روز پیش مادر بچه زنگ زد و کگفت دیگه سیاهی پیشرفت نمیکنه و کمی رنگش عوض شده . کل مخارج اون بچه با دارو و بیمارستان ( البته با بیمه و اینکه دکتر آشنا بود شد 100 هزار تومن) . یعنی با 100 هزار تومنی که دوست همسرم داد و تشخیص درست و اقدامات دارویی و بهبود تغذیه اون بچه هنوز میتونه رو پاهای خودش بایسته . حالا قراره هر سه ماه یکبار بیاد تهران و بره بیمارستان برای چکاپ که باز همین آقا گفته هزینه هاش با من .
کار خیلی خوبیه اما مطمئن باش کسی که معرفی میشه واقعا نیازمند باشه .
الان دیدم نوشتی از استانه فارسه ، من فکر میکردم همشون از تهران باشن خیلی خوبه . خدا بهتون خیر بده

سلا عزیزم.چقدر کار خوبی کردید و چه خوب که بچه پاش قطع نشد.
راستش ماهم گفتیم واسه اینکه تصمیممون احساسی نباشه,خیلی روش فکر کردیم و حرف زدیم.البته قبل از اینکه ماه عسل این طرحو معرفی کنه,ما همچین تصمیمی گرفته بودیم.قبول دارم که ما ایرانیها خیلی زیاد جو زده میشیم و یهو یه کاری رو همگی باهم شروع میکنیم,ولی وقتی تبش فروکش کرد,ولش میکنیم!من و شوهری زیاد باهم حرف زدیم و قرار گذاشتیم همیشه اینکارو ادامه بدیم,تا پس فردا که افتادیم مردیم,بدونیم لااقل تو این دنیا خیرمون به یکی رسیده,اگرچه خیلی ناچیز.حالا قراره واسه مراحل نهاییش دوباره تماس بگیرن و مفصلتر صحبت کنیم.ایشالله که هرچی خیره واسه همه مون پیش بیاد.
ممنون از حضورت و حرفای خوبت عزیزم

اشتی 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام عزیزم.
خسته نباشید از خونه تکونی!!!!! نباید بذاری اینقدر زیاد تمیز کردن یخچال طول بکشه. تند تند دستت بهش باشه.
چه کار خوبی کردی آبمیوه و کیک خریدی. خب کاری نمیشه کرد. باید همین کم کم کمک کنیم.
من در اون زمینه اطلاعاتی ندارم.

سلام عزیزم.آره باید ازین به بعد زود به زود تمیزش کنم تا اینقدر خسته نشم!
کار بزرگی نبود,ولی از خوشحالی اون پیرمرده,واقعأ خوشحال شدم.
ممنون عزیزم

هم راز 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 01:05 ب.ظ

وای چقققققد خوووووووب ...خدا خیرتون بده
خب برای همینه که شهر خودتون باشه بهتره دیگه

فدای تو عزیزم....
حالا قراره تماس بگیرن.بهشون میگم,تا ببینم خدا چی میخواد.

هم راز 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 12:13 ب.ظ

مجدد سلام
خواهش میکنم
خب بهشون بگیدکه : میشه از استان خودمون باشه؟
اینسری تماس گرفتن حتما بهشون بگید .
(چون حتی خود احسان هم به اینکه از استان خود حامی باشه اشاره کرد)
إن شاالله که میدن...یعنی خودتون بخواید تا بدن و میگم که اگر از استان خودتون باشه دسترسی به اینچیزایی که میگید امکان پذیرتره.
بله ما اصلا قبل رمضان رفته بودیم...و حضوری بود .

سلام عزیزم.مرسی گلم.البته خیلی فرق نداره که بچه از کجا باشه و نیت اینه که به یه بچه فقیر کمک بشه.فقط اگه بشه باهاش در تماس بود تا روزهایی مثل عید و اینجور وقتا رفت و براش چیزی خرید,خیلی خوبه.

هم راز 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 11:42 ق.ظ

سلاااااااااااااااام
خب اول بگم این سلام بلند بالام بخاطر انرژی حرفاتون و مخصوصا قسمت اخر حرفاتون بود که حسااابی چسبیدا
بله دوست عزیز من اندکی اطلاعات دارم.
خود احسان هم که تو برنامه گفت
این طرح مال کمیته امداده....کمیته امداد امام خمینی.
من خودم قبل ماه رمضون اتفاقی با یکی از دوستانم رفتم کمیته امداد و از نزدیک با روند طرح اشنا شدم.
طرح خیلی خوبیه...
به انتخاب خودتون و یا حالا انتخاب خودشون از بین بچه هایی که زیر پوشش کمیته هستن و اونجا اومدن اسم نویسی کردن که معمولا این بچه ها یتیم هستن، حمایت ازش رو به شما میسپارن....و شما میشی حامی اون بچه.
و البته شما یکی از حامیان میشی...
و هر ماه در حد توانت به حسابش پول میریزی.
اینکه دقیقا بهش میرسه یا نه رو هم میتونین از طریق خود کمیته پیگیری کنید....و حتی خود احسان هم که گفت کاری میکنیم که مستقیما در ارتباط باشید....
من دوستم که اسم نویسی کرد برای حامی شدن.
خیلی قشنگ اسم بچه و مشخصاتشو مثل یه کارت درست کردن و عکسشم روش بود و دادن به دوستم( اون بچه هم ساکن شهر خودمونه )
خیلی ببخشیدا ولی دوستتون خیلی بدبین و ....هستن !
آدم بهتره اول اطلاعات جمع کنه بعد نظر بدبینانشو به دیگران انتقال بده...چون اون باعث شده ذهن شما هم نسبت ب این موضوع منفی بشه... و چه بسا شما رو از این کار خیر وا بداره !
اگر توانایی مالیش رو دارید با توکل بر خدا بنظرم هر چه زودتر ثبت نام کنید

سلام هم راز عزیز.منم از کامنتتون کلی انرژی مثبت گرفتم!
ممنون عزیزم بابت اطلاعاتتون.چند دقیقه پیش تماس گرفتن و ظاهرأ بچه ای که قراره حامیش بشیم از استان فارسه.البته مام تعیین نکرده بودیم کجا باشه.یعنی به مام که تلفنی کارهاشو انجام میدیم و حضوری نمیریم,مشخصات بچه رو میدن؟دوست شما حضوری رفته بود؟

آنا 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 11:20 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

این طرح کمیته امداده. با توجه به اختلاس هایی که کمیته امداد کرده و تجربه هایی که من خودم داشتم، من بهش اعتمادی ندارم. یعنی مطمئن نیستم واقعا پول به دست بچه ها می رسه یا نه. مگر این که اجازه بدن خودتون با اون خانواده در تماس باشید.

الان تماس گرفتن و یه سؤالهایی پرسیدن و ظاهرأ میشه با بچه ها در تماس بود البته قراره باز بعدأ تماس بگیرن و کارهای نهاییوشو انجام بدیم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.