روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

یک دوست

سلام دوستای خوبم!خوبید؟چه میکنید با گرما؟!!!واااای اونایی که روزه میگیرید که خیلی خیلی سخته براتون.قبول باشه روزه هاتون و یادتون نره,حتمأ منو هم دعا بکنید.مرسی!

راستش امروز نمیخوام از روزمره هام بنویسم,میخوام راجع به یه چیز دیگه براتون بنویسم.این چند روزی که ننوشتم,اوضاعمون خوب بوده و اتفاق خاصی نیفتاده و زندگی روال عادی خودشو طی کرده.میخوام براتون از یکی از دوستام بگم به اسم نسرین.من و نسرین از دوره راهنمایی باهم دوستای صمیمی بودیم.بعدش تو دبیرستان,دانشگاه و بعد از اونم این دوستیمون ادامه پیدا کرد.خیلی زیاد شبیه هم بودیم,از نظر اخلاقی و خانوادگی.واسه همین رابطه مون خیلی نزدیک بود.نسرین خانواده مذهبی نداشت و خیلی باز و راحت بودن و اهل حجاب و نماز و این چیزا نبودن.خودش سیگار و مشروبش همیشه به راه بود و خیلی خیلی شاد بود.مدام باهم بیرون بودیم و میگشتیم!یهو نفهمیدیم چی شد,که نسرین از بین اینهمه دوستا و پسرای هم تیپ و هم عقیده خودش که دور و برش بودن,عاشق یه پسر مذهبی خیلی معمولی شد.پسر بدی نبود ولی همه چیش,قیافه اش,تیپش,خانواده اش,کلأ همه چیش در حد معمولی بود و کوچکترین سنخیتی با نسرین نداشت!حتی تحصیلات دانشگاهی هم نداشت و دیپلمه بود!هرچی به نسرین میگفتم این پسره چیه آخه تو ازش خوشت میاد,ولی گوشش بدهکار نبود!باهم دوست شدن.در واقع همین تفاوتهای فاحشی که باهم داشتن باعث شده بود به طرف هم جذب بشن.نسرین ازینکه میدید پسری با این سن و سال نماز میخونه و روزه میگیره و سر به زیره,خیلی خوشش میومد.ازون طرفم اون پسره,حسین,وقتی میدید که نسرین سیگار میکشه و بلند بلند میخنده و بدون هیچ ترسی علاقه اش رو بروز میده و خلاصه زمین تا آسمون با دخترای دور و برش فرق داره,جذبش میشد و براش تازگی داشت!

سرتون و درد نیارم,با وجود مخالفت خانواده ها و به آب و آتیش زدنای من,اونا باهم ازدواج کردن.خانواده نسرین خیلی با حسین مشکل نداشتن,یعنی با اینکه نماز بخونه یا مشروب نخوره و این چیزا مسأله نداشتن و احترام میذاشتن به نظراتش.ولی خانواده حسین,متأسفانه مثل اکثر آدمهای مذهبی,اصلأ تو کتشون نمیرفت که یه دختر اینجوری رفتار کنه!من نمیفهمم چرا آدمهای مذهبی اینطوری هستن؟!البته نه همه شونا,ولی اکثرشون.خانواده حسینم,مثل همون اکثریت,با حالتی مقدس مآب و از بالا به پایین بهش نگاه میکردن.اینجور آدمها فکر میکنن آخر تقدس و پاکی هستن چون دو رکعت نماز میخونن و چادر سرشون میکنن,ولی امثال منو که اینطوری نبستیم رو به چشم آدمهای بدبخت گناهکار نگاه میکنن و به خودشون حق میدن که رفتار از نظر خودشون,درست و صحیح خودشون رو به ماها دیکته بکنن.اینا فکر میکنم خودشون رو پیغمبری چیزی میبینن و فکر میکنن به واسطه عقایدشون,از طرف خدا مأمورن که تمام گنهکارانی که مثل اونها فکر نمیکنن و مثل اونها نمیپوشن رو زورکی ببرن بهشت!!!!بعضیاشونم که دیگه احساسی خداگونه دارن و فقط به حرف و تحقیر و این چیزا بسنده نمیکنن و خودشون جزای کافرا و گناهکارا رو میدن!

من به نظرم آدمهایی که ایمان واقعی داشته باشن و مؤمن به خدا باشن,اصلأ همچین دید و نظری ندارن ولی متأسفانه متأسفانه اکثر آدمهای مذهبی که میبینیم اینطور نگاه و طرز برخورد رو دارن و نژادپرستانه,خودشون رو برتر از بقیه میدونن!!!چقدر دور شدیم از بحثمون....

القصه...همین تفاوتهایی که باعث نزدیکی و عشقشون شده بود,براشون مشکل ساز شد!کار داشت به طلاق و جدایی میکشید که تصمیم گرفتن از ایران برن.پنج سال پیش رفتن آلمان و تا الانم اونجان.سالی یه بارم میان ایران .وضعشون خوبه و زندگیشونم ظاهرأ خوب و روبه راهه.یه پسر چهار ساله هم دارن.

حالا دیشب نسرین بهم زنگ زده و کلی با هم حرف زدیم.کلی که میگم,یعنی از ساعت دوازده شب تا چهار و نیم صبح!!!!!

حرفهایی زد که نمیدونم چی بگم!همین حرفها باعث شد که راجع بهش براتون بنوبسم تا شما قضاوت کنید.

میگفت زندگیم خوبه و با حسین مشکلی ندارم.شوهرش بیشتر به واسطه خانواده اش مذهبی بود و الانا دیگه از نماز و روزه اش خبری نیست.میگفت همه چی خوبه و بهتر ازین نمیشه.بیشتر از همیشه عاشق همن و پسرش هم که مزید بر عشقشون شده و خلاصه که خوشبختن'!ولی ناراحت بود!بغض داشت!دختره مغروریه و تا مجبور نشه پیش کسی حرفی نمیزنه!من خیلی بهش نزدیکم که حاضر شده پیشم درد دل کنه.

میگفت,من آدم بدیم!گفتم,چه مزخرفاتی!!!!خیلیم خوبی!ولی اصرار داشت که بده!

میگفت,من یه سره دروغ میگم!در صورتی که این آدم تا قبل از ازدواجش میکشتیش هم دروغ نمیگفت!تو هیچ شرایطی!ولی میگه,الان سر چیزهای کوچیکی که اصلأ نیازی هم نیست,دروغ میگم!میگه از شوهرم پول برمیدارم!!!!!وضع خانوایشون عااالی بود.الانم وضعشون با شوهرش خوبه و من گفتم چه نیازی به این کار داری,وقتی حسین اینهمه پول در اختیارت میذاره؟نسرین شاغل بود تا دو سال بعده ازدواجشون و بعدش به اصرار حسین و فشارهای خانواده اش مجبور شد کارشو ول کنه!الانم شاغله و درآمد خوبی داره!میگه نمیدونم چرا اینکارو میکنم!از اون سالهایی که مجبور بودم ازش پول توجیبی بگیرم,این مثل یه عقده شده برام.مثلأ پول مهد پسرم هفتصد تومنه,میگم,شده یه تومن!جالبیش اینه که میگه اصلأ نیازی به این پولا ندارم و تمام پولایی که ازش اینجوری میگیرم رو واسه خودش کادو میخرم یا بالاخره یه جوری,واسه زندگیمون خرجش میکنم و اصلأ واسه خودم برنمیدارم!!!!میگه,شدم یه آدم حسود!با اینکه خوب و خوشبختم,ولی چشم ندارم خوشبختی هیچکیو ببینم!از درون حرص میخورم وقتی میبینم کسی خوشحال و خوشبخته!منی که اونقدر دلسوز بودم و کوچیکترین ناراحتی اطرافیانم,اشکمو در میاورد,حالا چشم ندارم موفقیتشون رو ببینم!همه اینها رو با گریه میگفت و مدام هم میگفت,از خودم بدم میاد.همه اش دارم واسه همه نقش بازی میکنم.خودم رو گم کردم!حالا شوهرشم دیگه نماز و روزه نمیگیره,ولی میگه من به دروغ بهش میگم که روزه ام!!!!میگم,مگه وقتی میگی روزه ام,خوشحال میشه؟میگه,نه!تازه اصرارم میکنه که نمیخواد روزه بگیری!روزه نمیگیره,ولی میگه که روزه ام!میگه دارم به خودم دروغ میگن,دارم واسه خودمم نقش بازی میکنم!میخوام با گفتن اینکه روزه ام و نماز میخونم,به خودم بگم که آدم خوبیم تا خدا منو خوب ببینه!میگم احساس میکنم آدم بد و گناهکاریم و میخوام با اینکار خدا دلش به حالم بسوزه و اطرافیانمم ببینن که من چقدر خوب و پاکم!!!!

خودش رو گم کرده....خوب و بد بودن رو قاطی کرده!به قول خودش دیگه نمیدونه چی خوبه و پی بد!از بس بعده ازدواج طعنه و کنایه شنیده راجع به بد بودنش,حالا هم که اجباری نیست و همینجوری قبولش دارن,خودش دیگه خودشچ قبول نداره!از طرفی واقعأ و از درون خودش به این باور نرسیده که خوب بودن تو مؤمن بودن و نماز و روزه است و به قول خودش داره واسه خودشم نقش بازی میکنه!دچار بحران هویتی شده!

دیشب پا به پای هم اشک ریختیم و هیچکدوممونم نمیدونستیم چیکار باید کرد!گفتم برو مشاوره,برو با کسی که کارش اینه حرف بزن,ولی شدیدأ مقاومت کرد و گفت فقط به تو گفتم!فقط به تو گفتم حرفهایی رو که حتی روم نمیشد به خودمم بگم!!!!دیگه هیچوقت این حرفها رو جای دیگه بازگو نمیکنم!

گفتم از حسین جدا شو.....

حرفی نمیزنه!

میگه من خوشبختم!حسین عاشقمه!منم عاشقم!

من فقط خودمو گم کردم!نمیخوام دروغ بگم,نمیخوام دزدی کنم,نمیخوام حسود باشم,نمیخوام بخیل باشم......ولی از فردا دوباره همه این کارا رو میکنم!!!!

گیج شدم!میدونم خیلی درهم و برهم نوشتم,ولی حال و روزم الان اینه!

نسرین من میگه که بد شده,ولی من هنوزم جز خوبی چیری توش نمیبینم.به نظر شما بد شده؟مقصر کیه؟

خودش؟حسین؟خانواده اش؟

چیکار باید کرد؟؟؟؟؟


نظرات 11 + ارسال نظر
مریم(روزهای زندگی من) 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.roozhaam.blog.ir

خیلی عجیب بود برام!!
نظراتو که خوندم با آنا و زهره موافق بودم اما فقط یه چیزش قابل توجیه نیست یا حداقل توجیهش سخته!
اگه واسه دروغ گوییه وهرکدوم از رفتارای دوستت بشه دلیلی پیدا کرد واسه حسادتش به خوشبختی و خوشحالی دیگران یکم سخته
به نظر من اگه زندگی خوبی داشت به خوشحالی دیگران حسادت نمیکرد هرچند ممکنه دیدگاه من اشتباه باشه
(البته هستن کسایی هم که زندگی بدی دارن اما ابدا حسادت نمیکنن به بقیه)

میدونی مهناز جون به نظر من برای خوشبخت بودن لازم نیست حتما یه سری شرایط فراهم باشه خوشبختیو باید حس کرد
ممکنه کسی از نظر مالی مشکلی نداشته باشه تفاهم باشه مشاجره ای نباشه و درکل همه چی سرجای خودش باشه ولی ته تهش طرف احساس خوشبختی نکنه

درسته عزیزم.خوشبختی یه چیر کاملأ نسبیه و در هر آدمی متفاوته.هرکسی با یه چیزی احساس آرامش و خوشبختی میکنه.یکی با پول,یکی با بچه ,یکی با رفیق,یکی با کارش...خلاصه هرکی با یه چیزی احساس خوشبختی میکنه.این دوست من الان هم پول داره,هم شوهری که دوستش داره هم بچه,ولی احساس خوشبختی نمیکنه.چون از درون آروم نیست و مدام با خودش کشمکش داره!

یک زن خانه دار معمولی 20 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 01:48 ق.ظ http://1zanekhanedar.persianblog.ir

امان از بلاتکلیفی.نسرین طفلی مونده تو بلاتکلیفی.به قول معروف یا رومی روم یا زنگی.باید تکلیفشو معلوم کنه یا بره با اسلام اشنا بشه و دستوراتشو قبول کنه یا کلا قید همه چیو بزنه .انشالله زودتر بتونه تصمیم درستو بگیره و به ارامش برسه

آره مریم جون,بلاتکلیفی تو هر زمینه ای بد و کلافه کننده است!
مرسی عزیزم.ایشالله همه تو زندگیشون به چیزی که آرامش بهشون میده,برسن!

آنا 19 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 08:42 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

اگر یک کار تازه را هم شروع بکنه براش خوبه. مثلا یاد گرفتن یک هنر.

ویولا 18 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:36 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام مهناز جون
این دوست طفلی ات چه اوضاع پیچیده ای داره... من نظر خاصی در مورد این حالت ها نمی تونم بدم چون با همچین موردی تابحال برخورد نداشتم... ولی الان که اینها رو نوشتی نمی دونم که اینی که بهت گفته همه چیز بین اون و همسرش خوب پیش می ره هم آیا راست بوده با دروغ؟؟!! امدوارم آرامشش رو زود بدست بیاره

سلام ویولا جون.زندگیشون خوبه و مشکلی ندارن.اینقدر بهم نزدیک هستش,که هروقت مشکلی هست رو بهم میگه.و الان همه چی بینشون خوبه.فقط از نظر روحی مشکل داره و تکلیفش با خودش معلوم نیست.
فدای محبتت عزیزم.ایشالله همه مون تو زندگی به آرامش برسیم

آنا 18 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 11:18 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com

این کارهای دوستت ارتباطی به عشقش و ازدواجش و ... نداره. اون دچار یک جور بحران سنی شده. یک وقتی می رسه که ما در زندگی متوقف می شیم. یک مرحله گذراست. اون وقته که کارهایی می کنیم که نمی دونیم چرا می کنیم. مثلا یک مرد متأهل کاملا عاشق و متعهد می ره با یک دختر دوست می شه و بعد عذاب وجدان شدید می گیره گریه می کنه می گه نمی دونم چرا همچین غلطی کردم.
دوست تو هم الان در چنین برهه ای قرار داره. کارهایی را می کنه که تا الان نکرده. ناخودآگاهش می خواد بدی را تجربه کنه. چیزهایی که براش بد تعریف شده اند. یک جور تابوشکنی هست.
به دوستت توصیه کن در مقابل این کارهای بدی که می گه مقاومت نکنه. شبیه یک جور شیطنت بهشون نگاه کنه. خودشو سرزنش نکنه. درباره شون حرف بزنه. با آدمی که قضاوتش نمی کنه. این باعث می شه از ذهنش بریزه بیرون و دیگه اون کار را انجام نمی ده.

پس یعنی طبیعیه؟خوبه....
مرسی آنا جون.سعی میکنم زود به زود باهاش حرف بزنم تا شاید زودتر تخلیه بشه و این بحران رو پشت سر بذاره.اگه راضی بشه بره مشاوره و حرفهاشو اونجا بزنه که فکر میکنم براش بهترم باشه.

زهره 17 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 08:07 ب.ظ http://a3moone7om.blogsky.com

سلام مهناز جان
به نظر من این احساس خلائی که دوستت داره بخاطر اینه که اون تفاوتایی که در ابتدا باعث شده بود به همدیگه جذب بشن الان دیگه نیست ( حسین مثل قبل مذهبی نیست و مثل همسرش شده ) و خب دوستت برا اینکه باز تفاوت ایجاد کنه به دروغ به همسرش میگه روزم که الان مثلا باز با حسین که دیگه روزه نمیگیره فرق داشته باشه
ولی غافل از اینه که علاقشون برای پایدار بودن دیگه نیاز به این چیزا نداره
بهش بگو خودشو نگران نکنه
با رفتن پیش یه مشاوره ساده میتونه خودشو درمان کنه .

مرسی زهره جون از حضورت.حرفت خیلی جالب بود!تا حالا اینجوری بهش نگاه نکرده بودم!یعنی ناخودآگاه دنبال اون تفاوته هستش؟!جالبه...خیلی جالبه!سعی میکنم راضیش کنم بره مشاوره.
مرسی عزیزم.

پریا 17 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:34 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

یه زن باید فکر این چیزارو بکنه، چون زنه.
چون زنها رابطه رو شکل میدن و جلو می برن.
بقیه هم مقصرن ولی مقصر اصلی دوستته.
دوست تو می دونست داره با یه فرد کاملا مذهبی ازدواج میکنه و خانواده ی مذهبی داره و باید احتمال تمام این مشکلات رو میداد.

هیچ مردی نمی تونه زنی رو وادار به کاری کنه، اگه دوستت کارش براش مهم بود و پای کارش می ایستاد و جلوی شوهرش می ایستاد کارش رو حفظ می کرد.
مثل اینکه پارسا می دونه من تو باشگاه مربی ام، بعد از ازدواج هی بگه کارت رو ول کن، ول کن و هی اذیت کنه.
این منم که تصمیم می گیرم تو کارم بمونم یا نه؟ اگه استقلال مالی برام مهم باشه به هر قیمتی کارم رو ترک نمی کنم.

ما خانم ها یاد گرفتم که بعد از ازدواج به خاطر مردمون پا روی خیلی چیزا بذاریم، حتی اخلاقیات خودمون و به این نظر من غلطه.
من کارم رو ول نمی کنم، حالا اون هر کاری که می خواد بکنه.

تو وقتی می دونی بیحجابی و مشروب می خوری، وقتی می ری تو یه خانواده ی مذهبی دیگه این خیلی واضحه که نپذیرنش !!!
این چیز دور از ذهنی نیست، بخصوص که مخالف ازدواجشون هم بودن، مقصر دوستت هست که خودش رو انقدر کوچیک کرد به خاطر یه مرد که جتی خانواده ی مرد هم ادم حسابش نمی کنن.
حالا تو فکر می کنی شوهرش الان ادم حسابش می کنه، زنی که به خاطر یه مرد پا رو خیلی چیزا بذاره، خود شوهر می ذارتش کنار و یا رفتارش خیتی تغییر میکنه.

من یه بچه ی طلاقم، به خوبی از طلاق و هر چی عوارض بعدش هست خبر دارم.
اگه بچه نداری و می خوای جدا شی، اوکی برو زودتر جدا شو و زندگیت رو بکن.
ولی اگه بچه داری، تو در مقابل بچه ات و اینده اش مسئولی.
باید مطمئن باشی که تمام راه هارو رفتی و به نتیجه نرسیدی و در اخر به طلاق فکر کنی.
به نظر من طلاق اخرین گزینه است ولی که تمام گزینه ها جواب نداد، اونوقت باید جدا شد.
دوست تو حتی حاضر نیست پیش روانشناس بره که به خودش کمک کنه.
یه گام بر نمیداره که بره خودش رو درمان کنه، دیگه زندگیش پیشکش !!!

وقتی همه راه هارو رفت و نتیجه نگرفت،‌برو جدا شو !!!
ولی قبلش تو مسئولی چون باید تمام راه هارو بری که در خیلی از اوقات رابطه رو می تونن درست کنن روانشناس ها.

طلاق واقعا مشکله !
تو به سختی های بعد از طلاق فکر کردی؟
به سختی که بچه ات میشکه چی؟ بچه ها زیر بار فشار طلاق له میشن ! برای هیچکس بچه های این بین مهم نیست.
عوارض بعد از طلاق خیلی زیادتره، خیلی.

تا وقتی که همه راه هارو نرفتی و تست نکردی حق طلاق نداری، مگه طلاق بچه بازیه !!!
باید رفت هنر زندگی کردن رو یاد گرفت نه اینکه بلافاصله با چند مشکل رفت رو اگزیت و جدا شد رفت.

ببین پریا جون,وقتی یه موضوعی مطرح میشه,همه ما از دید خودمون بهش نگاه میکنیم.مسلمأ نگاه تو در مورد طلاق و عوارضش مخصوصأ روی بچه ها خیلی دقیق تر از من و نسرینه.پس در این مورد بدون هیچ بحثی حرفاتو قبول دارم و خیلیم ممنونم بابت حرفهات.ولی در مورد بقیه چیزها,من اصلأ این موضوع و داستان رو نگفتم تا از دوستم دفاع کنم.شاید اگه من جای اون بودم,اول از همه که هزاااار سال زیر بار همچین ازدواجی نمیرم,بعدشم زیر بار حرفها و داستانای بعده ازدواجی که اون آقا پیش آورد,هیچوقت نمیرم.منتهی مسأله اینه که من یا تو تو اون شرایط نبودیم!نسرین تو اون شرایط بود و منی که از نزدیک تو اون لحظه ها بودم,میدیدم که دیوانه وار عاشق این پسره شده بود!واقعأ دیوانه وار....بعدشم از اونجایی که از اولشم هیچوقت حال و حوصله بحث و جدل با هیچکی رو نداشته و همیشه دلش میخواست بدون جنگ و دعوا هر قضیه ای رو فیصله بده,رو همین حساب هرچی شوهرش خواست رو انجام داد و اینقدر نگفت و نگفت,تا امروز که اینطور سردرگم شده و به قول خودش,خودواقعیشو گم کرده!
میدونست که داره با یه خانواده مذهبی وصلت میکنه و خداییش خیلی جاها رو به احترامشون کوتاه اومد.ولی شوهرشم شرایطش رو میدونست و همینجوری که بود,قبولش کرده بود.ولی بعد از ازدواجشون خیلی زیاد رفتارش متأثر از تفکرات و القایات خانواده اش بود و به معنای واقعی آزار داد زنی رو که به خاطر عشقش پاش مونده بود!
من الانم زیاد باهاشون ارتباط دارم و حسین خیلی زیاد عوض شده و اینجوری نیست که تحقیرش کنه یا اذیتش کنه.ولی تأثیرات اون روزا هنوز خیلی پر رنگ تو نسرین نمایانه.

خانم توت فرنگی 17 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:34 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

وقتی پنج سال هست که آلمانه چرا رفتار خانواده ی حسین انقدر روش تاثیر داره؟ اونم وقتی که شوهرش از اون اعتقادا دست کشیده!
مگه آدم با حرف دیگران و پافشاریشون از اعتقادات خودش دست می کشه!! اون داره ظاهرگرایی می کنه و نقش بازی می کنه... اگه از حسین کینه و عقده داره چطوری عاشقشه؟ بنظرم باید بره پیش مشاور مهناز
یه چیز دیگه اینکه با وجود تفاوت هایی که از این دو تا گفتی من نظرم برخلاف تو اینه که خیلی هم وجه اشتراک دارن با هم می دونی چرا؟ بخاطر اینکه هردوشون اراده های سست و اعتقادات واهی دارن
نه حسین به روزه و نمازی که داشته اعتقاد قلبی داشته نه نسرین به آزادی و فرد گرایی ای که داشته یه جورایی مثل هم هستن
ببخش که در مورد دوستت خیلی رک و صریح حرف زدما

معذرت خواهی برای چی عزیزم.درست میگی.معلومه که خودشم مقصره.ببین,الان از آزادیهاش دست نکشیده و هنوزم همونقدر آزاد و راحت زندگی میکنه.ولی یه جورایی گیجه و نمیدونه چی خوبه و چی بد.به قول تو وجه اشتراکشون سست و بی اراده بودن جفتشونه.
در مورد شوهرشم همین دوگانگی رو داره و همین کلافه اش کرده.هم عاشقشه,هم رفتارها و برخوردهای گذشته اش براش عقده شده و ناخودآگاه میخواد اذیتش کنه!

سپیده مامان درسا 17 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:07 ب.ظ

ای خواهر نمیدونم چی بگم ، خیلی ناراحت شدم واسه نسرین آخه چرا باید این جوری بشه حال و روزش و از خودش بدش بیاد به نظر منم از بس که این دختر و تحقیر کردن و از رفتارش هی بد گفتن که مثلا فلان کارت درست نیست و ...
انشالله خدا کمکش کنه ...

مرسی عزیزم.آره خیلی رفتارهای متناقضی از خانواده خودش و خانواده همسرش دید و این باعث آشفتگی روحیشه.و همه اینا برمیگرده به یه تصمیم غلط...یه ازدواج اشتباه

پریا 17 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 05:05 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

مقصر اصلی این جریان خود دوستت نسرین هست و نه هیچکس دیگه.
اون با دونستن اینکه همسرش و خانواده ی همسرش چطوری هستن وارد این رابطه وازدواج شد.
حرف خانواده ی خودش و خانواده ی همسرش رو برای مخالفت هایی که به جا بود، ندید گرفت.
ولی حالا که ازدواج کرد اوکی، باید بره و خودش رو درمان کنه.
باید بره پسش یه روانشناس برای حل مشکلاتش، المان روانشناس های خوبی داره، مقصر اصلی دوستت هست که کمک نمی خواد.
اون کافیه خودش رو درمان کنه تا زندگیش درست شه.
من نمی دونم ادما چرا انقدر زود به فکر طلاق می افتن!!! طلاق اخرین راهه !!! می دونی چقدر طلاق سخت و دردناکه ؟ می دونی ادمها بعد از طلاق چقدر زجر میشکن ؟

دوستت بهتره بره و خودش رو درمان کنه

اینکه مقصر خودش بوده رو قبول دارم.ولی بقیه هیچ تقصیری نداشتن پریا؟شوهرش که میدونست این چه مدل دختریه و بعده ازدواجشون فقط سرکوبش کرد مقصر نیست؟مجبورش کرد کارشو ول کنه با اینکه میدونست از اول شاغل بوده مقصر نیست؟خانواده شوهرش که هیچوقت به عنوان عروس نپذیرفتنش و مدام باعث تنش تو زندگی و روح و روان این دختر شدن مقصر نیستن؟
طلاق بده,طلاق سخته,طلاق عواقب داره,طلاق هزاااار جور بدبختی به دنبال داره,ولی تا کجا میشه ازش فرار کرد؟به چه قیمتی؟

خانومی 17 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:09 ب.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com

قصه عجیبی بود... معلومه شمارو خیلی محرم دونسته که چیزایی رو برات گفته که حتی آدم توی خلوت خودش هم حاضر نیست بهشون فکر کنه یا قبول کنه...
مهناز جان نمیدونم چرا گفتی از حسین جدا بشه! یعنی همش فکر میکنم وقتی همسرش قبولش داره..عاشقشه یه بچه دارن..اونم همسرشو دوس داره.. چرا جدا بشن؟ بهتر نیست کم کم رفتارشو درست کنه؟ ضمنا این چیزایی که گفته الان خیلی از خانمها انجام میدن! درسته رفتارای غلطیه ولی باور کن من خانمی رو میشناسم که حوزویه ولی میگفت من از جیب شوهرم پول برمیدارم.. وقتی علتشو پرسیدم گفت زن میتونه نفقه شو از مال شوهر برداره! منتها نمیشه این مسایلو شفاف همه جا گفت. من حرفشو قبول ندارم حالا میخواد با استدلال مذهبی باشه یا هرچی... مییخوام بگم وقتی دوستت خودش اشتباهاتشو میدونه این خودش خیلیه.. خیلیا همینشم قوبل ندارن کلی هم ادعاشون میشه.
در مورد مذهب باهات موافقم.. ایمان دلیل نمیشه کسی خودشو بزرگ نشون بده.. یا اصلا به رو بیاره.. چه بسا کسایی که بنظرمون مومن نیستن و شاید آدمتر باشن.
عزیزم بابت بودنت توی روزهای سختیم یه دنیا ممنونتم ولی چرا یه بار گفته بودی نمیام بهت سربزنم؟!باورت میشه این حرف حتی توی بیمارستان هم یادم بود و دعا میکردم زودتر شرایط جور بشه بیام بهن ثابت کنم اینطور نیست..
همیشه عزیزی

خانمی عزیزم,مرسی که تو این شرایط وقت گذاشتی و خوندی!اون حرفو به شوخی گفتم عزیزم.تو اون شرایطی که داشتی,همین که اینقدر ارزش قایل بودی و کامنتهای مارو تأیید میکردی و جوابم میدادی,خودش یه دنیا ارزش داشت,دیگه توقع اینکه بیای و به ما سر بزنی,توقع خیلی زیادی بود!ببخشید اگه ناراحتت کردم!
برای این بهش گفتم جدا بشه که از درون داره احساس عذاب میکنه.دچار یه دوگانگی شخصیتی شده!نمیدونم اون خانم حوزوی چه جوری پول برداشتن از جیب شوهرش,بدون اطلاع اون رو نفقه خودش حساب میکنه.در صورتی به منم با دوستم هم عقیده ام که اینکار دزدیه!کارهایی که میکنه و احساساتی که داره,باعث عذابش شده,چون ذاتش پاکه و قبلأ اهل اینجور کارها و بدجنسیها نبود.
دوس نداره این کارها رو انجام بده,ولی میگه مثل یه عقده,یه چیزی تو وجودمه که باعث میشه انجامشون بدم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.