روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

مامان باید شاغل باشه یا خونه دار

سلااااام به همگی.خوبید؟چه میکنید با این گرما.....

تا شنبه رو براتون گفته بودم.راستش یکشنبه رو یادم نمیاد صبحش چیکار کردم!!بعدازظهر ساشا رو بردم باشگاه که اونجا یه حرکت رو درست انجام نداد و خانم مربی دعواش کرد و بچه ها خندیدن بهش!!!!البته اونا همه بچه هستن و درباره همه همینجورین.یعنی یکیشون که اشتباه میکنه,میخندن و از روی بازی و تفریح اینکارو میکنن و مسلمأ از رو بدجنسی نیس.ولی ساشا یه اخلاقی داره که وااااقعأ ناراحت میشه کسی به اشتباهش بخنده!یعنی با اینکه بچه است غروری داره که خیلی ناراحت میشه اگه بخواد بشکندش!!!اون روزم مربیش نمیدونم از چه دنده ای بلند شده بود که را به را بچه ها رو دعوا میکرد و دیگه ب()عداز اینکه بچه ها خندیدن,ساشا بغضش ترکید و بچه ام,گوله گوله اشک میریخت!!!!اومده بود بغل من و چسبیده بود به من و میگفت منو ببر خونه!خودمم اینجور موقعها بغض میکنم,ولی نمیخواستم پسرم بفهمه که ناراحتم,واسه همین باهاش شوخی میکردم تا آروم بشه!بچه ها اومدن دورش ولی هرکاریش کردن,اصلأ برنگشت نگاشون کنه!فقط میگفت منو ببر خونه!خانم مربی هم اومد,همونجوری که بغل من بود,از پشت بغلش کرد و بوسش کرد و گفت,بیا عزیزم سر تمرینت.که ساشا برگشت و همونجوری گریون به مربیش گفت,همه اش تقصیر شماس!!!!من شما رو دوس ندارم!مربی اش هم ازش معذرت خواهی کرد و گفت,آره راس میگی,من اشتباه کردم....ولی مرغ این پسرک ما یه پا داشت و نه یه لحظه گریه اش رو قطع میکرد,نه از حرفش کوتاه میومد!دیگه دیدم امروز نمیتونه تمرین کنه و مربیشم گفت,ببریدش خونه تا آروم بشه!اومدیم بیرون و کلی باهاش حرف زدم تا آروم شد!خلاصه داستانی شده بود این باشگاهش!!!

شبم که والیبال داشت و کلی حال کردیم!خیلی خوب بود...بعده والیبالم که لالا...

دوشنبه هم گفتم به نیت روزه کامل میگیرم,حالا تا هرجاش که تونستم که دیگه ساعت سه,چهار بود که دیدم دارم سر درد میگیرم و تو دوراهی خوردن و نخوردن بودم که دیدم,خاله پری تشریف آوردن!!!!!!!بعله دیگه روزه ام باطل شد و زود قرصامو خوردم و غروبم ساشا فاینال زبانشو داشت که رفتیم داد و خیلی هم خوب جواب داد و استادشونم کلی تشویقش کرد!رفتیم واسش جایزه خریدم و اومدیم خونه و به شوهری هم زنگ زدم و گفتم اونم یه چی به عنوان جایزه براش بگیره.که اونم مداد رنگی و دفتر و کتاب داستان و دوتا سی دی که ساشا عاااشقشونه براش گرفت و عسلم حسابی کیف کرد.موقع اذانم ربنای شجریان رو مثل هر سال از گوشیم پخش کردم و اذان شد و افطار کردیم!

حالا میخوام راجع به یه چی باهاتون حرف بزنم و نظرتون رو بپرسم.من تا دو سال پیش همیشه شاغل بودم.من لیسانس ریاضی دارم.مجرد که بودم,مسؤل دفتر یه شرکت بودم که خیلیم کارم خوب بود.بعده ازدواج غیرحضوری دوباره دانشگاه رفتم تو رشته حسابداری و همزمان تو یه شرکت به عنوان کمک حسابدار مشغول شدم و بعدشم که شدم حسابدار.آخه من همه دوره های حسابداری دولتی و صنعتی رو گذرونده بودم.مدرک حسابداریمم گرفتم و کارمم خوب بود.ساشا به دنیا اومد و مهد میذاشتمش تا دوسال پیش,یعنی وقتی سه سالش بود.ولی دیگه فکر کردم بچه ام داره اذیت میشه,اینهمه مدت طولانی تو مهد باشه.خیلی منزوی شده بود.احساس عذاب وجدان میکردم.از طرفی درس خونده بودم و مثلا دوتا لیسانس داشتم و میخواستم باهاش سرکار برم و کار کردن رو دوس داشتم,از طرفی هم احساس میکردم دارم در حق پسرم کوتاهی میکنم.خلاصه با شوهری مشورت کردیم و اونم گذاشت به عهده خودم و من اومدم بیرون و شدم یه مادر خونه دار.چون وقتشو داشتم سعی کردم واسه ساشا وقت زیاد بذارم و کلاسای زیادی بردمش,از موسیقی و زبان و ورزش.تا الان که احساس پوچی میکنم!!!احساس میکنم هیچ فایده ای برای زندگیم ندارم و شده ام یه آدم بی خاصیت!چند شب پیش این حرفا رو به شوهری گفتم و اونم میگفت,مگه خانمهای خونه دار,پوچ و بی خاصیتن که اینجوری فکر میکنی؟پس این بچه رو کی تربیت کرده,کی این خونه و زندگی رو مدیریت میکنه و ازین حرفها....ولی من بازم پیش خودم احساس خوبی ندارم.نمیدونم چیکار کنم.اوضاع زندگیمون خداروشکر بد نیس,ولی خب در حد عااالی هم نیستیم مسلمأ و من فکر میکنم شاید میتونست خیلی بهتر باشه اگه منم سرکار میرفتم.ولی نمیدونم با سرکار رفتنم,ساشا ضربه میخوره یا نه؟آخه ما تمام خانواده و فامیلمون,به غیر از یکی دو نفر همگی شهرستانن و بچه ام غیر از من و باباش,تا ماهها کسی رو نمیبینه و من فکر میکنم,اگه ما دوتا رو هم فقط شبی,چند ساعت ببینه,ممکنه ناراحت و اذیت بشه.اینروزا خیلی درگیر این فکرام و شوهری هم طبق معمول تصمیم گیری رو گذاشته به عهده خودم.آخه من آدمیم که زود از هر کاری و تصمیمی,خسته میشم و عوضش میکنم,کلأ خیلی زیاد تنوع طلبم و از یکنواختی خوشم نمیاد,واسه همین میترسه یه چی بگه و من بعدأ پشیمون بشم از انجامش و سر اون غر بزنم!!!!از شماها میخوام راهنماییم کنید و بگید به نظر شما,یه مادر شاغل باشم,خوبه یا یه مادر خونه دار؟لطفأ اینقدر خاموش نخونید و رد نشید و کمک کنید تا بتونم درست تصمیم بگیرم.اصلأ تو شرایط عادی و نرمال,بدون در نظر گرفتن بحث مالی,یه مادر شاغل باشه واسه بچه اش بهتره یا خونه دار؟!

خیلی طولانی شد....شرمنده

دوستتون دارم,بای

نظرات 19 + ارسال نظر
shewolf 14 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام
خاموش میخونمت عزیز، ولی برای این پستت حس کردم دوست دارم نظرم رو بگم. به نظر من، مامان یا هر والدی ، باید پیش از هر چیز یه الگوی موفق برای بچه ش باشه. نوع زندگی تو وهمسرت، تعیین میکنه که بچه در آینده چه نگاهی به ازدواج داشته باشه، و موضع تو و همسر به شغل و درامد و سطح زندگی هم الگوی اونه.
من شخصا ترجیح میدم الگوی یه زن مستقل و توانا رو به بچه م نشون بدم ؛که از سوادش استفاده میکنه، دستش تو جیب خودشه و اعتبار وهویت اجتماعی ش رو به واسطه زن فلانی بودن یا دختر ومادر فلانی بودن به دست نیاورده، بلکه خودش حرفی برای گفتن داره.
به شدت با کار نکردن زنهای متاهل باسواد مشکل دارم. حداقل اش اینه که کار نیمه وقت یا خیریه انجام بده آدم، یعنی حتی پول نگیره ولی با سواد و هنرش به جامعه خدمت کنه.
ضمن این که بچه داری فقط وظیفه تو نیست، همسرت هم به اندازه تو مسئوله.
این نظر منه و میتونه درست یا اشتباه باشه، امیدوارم خانمهای خونه داری که با انتخاب خودشون توی خونه موندن ناراحت نشن.

سلام عزیزم.ممنون از وقتی که گذاشتی و نظرت رو برام نوشتی.با حرفات کاملأ موافقم.خب منم شاغل بودم ولی از دو سال پیش,شرایط جوری بود که احساس کردم بودنم پیش پسرم بیشتر براش مفیده.البته که قصد ندارم همیشه مادر خانه دار بمونم.توی این مدتم فعالیتهای بیرون از خونه داشتم,ولی نه به طور مستمر.ولی نهایتأ تا سال بعد حتمأ قضیه کارم رو جدی دنبال میکنم و مشغول میشم.درسته الان سرکار نمیرم,ولی پسر من مادری رو که مدام در حال بشور و بساب هستش رو نمیبینه.اون مادر خانه داری رو میبینه که کتاب میخونه,باشگاه میره,پیاده روی روزانه اش رو داره,موزیک گوشمیده و همیشه آراسته است و به خودش اهمیت میده همون اندازه که به پسر و همسرش اهمیت میده.ولی بازم فکر و تصمیمم رو اشتغال هست و حتمأ به امید خدا عملیش میکنم.بازم از حضورتون ممنونم.

سپیده مامان درسا 5 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 06:39 ب.ظ

درسا از اول مهر باید بره پیش دبستانی مهناز جون ، خیلی هم نگرانم چون هم خودم خیلی بهش وابسته هستم هم درسا و این کارمون و خیلی مشکل میکنه برامون دعا کن تا راحت با این موضوع کنار بیایم

ای جااااان!یعنی تا حالا کلاسی,چیزی نفرستادیش و ازتون دور نبوده چند ساعت؟پیش دبستانی خوبه,واسه مدرسه رفتن آماده میشه و کم کم هم خودش و هم شما به چند ساعت دوری از هم عادت میکنید.نگران نباش عزیزم

خانم توت فرنگی 4 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 12:02 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

تصمیمتون رو واسه کار گزفتید؟

والله نمیدونم,دارم دو دوتا ,چهار تا میکنم !

پریا 3 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 05:30 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

به نظر من ربطی به خونه دار بودن یا شاغل بودن مادر نداره، تنها چیزی که مهمه مادر بودنه.
من مادر های خونه دار زیادی رو دیدم که بچه هاشون خوب تربیت نشدن و مادر های شاغل زیادی رو دیدم که بچه های خوبی تربیت کردن.
گاهی می بینی کیفیت مادر بودن یه زن شاغل بیشتر از مادر بودن یه زن خانه داره.
اما اگه دوست داری پیش پسرت باشی، خوب خیلی هم عالی می تونی صبر کنی تا زمان مدرسه رفتنش، وقتی اون مدرسه می ره تو هم راحت می تونی بری سر کار و از صبح تا عصر کار کنی

مرسی پریا جون.درست میگی عزیزم.حالا باید فکرامو بکنم ببینم چه جوری واسه همه مون بهتره,همون کارو بکنم.
ممنونم از کمکت

مریم 3 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام دوست خوب.
فکر می کنم کار نیمه وقت پاسخ سوالت باشه. البته کم و کیف این کار نیمه وقت هم مهمه. من پیشنهاد می کنم بنا به یکی از مدارکت که ریاضیه کار تدریس بگیر. تدریس در منزل. ما خانوم ها میتونیم خیلی کارها رو تو خونه انجام بدیم. حتی شاید بتونی به کارهای پروژه ای هم فکر کنی. مادر من شاغل بود و من همیشه تو خونه تنها بودم. تنها غذا میخوردم. تنها می خوابیدم و تنها درس می خوندم. چون تک فرزند بودم این شرایط برام سخت تر شده بود.
این یه نعمته که پیش پسرتی اما از پرورش ذهن خودت هم غافل نشو.
کارهایی مثل ترجمه هم می تونه یک گزینه برای کار نیکه وقت در منزل باشه

سلام مریم جون,خوش اومدی عزیزم.
درسته,کار نیمه وقت گزینه خوبیه,به شرطی که با شرایط من همخونی داشته باشه.اینکه خودت تک فرزند بودی و مامانت شاغل بوده,برام جالبه.هیچکس ازین منظر یعنی از نگاه خود بچه,چیزی نگفته بود,یعنی تو جایگاهش نبوده.ولی اینکه شما تو اون شرایط بودید و میتونید حس و حال بچه رو درک کنید,برام خیلی مفیده.واقعأ ممنونم که تجربه ات رو بهم گفتی!
کار ترجمه,بیشتر وقت گیره و راستش بابت زحمتی که میکشی,پول چندانی هم نداره,تدریس هم تقریبأ همینطوره,ولی بهتره.به تدریس فکر نکرده بودم,ولی روش فکر میکنن.
مرسی از حضورت

اگه خونه داریو انتخاب کنی برای بچه هات خیلی بهتره,الان که بچه های من بزرگ شدن و مدرسه میرن تفاوت بچه هایی که مادرشون شاغله و یا خونه دارن کاملا معلومه,و من از این بابت خداروشکر میکنم که همسرم نذاشت برم سرکار

مرسی مریم جون.البته بچه هایی که مامانشونو تمام وقت داشته باشن,بهتر تربیت میشن,البته به شرطی که مامانشونم احساس خوبی از خونه موندن داشته باشه و روحیه خوبی داشته باشه که امیدوارم منم اینطوری باشم.

سحر۲ 3 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 01:18 ق.ظ

منم مثل شما بودم و بعد بخاطر فرزندم کار رو رها کردم ولی چکار میکنم الان ..توی خونه ترجمه انجام میدم.تو یکی از خیریه ها هم عضو شدم که کارای تایپ و ارگنایز برنامه ها و کارای کامپیوتری رو در خونه انجام میدم و براشون میبرم .اینجوری هم در کنار خونوادم هستم و هم در جامعه.البته پسر من الان هشت سالشه.رسیدگی و بازی خاصی نمیخواد ولی از اینکه دیگه لازم نیست روزی به چندین نفر پاسخگو باشم و کارت ورود و خروج بزنم و زیر زره بین باشم خیلی خوشحالم.
از لحاظ مالی هم در سطح متوسطیم.ی زندگی معمولی ولی اگرم کمبودی باشه کاری ک میکنم حذف چیزهای غ ضروری مثل لباس های مختلف و مهمونی گرفتنهای زیاد و رسیدگی به جسمم که بیمار نشیم و خیلی چیزهای کوچولوی دست یافتنی.سالی ی بار در نتیجه ی این صرفه جوییها بهترین سفر رو هم میریم.
ب نظرم کار برای خانوم اگر در سطح عالی نباشه فرسایندست .به خودت و زیباییت و یادگرفتن چیزهای جدید و هنری برس.خوداشتغالی از همش بهتره

خوش اومدی سحر جون و مرسی ازینکه وقت گذاشتی و جواب دادی.
راستش من آدمی هستم که به خودم میرسم.اصلأ از اولش دوس نداشتم ازین مامانایی,باشم که با بچه دار شدن,خودشونو فراموش میکنن و وا میدن.من به ظاهرم,تیپم,تغذیه ام,پوششم,کتاب خوندنم حتمأ میرسم.یکی دوتا کلاسم میرفتم که فعلأ وقت نمیکنم ادامه شونبدم.کار توی خونه هم خیلی خوبه.ولی اگه آدم تو محیط بیرون کار کنه و بیشتر تو جامعه باشه,شاید براش بهتر باشه.البته به قول شما,کاری که فرساینده نباشه و باب میل و روحیه آدم باشه.ولی به این گزینه کار در منزل هم حتمأ فکر میکنم.مرسی گلم

سپیده مامان درسا 3 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 12:43 ق.ظ

با حرفای دوستمون آشتی هم کاملا موافقم خیلی خوب و عالی توضح دادن موضوع رو

آره عزیزم,آشتی جون لطف کرد و خیلی کامل توضیح داد

سپیده مامان درسا 3 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 12:41 ق.ظ

به نظرم خیلی خوبه که اینقدر برای ساشا جون وقت میذاری عزیزم ، مطمئن باش ساشا همیشه بهت افتخار میکنه همسرت هم واقعا عالی گفت راست میگن خانوم خونه بودن خودش کلی کار و مدیریت درست میخواد

فدای تو عزیزم
خوش به حال درسا جوون با همچین مامان با شخصیتی

سپیده مامان درسا 3 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 12:39 ق.ظ

مهناز جونم خب از نظر من یه مادر خونه دار خیلی بهتره تا یه مادر شاغل
من خودم نظرم اینه که بچه تا واجب نباشه نباید بره مهد ، الانم چون درسا سال دیگه میخواد بره مدرسه و خیلی وابسته است بهمون داریم میذاریمش مهد ، البته پیش دو یکمی واجبه و بچه باید بره ...
ما هم درسا دو ماهش بود رفتیم شهرستان برای زندگی بخاطر کار همسرم، شهرستانی که هیچ کسی و نداشتیم و نمیشناختیم ، اما بخاطر اینکه کنار هم باشیم از مشهد با هم رفتیم شهرستان ، درسا هم فقط و فقط من و بابایش و داشت ، همه میگفتن بذارش مهد که بازی کنه و گوشه گیر نشه اما من نظرم این بود تا وقتی که خودم هستم و میتونم وقت بذارم براش نمیذارمش مهد ، الانم خیلی راضیم از اخلاق و رفتارش و واقعا با ادب و حرف گوش کنه درسا همه هم دوستش دارن ، شاید اگه مهد میرفت اخلاقش اینی که میخواستم نمیشد

مرسی سپیده جوون.ممنون از راهنماییهات,حتمأ رو حرفات فکر میکنم.الان درسا جونو پیش دبستانی نمیفرستیش؟

آتوسا 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام عزیزم! باشگاه چی می ره ساشا؟

سلام عزیزم.ژیمناستیک میره.کلاسای آموزش اسکیت رو هم میره

خاموش 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام عزیزم من خودم تا قبل از اینکه بچه هام دنیا بیان هم دانشگاه می رفتم هم درس می دادم اما بعد به خاطر پشت هم بودنشون کار را رها کردم اوایل خیلی احساس بدی داشتم چون فکر میکردم هیچ وقتی برای خودم ندارم دلم برای محیط کارم تنگ شده بود.اما حالا که بچه ها کمی بزرگ شده اند من دارم نتیجه ی این وقت گذاشتن را می بینم مطمئن باش یک زن خانه دار بودن خودش یک حسنه.

سلام عزیزم.یعنی دیگه کلأ خونه داری رو انتخاب کردید؟چه خوب که الان خوشحالید ازین انتخاب.شاید منم یه روزی به نتیجه ای که شما رسیدید,برسم.مرسی از وقتی که گذاشتید و تجربه تونو باهام شریک شدید.

نیاز 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 04:30 ب.ظ http://mydearboy.mihanblog.com

خب مثل اینکه میشه
منم موافق اینم که یه شغل نیمه وقت داشته باشی اونجوری هم خودت از خودت راضی هم بچه ات
منم خیلی دوست دارم برم سرکار ولی نمیشه خیلی دوست داشتم دستم تو جیب خودم میبود ولی ....
یچند وقت قبل پسری ازم میپرسه چرا تلاش نکردی بری دانشگاه ؟
خب من زود ازدواج کردم ( البته از نظر خودم 18 سالگی زوده) بعدش که نتیجه کنکور اومد و قبول نشدم دیگه ادامه ندادم که دو سال پیش قبول شدم ولی به دلیل مشکلات مالی نتونستم.
منم به نازپسر گفتم خب من تلاش کردم که تو رو به دست بیارم
من تلاش کردم که بهت شیر بدم
من تلاش کردم که تو تنها نباشی و از این صوبتا.
اینو گفتم که برات مثال شه بچه ها هم از یه مامان تحصیلکرده و مستقل خوششون میاد.

مرسی که نظرتو گفتی گلم.
واقعأ هجده سالگی ازدواج کردی؟!عروس کوچولو بودی پس!
نمیدونم عزیزم,باید یه کم شرایطمو سبک,سنگین کنم,ببینم چی میشه!

نیاز 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 04:25 ب.ظ http://mydearboy.mihanblog.com

سلام عزیزم امروز اصلا نمیتونم تو بلاگ اسکای نظر بزارم ببینم واسه شما میشه؟

سلام عزیزم,آره نظرت اومد برام.مرسی

آنا 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 04:02 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

من خودم نیمه وقت کار می کنم. برای این که هم کارمو کامل رها نکنم و ارتباطم با اجتماع قطع نشه هم این که خیلی دور از خونه نباشم. البته مهد داستانش جداست. حتی وقت هایی هم که خونه هستم می گذارمش مهد تا با بچه های هم سن و سالش بازی کنه.

کار نیمه وقت خوبه آنا جون,ولی شرایط من جور خاصیه!مثلأ الان کلاس زبانشوانداختن صبحها,اونم ده تا یازده و نیم!!!!اونوقت باشگاهش غروباس....باید بشینم و حساااابی راجع بهش فکر کنم.

هیما 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:57 ب.ظ

مربیشون بدون دعوا نمیتونه اشتباهاتشون رو بهشون بگه؟
من خودم گاهی فکر میکنم اگه وضع مالیمون خوب بود من سرکار نمیرفتم ... ولی تو خونه موندن هم سته کننده اس... اگه یه کار نیمه وقت پیدا کنی مثلا تا2:30بعدازظهر که بچه ات هم اذیت نشه خوبه

نمیدونم والله هیما جون چرا این مربیای باشگاه بچه ها اینقدر بداخلاقن!البته قبول دارم که کنترل بچه ها سخته ولی شاید روشهای دیگه ای هم باشه!شایدم تنها راهش همینه!
دارم بهش فکر میکنم عزیزم,شاید اگه کار نیمه وقت پیدا کنم که با شرایطم بخونه,خوب باشه!

آشتی 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:44 ب.ظ

شکر خدا رشته ات حسابداریه. من یه پیشنهاد دارم. به شرکت قبلیت یا به هر جای دیگه رجوع کن و یه کار نیمه وقت پیدا کن. هم سر کار میری و خلا درونت پر میشه. هم پسرت غیر از خودت، کس دیگه ای هم می بینه. (که البته می بنیم میذایرش باشگاه و کلاس زبان و این چقدر خوبه) وقتی پاره وقت بری سر کار، تو اون تایمی که خودت سر کاری، پسرت هم به این کلاسهاش میرسه. تعهده تمام وقت هم نداری.

اینم فکر خوبیه.البته سخته با این شرایط کار پیدا کردن.اون شرکت,همچنان میخواد که برم اونجا ولی تمام وقت.حالا بازم بگردم ببینم میتونم کاری رو که با این شرایط من بخوره پیدا کنم یا نه.اونجوری به قول شما هم ازین فکر پوچی لعنتی میام بیرون,هم پسرم مامانشو کنارش داره و اذیت نمیشه.
مرسی از مهربونیها و کمکهات آشتی عزیزم

آشتی 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:42 ب.ظ

این حس پوچی، فقط به خاطر پوله؟ مادری که بچه اش رو میذاره میره و شب هم که میاد اینقدر خسته است که حوصله بچه رو نداره، به نظرت باید حس غنی بودن بکنه؟ بعد تو حس پوچی؟ همه چی تو پول نیست.
بهت حق میدم به این چیزها فکر کنی. ولی اینم در نظر بگیر که تو خدمات خیلی ارزنده ای به پسرت داده ای.
من نمیگم کدوم راه درسته. مثلامن خودم خونه داری رو دوست دارم ولی شرایطم طوریه که میرم سر کار. هرکی باید شرایط خودش رو در نظر بگیره.

پول هم هست,گفتم که احساس میکنم همه بار زندگی رو شوهرم داره به دوش میکشه.البته خودش میگه که توام اندازه من داری واسه این زندگی زحمت میکشی.
خب, همه اش,هم واسه پول نیست.چون همیشه بیرون کار کرده ام و دختر خونه نبودم و دوساله که کاملأ خونه ام,انگار که دوساله که عاطل و باطل نشسته ام و کاری نمیکنم.واقعأ شمام فکر میکنی خدماتی که به پسرم میدم ارزنده و با ارزشه؟چه خوب و دلگرم کننده است این حرفها.خداکنه خودمم قلبأ به این نتیجه برسم.

آشتی 2 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:41 ب.ظ

سلام عزیزم. قبل از اینکه نظرم رو بگم، اینو بهت میگم که آدمیزاد، هر وقت سر دوراهی یه راه رو انتخاب میکنه، مطمئن باش بعدها همیشه به اون یکی راه فکر میکنه و گاهی پشیمون هم میشه.
خب، تو خیلی عاقلانه فکر کرده ای. بچه ات تو این شهر تنهاست و چه بهتر که صبح تا شبش با مادرش باشه. چرا حس پوچی میکنی؟ تو باعث شده ای بچه است تو رو کنارش داشته باشه. صبح، هر ساعتی که خواسته بیدار شده. در مریضی و سلامت تو کنارش بوده ای. اسلام هم میگه بچه تا هفت سالگی نباید آموزش ببینه. باید حسسسسسابی بازی کنه.

سلام آشتی جووونم.مرسی ازینکه وقت گذاشتی و اینقدر با حوصله جواب دادی.متأسفانه منم همیشه به اون یکی راهی که نرفتم فکر میکنم.موقعی که سرکار بودم,جمعه ها پسرم اینقدر ذوق میکرد که امروز رو میتونه پیش ما باشه که حد و حساب نداشت!واسه همینم تصمیم گرفتم کارم رو ول کنم و بیشتر با دل پسرم راه بیام.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.