روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

مهمونداری

(سلام دوستای خوبم.خوبید؟نماز و روزه هاتون قبول باشه .تو رو خدا من رو هم دعا کنید .

خب از دیروز صبح بگم که بیدار که شدیم و کلی با ساشا کل و کشتی گرفتیم و خندیدیم.بعدش پریدم تو حموم و کلی حالم جا اومد.بعدشم ساشا رو صدا کردم,اونم اومد و شستمش و اومدیم بیرون.ساشا رو موهاشو خشک کردم و لباس پوشوندم و خودمم لباسمو پوشیدم و موهامم آبشو گرفتم و با ژل و موس حالت دادم.روغن بدنمو زدم و خوشان,خوشان رفتم واسه خودم موزیک شاد گذاشتم و رقصان رفتم تو آشپزخونه!!!!اول پیاز رو چند تیکه کردم و تفت دادم و یه تیکه مرغ رو هم با نمک و زعفرون و فلفل و پودر سیر سرخ کردم.بعدش که خوب سرخ شد آب ریختم روش و گذاشتم بپزه.تا بپزه یه دور لباسها رو ریختم تو ماشین لباسشویی و روشنش کردم.بعد یهویی ویرم گرفت که دکوراسیون پذیرایی رو تغییر بدم!آخه من عاشق تغییر و تحولم .هم در مورد خودم که مدام رنگ مو و مدل مو و آرایش و لباسامو تغییر میدم و هم در مورد خونه ام که مدام دکورشو تغییر میدم تا از یکنواختی دربیاد.البته زیاد تغییر ندادم فقط جای دوتا از مبلها و میز گرد و گلدونای اتاق رو عوض کردم و به نظرم خوب شد.کارم که تموم شد دیگه مرغم پخت و دوتا پیمونه برنج شستم و ریختم تو آب مرغ که برنجا با مرغ و آب مرغ بپزن.آبش که خشک شد,یه قاشقم روغن اضافه کردم و دمکنی گذاشتم.خودمم اومدم تو اتاق و رو کاناپه دراز کشیدم تا کمرم استراحت کنه.آخه من چندین ساله که کمر درد دارم متأسفانه!یه ربعی دراز کشیدم و پاشدم واسه خودم سالاد شیرازی درست کردم با آبلیموی زیاد و فلفل زیادتر!!!!ته چین که آماده شد,ساشا رو صدا کردم و ناهار خوردیم و به ساشا گفتم برو رو تختت بخواب تا منم یه کم تی وی نگاه کنم.اونم خوشبختانه بدون غرغر رفت.راستی اینم بگم که امروز رفتم حموم و غسل کردم و ظهر که اذان شد,نماز خوندم!!!خدا کنه بتونم ادامه بدم....

بعداز ظهر ساعت پنج ساشا رو بیدار کردم که آماده بشیم ببرمش کلاس زبان.خواهرم زنگ زد و گفت شب میان اونجا که شامو باهم بریم بیرون.ساشا رو بردم کلاس و بعدش رفتم یه خورده چیز میز واسه خونه خریدم و رفتم دنبال ساشا و اومدیم خونه.از عطاری خاکشیر گرفته بودم,شستمش که خیلیم طول کشید!چندتا بطری شربت خاکشیر درست کردم که یکیشو بدم خواهرم و دوتاشم واسه خودمون باشه.بعدشم به شوهری اس دادم که قراره خواهرم بیاد و بریم بیرون.اونم جواب داد که چه خوووووب,زود میام عزیزم!!!

ساعت نه و نیم خواهرم زنگ زد که اگه حاضرید بیاید پایین که دیگه ما بالا نیایم.گفتم آخه شوهری نیومده,بذار زنگ بهش بزنم ببینم کجاس.زنگ زدم به شوهری که گفت سر کوچه است.من و ساشا هم سریع لباسامو پوشیدیم و رفتیم پایین و سلام و علیک و ماچ و بوس و ازین چیزا !بعدش رفتیم بوف و پیتزا و سیب زمینی و قارچ سوخاری خوردیم.و بعدشم اومدیم خونه ما.نشستیم کلی گفتیم و خندیدیم و میوه و تنقلات خوردیم و تا بخوابیم ساعت دو شد.پیش خودم تصمیم گرفته بودم امروز رو روزه بگیرم.واسه همین رفتم تو نت سرچ کردم,ببینم ساعت اذان صبح چنده که دیدم ساعت چهار اذانه و طلوع خورشیدم بیست دقیقه به شیشه.دیگه وقتی میخواستم بخوابم ساعت سه شده بود.تو دلم گفتم,خدایا اگه قراره کمکم کنی تو تصمیمی که گرفتم,خودت واسه نماز صبح بیدارم کن و باهاش قرار گذاشتم چون سحری نمیخورم,بین چهار تا پنج و نیم بیدارم کنه تا نماز بخونم و آماده روزه گرفتن بشم.بعدشم خوابیدم.نمیخوام خودمو بزرگ کنم یا بگم حالا که چهار رکعت نماز خوندم,خدا بهم نظر کرده و شدم بنده نظر کرده اش و این چیزا'!!!من عقیده دارم بنده خوب و محبوب خدا بودن,به نماز و روزه نیستش.به اینه که دلت پاک باشه,آدم خوبی باشی,بنده ای و موجودی از موجودات و بندگان خدا رو اذیت نکنی,تا میتونی خیرت به بقیه برسه و دست پایین تر از خودت رو بگیری و ازین جور چیزا.البته که سپاس و ستایش خدا هم بزرگترین وظیفه ماست و اینکه چه جوری باید انجام بشه و هرکی به طریق خودش میتونه انجام بده یا همه باید به یه روش انجام بدن,مسلمأ تو این مقوله نمیگنجه و اصلأ نمیخوام وارد این بحث بشم.البته من به شخصه آدمی هستم که واسه هر آدمی با هر اعتقادی ارزش قایلم و هیچوقت سعی نکردم در این موارد نظرم رو به کسی تحمیل کنم.!اینهمه صغری,کبری به هم بافتم که بگم,اینکه با خدا قرار گذاشتم واسه نماز خودش بیدارم کنه,از سر غرور اون دو رکعت نمازی که خوندم,نبود.من معمولأ ازین قول و قرارا با خدای خوبم زیاد دارم.اینبارم باهاش حرف زدم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم,موبایلمو روشن کردم,دیدم ساعت پنجه!پا شدم,رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم.میدونم خیلیاتون سالهای ساله که نماز میخونید و من کار شاقی نکردم,ولی اون لحظه وااااقعأ خوشحال بودم و بی دلیل لبخند میزدم.نمازم که تموم شد دیدم شوهری داره نگام میکنه.رفتم بغلش دراز کشیدم و پیشونیمو بوسید و بازم ازش معذرت خواهی کرد و منم گفتم,ولش کن,تموم شد دیگه...صبح شوهر خواهرم رفت سرکار و خواهرم موند خونه مون.همگی تا ساعت ده خوابیدیم .پا شدم صبحانه رو حاضر کردم براشون و خوردن و خواهرم گفت,اگه میدونستم میخوای روزه بگیری,نمیموندم.گفتم,این حرفا چیه!شوهری گفت,غذا درس نکن,من از بیرون میگیرم.ولی گفتم,نمیخواد قورمه سبزی دیروز درست کردم,هستش,فقط پلو رو درست میکنم.تو فاصله غذا درست کردن شوهری رفت بیرون کار داشت و من و خواهرمم باهم حرف زدیم و بعدشم فیلم سعادت آباد رو که یکی از فیلمای محبوب منه,دیدیم.بعدشم شوهری اومد و ناهارشون رو آماده کردم.بعدازظهر ساشا باشگاه داشت که شوهری گفت تو روزه ای,نمیخواد ببریش,خودم میبرمش.برد و یه ساعت بعدم رفت آوردش.غروب شوهر خواهرم اومد و آب طالبی گرفتم و خوردن و واسه دامادمم پلو و قورمه سبزی گرم کردم و خوردش.دیگه غروب خواهرم اینا رفتن و منم رو کاناپه ولو شدم و تازه اون موقع فهمیدم چقدر خسته ام و البته گرسنه!!!!چون سرم گرم بوده زیاد بهم سخت نگذشته بود ولی خداییش اون دو,سه ساعت آخر خیییییییلی سخت بود.سر درد بدی هم گرفتم.شوهری رفت بیرون و با حلیم و زولبیا بامیه برگشت و منم حساااابی ذوق زده شدم!آخه عاشق حلیمم و فکر کنم دو سالی بود که نخورده بودم!دیگه دراز کشیدم و شوهری چای گذاشت و ده دقیقه قبل از اذان اومد دنبالم و گفت,بیا الان افطار میشه.میزو باهم چیدیم و خداروشکر امروز روزه ام رو کامل گرفتم.یه بنده معمولیم مثل بقیه بنده های خدا و فکر نمیکنم به واسطه روزه گرفتن کسی به کسی برتری داشته باشه و پیش خدا عزیز تر باشه و دعاش گیراتر باشه,ولی صدای اذان که اومد واسه همه آدمهایی که تو ذهنم اومدن,از خانواده ام و دوستام و حتی خانواده شوهری!!!!!و تمام دوستایی که این چند روزه محبت میکنن و میان اینجا و برام کامنت میذارن,دعا کردم و از خدا خواستم خواسته قلبیشون رو طبق صلاح خودش بده و گره های زندگیشون رو باز کنه.....

الان دیگه پایتخت شروع میشه و من برم ببینم.مطمین نیستم بتونم همه روزها رو روزه بگیرم,ولی از همه تون بابت کمکها و راهنماییهاتون و اینکه گفته بودید میتونم این کارو بکنم,متشکرم.

خیلی خیلی دوستون دارم...بای


نظرات 7 + ارسال نظر
سارا 31 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:58 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

بیا بنویس دیگه

چشم سارا جون.امروز مینویسم

سپیده مامان درسا 31 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:16 ق.ظ http://www.nafasezendegi.blogsky.con

الهی همیشه حال دلت خوب باشه مهناز جون
قبول باشه خانومی ، التماس دعا

قربونت برم سپیده جون!
مرسی عزیزم

خانم توت فرنگی 30 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:26 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

همین که حال دلت خوبه خیلی قشنگه حالا به هر طریقی که می خواد باشه..... سبز باشی مهناز خانمی

مرسی توت فرنگی جونم

آشتی 30 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام عزیزم.
واییییییییی تصمیم خیلی قشنگی گرفتی. یکی از راه هایی که تمرکز نماز رو زیاد میکنه، اینه که به معنی اش دقت کنیم. مثل وقتی داریم میگیم: ایاک نعبد و ایاک نستعین، از ذهنمون بگذره: تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می خواهیم. و اینا با همه وجود بگیم.
روزه ات هم قبول باشه.
آره خدا آدمو صدا میزنه. منم خیلی وقتها با چیزهای مختلف صدا زده که بلند شم نماز بخونم! مهربونه دیگه! حواسش به همه هست!

سلام آشتی عزیزم.مرسی,ایشالله خدا کمکم کنه و بتونم نمازامو به موقع بخونم.فدای تو.. .روزه شمام قبول باشه مهربونم

خانومی 30 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:18 ق.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com

نگاه خدای بزرگ همیشه دنبالتان
سبز باشی بانو
مهنازجان یادم نیست برای این پستت نظرگذاشته بودم یا نه!گفته بودم لینک شدی یا نه! عذر میخوام اگر تکرار شده حواس درستی این روزها ندارم.

مرسی خانمی عزیز.عذرخواهی برای چی!شما خیلی خیلی عزیزی
درکت میکنم.نگران نباش عزیزم,بسپار دست خدای مهربون.خیلی براب ته تغاری عزیزتون دعا کردم و میکنم.ایشالله که خدا ناامیدمون نمیکنه

نیاز 29 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:25 ب.ظ http://mydearboy.mihanblog.com

سلام عزیزم تازه باهاتون اشنا شدم
عباداتت قبول
به جرئت میتونم بگم اعتقاداتت صد در صد شبیه منه
من الان دو روزه کله گنجیشکی روزه میگیرم البته شوهر جانم کامل میگیره
اصلا هم به من چیزی رو تحمیل نمیکنه
ولی نمازامو اکثرا میخونم
خوشحال میشم بهم سر بزنین
با اجازه لینکتون میکنم تا گمتون نکنم.

سلام نیاز جون,منم امروز روزه ام کله گنجشکی شد!!!آخه سردردم زیاد شد و نتونستم ادامه بدم.ولی نمازامو میخونم.حتمأ بهت سر میزنم

هیما 29 - خرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:43 ق.ظ

نماز و روزه ات قبول عزیزم...ممنون که برامون دعا کردی.
منم گاهی وقتا برا نماز صبح ساعت نمیزارم و با خدا قرار میکنم که برا نماز بیدارم کنه و همیشه هم جواب میده.
نماز خیلی به آدم آرامش میده٬ ایشالله که بتونی ادامه بدی

مرسی عزیزم.نماز و روزه شمام قبول باشه.
آره واقعأ آرامش میده به آدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.