روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

برف و بارون آخر سال و خرید

سلام

خوبید؟

دوس دارم بنویسم،ولی حال روزانه نویسی ندارم!

پس تیکه تیکه هرچی یادم اومد رو براتون مینویسم.اوکی؟

یکشنبه غروب داشتم تو اینستا با بچه ها گپ میزدم که چیکارا کردید و چیکارا نکردید که یهو حس کار کردن توم فعال شد!!!پاشدم آخرین کابینتی که تمیز نکرده بودم و همه اش هم از زیرش در میرفتم،چون خیلی به هم ریخته بود رو در یه حرکت سریع ریختم بیرون و تمیزش کردم و دوباره چیدمش.تمام ظرفهای پلاستیکی و کهنه رو هم ریختم بیرون.البته اونایی که طی این یکی دو ماه خریدمو نگه داشتم!اصلا آدم کهنه ها رو میریزه بیرون،حس تازگی بهش دس میده!

بعدش یه کم نشستم و بازم به گپ و گفت ادامه دادیم و فکر کردم برسم به داد جاکفشی!!!اونم خالی کردم و سه جفت کفش قدیمی شوهری رو که فکر میکنم اصلا نمی پوشدشونم انداختم بره!نه استفاده میکنه،نه ازشون دل میکنه!سر همه وسایلش همین جوریه!برعکس من که دسته به دور انداختنم خیلی خوبه!خخخخخخ

بعدش بازم نشستم و دیدم نه اصلا خسته نیستم و تازه بازم انرژی دارم.کلا آدم از تمیزی انرژی میگیره!

پاشدم سنگ اطراف شومینه رو با چندمنظوره تمیز کردم و همینطور پایه مبلها و صندلیها رو.البته نشستنی انجام میدادم و خم نمیشدم.بعدم تماااااااام خونه رو(حالا انگار دو هزار متره!!!)یه گردگیری خیلی خوب کردم.خیلی وقت بود که این کارو نکرده بودم.حسابی  به دلم نشست!

بعدش دیگه حس کردم خسته شدم.اومدم و رو کاناپه دراز کشیدم.ولی حس خوبی داشتم!گرچه شوهری که اومد و بوی خوش موادضدعفونی کننده به مشامش خورد،با اخم نگام کرد و گفت،خونه تمیز کردی؟منم نیشم باز شد!!مثل اون استیکره که دندوناش معلومه!خخخخخخخخ

دوشنبه هم روز شلوغی بود برام.از چند روز قبل با خواهرم قرار گذاشته بودیم که غروب ساشا رو زودتر از مدرسه بگیرم و برم پیشش تا باهم بریم خرید.چون دوشنبه ها زنگ آخر ورزش داره.

صبح پاشدم و سرد بود.در تراسو باز کردم و دیدم ای بابا،داره برف و بارون میاد!شدید بود و هوام خیلی سرد بود!نرفتم باشگاه و یه کم حرکات کششی انجام دادم و بعدم شیر گرم کردم و خوردم.ساشا هم بیدار شد و بهش صبحونه دادم.

به خواهرم پیام دادم که هوا برف و بارونه،باشه یه وقت دیگه میریم!زنگ زد بهم که یعنی چی؟مگه پیاده می خوای بیای؟گفتم خب تو سرما که آدم نمیتونه بره بگرده!گفت میریم مرکز خرید دیگه!چیکاره سرما داری!

خلاصه که زیربار نرفت و من موندم و امیدم برای هوایی بهتر!!هه هه

ظهر ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.دیگه فقط بارون میومد.معلمشون هنوز نیومده بود.به معاونشون گفتم که ساعت سه و نیم چهار میام دنبال ساشا.گفت باشه.

اومدم خونه و ناهارمو خوردم.جدیدا بعد از ناهار هوس شیر و کیک میکنم!!!شیر و کیک خوردم و دراز کشیدم.دلم میخواست بخوابم،ولی ترسیدم کسل و بی حوصله بشم!

سه و نیم رفتم دنبال ساشا.از اونجایی که خدا دوسم داره،هوا آفتابی شده بود!به به!

ساشا رو گرفتم و رفتیم خونه خواهرم.خواهرم گفت وایسیم یه ساعت دیگه که شوهرش میاد،بچه رو بذاریم پیشش و خودمون دوتا بریم.چون با بچه سخته دور زدن.گفتم باشه!

ساشا گفت منم می مونم و نمیام.گفتم باشه بمون!

ساعت پنج و نیم شیش رفتیم.جای خاصی مدنظرمون نبود و اولش گفتم یه چرخی تو خیابونا بزنیم و مغازه ها رو نگاه کنیم.ولی بعدش سر از تیراژه درآوردیم!بد نبود جنسها.من اینجوری نیس که مثلا باید تمام مغازه ها رو بگردم تا یه چی انتخاب کنم.خیلی وقتها تو اولین مغازه ای که میرم،اگه از چیزی خوشم بیاد،میخرم!مثلا ممکنه یه مرکز خرید کلا دوتا مانتو فروشی بیشتر نداشته باشه،ولی من از همونجا مانتومو انتخاب کنم!هیچوقت مثلا واسه خرید مانتو نمیرم هفت تیر!چون از بس زیاده،بدتر گیج میشم!جاهایی که بورس یه کالا باشه نمیتونم انتخاب کنم.جز در موارد معدودی!

خلاصه که به راحتی،هرچی لازم داشتمو خریدم.نمیخواستم کفش بخرم،ولی چون مانتو و کیف و شالم کرم و قهوه ای خریدم و کفش قهوه ای نداشتم،اونم خریدم.

بعدش رفتیم کافی شاپ نشستیم و کیک و نسکافه خوردیم و وسایلها رو گذاشتیم تو ماشین و برگشتیم خونه خواهرم.

شوهری هم شب اومد اونجا و خیلی از خریدام خوشش اومد.درواقع باب سلیقه اون خریدم.عاشق تیپ خانمانه است!مانتوهای مجلسی و کفشهای تق تقی!خخخخخ تازه عاشق رنگ روشنه و بهم گفته بود اگه مشکی یا رنگ تیره بخری،عید باهات هیچ جا نمیام!!!منم رفتم روشنترین رنگی که پیدا میشد رو خریدم!باز بگید تو همسر بدی هستی!

شام خوردیم و ساشا خیلی خوابش میومد.چون از مدرسه هم آورده بودمش و یه سره هم بازی کرده بود.به شوهری گفتم بریم زودتر.دیگه خداحافظی کردیم و اومدیم خونه.کمرم یه کم درد میکرد که دیگه رسیدیم،رفتم رو تخت دراز کشیدم و یه کم بعد خوابم برد.

امروز صبحم هوا سرد بود ولی نه اندازه دیروز .یه لیوان شیر و دوتا لقمه نون و عسل خوردم و به ساشا صبحونه دادم و رفتم باشگاه.با مربیم صحبت کردم و جریان بارداریمو گفتم.این چند روزه چون مشکلی براش پیش اومده بود،نیومده بود باشگاه و البته خودم سبک کار میکردم.

خیلی خوشحال شد و بهم تبریک گفت.گفتم به بچه های باشگاه چیزی نگه.گفتش پس تمرینات قبلی رو قطع کن.تمرینای جدید برات مینویسم.فقط چون تمرینات سبکتره،قبل از باشگاه،نیم ساعت تا چهل دقیقه پیاده روی کن تا بدنت گرم بشه.گفتم باشه.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.دوش گرفتم و یه کم از خریدها عکس گرفتم و گذاشتم تو اینستا و خریدا رو جابه جا کردم و ناهار درس کردم و ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.این روزا دیگه هروقت بری بیرون ترافیکه!چه صبح،چه سر ظهر،چه غروب،چه نصفه شب!!!

اومدم خونه و پول آبو دادم به مدیر ساختمون و اومدم بالا.ناهار خوردم و فکر کردم تا حسش هست بشینم پست جدیدو بنویسم!

نظراتو همین یکی دو روزه تایید میکنم.

همیشه واسه هم بهترینها رو بخوایم.نه فقط به زبون،بلکه از ته دل.اگه دیدیم کسی تو دور و بریامون به چیزی یا به جایی رسیده،یاد بگیریم،جای حسادت،از ته دل براش خوشحال بشیم.اینکه حقش بوده یا نبوده،به ما ربطی نداره.اونو فقط خدا میدونه.گرچه اینروزا آدمها بیشتر از خوده خدا،ادعای خدایی دارن!!!

قلبی که جایی برای حسادت و کینه نداشته باشه،حتما توشو فقط عشق و محبت پر میکنه!

بی توقع به هم محبت کنیم و همو دوس داشته باشیم.

حرفهای آخر پستمو همیشه اول از همه به خودم میگم و بعد به شما.چون خودم بیشتر از همه بهشون نیاز دارم.

دوستتون دارم و براتون تن سالم و دل خوش و جیب پر پول آرزو میکنم.

مواظب خودتون باشید

بوووووس....بای

نظرات 13 + ارسال نظر
کتی 21 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:49 ق.ظ

خریدها که بی نظیربود. ..بازهم مبارک. ..منم نمی تونم تو جایی که بورس یک چیز خرید کنم. ...دقیقا گیج میشم وهمش دودلم که آیا این انتخابم خوبه یا نه. ..خریدهای ساشا گلی راهم بزار ما دوست داریم. ..فقط مهنا جان دکترت درباره منع خوردن عسل در3ماهه اول چیزی نگفت. ...یک مشورتی داشته باش با دکترعزیزم. .مواظب خودتو ولوبیا وساشاگلی باش

قربونت عزیزم.چشمات قشنگ می بینه!
منم همینطورم!انتخابها که زیاد باشه،آدم بدتر گیج میشه!
عسل؟نه!راستش چیزی نپرسیدم!فردا نوبت دارم.یادم باشه ازش بپرسم.مرسی که گفتی
فدای تو دختر مهربون.میبوسمت

یلدا نگار 20 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:48 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

سلام مهناز جان.خیلی خریدات قشنگ بودند .مبارکت باشه..ایشالا همیشه سلامت باشی

سلام عزیزم
قربونت

baiza 19 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 09:55 ق.ظ http://mydailydiar.blogsky.com

مهناز عزیزمم خریدات مبارکه ایشاالله همه شونو با حسهای خوب و قشنګ بپوشی و لذت ببری. جملات آخر پسستو خیلی دوست داشتم من همیشه از خدای خوبم میخام که قلبم بدون کینه حسادت و بدیها بشه چون بګفته شما اګه این چیزها نباشه حتما مملو از عشقو محبت میشه. همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم.

قربونت برم عزیزدلم
همینطوره که میگی بیضا جون.متاسفانه گاهی ماها اینقدر قلبمونو با چیزهای کثیف و سیاه،پر میکنیم که دیگه جایی واسه عشق و دوست داشتن باقی نمیمونه!
مرسی گلم.منم برات بهترینها رو از خدا میخوام

سپیده مامان درسا 18 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام مهناز جونم مبارک باشه خریدای قشنگت به خوشی استفاده کنی و بپوشی
الهی همیشه حالتون خوب باشه و شاد باشین کنار هم
مواظب خودت و نی نی جون باش
ببوس ساشا جون و از طرف من

سلام عزیزم
قربونت برم
الهی آمین.واسه همه ایشالله
چشم.توام درسای خوشگلمو از طرف من ببوس گلم.مواظب خودتم باش.

mamandokhtaram 18 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 04:38 ب.ظ

سلام مهناز جون
مبارک باشه خریدهات
ان شاالله با دل خوش بپوشیشون...

از خونه تکونی هم خسته نباشی.

عاشق اون جمله های پند آمیز اخر پستاتم

سلام عزیزم
قربونت برم
پند و نصیحتش اول واسه خودمه.وگرنه شماها حتما این چیزا رو خیلی بهتر از من میدونید.
مرسی گلم

شهرزاد 18 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 04:23 ب.ظ

الهی که همیشه خوب و خوش و سالم باشی دوست من ...

قربونت برم عزیزدلم
همچنین شما

سمیرا 18 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:50 ق.ظ

همیشه به خرید مرید نازنینم

چقد حرفهای اخر پستت به دلم نشست مهناااااااز

امسال قراره عوض شم منم...قراره کینه هارو بذارم کنار مهناز

دعا دعا دعا کن بتونم بتونم

فدا....
لطف داری.اول از همه به خودم میگم تا یادم بمونه
چقدر عااااااالی!ولی مگه دل مهربون تو جایی هم واسه کینه داره؟حتما میتونی عزیزم.
الهی که همه مون بتونیم خوبی رو تو وجودمون جایگزین بدی و خشم کنیم.
میبوسمت

مهدیا 18 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:05 ق.ظ http://mahdia.blogsky.com

فکر کنم نی نیت مثل دخترم آبانی بشه،نه؟
حرف های آخر پستت و خیلی دوست داشتم.(نه اینکه بقیه رو دوست نداشتما)
الهی آمین.

نمیدونم هنوز.باید سونو برم تا معلوم بشه.احتمال داره
قربونت برم عزیزم

هدی 18 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام مهناز جون مبارک باشه به سلامتی و میمنت ان شاالله روزهای بارداری به راحتی برات سپری بشه و نی نی ناز رو بغل کنید بوس

سلام عزیزم
قربونت برم
میبوسمت

مارال 17 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 10:07 ب.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

عزیزم مبارکه
ایشالا به سلامتی این دوران و سر کنی و یه نی نی سالم به دنیا بیاری
عکس خرید هاتم دیدم عالی بود با دل خوش استفاده کنی

مرسی عزیزم
قربونت برم

شهره 17 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 09:01 ب.ظ

ای جانم خریدات مبارک.عالی بودن. چرا من فکر کردم کفشت مشکیه ؟ ظاهرا گوشیه من رنگ واقعیو نشون نمیده. بهرحال مبارکت باشه خوشگل بودن.

مرسی عزیزم
قهوه ایه
قربونت برم

Sara 17 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام مهناز جونم تو اینستا لباساتو دیدم عالی بودن مبارکه به دل خوش استفاده کنی
ای جونم نی نی مواظبش باش
ساشارو ببوس
عاشق اون حرفهای آخر پستتم برات بهترینهارو میخوام نازنینم

سلام عزیزم
قربونت برم
منم برات بهترین آرزوها رو دارم مهربونم

شیرین 17 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 03:25 ب.ظ

مهناز جون سلام اینستام مشکل پیدا کرده بود حذف کردم دوباره نصب کردم اگر امکان داره اددم کن برات درخواست فرستادم به نامshirinarian1471با حذف اکانت قبلی متاسفانه به صفحه ات دسترسی ندارم ممنونم

سلام عزیزم
اددت کردم گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.