روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بازم تصادف!!!!

سلام 

خوبید؟همه چی خوبه؟مشکلی نیس؟الهی که نباشه....

بریم سراغ گفتنیها....

شنبه بعدازظهر پست گذاشته بودم.میخواستیم بخوابیم،ولی خوابمون نمیومد.شوهری گفت بیا فیلم ببینیم.اول فیلم خشم و هیاهو رو دیدیم که خب بازیا خوب بود،ولی آدمو عصبی میکرد!مثل ابد و یک روز و بیشتر فیلمهایی که جدیدا ساخته میشه.البته باز این بهتر بود.موضوعشم مثل داستان نادر(ناصر)محمدخوانی بود که زن صیغه ایش،همسرشو کشت!البته بعدا گفت نکشتم،ولی به هرحال اعدام شد!!!من اینجور مواقع نمیدونم حق با کیه و نمیتونم یه طرفو سیاه ببینم و یه طرفو سفید!انگار همه مقصرن!خلاصه که فیلمو دیدیم و بعدم نصفه لانتوری رو دیدیم و دیگه باید میرفتیم دنبال ساشا.قطعش کردیم و رفتیم دنبال ساشا.گرفتیمش و رفتیم مطب دندونپزشک!!!دیگه ازین به بعد هرچی بگم،شرح مصیبته!!!عاقا نمیدونید چه عذاب الیمی بود!چهارتا امپول بی حسی حین کار دکتر زد تو لثه و دهن و دندونم،ولی انگار نه انگار!!بازم درد میگرفت!دکتر میگفت چرکش خیلی زیاده،واسه همین آمپول خوب اثر نمیکنه!دیگه به جیغ و اشک و آه رسید!خلاصه که دهنم سرویس شد!نمیدونم بالاخره کار دکتر تموم شد یا واسه اینکه از شرم خلاص بشه،سر و تهشو هم آورد!خیلی سخت بود لعنتی!پارسال دندون فک بالامو عصب کشی کرده بودم و راحت بود!

دیگه پانسمانش کرد و گفت داروهاتو مصرف کن و بعد بیا که پرش کنم!اومدیم بیرون و رفتیم داروخونه داروها رو گرفتیم و اومدیم خونه.

شوهری رفت بیرون کار داشت.شام اسپاگتی سبزیجات درست کردم.شوهری اومد،شام خوردیم.دکتر گفته بود حتما شب یه دگزا بزن تا دردش زیاد نشده!وقتی داروها رو از داروخونه میگرفتم،دگزا نگرفتم چون میدونستم چندتا تو خونه داریم!آمپولو اوردم که شوهری بزنه که گفت،مهناز این سرنگها تاریخ مصرفشون گذشته!!!نگاه کردم دیدم آره گذشته!شوهری گفت،به نظرت خطر داره با همین بزنیم؟گفتم،نمیدونم!ولش کن بابا!حالا از شانسم سر یه آمپول زدن،فلج میشم!انداختمشون دور و گفتم باید سرنگ بخریم!دیدم شوهری حال نداره بره بیرون،گفتم من میرم میخرم!گفت،حالشو داری بری؟گفتم آره میرم.توام خسته ای.سریع یه پالتو و روسری پوشیدم و سوییچو گرفتم و رفتم داروخونه.سرنگ خریدم و اومدم.شوهری برام زد و چقدرم سرنگش درد داشت!!!شوهری گفت،امروز روز تو نبودا مهناز!هرکاری کردی،با درد همراه بود!گفتم آره!

شب هر سه تامون زود خوابیدیم چون خسته بودیم!

یکشنبه صبح ساعت پنج بیدار شدم.دندونم یه درد مختصری میکرد.پروفن خوردم و باز خوابیدم.ساعت هفت بیدار شدم و واسه ساشا خامه و عسل ساندویچ کردم و خودمم با جو پرک و شیر و پودر کاکائو و یه کوچولو عسل،واسه خودم صبحونه درس کردم و خوردم!من صبحونه خور نیستم،ولی دوست دارم اشتباهاتمو اصلاح کنم که یکیشون همین نخوردن صبحونه است!چای سبزم خوردم.ساشا بیدار شد.براش شیر گرم کردم و صبحونه اش رو گذاشتم بخوره و خودمم رفتم باشگاه.

تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.دوش گرفتم و واسه ناهار،قیمه پلو درس کردم.دیکته ساشا رو گفتم و مشقهاشو چک کردم و ناهارشو دادم و بردمش مدرسه و اومدم خونه.

حالم خوب نبود.یه درد ریزی تو فکم حس میکردم و معده ام هم درد میکرد.دراز کشیدم و خوابم برد.وقتی بیدار شدم خیلی کسل و بی حوصله بودم!یه لیوان چای خوردم و لباس پوشیدم و رفتم دنبال ساشا.گرفتمش و داشتیم میومدیم که یه پرشیا،دنده عقب گرفت و کوبوند به ماشینم!!!!یه خانمه راننده اش بود و همسرش هم پیشش بود!ظاهرا گواهینامه هم نداشت و همسرش داشت بهش آموزش میداد!سپر و چراغ و راهنمامو شکوند!آقاهه گفت،بریم بدیم یه جا درستش کنن چون ما مقصر بودیم و این مشخصه!بعدم چون خانمم گواهینامه نداره،زنگ نزنیم به افسر!خلاصه که تا ساعت هفت شب علاف بودیم تا درست شد و اومدیم خونه!من و ساشا جفتمون خسته بودیم!

رسیدیم خونه و واسه ساشا شیرکاکائو و کیک آوردم بخوره.هویج خریده بودم که مربا درس کنم.آخه ساشا خیلی دوس داره.خسته بودم،ولی دلم نمیخواست بشینم!گفتم سرم گرم باشه بهتره!هویجها رو شستم و رنده کردم و گذاشتم با چندتا لیوان آب یه کم نرم بشه.ازدن طرفم واسه ناهار فردای ساشا قورمه سبزی درس کردم.هویجها که یه کم پخت،شکر رو بهش اضافه کردم و زیرشو کم کردم تا بپزه و قوام بیاد.دوتا ظرفم سالاد درست کردم.آخه شوهری عاشق سالاده و هر روز که میره اداره با خودش یه ظرف میبره.ناهار بهشون میدن،ولی دوس داره با غذاش سالاد بخوره و منم اکثرا براش درس میکنم ببره.یه ظرفم که واسه شام درست کردم.

روی گاز قورمه سبزی و مربای هویح داشت میپخت.منم توی ماهیتابه پیاز تفت دادم و بعد گوجه رو بهش اضافه کردم و یه کم که نرم شد،قارچهای ورقه ای رو هم اضافه کردم و تفت دادم.بعد ژامبونها رو هم ورقه کردم و بهشون اضافه کردم ک روشون تخم مرغ شکوندم و چندتا ورقم پنیر گذاشتم روش و درشو بستم.

از وقتی از مدرسه برگشته بودیم هنوز ننشسته بودم!چایی هم دم کردم.شوهری اومد،شامو آوردم خوردیم و ساشا خوابید و مام نشستیم به حرف زدن.این وسطام به خورشت و مربا سر میزدم.یه فیلمی هم داشت میداد که یه کمش رو دیدم و بعد چون خسته بودم،گرفتم خوابیدم!

البته اسمش خوابیدنه،درواقع از ساعت یک از دندون درد بیدار شدم!!!چه دردی هم داشت!تا ساعت چهار بیدار بودم و چندتا قرص خوردم!بعدش خوابم برد و باز ساعت پنج از درد بیدار شدم!کلافه شدم!چرا تموم نمیشه این درد کوفتی!ااااااااااااه

دیگه نخوابیدم!اخلاقم سگی شده بود.آخه اصلا نخوابیدم و تمام شبم درد کشیده بودم.صبحونه واسه ساشا کره و مربای هویج لقمه کردم با شیر سرد.خودمم یکی دو لقمه نون و عسل خوردم و چای.به ساشا تکلیفاشو گفتم و رفتم باشگاه.حوصله نداشتم و تندتند تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.دوش گرفتم و کته گذاشتم.ساشا کلی از تکلیفاش مونده بود که باهاش کار کردم و تمومش کرد.ناهارشو دادم خورد.صبح به شوهری گفته بودم که چقدر درد داشتم.ظهر زنگ زد که با دکترت تماس گرفتم و گفت دکتر گفته پنی سلین بگیرید بزنید چون چرکش زیاده و با آنتی بیوتیک سخت از بین میره!زودتر راه افتادیم و اول رفتیم بنزین زدیم و بعدم چندتا داروخونه رفتم که هیچکدوم ندادن و گفتن بدون نسخه نمیدیم!!یعنی دکتر نمیدونه بدون نسخه نمیدن که میگه برو بگیر!ای بابا....

ساشا رو بردم مدرسه.دیروز یکی از بچه های کلاسشون با لگد زده بود بهش و پاش درد میکرد!هرچی میگم بذارم به حال خودشون،ولی نمیشه!من نمیدونم این بچه ها رو چه جوری تربیت میکنن که بچه ها رو تو مدرسه اذیت میکنن!جلسه قبل معلمشون گفت بعضیاشون واقعا اصلا قابل کنترل نیستن و از هیچ کس و هیچ چی نمیترسن!

خلاصه با ساشا رفتم سر صفشون و اون بچه رو نشونم داد و رفتم پیشش و گفتم چندبار بهت گفتم بچه ها رو نزن؟گوش نمیدی؟بعدم دستشو گرفتم و بردم پیش معاون مدرسه!بهش گفتم که اینجوریه و اونم یه کم به بچه تشر زد و گفت نگران نباشید من حواسم هست!به ساشا هم گفتش که اگه چیزی پیش اومد،بیا پیش خودم تا اخراجشون کنم!

فکر نمیکنم با این چیزا حل بشه،چون اینا کلا درست تربیت نشدن و آموزش نشدن.بنابراین نمیشه با ترس و تهدید و تشویق سر راهشون آورد.ولی کار دیگه ای هم نمیشه کرد!

بعده مدرسه اومدم خونه.دلم استامبولی میخواست!واسه خودم درست کردم و بقیه خورشت رو هم گذاشتم تو فریزر.ساعت سه ناهارمو خوردم و دراز کشیدم.خواستم بخوابم،ولی گفتم ولش کن!باز کسل میشم!پاشدم و کمد دیواری رو ریختم بیرون و کلا تمیزش کردم.همینطور لباسها رو.خلاصه تا ساعت چهار و نیم مشعول بودم و خوب مرتب شد.یه دستی هم به اتاق خوابمون کشیدم و بعدش حاضر شدم رفتم دنبال ساشا.گرفتمش و اومدیم خونه.

واسه خودمون هات چاکلت درست کردم با بیسکوییت خوردیم.واسه ساشا دوتا برگه برچسب اسپایدرمن خریده بودم که کلی خوشش اومد.نشست به نقاشی کشیدن از روشون و منم آشپزخونه رو تمیز کردم و سینک و اطرافشو شستم و خشک کردم.واسه شامم پیاز رو تفت دادم و یه قاشق رب زدم و رنگش که باز شد،مرغ و لوبیا سبز و هویج رو اضافه کردم و یه تفتی دادم و دوتا لیوانم آب ریختم تا بپزه و بشه خوراک لوبیا!البته ساشا دوس نداره،ولی جدیدا چیزایی که دوست نداره رو هم چون میگم مفیده،تک و توک میخوره!

خوراک رو که بار گذاشتم،به ساشا گفتم بیا یه کم بغلم!اومد و دیدم یه کم تب داره.گفتم دلت میخواد مثل کوچولوییات بیای رو پام بخوابی برات لالایی بخونم؟گفت آره خیلی دوس دارم.بالشت گذاشتم رو پام و لالایی براش خوندم و اونم خوابش برد!گذاشتمش رو زمین و یه کم دستشو گرفتم و پیشش دراز کشیدم.کاش بچه ها اینقدر زود بزرگ نمیشدن!دلم واسه بچه گیش تنگ میشه!بوسش کردم!بوش کردم.نمیدونم چرا بغض کردم.یه کم بازم لالایی خوندم.اینبار بیشتر واسه خودم!

پاشدم به غذا سر زدم و سالاد درس کردم و نون از فریزر درآوردم و گفتم بهتره بشینم پست بذارم تا وقت دارم.

الانم ساشا بیدار شد.خداروشکر بهتره انگار.منم برم که الان شوهری میرسه.

مواظب خودتون باشید و هوای همدیگه رو داشته باشید.

دوستتون دارم

دعا کنید این درد لعنتی تموم بشه و بتونم امشب راحت بخوابم!اوووووووووف

شمام یواش یواش خونه تکونیاتونو شروع کنید که خسته نشید و دم عیدی خودتونو داغون نکنید!

بووووووس....بای


نظرات 9 + ارسال نظر
هدی 23 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 03:45 ب.ظ

سلامم مهناز جونم خوبی عزیزم
چقد دلم تنگ شده بود براتون .فرصت نشده بود بخونمتون
موفق باشی دوست قشنگم البته از اینستا همراهتون هستم

سلام عزیزم
قربونت برم
هرجا هستی شاد باشی

baiza 20 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 01:20 ب.ظ http://mydailydiar.blogsky.com

مهناز عزیزم خدا رو شکر که بلاخره دندون پزشکی رفتی، انشاالله خیلی زود دردهاشم تموم بشه. مهناز جونم وقت خوندن که راجع به ساشا نوشتی که چه زود بزرګ میشن منم بغض ګرفت واقعا خیلی زود بزرګ میشن الان کیومرث عزیز ممن ۶ سال و ۹ ماهشه و چه زود ګذتش وقتی که با دیدن من دست و پا میزد و خوشحال میشد

قربونت عزیزم
آره واقعا خیلی زود بزرگ میشن!آدم دلش واسه بچه گیشون تنگ میشه!
خدا بچه های گلتوت رو حفظ کنه.

سپیده مامان درسا 20 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 09:18 ق.ظ

مهناز عزیزم الهی هر چه زودتر دندونت خوب بشه درد دندون بد جور رو اعصابه
الهی همیشه حال دلت خوب باشی دوست جونی ، ببوس ساشای مهربون و دوست داشتنی منو

خوبم عزیزم خداروشکر
فدای تو دوست گلم بشم که همیشه با محبتهات شرمندم میکنی.

mamane2khtar 20 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 12:53 ق.ظ

سلام مهناز جون
امیدوارم ک تا الان دیگه کاملا درد دندونت افتاده باشه
یعنی عاشق این تنوع غذاییت و موادی ک توی غذاهات بکار میبری
هستم.
اصن تا حالا ندیدم غر بزنی واسه درست کردن غذا
انگار همیشه یه چیز متنوعی توی استین داری.
ایول ...ایول ب تو خانومه نمونه.
شاد باشی خانومی

سلام عزیزم
خوبم خداروشکر
چون دوس دارم غذا درس کردنو.نمونه که نیستم،ولی دوس دارم اگه کاری رو انجام میدم درست انجامش بدم.
همیشه لطف داری بهم مهربونم.

غزاله 19 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 04:25 ب.ظ

آفرین خانوم زرنگ و فعال.الهی تنت سلامت و دلت خوش باشه همیشه.دوست دارم

قربونت برم عزیزم.
منم همینطور

بنفشه 19 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 03:15 ب.ظ

انشاالله خیره خدا را شکر خودتون سالمید صدقه بزار کنار صبح به صبح. حواست به مسکن که میخوری باشه زیادش معده را داغون میکنه

قربونت برم
همینه که معده ام داغونه دیگه!سعی میکنم کمتر بخورم،البته اگه بشه!

نسیم 19 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 02:36 ب.ظ http://nasimmaman

طفلی دوستم...چقد بده دندون درد....ایشالا زودی خوب بشه....
الهی حدا ساشا رو بهت ببخشه...واقعا آدم دلش برای بچه گیاشون تنگ میشه

خوبم عزیزدلم،خداروشکر....
خدا آرشای عزیزم به شما ببخشه دوست خوبم.
همینطوره

Sara 19 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 10:38 ق.ظ

امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی مهناز جون
ای جانم چقدر بچه ها شیرین هستن
خسته نباشی منم قبول دارم کم کم شروع کنیم به مرتب کردن خونه ولی نمیدونم چرا کمدو تمیز میکنم دوباره بهم میریزه شما هم همین مشکلو دارین
چه غذاهای بامزه ایی درست میکنی آفرین والا منکه چسبیدم به چند مدل چون همسرم غذاهای متنوع دوست نداره
شاد و پر انرژی باشی دوست نازنینم

خوبم گلم.خداروشکر
من کمد رختخوابها رو مرتب کردم و یه بخشی از لباسها رو.آره لباسها زودتر به هم میریزه،ولی اگه یه تمیزکاری درست و حسابی بکنیشون،دیگه فقط به مرتب کردن روزانه نیاز داره.
خودت اگه دوس داری،درست کن.اونم کم کم عادت میکنه.
توام همینطور عزیزم

شهره 18 - بهمن‌ماه - 1395 ساعت 11:32 ب.ظ

افرین به شجاعتت که رفتی دندونپزشکی. اره خونه تکونی معضلیه .کلمه معضل یا موذل درسته ؟ نمیدونم. بهرحال که امیداورم ایران سال خوبی پیش رو داشته باشه.

قربونت عزیزم
معضل درسته
ایشالله که همینطور باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.